دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


قیل و قالی با شور مولانا


قیل و قالی با شور مولانا
نظر مولانا بر شعر و شاعری ناگفته پیداست. با این احوال او دو اثر منظوم دارد. یکی مثنوی معنوی و دیگر کلیات شمس. که هر چه بخواهد خود را از شعر جدا کند، به دلیل وجود این دو اثر نمی تواند.
مولانا فرمود: «مرا خویی است که نخواهم هیچ دلی از من آزرده شود. این جماعتی که خود را در سماع بر من می‌زنند و بعضی یاران ایشان را منع می‌کنند، مرا آن خوش نمی‌آید و صد بارگفته‌ام برای من کس را چیزی بگویید، من به آن راضی‌ام. آخر من تا به این حد دلی دارم که این یاران به نزد من نمی‌آیند، از بیم آنکه ملول شوند، شعری می‌گویم تا به آن مشغول شوند و اگر نه من از کجا و شعر از کجا، ولله من از شعر بیزارم و پیش من از این بتر چیزی نیست، همچنانکه یکی دست در شکنبه کرده است و آن را می‌شوید برای آرزوی مهمان، چون اشتهای مهمان به شکنبه است و آن‌را می‌شود. من تحصیل‌ها کرده‌ام در علوم و رنجها برده‌ام که نزد من فضلا و محققان و زیرکان جمع آیند، که برای ایشان چیزهای تفسیر و غریب و دقیق عرض کنم. حق تعالی چنین خواست که اینهمه علما را اینجا جمع کرد و آن‌ها را اینجا آورد، که من به کار مشغول شوم، چه توانم کردن در ولایت و قوم ما از شاعری ننگ‌تر کاری نبود.»
نظر مولانا بر شعر و شاعری ناگفته پیداست. با این احوال او دو اثر منظوم دارد. یکی مثنوی معنوی و دیگر کلیات شمس. که هر چه بخواهد خود را از شعر جدا کند، به دلیل وجود این دو اثر نمی تواند. ما امروز با متن روبرو هستیم. متنی - همانطور که خود او می‌گوید - سراسر اندیشه. وی در مثنوی معنوی و کلیات شمس پیش از هر چیز اندیشه را در قالب‌های مختلف عرضه می‌کند. و به همین علت است که شعر وی در طبقه‌بندی ادبیات در گروه ادبیات تعلیمی قرار می‌گیرد. اگر چه بسیاری معتقدند که مکتوبات حوضه‌ی تعلیمی جزء شعر و ادبیات محسوب نمی‌شود اما به گفته دکتر سیروس شمیسا بدیهی است که بر آثاری مانند مثنوی، بوستان و حدیقه که آموزش‌های اخلاقی و عرفانی در آن‌ها مبتنی بر رعایت اصول ادبی است، باید شعر اطلاق کرد و آن‌ها را مستقیما جزء آثار ادبی محسوب داشت مخصوصا این که موضوع این آثار هم ماهیتا به ادبیات نزدیک است.
نوشتن درباره شعر کسی که خودش رغبتی به شاعر شمردن خود ندارد و اندیشمندان بعد از او، وی را شاعر می‌شمرند دشوار است، خاصه برای من که نه سنخیتی میان خود و صاحب اثر می‌دانم و نه میان خود و اندیشمندان پس از او. اما از آنجا که استاد گرانمایه دکتر زرین‌کوب در کتاب شعر بی‌دروغ، شعر بی‌نقاب در بحث نقد شعر می‌فرماید: «در باب شعر و آفرینش‌های شاعرانه هر بحثی کرده شود خواه جزئی و خواه کلی سبک تعبیر نقد است - نقد شعر یا نقد ادبی...» جرئت نوشتنی چند کلامی در باب شعر و شاعرانگی حضرت مولانا جلا‌ل‌الدین بلخی کرده‌ام.
● ساختار
بحث ساختاری شعر مولانا را باید به دو بحث جدا تقسیم کرد، بحثی به مثنوی بپردازد و بحث دیگری به غزلیات آن. چه اینکه این دوگونه‌ی ادبی هر یک ویژگی‌های خاص خود را دارند، هر چند که از یک زبان برآمده باشند.
در هر یک از مباحث مطرح شده درمثنوی بی‌شک وحدت موضوعی وجود دارد و گوینده از نقطه‌ی A به نقطه‌ی B در حال سفر است. که خود ازین با خبر بوده، اما شیوه‌ی بیان را از قبل آگاهی نداشته. مثال این مدعا قسمت‌هایی از مثنوی است که اواسط داستان‌سرایی شاعر به بحث‌های دیگر می‌پردازند. گاهی این مبحث‌ها به من و تویی بدل می‌شود.
دکتر تقی‌پور‌ نامداریان در کتاب «در سایه آفتاب» می‌گوید: «... این نظم پریشان من از خلاف عادت‌هایی است که تنها در مثنوی در چنین حجمی قابل ملاحظه است. اگر عناوین متعددی را که بخش‌های متعدد و گوناگون هر یک از دفترهای مثنوی مراجعه کرده است و نیز مقدمه‌های منشور هر یک از دفترها را حذف کنیم، مثنوی کتابی است با مطالبی گوناگون و پراکنده که چون قرآن در کلیتی هر یک به هم پیوسته است. اجزاری این کل که شامل داستان‌ها و حکایت‌های فرعی کوتاه و بلند، اندیشه‌های فلسفی و کلامی و عرفانی، قرآن و حدیث و تعلیم و نصیحت و امر و نهی می‌شود، در بسیاری از زمینه‌های متن تجانس و هماهنگی ندارد و در مقایسه با تجربه‌ا و توقعات، ناهماهنگ و پریشان می‌نماید اما در کل به گونه‌ای خلاف منطق، هماهنگ و پیوسته به نظر می‌رسد. گویی از طریق شکستی شالوده منطقی و متعارفی که ذهن ما از تجربه جهان انتظار دارد، شالوده جهان هستی مثنوی نیز با حیل گوناگون شکسته می‌شود...»
پراکندگی‌های موضوعی بحث از سویی می‌توانسته بر ساختار شعر ضربه وارد کند اما وحدت غایی موضوعی و ظرافتی که در ادغام موضوعات مختلف بکار گرفته شده متن را به سبک و سیاق و ساختار قرآن نزدیک کرده است.
غزل‌های وی نیز اکثر اگر خطابی است. خطاب به، شاگردان، شمس - که پیر اوست - یا خدا یا مردم عامی دیگر. او در غزل‌ها همانگونه که خود می‌گوید به بیان اندیشه می‌پردازد. اما در این میان از گفتگوهایی استفاده می‌کند که برای کسی روشن نیست که کی روی صحبت عوض می‌شود، جایی از زبان خود سخن می‌گوید و جایی شنونده است و دیگری متکلم و جای دیگر خود و مخاطب در مقام شنونده هستند و دیگری سخن می‌گوید.
ای که میان جان من تلقی شوم می‌کنی / گر تن زنم خاش کنم ترسم که خرمان بشکنم
این همه ناله‌های من نیست ز من همه از اوست / کز ممد می‌ لبش بی‌دل و بی‌جان شدم
● اندیشه
اندیشه در ادبیاتی که مولانا خلق کرده، اندیشه‌ای عملی است. وی از صدق دل صحبت و اندیشه‌اش را عرضه می‌کند.
در دایره‌المعارف دکتر مصاحب آمده است: «مقارن قرن هفتم، تصوف فردی سیاسی صغر نشر و بسط یافت و کسانی مانند صدرالدین قونیوی و جلال‌الدین محمد بلخی و امثال آنها این طریقه را در آن جا رواج دادند تا جورها که سولوچه در آسیای صغیر شهرت بونفوذ تمام کسب کردند... »
در طول تاریخ بارها درباره صوفیان و اندیشه صوفیه سخن به میان رفته اما احساس می‌کنم باید تعریف آن‌را از خود مولانا شنید که در غزل ۴۹۷ کلیات شمس می‌گوید:
صوفیان آمدند از چپ و راست / در به در کوبه تو که باده کجاست
در صوفی دست و کویش جان / باده نی صوفیان زخم خداست
سر خم را گشاده ساقی و گفت / الصلا هر کسی که عاشق ماست
اینچنین باده و چنین مستی / در همه مذهبی حلال و رواست
توبه بشکن که در چنین مجلسی / از خطا توبه صد هزار خطاست
چون شکستی تو زاهدان را نیز / الصلا زن که روز روز صلات
مرمست گر ز چشم خویش انداخت / مردم چشم عاشقانت جایت
گر برفت آب روی کمتر غم / جای عاشق برون آب و هواست
آشنایان اگر ز ما گشتند / غرته و آشنا در آن دریاست
... حال آنکه در کلمات دست و پنجه بزنیم که بخواهیم تعریفی از صوفیه بگوییم جای تامل دارد! و در این مقال نمی‌گنجد. در جای جای مثنوی و غزلیات مولانا شاهدیم که وی به‌واسطه تمثیل‌ها و داستان‌هایی که گاهی برای گوش‌ها آشناست به بیان اندیشه خویش می‌پردازد. اما بیاد دقت کرد که صاحب اندیشه، هر بحث را به سویی که خود می‌خواهد هدایت می‌کند، چه آنکه بارها شخصیت‌هایی نام آشنای داستان‌های مولوی در هیات و ظاهری - حتی باطنی - دیگر ظاهر می‌شوند تا مولانا منظور نظر خود را به مخاطب ارائه دهد. وی از مواردی که در نظر گرفته و بعد مطالب را ارائه داده است، حد ظرفیت مخاطب است. وی نه آنطور صحبت کرده‌ که عالمان نیز نفهمند، و نه آنطور که عامیان حوصله‌شان سر برود. او به واقع در ارائه اندیشه‌اش « هم به قدر ظرفیت باید چشاند» را عمل کرده است.
● موسیقی شعر
موسیقی شعر مولانا در مثنوی ثابت است. همه مثنوی در یک آهنگ بیان شده اما استفاده به جا و به موقع آن ریتم نصیحت را از مثنوی گرفته، خواننده مثنوی به ناخودآگاه در جای‌جای حکایت‌ها لحن عوض می‌کند، و این نشان از جوشش درونی مثنوی دارد.
غزلیات وی در مجالس سماع کار برد داشته‌اند، لذا در میان آنها غزلیاتی که اوزان دوری دارند بسیار دیده می‌شوند. از خصائص وزن‌های دوری در پی هم آمدن قوافی میانی و کناری زیاد است. این قوافی زنگ کلام را بیشتر کرده و ناخودآگاه ریتم راتندتر می‌کنند، از سوی دیگر قافیه‌های اصلی نیز وجود دارند. در غزلیات او بسیار دیده می‌شود که از ردیف استفاده می‌شود، استفاده به جا از ردیف در زنگ کلام - مخصوصا بعد از ریتمی که قافیه‌ها ایجاد می‌کنند - تاثیرگذار است. و از سوی دیگر به هدف اصلی شاعر این ابیات که بیان اندیشه است - کمک به‌سزایی می‌کند.
اگر چه بیان مباحث بالا از لطف بحث کاست اما سعی شد مقدمه‌ای هر چند ناقص باشد برای مقاله‌ها و بحث‌های دیگر در این زمینه. که شاعر مد نظر فرموده است؛
ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر ...
نویسنده: سعید کیایی
منبع : مجله اینترنتی هفت سنگ


همچنین مشاهده کنید