چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

عقده قدرت


عقده قدرت
بلافاصله پس از رویداد ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ جهان وارد شرایط جدیدی شد كه آمریكا مدعی رهبری آن بود.طی چند سال گذشته امریكا ابتدا با رهبری ائتلاف جهانی ضدتروریسم به افغانستان حمله كرد و سپس با بی توجهی به سازمان ملل و افكار عمومی جهانی عراق را مورد تهاجم قرار داد.
اكنون در پنجمین سالگرد حادثه ۱۱ سپتامبر هم بن لادن رهبر القاعده و هم صدام رئیس جمهور سابق عراق كه علی القاعده باید جزو اهداف اصلی آمریكا می بودند، زنده هستند.
اكنون این پرسش مطرح است كه آیا اقدامات سیاسی نظامی امریكا در سراسر جهان طی دو سال گذشته صرفا متاثر از حادثه ۱۱ سپتامبر و در تلافی آن بوده یا از آبشخورهای دیگری سرچشمه می گیرد.
گزارش تحلیلی زیر كه توسط تام باری تحلیلگر ارشد مركز مطالعات بین قاره ای نوشته شده است این مسئله را بررسی می كند.
برای فهم سیاست خارجی جدید آمریكا و سیر قدرت این كشور در طول تاریخ لازم نیست كه مباحث مطرح شده در مجله سیاست خارجی آمریكا یا حلقه های سیاسی را دنبال كنیم. استراتژی كلان در حال ظهور سیاست خارجی آمریكا را به آسانی می توان از اظهارات پرزیدنت بوش و مقامات ارشد دولت او فهمید.
طبق گفته بوش كه به جهان اعلام كرده ایالات متحده یك جنگ بی پایان علیه بدكاران را آغاز كرده، استراتژی كلان سیاست خارجی آن كشور یك دستور كاری است كه با وضوح اخلاقی مشخص شده است. وضوح اخلاقی او درباره محور شرارت و هشدار او درباره این كه شما یا با آمریكا هستید یا با تروریست ها بیانگر یك رهیافت اعلام نشده برای استفاده از قدرت آمریكاست.
استراتژی كلان آمریكا كه توسط دولت بوش تدوین شده فراتر از جنگ علیه تروریسم است و هدف آن محك زدن سیاست خارجی و نظامی آمریكا در جهان تك قطبی است. آنطوری كه مقامات ارشد آمریكایی توضیح داده اند، ایالات متحده قصد دارد سیاست های خود را برای جلوگیری از ظهور یك رقیب احتمالی دنبال كند.
پرزیدنت بوش در یك سخنرانی مهم سیاست خارجی در وست پوینت در ماه ژوئن سال ۲۰۰۲ با كنارنهادن رهیافت واقع گرایی سنتی به امور امنیتی امریكا یك دستور كار برتری طلبانه و نو امپریالیستی درخصوص امنیت بین المللی را تشریح كرد.
او در این سخنرانی تصریح كرد كه ایالات متحده آمریكا دیگر نه تنها به ائتلاف قدرت های بزرگ برای تضمین امنیت جمعی توجه ندارد، بلكه با حفظ "توانمندیهای نظامی آمریكای فرای هرگونه چالش" از ظهور هرگونه رقیب جهانی نیز جلوگیری خواهد كرد. بنابراین مشخص می شود كه مهمترین چیزها درباره سیاست های اصلی دولت بوش در اظهارات مقامات آن نهفته است كه تمامی ویژگی ها و ابعاد سیاست جدید خارجی و نظامی آمریكا را به خوبی بیان می كنند.
به عنوان بخشی از خانه تكانی در حال انجام در دستگاه سیاست خارجی دولت بوش، وزارت دفاع امریكا در اوایل سال ۲۰۰۲ تعطیلی موسسه حفظ صلح نظامی (PKI) را اعلام كرد.
این مؤسسه با ۲۰۰هزار دلار بودجه عملیاتی تنها مؤسسه دولتی آمریكا بود كه به مطالعه چگونگی تضمین صلح در دولتهای شكست خورده یا شرایط پس از جنگ اختصاص داشت. بوش در یك نطق انتخاباتی در سال۱۹۹۹ با رد نقش آمریكا در عملیات حفظ صلح اعلام كرد "این توان یا خواسته ما نیست."
ناظران نزدیك در داخل و خارج پنتاگون اعلام كردند كه اعلام تعطیلی موسسه حفظ صلح بیانگر اهانت رامسفلد وزیر دفاع و سایر تندروها به جناح مخالف آرام - جناح لیبرال بین الملل گرا - روابط بین المللی بود.
تصمیم دولت بوش برای بی توجهی به امضای معاهده تاسیس دیوان بین المللی جنایی توسط دولت كلینتون نیز به یك مسئله جهانی تبدیل شد.
اظهارات جان بولتون، معاون سابق كنترل تسلیحات وزارت امور خارجه آمریكا و نماینده فعلی این كشور در سازمان ملل مبنی بر این كه امضای نامه مخالفت با اساسنامه دیوان جنایی بین المللی " شادترین لحظه خدمت دولتی من بود" بیش از پیش انگیزه ایدئولوژیكی نبرد دولت آمریكا بر چند موانع چندجانبه گرایی بر سر راه قدرت این كشور را نشان می دهد.
همچنین زمانی كه دولت بوش مخالفت خود را با پروتكل كیوتو در زمینه تغییرات آب و هوا اعلام كرد تصمیم این كشور برای تحت الشعاع قراردادن تمامی اقداماتی كه هدف آن ایجاد الگوهای بین المللی در مورد مصرف سوخت های فسیلی است. از طریق عوض كردن روبرت واتسون، رئیس موجه مجمع بین الدولی تغییر آب و هوا به منظور تحت تاثیرقراردادن اعتبار این مجمع آشكار شد.
قدرت نفتی سیاسی در شكل دهی سیاست آمریكا در یك یادداشت شركت اگزان موبیل كه به خارج درزكرده و در آن قبلا از كاخ سفید خواسته شده بود" اكنون می توان واتسون را به درخواست آمریكا عوض كرد" آشكار شد.
چنین جزئیاتی، تغییرات بنیادی در گفتمان سیاسی ریاست جمهوری بوش را نشان می دهد. آنچه برای تیم سیاست خارجی بوش مهم است آینده قدرت آمریكاست.
تندروها و محافظه كاران آمریكایی كه اكنون بر دولت آمریكا سیطره دارند قصد دارند به منظور تبدیل قرن بیست و یكم به قرن جدید آمریكا استراتژی مداخله جهانی آمریكا را دچار یك تنظیم مجدد اساسی كنند. آنها معتقدند كه استراتژی های قدیمی واقع گرایی و بین الملل گرایی لیبرال كه به ترتیب در قرن بیستم موجب برتری آمریكا شد اكنون در دورانی كه قدرت آمریكا با هیچ ابرقدرت دیگری مواجه نیست از مد افتاده و كارایی ندارد.
واقع گرایی - همراه با سیاست های موازنه قوا، ائتلاف قدرت های بزرگ، بازدارندگی و سدبندی - دیگر در یك جهان تك قطبی كه خصیصه آن عدم توازن قوا از جنبه های مختلف بین آمریكا و سایر كشورهای جهان است، كارآیی ندارد. همچنین استراتژی های روشنفكرانه ویلسون و روزولت برای ایجاد اتحادهای اقتصادی و سیاسی زیر سیطره آمریكا نیز از بسیاری جهات منسوخ شده و با ساختار قدرت جهانی عصر حاضر همخوانی ندارد.
همینطور است استراتژی های ژئوپلتیكال لیبرال همچون سیاست های گسترش دمكراسی و مداخله گرایی انسانی دهه ۱۹۹۰ كه بر نظام های فراگیر و قاعده مند تصریح می كرد. از نظر تیم سیاست خارجی بوش، آمریكا اكنون باید قدرت را بدون مانع همكاران، متحدین و مقررات - و بدون عذرخواهی از وضعیت امپریالیستی خود اعمال كند.
آنچه لازم است یك استراتژی كلان برتری جویانه است. هیچ كشوری از چنین قدرت بلامنازع - اقتصادی نظامی، تكنولوژیك، دیپلماتیك و فرهنگی - در چنان قلمروی برخوردار نیست. آمریكا باید خود را از عقده قدرت خود - قصور لیبرال و ابهام درباره برتری خود - خلاص كند و با شدت یك استراتژی كلان نوامپریالیستی را دنبال كند.
عناصر این استراتژی نوامپریالیستی مداخله بین المللی بنیان خود را در دو واقعیت غیرقابل تردید مناسبات بین المللی پس از جنگ سرد یعنی عمق قدرت آمریكا و فقدان مدعیان رقیب رهبری جهان برخوردار از یك قدرت نظامی می یابد. نوامپریالیست ها معتقدند كه اگر كسی ابتدا به منافع ملی و امنیت ملی آمریكا و سپس درباره هدف هرگونه استراتژی كلان فكر كند باید طرفدار آن باشد تا قدرت آمریكا تا آن حد كه چارلز كروتامر، تحلیلگر نو محافظه كار آن را "جنبش تك قطبی" نامیده عمق پیدا كند.
●از استیلا تا برتری
از دهه ۱۸۸۰ آمریكا جاه طلبی های استیلاطلبانه برای شكل دهی به چگونگی نظام های سیاسی و اقتصادی بین المللی داشته است. امریكا در ابتدا این امر را به عنوان یك شریك عمده بریتانیای كبیر و سپس با اتكای به خویش به عنوان یك قدرت نظامی و تكنولوژیك جهانی با نقش رهبری كه در شكست قدرت های محور و تنظیم یك نسخه ایدئولوژیك از چارچوب مناسبات بین المللی كاپیتالیستی تحت مدیریت یك نظام چندجانبه تحت مدیریت آمریكا، انجام می داد.
كشورهای سرمایه داری صنعتی آمریكا را به عنوان یك سلطه جویی بی خطر تلقی می كردند كه یك نظام اقتصادی را مدیریت می كند كه در پرتو آن تمامی بازیگران عمده از جمله كشورهای محور سابق بهره مند می شوند و یك چتر نظامی فراهم كرده كه امنیت را برای آنها بدون هیچگونه هزینه مالی تامین نموده است.
اما رقابت ایدئولوژیك و نظامی جنگ سرد قلمرو جغرافیایی سیطره آمریكا را محدود كرد. اگرچه سیاست های شطرنجی ابرقدرت های رقیب آن دوران را توصیف می كرد، اما هنوز نسخه های برجسته ای از چندجانبه گرایی، همكاری بین المللی و مقررات بین المللی كه توسط معماران نظام مدیریت جهانی سازمان ملل متحد تنظیم شده بود نیز تا حد زیادی بر شكل دهی گفتمان رسمی امور جهانی مؤثر بود.
سفیدها تحت رهبری استیلاجویانه آمریكا و سرخ های تحت نفوذ امپریالیستی اتحاد جماهیر شوروی امور جهانی را به شدت در سیاستهای موازنه قوا نگه می داشتند. موازنه قوای دو قطبی آمریكا را تحت كنترل داشت و انگیزه های یكجانبه خواهی و مداخله جویانه آن را مهار می كرد و در عین حال این كشور را به اتكا بر "قدرت نرم" كمك و دیپلماسی برای حفظ وفاداری به آن نظام متعهد می كرد.
از دهه ۱۹۸۰ به موازات این كه آمریكا استمرار تضعیف قدرت شوروی و اعتبار رقیب سوسیالیستی را احساس كرد، موانع واقع گرایانه سیاسی قدرت آمریكا نیز سست شد. در همان زمان، دولت ریگان - كه از یك روند شدید راستگرایی در ایجاد وحدت بین ضدسوسیالیست ها، میلیتاریست های امنیت ملی، محافظه كاران اجتماعی، ایدئولوگ های بازار و نو محافظه كاران برخوردار بود - یك تهاجم نظامی و ایدئولوژیك آغاز كرد.
اظهارات قاطع او مبنی بر این كه هیچ جایگزینی برای "دمكراسی های بازار آزاد" وجود ندارد، حركت او از استراتژی "سدبندی" به استراتژی "بازپس رانی" و برنامه جدید نظامی او سیر قدرت جهانی دولت بوش را پیش بینی و رهبری كرد. اگرچه نظامی گری دولت بوش بار دیگر موجب مخالفت بین المللی شبیه مخالفت های دوران جنگ ویتنام علیه رهبری امریكا شد (و سخن از امپریالیسم آمریكا به میان آورد) اما تشدید حمایت از لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی نوع آمریكایی در واقع نفوذ استیلاطلبانه آمریكا را تقویت كرد.
پایان جنگ سرد سیاست خارجی آمریكا را بدون یك میراث مشخص رها كرد. در وضعیت فقدان هسته مركزی ضدكمونیستی سیاست خارجی، هیچ جناح سیاسی - اعم از چپ، لیبرال، میانه رو، محافظه كار و راست - نمی توانست مشتاقانه یك نسخه جدید برای مداخلات جهانی آمریكا تنظیم كند.
ایده نظم نوین جهانی دولت بوش پدر كه با تمسخر راست ها مواجه شد و سیاستهای چندجانبه گرایی جسورانه و مشاركت استراتژیك بین المللی گرایی دولتهای كلینتون را موجب شد. جناح چپ به شدت تمركز خود را بر سیاست های ارتجاعی مخالف اجماع محافظه كاران نئولیبرال در خصوص تجارت آزاد معطوف كرد و در عین حال ضمن حمایت از اجماع لیبرال های میانه بر مداخله گرایی انسانی به انتقاد از آن پرداخت.
راست ها اگرچه تا حد زیادی دیدگاه خود را بر سیاستهای ارتجاعی علیه لیبرالیسم مد نظر دولت كلینتون معطوف كردند و اگرچه تا حد زیادی از هسته ضدكمونیسم بی بهره بودند، اما واكنش آنها در عوض پیشنهاد یك نسخه جدید برای سیاست خارجی و نظامی آمریكا بود.
مسئله اختلافی و هشداردهنده در مورد استراتژی كلان جدید آمریكا سه عنصر ماهیتا متفاوت سیاست خارجی و سیاست نظامی آمریكا یعنی ضدچندجانبه گرایی تهاجمی، جنگ طلبی و مطلق گرایی اخلاقی است. جمع این سه عنصر اكنون در واژه ضدتروریسم نمود یافته كه به جای هسته ضدكمونیسم به عنوان یك اصل محوری سازمان دهنده و وحدت بخش استراتژی جدید آمریكا عمل می كند.
یك سیاست خارجی شكل دهی شده توسط عنصر ضدتروریسم همچون سیاست خارجی قبلی آمریكا كه بر محور ضدكمونیسم بنا شده بود یك اجماع دوحزبی را تضمین می كند و طنین عمومی دارد. این سیاست منطقی را برای اتحادهای استراتژیك با شركای ناخوشایند (از اسرائیل گرفته تا عربستان سعودی) فراهم می كند، افزایش بودجه های نظامی را توجیه می نماید و یك منطق تهاجمی برای یك جنگ بی پایان علیه شرارت را عرضه می دارد.
در چارچوب واقع گرایی جدید در حال ظهور در واشنگتن، اكنون تمركز به ائتلاف و اتحاد سودآور با قدرت های كوچك منطقه ای همچون پاكستان و قدرت های بزرگ دست دوم همچون روسیه متمركز شده است.●نبرد علیه چند جانبه گرایی
خطر حكومت جهانی، صلح بانان كلاه آبی، چندجانبه گرایی و مقررات و معاهدات بین المللی همیشه در صدر دستور كارهای جناح راست آمریكا قرار داشته است. در دولت ریگان، این دستور كار ضدچندجانبه گرایی به صورت برق آسا به طور تهدیدآمیز از سوی كاخ سفید مطرح شد.
محروم شدن جناح راست امریكا از عنصر ضدكمونیسم كه به عنوان یك ایده همه نیروهای این جناح را در كنار هم نگه می داشت، راست توده ای در اواسط دهه ۱۹۹۰ دریافت كه حملات علیه سازمان ملل و تمامی اشكال مدیریت جهانی اعم از اقتصادی و فرهنگی بیش از هر چیز امنیت آمریكا را تضمین می كند. كنگره امریكا در آن دوران كه اكثریت نمایندگان آن را جمهوریخواهان تشكیل می داد با رد نظریه چندجانبه گرایی جسورانه مادلین آلبرایت وزیر امور خارجه، به فردگرایی آمریكایی ها روی آورد و همزمان اقداماتی علیه دولت بزرگ و برای یكجانبه گرایی آمریكا انجام داد.
تیم اطراف جورج دبلیوبوش با فاصله گرفتن از بین الملل گرایی و محافظه كاری معتدل دولت بوش پدر، به تدریج حملات خود را علیه تعدادی از معاهدات و كنوانسیون های بین المللی كه مانع از آزادی عمل آمریكا در جهان می شد، آغاز كردند و در عین حال تاكید داشتند كه انتصاب مقامات آمریكایی در مؤسسه ها و كمیسیون های وابسته به سازمان به نفع منافع آمریكاست.
منتقدین حملات مختلف علیه ابزارهای چندجانبه گرایی اعم از پروتكل تغییر آب و هوا، كنوانسیون تجارت تسلیحات، یا هرگونه اقدام دیگر برای ایجاد مقررات و الگوهای بین المللی معتقد بود كه با این اقدامات در بلندمدت منافع آمریكا و امنیت ملی این كشور نه تنها تقویت نخواهد شد، بلكه تضعیف هم خواهد شد. همانطوری كه یك ناظر هوشمند چندجانبه گرایی متذكر شده گسترش شبكه رژیم ها و معاهدات بین المللی همچون تلاش های لی لی پوت برای دستگیری گالیور محسوب می شود.
حتی می توان گفت هشداردهنده ترین مسئله درخصوص تاثیرات مختلفی كه ممكن است از حمله آمریكا بر این اقدامات چندجانبه بین المللی عاید شود، فروپاشی كامل كل چارچوب چندجانبه گرایی عصر پس از جنگ جهانی دوم و قراردادن امور جهانی در یك دنیای هابزی است كه دلیلی بر جریان قدرت وجود ندارد.
نسخه ای كه قبلا در قرن بیستم توسط فرانكلین روزولت و ودرو ویلسون رؤسای جمهور سابق امریكا برای ایجاد یك چارچوب بین الدولی به منظور پیشگیری از جنگ، تقویت صلح و رفاه و جلوگیری از لگدمال شدن حقوق تدوین شده بود، توسط دولت بوش در زباله دانی تاریخ افكنده شد. دولت آمریكا با اطمینان از برتری نظامی خود، معتقد است كه می تواند به تمامی تهدیدات امنیتی پاسخ دهد.
صرف نظر از این كه آمریكا به عنوان یك ژاندارم جهانی قادر باشد تنها به تهدیدات نظامی امنیت خود پاسخ دهد، اما تردیدی نیست كه بی توجهی دولت بوش به چند جانبه گرایی، جهان را از سازوكارهای بین المللی برای پاسخگویی به موضوعات امنیتی غیرسنتی همچون منازعات بر سر منابع، ظهور بیماریهای مسری، جنایت های بین المللی و تخریب محیط زیست محروم كرده است.
تندروهایی همچون دونالد رامسفلد، پل ولفوویتز، ریچارد پرل و ریچارد چنی یك برداشت بسیار سنتی از امنیت ملی دارند كه نه تنها جایی برای گنجاندن تهدیدات مربوط به "امنیت بشر" در آن وجود ندارد، بلكه توجه به طرح هایی برای اشكال مختلف مدیریت جهانی به منظور مقابله با این تهدیدات غیرسنتی بسیار واقعی را نیز مجاز نمی داند.
●جنگ طلبی
به طور تعجب آ وری از زمان پایان جنگ سرد، نفوذ پنتاگون افزایش یافته و در عین حال كنترل وزارت امور خارجه بر سیاست خارجی آمریكا به طور مدام كاهش یافته است.
در دهه ۱۹۹۰، سیاست اقتصادی خارجی بر دیپلماسی سنتی فائق آمد و بالضروره یك جایگاه محوری به وزارتخانه های بازرگانی و خزانه داری در امور بین الملل آمریكا اعطا شد.
در حالی كه حجم وزارت امور خارجه و آژانس كمك بین المللی آن كوچك شد، اما قدرت و مسئولیت های فرماندهی منطقه ای پنتاگون در چارچوب برنامه های آموزشی، مانورهای نظامی مشترك و گسترش حضور نظامی امریكا در سراسر جهان به ویژه در افریقا، امریكای لاتین و اورآسیا تقویت شد.
این وضعیت به مدت یك دهه با دو جنگ پس از جنگ سرد كه آغاز آن استقرار گسترده نظامیان آمریكایی در جنگ خلیج فارس و پایان آن بمباران یوگسلاوی بود، مشخص می شود. در این عصر جدید، ارتش آمریكا آزادی جدیدی برای عمل بدون ترس از واكنش شوروی یافت و در عین حال تا حد زیادی از واكنش ضدمداخله گرایی در داخل این كشور نیز مصون بود. در واقع، در این دوران ترقی خواهان و لیبرال ها نیز جزو حامیان تقویت ارتش آمریكا به ویژه در موارد مداخله انسانی مورد ادعای آن بودند.
از این بستر، میلیتاریست های امنیت ملی كنترل سیاست خارجی و سیاست نظامی دولت بوش را در اختیار گرفتند. چشم اندازهای استراتژیك تغییر دكترین ها، افزایش شدید بودجه های نظامی و دفاع ملی، بی اعتنایی به سنت گرایان و حامیان قدرت - نرم - كه همگی در "استراتژی امنیت ملی" آمریكا انتشار یافته در سپتامبر سال ۲۰۰۲ خلاصه شده - عناصر ظهور یك جنگ طلبی جدید در دولت آمریكا را تشكیل می دهد. دولت آمریكا با سرمست شدن از برتری نظامی خود، ذخایر گسترده اندیشه استراتژیك درباره توازن - قوا و ترتیبات امنیتی مشترك را پشت گوش گذاشت.
به جای توسل به واقعگرایی سیاسی كه خصیصه استراتژی سازی سیاست خارجی محافظه كاران بود، در این دوران دولت آمریكا به سیاست سركشی یا اعمال قدرت نظامی محض بدون آن كه با مانع قواعد، معاهدات یا ائتلاف های بین المللی مواجه شود، روی آورد.
آمریكا برای شروع حملات انجام اقدامات سیاسی و تهاجمات خود هنوز نیاز به شركایی برای افزایش اعتبار و ایجاد زمینه برای انجام عملیات لجستیكی را تایید می كند. اما این چنین همكاری هایی ائتلاف های موقتی خواهی نخواهی است و نه اتحادهای پایدار همچون ناتو. بعلاوه در این موارد این دولت آمریكاست كه همیشه ماموریت ها را مشخص و رهبری خواهد كرد.
در روزهای اولیه حملات هوایی علیه افغانستان، دونالد رامسفلد وزیر دفاع آمریكا با كنارگذاشتن ملاحظات دیپلماتیك از جایگاه یك جنگ طلب قاطع چنین گفت: ماموریت باید ائتلاف را مشخص كند و نه ائتلاف ماموریت را. اگر غیر از این باشد ماموریت به پایین ترین مخرج مشترك نزول خواهد كرد و ما نمی توانیم آن را تحمیل كنیم.
تغییرات دكترین ها نیز به طور منطقی از این محور قدرت پیروی كرد. مقامات پنتاگون به جای توسل به آنچه دكترین نظامی تهدید - محور می نامند، اكنون به سمت یك رهیافت "توانایی - محور "حركت می كنند.
دكترین نظامی آمریكا، به جای مشخص كردن تهدیدات واقعی و قریب الوقوع برای امنیت ملی آن كشور، اكنون بدنبال برتری دائمی نظامی است كه به آمریكا توان شكست هرگونه حمله قابل تصور را بدهد. البته استراتژی فرار كه تضمین كننده برتری نظامی آمریكاست، به طور كامل دست پخت دولت بوش نیست، بلكه این استراتژی از اوایل دهه ۱۹۹۰ كه استراتژیست ها و لابی های مجتمع های نظامی
به دنبال یك تهدید جدید برای جایگزینی اتحاد شوروی بودند، تدوین شده است.
این چیزی است كه یك تحلیلگر آژانس اطلاعات دفاعی آن را به عنوان رهیافت "مجموع همه ترس ها " توصیف كرده است. پنتاگون برای تضمین این برتری بی پایان نظامی نیازمند - و گیرنده - مقدار زیادی پول است.
بالاترین میزان افزایش بودجه نظامی از زمان ریگان به بعد در دوران بوش بوده كه بخش عمده آن به سیستم های قدیمی جنگ سنتی اختصاص یافت و مقدار زیادی نیز برای تغییر سیستم های جدید شامل دفاع ملی موشكی، كه برای تضمین برتری نظامی امریكا در آینده طراحی شد، اختصاص یافته است.
پرزیدنت بوش در حمایت از دكترین برتری، در یكی از سخنرانی های خود در وست پوینت با اظهار این كه آمریكا دكترین های كهنه سدبندی و بازدارندگی را به نفع پیشدستی به كار نهاده، جامعه بین المللی را دچار شوك كرد. امریكا دیگر منتظر نخواهد ماند تا مورد حمله قرار گیرد بلكه در تجاوزات آینده با حملات ابتدایی خود نه تنها علیه شبكه های تروریستی بلكه علیه كشورها پیشدستی خواهد كرد.
ریچارد فالك هشدار داده كه امریكا مدعی "یك حقی برای بی توجهی به مقررات دست و پاگیر و حقوقی كه بتدریج در طی قرون شكل گرفته است" می باشد. جفت همراه این دكترین جدید پیشدستی، دكترین جدید هسته ای دولت امریكاست.
دكترین جدید نظامی امریكا با رد تمامی اقداماتی كه طی نیم قرن گذشته برای جلوگیری از گسترش سلاح های هسته ای انجام شده، پیشنهاد می كند تا امریكا در صورتی كه توسط این كشور مشخص شود كه پنج كشور غیرهسته ای مشغول ساخت سلاح های بیولوژیك، شیمیایی و هسته ای هستند، استفاده از سلاح هسته ای علیه آنان را مورد توجه قرار دهد، در عین حال، امریكا برای خود یك زرادخانه از سلاح های هسته ای متعارف تهیه خواهد كرد. این همه آن چیزی است كه دولت امریكا آن را سیاست "ضد گسترش سلاح های هسته ای" می نامد.
جنگ طلبی امریكا رقبا را تحمل نمی كند، جنگ حمله اول را اعتبار می بخشد و استراتژی های پیشگیری از جنگ و چارچوب های مذاكراتی را نادیده می انگارد. جنگ طلبی ابتكار عمل را نه به دیپلمات ها بلكه به تجار اسلحه می دهد. همانطوی كه اكنون معمولا مشاهده می شود و اعلام می شود وزارت جنگ رامسفلد "پنجره ندارد.
دكتر علی صباغیان
منبع : روزنامه همشهری