سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا
اسرار خودی در اندیشه اقبال لاهوری
اقبال تنها شاعری است كه بیش از هر چیز به مسأله خودی پرداخته است. از نظر وی خوشبختی و بدبختی فردی و اجتماعی آدمی در گرو شناخت و عدم شناخت خود است. نه تنها همه پیشرفتها نمودی از شكوفایی خودی است بلكه نظام هستی تجّلی اسرار خودی است.
شناخت اسرار خودی ملازم با شناخت اسرار خداوندی بوده كه خود انسان سرّی عظیم از اسرار او است. خود فراموشی مساوی خدا فراموشی و نتیجه آن غیرپرستی میباشد. انسان هر قدر از مقامات خودی غافل گردد به همان مقدار در بندگی دیگران میافتد. مسلمان علاوه بر خود انسانی از خود مسلمانی نیز بهرهمند بوده كه او را از سایر انسانها ممتاز میگرداند.خودی مراحلی دارد كه ابتدایش عبادت و انتهایش نیابت و خلافت الهی است.
واژههای كلیدی: اسرار خودی، اقبال لاهوری، خودی، بیخودی، غیرپرستی، مسلمانی، نیابت الهی.
مقدمه
مساله «خود» از مسائل بنیادی و پیچیده علوم انسانی است. هدف اساسی ادیان الهی كشف اسرار خودی و رساندن آدمی به مقام شامخ «خود» است؛ از اینرو حضرت علی علیه السلام میفرماید: «مَعرِفَةُ النَّفسِ اَنفَعُ المَعارِفِ؛ خودشناسی سودمندترین شناختها است». زیرا نهایت معرفت نفس، رسیدن به معرفت ربّ است كه «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّه. خودشناسی به دلیل عظمت و اسرار بینهایت «خود» ضمن این كه از اهمیت به سزایی برخوردار است، بسیار دشوار و ارزشمند میباشد؛ اقبال لاهوری از متفكران اسلامی به تأسی از نصوص دینی به بررسی خودشناسی پرداخته است. اقبال دو دفتر از چهارده دفتر كلیات اشعار خود را به موضوع «اسرار خودی» و «رمز بیخودی» اختصاص داده است. ضمن اینكه دیوان اشعارش را با اسرار خودی شروع كرده و با رمز بیخودی ادامه داده است. همچنین در سراسر دیوان خویش به مناسبتهای مختلف به بیان مسأله خود و شرح اسرار آن پرداخته است.
متأسفانه عصر اقبال نه اسرار خودی و نه رمز بیخودی را آنگونه كه باید ندانست و اقبال در عصر خویش غریب بود و به امید فردا به خصوص جوانان عجم و بالأخص ایرانیان، به بیان اسرار پرداخته است.
انتظار صبح خیزان میكشم
ای خوشا زرتشتیان آتشم
نغمهام، از زخمه بیپرواستم
من نوای شاعر فرداستم
عصر من داننده اسرار نیست
یوسف من بهر این بازار نیست
ناامید استم زیاران قدیم
طور من سوزد كه میآید كلیم
قلزم یاران چو شبنم بیخروش
شبنم من مثل یم طوفان به دوش
نعمه من از جهان دیگر است
این جرس را كاروان دیگر است
ای بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد
چشم خود بربست و چشم ما گشاد
رخت ناز از نیستی بیرون كشید
چون گل از خاك مزار خود دمید۲
همان طور كه خود اقبال میگوید (ای بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد) او بعد از مرگش در ایران زاده شده و اندیشمندانی چون مرتضی مطهری و علامه جعفری و سایر اقبال شناسان به بسط افكار وی پرداختند. برگزاری كنگره اقبالشناسی در ایران و كتابها و مقالات فراوان در ابعاد شخصیتی، علمی و ادبی وی در ایران، گواه بر این مدعا است. گویا اقبال نیز جز این انتظاری نداشته است كه بیشترین اشعارش را به زبان فارسی سروده است.
هندیم از پارسی بیگانهام
ماه نو باشم تهی پیمانهام
گرچه هندی در عذوبت شكر است
طرز گفتار دری شیرینتر است
فكر من از جلوهاش مسحور گشت
خامه من شاخ نخل طور گشت
پارسی از رفعت اندیشهام
در خورد با فطرت اندیشهام۳
خود
خود حقیقی
از نظر اقبال خود حقیقی انسان، جوهر نورانی است كه ارزش آدمی به ظهور و بروز آن نور منوط است. این نور نمود حضرت حق در وجود انسان است كه تجلیات گوناگونی دارد؛ ادراك و تفكر انسان جلوهای از این نور است. حیات وی نیز به وجود این نور قائم بوده و تمام لذایذ حیات با آن ادراك میشود. نور یك حقیقت بیش نیست، ولی نمود و تجلیات گوناگونی دارد. همه منها در اثر پرتوهای متفاوت و متلوّن یك نور است كه از منبع یكتایی و احدیت تابیده و همچون او یكتاست.
جوهر نور است اندر خاك تو
یك شعاعش جلوه ادراك تو
عیشت از عیشش غم تو از غمش
زندهئی از انقلاب هر دمش
واحد است و بر نمیتابد دوئی
من ز تاب او من استم تو توئی۴اقبال میگوید: نه تنها انسان به مقدار درك «خود» محكم و استوار است، بلكه همه موجودات استحكامشان به مقدار تكیه بر «خود»شان است؛ از اینرو شمع به وسیله تكیه بر خود نورانی و روشنگر است. سبزه و گیاه نیز به جهت استقلال و تكیه بر ساقه خود شكوفا میشود. هیچ گل و گیاهی نمیتواند به كمك و با ساقه گیاه دیگری شكوفا و خندان باشد، زیرا نتیجه وابستگی به غیر جز پژمردگی و پوسیدگی نیست. زمین هم به جهت استقلال و اتكای به خود به حركت خویش ادامه میدهد؛ اما استقلال خورشید از زمین بیشتر است. به همین سبب خورشید از زمین بینیاز است، ولی زمین به دور او میگردد و محتاج به اوست.
سبزه چون تاب دمید از خویش یافت
همت او سینه گلشن شكافت
شمع هم خود را به خود زنجیر كرد
خویش را از ذرهها تعمیر كرد
خود گذاری پیشه كرد از خود رمید
ماه پابند طواف پیهم است
هستی مهر از زمین محكمتر است
پس زمین مسحور چشم خاور است۵ از نظر اقبال، اگر آدمی درِ خویش را به روی خود باز كند و به زیبایهای خود آگاه گردد عاشق و زنجیری خویش میشود؛ لكن بعضیها توان باز كردن چنین دری را ندارند و باید خود شناسانی چون اقبال پیدا شوند و آیینه خودی آدمی را مقابل دیدگاه وی قرار دهند تا او خود را در خود ببیند و گل معرفت از بستان خود بچیند، تا همه چیز را در خود ببیند.
مثل گل از هم شكافم سینه را
پیش تو آویزم این آئینه را
تا نگاهی افكنی بر روی خویش
میشوی زنجیری گیسوی خویش
باز خوانم قصه پارینهات
تازه سازم داغهای سینهات۶
اقبال از این ادراك به «ذوق خودی» نیز تعبیر میكند. هركس ذایقه وجودیاش درست باشد میتواند لذایذ موجود در ذات خویش را بچشد و جز خویش به چیزی دل نمیبندد. لكن این امر مهم به سادگی حاصل نمیشود، بلكه باید در سایه سلوك و مجاهده به آن رسید؛ در این صورت انسان خودشناس از همه چیز بریده و به خود میپیوندد، زیرا كمال هر چیزی را در خود مییابد.
تو هم به ذوق خودی رس كه صاحبان طریق
بریده از همه عالم به خویش پیوستند۷
انسان خودشناس هیچ گاه پست نمیشود و انسان پست با خودشناسی به بلندی میرسد؛ اما لازمه آن تسلط بر خود است. هر كه بر خویش مسلط است بر جهانی مسلط میشود.
اگر زیری ز خودگیری زبر شود
خداخواهی به خود نزدیكتر شو
به تسخیر خود افتادی اگر طاق
ترا آسان شود تسخیر آفاق۸
بنابراین شرط اول فرمانروایی بر كائنات فرمانروایی بر خویش است والا دیگران بر آدمی فرمانروایی خواهند كرد.
هركه بر خود نیست فرمانش روان
میشود فرمانپذیر از دیگران
از خودی اندیش مرد كار شو
مرد حق شو حامل اسرار شو
به عبارت دیگر، به خود رسیدن در واقع به همه چیز رسیدن است، و از خود ماندن، در حقیقت از همه چیز ماندن است.
به خود رس از سر هنگامه برخیز
تو خود را در ضمیر خود فرو ریز۹
سفر در خود (تولد دوباره)
اقبال به پیروی از پیر و مرشد خویش، جلال الدین مولوی، میگوید: آدمی باید دوبار متولد شود: تولد اول، تولد جسمانی از جسم پدر و مادر است؛ تولد دوم زاده شدن در اثر تفكر و تقواست. ارزش حقیقی هركسی به تولد دوم او است كه اختیاری و در گرو ریاضت و مجاهده است و الاّ همه جانداران در تولد اول مانند هم هستند.
مولوی میگوید:
چون دوم بار آدمیزاده بزاد
پای خود بر فرق علتها نهاد
اقبال میگوید: تولد دوم سفر كردن در خود است كه معادل سفر كردن در همه اجزای جهان است.
این سفر پایان ندارد؛ تا نفس در رفت و آمد است، سفر ادامه دارد، زیرا انسان تا زمانی حقیقتاً زنده است كه در سفر است. مرگ حقیقی در غفلت از خود و ترك تكاپو است. وسعت سیر سفر به وسعت همه هستی است. مسافر خودی، ناظر طبیعت و ماورای طبیعت، مكان و لامكان است و نهایت این سیر و سلوك همنشینی با خدا و دوری از غیر خدا است.
كمال زندگی دیدار ذات است
طریقش رستن از بند جهات است
چنان با ذات حق خلوت گزینی
تو را او بیند و او را تو بینی۱۰
اقبال از این سفر، به سفرِ در حَضَر و منزل كردن در میانه دل یاد میكند.
اگر چشمی گشائی بر دل خویش
درون سینه بینی منزل خویش
سفر اندر حضر كردن چنین است
سفر از خود به خود كردن همین است۱۱
اقبال همانند سایر بزرگان عرفان و ادب اسلامی به خصوص در پیروی از مولوی، خود را همیشه در سفر و سیر و سلوك میداند. او تمام عمرش را در تكاپو و مجاهدت، شكستن بتهای فردی و اجتماعی و گسستن زنجیرهای تعلقات دانسته و میگوید: من تمام عمرم را به بت تراشی و بت پرستی و بت شكنی سپری كردهام. نه تنها من چنینم، بلكه هر انسان با فطرتی چنین است. من از مطالعه فطرت و همنشینی با او جز این سه كار را ندیدهام.
عظمت خود
اقبال انسان را مظهر و جامع اضداد میداند؛ هركس به شناخت و تفسیر «خود» پردازد خواهد دید كه نار و نور، قهر و لطف، شیطان و فرشته را در خود جمع كرده و ساكن و سیار بودن، امروزی و فردایی بودن، پیدایی و پنهانی و صدها جهان را در «خود» میتواند بیابد. وجود همه این امور خرد و كلان و طبیعی و ماوراء طبیعی در خود مبیّن عظمت «خود» است.
انسان آنگاه كه چشمه حیوان است و مایه حیات، میتواند در «خود» خورشید و ستارگان وارد شود و درمان و نیش و نوش باهم ببیند، اما در عین حال، میتواند همه را به یك سو نهاده و نهاد حیوانیش را نمایان ساخته و خنجر به خون ملیونها نفر آخته و به غیر فساد نپرداخته و اعلی علیین را به اسفل السافلین در باخته و كاری كند كه هزاران چنگیز و تیمور ابجد خوان مكتب او شوند و درخت انسانیت را با خون جگر مردان آبیاری كند.
چنگیزی و تیموری مشتی ز غبار من
هنگامه افرنگی، یك جسته شرار من
انسان و جهان او، از نقش و نگار من
خون جگر مردان، سامان بهار من
من آتش سوزانم، من روضه رضوانم
یكی از اسرار خودی، امكان جمع اضداد در خویشتن انسانی است كه در عین آتش سوزان بودن، روضه رضوان بوده، در زمان ساكن بودن سیار شده، در كسوت انسانی، پیراهن یزدانی شود و در هنگام پیدایی، پنهان و در پنهانی، پیدا شود. از نظر اقبال، انسان خودشناس خود را عظیمتر از جهان مادی میداند. جهانی كه به ابعاد چهارگانه یمین و یسار و تحت و فوق محدود شده است نمیتواند انسان نامحدود را كه عظمتاش به اندازه همه هستی است در خود جای دهد.
نگنجد آنكه گفت الله هو
در حدود این نظام چارسوبدین جهت حیات حقیقی در گرو چنین شناختی، و مرگ حقیقی در غفلت از آن است. اقبال معتقد است مقام كبریایی از خداوند سبحان به انسان رسیده است؛ آدمی تا وقتی كه خود شناس و خودیاب است بنده رب الارباب و مافوق همه مربوبین است، اما هرگاه خود را گم كرده و از مقام كبریاییاش غافل گشت، بیدرنگ از اعلا علیین سقوط كرده و به اسفل السافلین و دریوزگی و چهرهسایی دون صفتان میافتد.
فتادی از مقام كبریایی
حضور دون نهادان چهرهسائی
تو شاهینی و لیكن خویشتن را
نگیری تا به دام خود نیائی
خودی
اقبال میگوید منظور از انسان مقام انسانی است، نه هر انسانی كه در ظاهر انسان و در باطن بدتر از حیوان است. پیكر هستی از مقام خودی انسان خودشناس پدید آمده است. این حقیقت را كسی در مییابد كه خود را یافته باشد. آن كه خویش را از غفلت بیدار میسازد، پندار و داشتههای خود را به عیان خواهد دید. در این صورت به وضوح مییابد كه صد جهان در وجود او نهان است.
پیكر هستی ز آثار خودی است
هرچه میبینی ز اسرار خودی است
خویشتن را چون خودی بیدار كرد
آشكارا عالم پندار كرد
صد جهان پوشیده اندر ذات او
غیر او پیداست از اثبات او۱۲
اقبال در جای دیگر، «خودی» را صیاد و عالم را صید معرفی كرده و میگوید: قوّت بازوی خودی به حدّی است كه مكان و لامكان را به دام خویش میكشد؛ از اینرو همه موجودات هستی در بند كمند خودی بوده و به دنبال او در حركتند.
خودی صیاد و نخچیرش مه و مهر
اسیر بند تدبیرش مه و مهر۱۳
از نظر اقبال هم آغوش شدن با خودی، آشتی دادن وجود و عدم و فنا و بقا است، زیرا لازمه رسیدن به این مقام، فانی ساختن عوارض وجود و خودهای كاذب و شكوفا كردن اسرار خود حقیقی است كه حقیقت وجود است؛ از اینرو «خودی» در چیزی نمیگنجد، حتی در خودش، زیرا ذات خودی حركت و تعالی است، بدین جهت با گنجیدن و ماندن نمیسازد. كمال خودی در نیل به مقام واقعی خود و حافظ كل كاینات بودن است؛ لذا پیكر خاك گاهی حجاب طلوع نور خودی است كه نور خورشید پرتوی از نور آن است.
خودی را تنگ در آغوش كردن
فنا را با بقا هم دوش كردن
خودی اندر خودی گنجد محال است
خودی را عین خود بودن كمال است
خودی تعویذ حفظ كائنات است
نخستین پرتو ذاتش حیات است
خودی را پیكر خاكی حجاب است
طلوع او مثال آفتاب است۱۴
خودی با این كه كلّ است و جهان جزء، لكن این كلّ گاهی گرفتار جزء میگردد، زیرا تصرف در جهان ماده لازمهاش مشغولیت به ماده و بعضاً استفاده از ابزارهای مادی است. خودی با این كه یك حقیقت نورانی و مجرد است، ولی در جهان مادی متوطن شده و گرفتار مشتی خاك گشته است. به اعتقاد اقبال، خودی نوری است كه در آغوش ظلمت مانده و در خارج از جنّت افتاده است، اما نور بهشتی در بغل دارد. در این جهان با زمان و زمانیان مشغول است، اما ذاتاً ماورای زمان و تقدیر است. اقبال در یك تقسیم بندی، خودی را به «خودی خام» و «خودی پخته» تقسیم كرده و میگوید: خودی خام دچار مرگ و زوال میشود، اما وقتی پخته شد از مرگ پاك گشته و از فنا رها میگردد. كفن كردن خود به دست خود و خاك كردن آن همه در گرو خامی است. ترس از مرگ ترس خامان است، زیرا مرگ همان خامی است و پختگی حیات لازوال است.
از آن مرگی كه میآید چه باك است
خودی چون پخته شد از مرگ پاك است
از آن جا كه حقیقت خودی از عالم پاك و جدا از عالم خاك است، بدین جهت ابعاد و حدود مادیت را بر نمیتابد؛ رنگ و بو، طول و عرض و... از ابعاد جسم است و خودی مافوق جسم. فنا و زوال و تغییر و تحویل از خصوصیات ماده است نه روح.
قدرت خودی - تكیه برخودی
قدرت خودی در صورت تكیه آدمی بر آن میتواند او را از غیر بینیاز كند و جهانی را تغییر دهد. هركس به قدری كه بر خود تكیه كند و از نیروی خود استفاده نماید میتواند در جهان تأثیر بگذارد.
بگذر از دشت و در و كوه و دمن
خیمه را اندر وجود خویش زن۱۵
انسانی كه از قدرت خودی آگاه است توان تعمیر جهان كهنه را داشته و بدون حیرانی در مقابل تجدد و نوگرایی بیگانگان جهانی نو میسازد و با همه سختیهای موجود در این راه میسازد و خود را نمیبازد. به جای اینكه دور دیگران بگردد، خود مدار دیگران گشته و همه به گرد او میچرخند.
جوان مردی كه خود را فاش بیند
جهان كهنه را باز آفریند
هزاران انجمن اندر طوافش
كه او با خویشتن خلوت گزیند۱۶
آن كه از قدرت خودی آگاه است، بر خویشتن تكیه گاه است، نه اشك بر دامن دیگران ریزد و نه منت از غیر پذیرد، نه چشم به سوی دیگران دوزد و چراغ از شرار دیگران افروزد. خود سوزد و راه خویش روشن سازد.
توان بیمنت بیگانگان زیست
نه پنداری كه من پروانه كیشم
اگر شب تیرهتر از چشم آهوست
خود افروزم چراغ راه خویشم۱۷
از نظر اقبال، ارزش زندگی به مقدار استواری انسان و تكیه بر خودی است. هر قومی به اندازه قدرت و استواری خود توانستهاند بر طبیعت چیره شده و در مقابل حوادث آن مقاومت كنند. آدمی با تكیه بر خود توانسته با سیل و زلزله و قحطی مبارزه كرده و بر حوادث زمینی و آسمانی سیطره پیدا كند. نه تنها انسان چنین است بلكه هر موجودی به اندازه تكیه بر خودی و بهرهمندی از نیروی خود میتواند در عرصه وجود ظاهر شود، زیرا نیروی خودی در تكتك ذرات نهفته است. بدین جهت حیات عالم به قوت خودی متكی است
اقبال فرق انسان و حیوان را در استحكام خودی دانسته و میگوید: ارزش بودن در تكیه بر خودی است. آن كه خودیاش را محكم كرده است به مقدار استحكامش در جهان تأثیر میگذارد. بقای حقیقی آبادی خود است. انسان آزاد و آباد میتواند جهانش را آباد و آزاد سازد. چنین انسانی اگر در غل و زنجیر هم باشد آزاد است اگر به پادشاهی هم برسد باز هم آزاد است؛ اما افراد خودباخته وقتی به دام دشمن میافتند اسیر آن میشوند. و آنگاه كه به ملك و پادشاهی میرسند، اسیر زرق و برق شاهانه میشوند. اینان چون خود را نیافتهاند، هرچه بیابند یا اسیرش میشوند و یا اسیرش میكنند. اما انسان خود یافتهای چون حضرت یوسف همیشه آزاد است، چه در قعر چاه و زندان باشد و چه در قصر سلطنتی و بر اریكه قدرت.
هركه دانای مقامات خودی است
فضل حق داند اگر دشمن قوی است
در خودی كن صورت یوسف مقام
از اسیری تا شهنشاهی خرام
از خودی اندش و مرد كار شو
مرد حق شو حاصل اسرار شو
خویش را چون از خودی محكم كنی
تو اگر خواهی جهان بر هم كنی
گر فنا خواهی ز خود آزاد شو
گر بقا خواهی به خود آباد شو۱۸
فلسفه زندگی در بالیدن از خود و بالندگی به غیر خود است. آن كه حقیقت خود را یافته است و تنها بر آن تكیه دارد، در عین خُردی، كلان و در عین صغیری كبیر است؛ اگر هم ریزه گردد، ریزه الماس است نه قطره شبنم كه زود بخار شده و معدوم میگردد.
غافل از حفظ خودی یك دم مشو
ریزه الماس شو شبنم مشو
خویش را دریاب از ایجاب خویش
سیم شو از بستن سیماب خویش
نغمهای پیدا كن از تار خودی
آشكارا ساز اسرار خودی۱۹
زندگی بر جای خود بالیدن است
از خیابان خودی گل چیدن است۲۰
خودی و خدا
اقبال رابطه خودی و خدا را همان گونه مطرح میكند كه آیات قرآن كریم و احادیث معصومین مطرح كردهاند. وی میگوید: آدمی هر قدر به دنبال خودشناسی برود خود شناستر شده و هرچه خود شناستر باشد خداشناستر میگردد؛ یعنی خدا و خود به قدری به هم مرتبطند كه لازمه شناخت یكی، شناخت دیگری است؛ البته خداوند به جهت عظمت بیمنتهایش و تجلی مدامش روشنتر از خود است.
اگر خواهی خدا را فاش بینی
خودی را فاشتر دیدن بیاموز۲۱
زندگی حقیقتی در منظر اقبال در گرو همین شناخت است؛ روح انسانی بدون این شناخت مردهای بیش نیست. حیات مطلقی كه هیچ گونه مرگی ندارد با خدا بودن است، زیرا خداوند سبحان حَیّ لا یَمُوت بوده و آن كه با او باشد همانند او حیّ لا یموت میشود.
روح با حق زنده و پاینده است
ورنه این را مرده آن را زنده است
آن كه حی لا یموت آمد حق است
زیستن با حق حیات مطلق است
هركه بیحق زیست جز مردار نیست
گرچه كس در ماتم او زار نیست۲۲
البته منظور از شناخت خدا و خودشناسی، شناخت نسبی است نه مطلق، زیرا انسان با همه كمالاتش ممكن الوجود و مخلوق است؛ از اینرو نمیتواند به واجب الوجود و خالق خویش علم كامل حاصل كند. اقبال، برای شفاف كردن رابطه انسان و خدا معتقد است با توجه به پیچیدگی مسأله و ضعف عقول انسانی، انسان نمیتواند به طور مستقیم به خداوند سبحان برسد، از اینرو بهتر است عرفان و ادراك خود را غنی ساخته و با واسطه فیض ربوبی یعنی انسان كامل ارتباط برقرار سازد؛ انسانی كه خداوند در شأن او فرموده است: «لو لاك لما خلقت الافلاك. اگر تو نبودی افلاك را نمیآفریدم»، چون انسان كامل دو سویه است؛ یك سویش به عالم لاهوت و سوی دیگر به عالم ناسوت است. اقبال میگوید مسلمان را همین بس كه عرفان و ادراكش را آنقدر غنی سازد كه رمز «لو لاك لما خلقت الا فلاك» را بفهمد و خود را در افق آن قرار دهد. والاّ خداوند بزرگتر از آن است كه در قیاس ما بگنجد.
مسلمان را همین عرفان و ادراك
كه در خود فاش بیند رمز لولاك
خدا اندر قیاس ما نگنجد
شناس آن را كه گوید ما عرفناك۲۳
خودفراموشی و غیرپرستی
تمام ارزشهایی كه برای خود و مقام خودی بیان شده است، در اثر خود فراموشی از بین رفته و مبدّل به ضد ارزش میشود. اگر در خودشناسی انسان الگو و اسوه دیگران میشود، در خود فراموشی پیرو غیر میگردد. از نظر اقبال، یكی از علل مهم انحطاط ملل مسلمان مسأله خود فراموشی است. مسلمانان وقتی خویشتن خویش را از یاد بردند دل به دیگری سپردند، روزی خویش از دست دیگری خوردند و چشم به سوی غیر دوختند و مسجدشان را از شرار آنان سوختند. تا زمانی كه بر خودی تكیه داشتند، در زمین خود كاشتند و از آن برداشتند و پرچم اَنتُم الاعلون برافراشتند، زیرا كه:
پیكر هستی ز آثار خودی است
هرچه میبینی ز اسرار خودی است
میكشد از قوت بازوی خویش
تا شود آگاه از نیروی خویش۲۴اما آنگاه كه مثل نی خود را از خودی تهی ساختند و بر نوای دیگران دل دادند و نوای خود فراموش كردند و به نغمه دیگری گوش كردند، در دكان خود بستند و جنس خود از دكان غیر جستند.
مثل نی خود را ز خود كردی تهی
بر نوای دیگران دل مینهی
ای گدای ریزهئی از خوان غیر
جنس خود میجوئی از دكان غیر
بزم مسلم از چراغ غیر سوخت
مسجد او از شرار دیر سوخت
از سواد كعبه چون آهو رمید
ناوك صیاد پهلویش درید۲۵
اقبال در یكی از تمثیلاتش برای خود فراموشی دو چهره یا دو سبب معرفی میكند. چهره اول در اثر مشغول شدن به خوشیهای دنیا و غفلت از حمله دشمن است؛ چهره دوم توجه به تبلیغ و تلقین دشمن و باور كردن افسونهای اوست. وجه اول آنجا است كه جامعهای به علت مشغولیت به نعمتهای دنیایی و رقابت در تكاثر، از فلسفه خودی و هدف زندگی غافل میشود. خور و خواب و خشم و شهوت آنقدر بر جامعه مستولی میشود كه دشمن را در چند قدمی خود احساس نمیكند و آنگاه به خود میآید كه در دست دشمن اسیر گشته است. اقبال در تمثیل خود این دسته را به گله گوسفندی تشبیه كرده است كه در دشت پرآب و علف طوری مشغول چریدن هستند كه از وجود شیران درنده بیخبرند. وجه دوم آنجا است كه جامعهای قدر استقلال و استغنا و قدرتمندی را نمیداند و در اثر توجه به زمزمه دشمنانش و تلقین و تبلیغ آرامش و آسایش از تلاش و تكاپو باز ایستاده و تن به سستی و تن پروری میدهد. غافل از این كه دشمن با نواختن این آهنگ خواب آور، میخواهد از غفلت او استفاده كرده و عوامل قدرت و استقلال را از وی برباید. اقبال از این گروه به شیرانی تعبیر میكند كه گوش به زمزمه میشان داده و خوی میشی را كیش خود ساختهاند و شیری خود را از یاد بردهاند. اقبال بلاد مسلمانان را به شیری تشبیه میكند كه قرنها كارش پیشروی و امامت و رهبری جهان انسانی بوده است، ولی در اثر تبلیغات دشمنان میش صفت از جهاد و مبارزه دست كشیده و به تن آسایی و مال اندوزی مشغول شدند، عده دیگری نیز به تصوف و دوری از امور دنیوی روی آوردند و دنیا را به دشمن سپردند، در نتیجه دنیا و آخرت را یك جا از دست دادند. دنیا داران و دنیا خواهان برای به خواب بردن مسلمانان گفتهاند رابطه دین از دنیا جداست. دین برای آخرت است و حكومت برای دنیا، انسان خداجو نباید از دنیا سهمی داشته باشد، عرفان در جدایی از خلق و خلوت گزینی است، فقر موجب فخر است و... . همه این شعائر برای انحراف مسلمانان از صراط مستقیم است كه براساس «اَلدّنیا مَزرَعةُ الاخِرَةِ» استوار میباشد. تمامی اینها برای به خواب بردن رقیب و به جیب زدن هستی و دارایی اوست. این دارایی تا وقتی انسان از خودی غافل نگردد با خود اوست. بدین جهت همه تلاشها برای غافل ساختن انسان خودشناس از فلسفه ارزش خودی است. گاهی خود فراموشی به لباس عرفان منفی و تصوف در میآید و انحطاط خود را تهذیب مینامد و گاهی نیز به لباس زینت و خود نمایی و دنیا زدگی در آمده و خود را به دنیا و دنیا داران میسپارد. خداوند وقتی دل انسان را به نور خود روشن كرده باشد، زبانش را به حق باز میكند و بخشی از حقیقت تاریخ میگردد كه گذشت زمان حقانیت آن را تغییر نمیدهد. اقبال با اینكه یكصد سال پیش سخن گفته است، گویی الان و برای زمان ما سخن میگوید؛ وقتی كفر و فساد در اعماق وجود آدمی ریشه دواند جز كفر و فساد نزاید؛ لذا اقبال میگوید: این قبیل افراد چون مرده دلند جز دلمرده نزایند، زیرا از مادر و پدر فاسد، فرزند فاسد به دنیا میآید. اقبال در جای دیگر میگوید: خانمان سوزی مسلمانان از آتش افرنگیان است. وقتی مسلمان عظمت خودی را فراموش و افسون غرب را در گوش كرد، از خدا بُرید و به سوی غیر خدا خزید و مرتع دشمن چرید و پس مانده آن را خرید. او كه مرغ دلش را قیصر و كسری نمیشد اكنون برای یك شكم سیر كردن منت صد كس را میكشد.
آتش افرنگیان بگداختش
یعنی این دوزخ دگرگون ساختش
مؤمن و از رمز مرگ آگاه نیست
در دلش لاغالب الا الله نیست
تا دل او در میان سینه مرد
مینبیند رشد مگر از خواب و خورد
بهر یك نان نشتر لا و نعم
منت صد كس برای یك شكم
از فرنگی میخرد لات و منات
مؤمن و اندیشهی او سومنات۲۶
سرمایه داران و رهبران غرب برای فروش محصولات و رونق كارخانههایشان باید شرق را آماده پذیرش صادرات خود بكنند. ایجاد چنین آمادگی هنگامی ممكن است كه شرقیها را از تمدن و فرهنگ و سنتهای خود دور سازنند تا به ساخته و پرداختههای غرب واله شوند. در این صورت چشم غافلان همیشه سوی غرب دوخته و تاریخ خود را به هیزم غرب سوخته و هویتش را فروخته و بیهویتی را مشتری میشود. نتیجه اینكه جوان مسلمان به شكل شتر گاو پلنگ در آمده و با شلواری آمریكایی، پیراهنی انگلیسی، كفش ژاپنی موی سر آلمانی ظاهر میشود. اما افرادی هم هستند كه طور دیگر غرب زده و فرنگی شده و فرهنگ خود را فراموش كردهاند. اینان با شعار علم فرهنگ جامعه را به سوی بیفرهنگی كشانده و از خویشتن خویش فراری داده و به بیخویشی رساندهاند. چند صباحی در فرهنگ مانده و زبان آن را فرا گرفته و در یكی از دانشگاهها درس خواندهاند و گمان میكنند كه عقل كل شده و میتوانند نظر همگان را به سوی خود جلب كنند. تمام گفتارشان از علم و تكنولوژی و تمدن است. رستگاری را در غربی شدن میدانند و پُز تكنولوژی دیگران را میدهند، بدون این كه به علل تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و انقلابات گوناگون در غرب توجه كنند؛ چشمشان را به آنچه ظاهر است دوختهاند و از دیدن غیر آن چشم فرو بستهاند. اقبال میگوید رسیدن به آنچه دیگران رسیدهاند انسان را بینیاز نمیسازد، بلكه در انسان نیاز ایجاد كرده و بنده خود میسازد. بینیازی حقیقی چشم پوشیدن از آنچه در دست دیگران است و توجه به سرمایههای خدادادی و توكل به خداوند است. روی پای دیگران نمیشود راه رفت و تنها با پاهای خود باید راه برویم. باید زمین خودمان را حفاری كرده و به گنجهای خودمان برسیم. با بالیدن به دیگران، انسان به بالندگی نمیرسد. تا خود بال در نیاوری به بالندگی نخواهی رسید. بالندگی حقیقی در بینیازی است و بینیازی در تعالی و تكامل و توحید است؛ به عبارت اقبال، بینیازی یعنی به رنگ خدا در آمدن و از هر رنگی به در آمدن.
بینیازی رنگ حق پوشیدن است
رنگ غیر از پیرهن شوییدن است۲۷
نه این كه آثار دیگران را ترجمه كرده و افتخار كنی كه دیگران چنین و چنان كردهاند. اقبال میگوید: تو روی خود را با سرخاب (غازه) دیگران سرخ نكن. تو با این كار مزرعه خود خراب و مزرعه دیگران آباد میكنی. زبان تو به استعاره سخن میگوید، زیرا هر چه بگویی مال دیگران است. تو بلندگوی تاریخ و تمدن و فرهنگ و رسوم دیگران شدهای؛ به عبارتی، تو به او مبدل شدهای و از خود بیرون رفتهای!
علم غیر آموختی اندوختی
روی خویش از غازهاش افروختی
ارجمندی از شعارش میبری
من ندانم تو تویی یا دیگری
از نشیمن خاك تو خاموش گشت
و ز گل و ریحان تهی آغوش گشت
كشت خود از دست خود ویران مكن
از سحابش گریهی باران مكن
عقل تو زنجیری افكار غیر
در گلوی تو نفس از تار غیر
بر زبانت گفتگوها مستعار
در دل تو آرزوها مستعار
باده میگیری به جام از دیگران
جام همگیری به وام از دیگران۲۸
این افراد خاك خریدهاند و كیمیا فروختهاند، شخصیت دادهاند و تشخصّ گرفتهاند. به چشم پرنور خود عینك رنگی زده و جهان را به میل صاحب عینك دیدهاند، در حالی كه مسلمان دیدهاش دارای مقام «ما زاغَ البَصَرُ ما رَای» است. اگر به این مقام برگردد، بینش عمیق نورانی پیدا كرده و خویش از بیگانه تشخیص میدهد.
بر دل خود نقش غیر انداختی
خاك بردی كیمیا در باختی
تا كجا رخشی ز تاب دیگران
سر سبك ساز از شراب دیگران
تا كجا طوف چراغ محفلی
ز آتش خود سوز اگر داری دلی
چون نظر در پردههای خویش باش
می برو اما به جای خویش باش
در جهان مثل حبابای هوشمند
راه خلوت خانه بر اغیار بند۲۹
راه نجات
اقبال تنها راه نجات را در بازگشت به خویشتن و آگاهی از پیام پیامبر اكرمصلی الله علیه وآله میداند.
از پیام مصطفی آگاه شو
فارغ از ارباب دون الله شو
اما وقتی مسلمان از سرّ نبی اكرم بیگانه گردد، از توحید به سوی بت پرستی بغلطد. اقبال غیر از سوره توحید به آیات دیگری از قرآن كریم استناد كرده و گوشزد میكند كه انسان قرآنی خود را بالاتر از آن میداند كه مقهور و مبهوت دیگران شود. وقتی آتش عشق الهی در دل انسان شعلهور شود، نورش جهانگیر و نارش جهانسوز میشود. و تب و تاب بتكده عجم نتواند به سوز و گداز وی برسد. اما همه این اسرار مكشوف و معلوم انسان خودشناس است؛ از اینرو انسان خود باخته و از خود رمیده را بهرهای از این امور نیست، حتی نمیتواند سخن افرادی چون اقبال را بفهمد، زیرا جهان او غیر از جهان انسان جهانشناس است.
ز خود رمیده چه داند نوای من ز كجاست
جهان او دگر است و جهان من دگر است.
خود دینی و خودی مسلمانی
فاش میخواهی اگر اسرار دین
جز به اعماق ضمیر خود مبین۳۰
از نظر اقبال، دین شرح و تفسیر حقایق وجود آدمی است. انسان به میزانی كه خودشناس است، دین شناس نیز است و به میزان دینشناسی، خودشناسی دارد، زیرا دین ظهور فطرت انسانی است، به همین جهت فطری است. دین آگاهانه و عالمانه با فطرت دیندار سازگار بوده و انسان آن را از عمق جان پذیرا میشود. در این صورت دین باوری مساوی با خودباوری و خودباوری عین دین باوری میشود. در غیر این صورت آنچه به عنوان دین مطرح میشود، دین ناب نبوده، بلكه اعتقادیات و رسوم تقلیدی و اعتیادی است. اقبال میگوید: چنین دینی، دینی مجبوری است و دین مجبوری نه تنها انسان را به خدا نمیرساند بلكه مهجور از خدا نیز میكند. مهجوریتش برای این است كه آدمی در اعماق وجود خود عشقی بدان احساس نكرده و دینش در زندگی وی نقشی ایفا نمیكند.
اما وقتی انسان به حقیقت خود و حقیقت دین بنگرد هر دو را یك چیز مییابد و به قدری كه خود خواه است دین خواه میگردد، به میزانی كه از خود دفاع میكند از دین نیز دفاع میكند، حتی در موارد لازم خود را فدای دین مینماید، زیرا دین دایرهاش وسیعتر از خود است و میشود جزء را فدای كلّ كرد.
فاش میخواهی اگر اسرار دین
جز به اعماق ضمیر خود مبین
گر نبینی، دین تو مجبوری است
این چنین دین از خدا مهجوری است
بنده تا حق را نبیند آشكار
بر نمیآید ز جبر و اختیار
تو یكی در فطرت خود غوطه زن
مرد حق شو بر ظن و تخمین متن
تا ببینی زشت و خوب كار چیست
اندر این نی پرده اسرار چیست
هركه از سرّ نبی گیرد نصیب
هم به جبرییل امین گردد قریب
ای كه مینازی به قرآن عظیم
تا كجا در حجره میباشی مقیم
در جهان اسرار دین را فاش كن
نكتهی شرع مبین را فاش كن
كس نگردد در جهان محتاج كس
نكتهی دین مبین این است و بس۳۱اقبال دین را مساوی استقلال و استغنا میداند و میگوید نكته شرع مبین اسلام این است كه به انسانها شخصیت و استغنا بدهد و همه را سربلند ساخته، آن گونه كه خودشان را جز به خداوند سبحان، محتاج كسی ندانند. عظمت وجود انسان مسلمان آن قدر عظیم است كه جهان ما در پهنه آن گم است و مكان و لامكان آواره پهنای عرصه وجود اویند.
در مكان و لامكان غوغای او
نه سپهر آواره پهنای او
چنین انسانی وارث پیامبران است. مسلمان كه به مقام كامل اسلامی و انسانی خویش نایل آمده قطبی است كه چرخ هستی به دور او میچرخد.
فطرت او بی جهات اندر جهات
او حریم و در طوافش كائنات
آن كه منكر خودی است، منكر خدا نیز هست و آن كه خود را یافته به غیر خدا نپرداخته است. از نظر اقبال، كافر حقیقی كسی است كه حق را منكر است، اما كافرتر از او كسی است كه خود را منكر است، زیرا حق در خود است و منكر خود دو چیز را انكار میكند: خود و خدا و بلكه همه ادیان الهی را، زیرا همه ادیان برای اثبات خودی و ارتباط خود با خدا نازل شدهاند.
كم خور و كم خواب و كم گفتار باش
گرد خود گردنده چون پرگار باش
منكر حق نزد ملا كافر است
منكر خود نزد من كافرتر است
آن به انكار وجود آمد عجول
این عجول و هم ظلوم و هم جهول۳۲
مسلمان واقعی از نظر اقبال در آزادی و حریّت حقیقی متجلی است كه مصداق خارجیاش، وجود انسانهای حرّ و آزاد مردان مسلمان است. مسلمان خودشناس تقدیر خود را به دست كسی نمیدهد. تكبیرش اكسیرش هست و با هر تكبیری بر هزاران متكبر تكبر میفروشد و علیهشان فخر میفروشد و به قول ابن سینا بر همه چیز غیر از خدا بزرگی میكند: «وَ اسْتكبارٌ عَلی كُلِّ شَی غَیْر الْحَقِّ».
اركان خودی
۱ - استحكام: از نظر اقبال، خودی چند ركن اساسی دارد كه هریك اهمیتی خاص دارد. یكی از آن اركان، استحكام و استواری است. هر موجودی به اندازه تكیه بر خود و به مقدار قدرت خود، در حیات بهرهمند است. سربلندی هر چیزی به مقدار خودشناسی و تكیه بر خود و استحكام خودی وابسته است.
۲ - آرزو: اقبال میگوید: ركن دیگر خودی، آرزو و طلب و امید رسیدن به محبوب است، انسان تا آرزومند چیزی نباشد برای رسیدن به آن زحمتی نخواهد كشید. تكامل مادی و معنوی جوامع بشری و پیشرفت تكنولوژی هم در گرو آرزو و به بركت حركت جهت رسیدن به آن است.
زندگانی را بقا از مدعاست
كاروانش را درا از مدعاست
اندكی در جستجو پوشیده است
اصل او در آرزو پوشیده است
دل زسوز آرزو گیرد حیات
غیرحق میرد چو او گیرد حیات
۳ - عشق و محبت: یكی دیگر از اركان خودی، عشق و محبت است. انسان خود شناخته، عاشق خود بوده و زندگی عاشقانهای دارد؛ به عبارت دیگر، عاشق و معشوق در وجود او یكی است.
كان قندم نیستان شكّرم
هم زمن میروید و هم میخورم
از آن جا كه رابطه خودی و خدا محكمترین نوع رابطه است به طوری كه خودشناسی مساوی خداشناسی و خداشناسی مساوی خودشناسی است. از اینرو عشق به خود عشق به خداست.
كه راجوئی چرا در پیچ و تابی
كه او پیدا و تو زیر نقابی
تلاش خود كنی جز او نبینی
تلاش او كنی جز خود نیابی
اقبال از این مقام و جوهره خودی به نقطه نور تعبیر میكند.
این نقطه نورانی در وجود هر انسانی هست، لكن این نقطه نورانی باید با عشق و محبت به چشمه نور بلكه به خورشید نورانی تبدیل شود. مبدأ و مقصد این نقطه نور حضرت حق است؛ از این رو این چنین عشقی عشق ناب و عشق پاك بوده و به خودی خود میزان حق و باطل است، زیرا به حق واصل شده و جز حق نجوید و نگوید.
اقبال این مقام را برای هركسی ممكن ندانسته و میگوید: همان گونه كه پیامبران اوّل بتهای نفس را شكسته سپس بتهای خارج را نابود كردند و با نیروی عشق و ایمان یك تنه در مقابل همه سختیها ایستادند و سرانجام مورد نوازش خدای واحد قادر قرار گرفتند، ما نیز باید در راه آن بندگان خالص الهی حركت كنیم تا هر كدام به فراخور شأن و استعداد خود از مقامات معنوی آنها بهرهمند گردیم.
اقبال اعجاز انبیا و كرامت اولیا را در سایه تقویت عشق و محبت دانسته كه با محكم كردن خودِ انسانی توانستهاند به دریای لایزال قدرت الهی متصل شده و كارهای خداوندی انجام دهند، زیرا پنجه چنین انسانی پنجه حق است و به همین جهت با انگشت اشاره وی ماه منشق میگردد.
از محبت چون خودی محكم شود
قوتش فرمانده عالم شود
پیر گردون كز كواكب نقش بست
غنچهها از شاخسار او شكست
پنجه او پنجه حق میشود
ماه از انگشت او شق میشود
در خصومات جهان گردد حَكَم
تابع فرمان او دارا و جم۳۳
۴ - استغنا و سؤال نكردن: اقبال در این زمینه میگوید: خودی در اثر سؤال و خواهش از غیر ضعیف گشته و وابسته به غیر میگردد. انسان وابسته همه چیزش وابسته میشود؛ یعنی فكر و شخصیت او در اثر احتیاج به غیر شكست میخورد، خواهش و نیاز بلند پروازی را از آدمی سلب كرده و دون همت میسازد. احتیاج، انسان را روبه مزاج میكند، اما استغنا قوّت شیر میدهد. احتیاج سبب اسارت، استغنا سبب همانندی و احسان سبب امیری میشود.
ای فراهم كرده از شیران خراج
گشتهئی روبه مزاج از احتیاج
خستگیهای تو از ناداری است
اصل درد تو همین بیماری است
میرباید رفعت از فكر بلند
میكُشد شمع خیال ارجمند
تا به كی دریوزهئی منصب كنی
صورت طفلان زنی مركب كنی
فطرتی كو بر فلك بندد نظر
پست میگردد ز احسان دگر
از سؤال افلاك گردد خوارتر
از گدائی گریه گر نادارتر
از سؤال آشفته اجزای خودی
بی تجلی نخل سینای خودی۳۴
سؤال و تمنّا نه تنها احتیاج انسان را بر طرف نمیكند، بلكه او را محتاجتر نیز میگرداند. علاوه بر نیازمندی مضاعف، باعث از بین رفتن شكوه و عظمت انسانی نیز میگردد. علامه جعفری از قول مرحوم میرزا هادی حائری نقل میكرد كه روزی شخصی از طرف رضاخان حوالهای بیست هزار تومانی نزد پدرم آورد و گفت: این هدیه پادشاه است. پدرم پشت آن حواله نوشت: ما را استغنا به حدی است كه به این پولها نیاز نداریم. سپس حواله را برگردانید. این چنین است كه انسان خود یافته و به حق پرداخته و روی از غیر خدا بر تافته با همه نیازمندیش سلاطین را نیازمندِ نیازمندی خویش میسازد.
اقبال میگوید: انسان مسلمان اگر دست به سوی غیر دراز كند، آبروی ملت اسلام را میریزد و فردای قیامت از حضرت رسول اكرمصلی الله علیه وآله خجل میشود.
مراحل خودی
۱. اطاعت و بندگی: اقبال اولین مرحله شكوفایی خودی را منوط به اطاعت و بندگی میداند. از نظر وی، انسان غیر عابد نمیتواند یك فرد خودشناسی باشد زیرا خودِ انسانی در قبال امور عبادی عكسالعملهای گوناگونی از خود نشان میدهد. بسیاری از اعمال عبادی در ابتدا موافق طبع آدمی نمیافتد؛ طبیعت انسان راحتطلبی و تن پروری است كه با سحر خیزی و گرسنگی نمیسازد؛ اما برای تربیت و شكوفایی خودی باید تن به پرستش داده و بعضی از ریاضتهای عبادی را قبول كرده به همین دلیل به این قبیل اعمال تكلیف نیز گفته شده است. اقبال میگوید: انسان غافل به ظاهر اعمال عبادی توجه كرده و آن را تكلیف، سخت و جبری میداند، غافل از آن كه این جبر، جبر طبیعی نیست، بلكه جبر اختیاری است و آدمی خود آن را اختیار میكند. نتیجه چنین جبری رسیدن به مقام اختیارات، و آن زمانی است كه انسان ناكس در اثر پذیرفتن فرمان حق، كس میشود، یعنی عظمت و باطن عبادت را در مییابد و در نتیجه عاشق عبادت میشود؛ آن كه عاشق عبادت شود، دیگر عبادت را نمیپذیرد بلكه اختیار میكند. كسی كه میخواهد زمین و زمان و افلاك مُسخّر او باشند باید خود مسخر صاحب این موجودات گردد، یعنی در زنجیر و سلسله، سلسله جنبان نظام هستی باشد.
هر كه تسخیر مه و پروین كند
خویش را زنجیری آئین كند
انسان وقتی در قید و بند آیین خویش باشد از كمالات آیینی برخوردار شده و از هر قید و بندی جز بند دوست رها میگردد، زیرا كمال همنشینی با حضرت حق در اثر عبادات، انسان را عابد و الهی میگرداند و به وی قدرت خدایی میبخشد. بنابراین مرحله اول خودیابی و خودشناسی انسان مسلمان، عمل به آیین حضرت مصطفیصلی الله علیه وآله است.
۲. ضبط نفس: بعد از مرحله انجام عبادات، پیبردن بر اسرار عبادات است. آشنایی با سرّ و حكمت هر عمل عبادی موجب عشق و محبت به عبادت میگردد. در غیر اینصورت تكرار اعمال به شكل تقلیدی و عادت، یا موجب دلسردی میشود و یا صرفاً به اجرای مراسم ختم میگردد. نفس خودپرست آدمی همیشه در پی بهانهای است تا شانه از بار عبادت خالی كند؛ بدین جهت باید زمام آن را به كف آورد تا رام گردد. اقبال با توجه به آیات متعدد،۳۵ طبیعت انسان را فسق طلب دانسته و میگوید باید با پرداختن به عبادت و مطالعه و شناخت نفس و با توسل به فرهنگ متعالی توحید اسلامی از ظلم نفسانی رهایی یابیم. اقبال درباره حكمت احكام عبادی میگوید: نماز گوهری است كه لااله الا الله صدف آن است.نماز در دست مسلمان همانند شمشیر برندهای است كه پستیها و پلیدیها را نابود میكند؛ از این رو اگر جامعه اسلامی نماز را برپا دارند - نه فقط بخوانند - یك جامعه پاك و نورانی خواهند داشت. فلسفه روزه، مبارزه با تن پروری و تمرین تسلط بر نفس است كه همیشه طالب پُرخوری و خوش خوری است. حج به معنای قطع امید و علاقه از وطن و مبارزه با وطن پرستی و ملیگرایی است. حج بریدن از خویشان و دوستان و زن و فرزند است، رها كردن همه داراییهای دنیوی و رها شدن به سوی خالق دنیا. زكات به معنای از بین بردن دولت فردی و ایجاد دولت جمعی است، برای سوزاندن ریشه فقر و فلاكت است. زكات دل كندن از مال دنیا و چشم پوشی از آن چیزی است كه انسان به آن وابسته است. در نهایت، همه اعمال عبادی برای استحكام انسان و پخته كردن خامان طریق الهی است، به عبارت دیگر، تمرین و ورزش است تا انسان قدرت معنوی به دست آورد و به اسم شریف «القوی» متخلق شود و همانند خداوند قادر، قوی گردد.
نویسنده:قادر فاضلی
لا اله باشد صدف گوهر ناز
قلب مسلم را حج اصغر نماز
در كف مسلم مثال خنجر است
قاتل فحشا و بغی و منكر است۳۶
روزه بر جوع و عطش شبخون زند
خیبر تن پروری را بشكند
مؤمنان را فطرت افروز است حج
هجرتآموز و وطن سوز است حج
طاعتی سرمایه جمعیتی
ربط اوراق كتاب ملتی
حسب دولت را فنا سازد زكات
هم مساوات آشنا سازد زكات
دل ز حتی تنفقوا۳۷ محكم كند
زر فزاید الفت زركم كند
این همه اسباب استحكام توست
پخته محكم اگر اسلام توست
اهل قوت شو زورد یا قوی
تا سوار اشتر خاكی شوی
۳. نیابت الهی: انسان در اثر اطاعت و بندگی عاشقانه و عارفانه به مرحله خلیفة اللهی رسیده و نایب حضرت حق در جهان میگردد. اقبال نفس انسان را به شتری تشبیه كرده و میگوید: هركس بتواند شتربانی كند میتواند جهانبانی كند؛ یعنی تنها انسان مسلط بر هوای نفس و مدیر نفس میتواند انسانهای دیگر را مدیریت كند. حال اگر كسی نتواند نفس خود را سیاست كرده و اصلاح كند نمیتواند به اصلاح دیگران بپردازد. اقبال با توجه به این امور میگوید:
گر شتربانی جهانبانی كنی
زیب سر تاج سلیمانی كنی
نایب حق در جهان بودن خوش است
بر عناصر حكمران بودن خوش است
نایب حق همچو جان عالم است
هستی او ظل اسم اعظم است۳۸
اقبال در توضیح مقام خلیفةاللهی به بیان صفات خلیفة الله میپردازد كه با مقام حضرت صاحب الزمان امام مهدی - عجل الله تعالی فرجه - سازگار است، زیرا در عصر حاضر تنها شخصیتی كه مدعای علّم الاسماء و سرّ سُبْحانَ اَلَّذی اَسرا باشد وجود مقدس حضرت مهدی است. نایب حق در جهان مانند آتش زیر خاكستر است كه فردای بشر از نور او روشن خواهد شد و همه ما چشم به آن فردای خجسته دوختهایم و در فراق آن یار سوختهایم. سپس آرزو میكند و آمدن آن سواركار بر اسب سفید را تمنا كرده و از آشوب روزگار مینالد و از او میخواهد كه به زودی ظهور كند و با نغمه بهشتی خود همه را به برادری و محبت فرا خواند و صلح كلی را در جهان برقرار سازد. اقبال خطاب به وی میگوید: محصول خلقت توئی و مقصود و مقصد كاروان زندگی كسی جز تو نیست، همه سر فرازی ما به تو است، با آمدن تو عزت و عظمت به جهان ما بر میگردد.
ای سوار اشهب دوران بیا
ای فروغ دیدهی امكان بیا
رونق هنگامه ایجاد شو
در سواد دیدهها آباد شو
شورش اقوام را خاموش كن
نغمه خود را بهشت گوش كن
خیز و قانون اخوت ساز ده
جام صهبای محبت باز ده
باز در عالم بیار ایام صلح
جنگجویان را بده پیغام صلح
از وجود تو سرافرازیم ما
پس به سوز این جهان سوزیم ما۳۹
پینوشتها
۱. حجةالاسلام فاضلی مدرس در حوزه علمیه و دانشگاه.
۲. دیوان اقبال، انتشارات سنایی، تصحیح احمد سروش، ص ۶ و ۷.
۳. همان، ص ۱۱ - ۱۰.
۴. همان، ص ۵۹.
۵. همان، ص ۱۳.
۶. همان، ص ۵۹.
۷. همان، ص ۱۴۹.
۸. همان، ص ۱۶۲.
۹. همان، ص ۱۶۵.
۱۰. همان، ص ۱۷۲.
۱۱. همان، ص ۱۷۲.
۱۲. همان، ص ۱۱.
۱۳. همان، ص ۱۶۴.
۱۴. همان، ص ۱۶۸.
۱۵. همان، ص ۴۰۹.
۱۶. همان، ص ۴۶۰.
۱۷. همان، ص ۲۳۰.
۱۸. همان، ص ۳۸.
۱۹. همان، ص ۳۹.
۲۰. همان، ص ۴۲.
۲۱. همان، ص ۴۷۴.
۲۲. همان، ص ۴۳۱.
۲۳. همان، ص ۴۸۵.
۲۴. همان، ص ۱۱.
۲۵. همان، ص ۴۸.
۲۶. همان، ص ۴۱۳.
۲۷. همان، ص ۱۰۸.
۲۸. همان، ص ۱۰۸.
۲۹. همان، ص ۱۰۹ - ۱۰۸.
۳۰. همان، ص ۴۰۳.
۳۱. همان، ص ۴۰۳.
۳۲. همان، ص ۴۰۳.
۳۳. همان، ص ۱۹.
۳۴. همان، ص ۱۸.
۳۵. القیامة، آیه ۵.
۳۶. «إنّ الصّلوة تنهی عن الفحشاء و المنكر؛ یقیناً نماز انسان را از فحشا و منكر باز میدارد».
۳۷. «لن تنالوُا البرّ حتّی تنفقُوا ممّا تحبّون؛ هیچگاه به نیكی نمیرسید مگر این كه از آنچه دوست دارید انفاق كنید».
۳۸. دیوان، پیشین، ص ۳۲ - ۳۱.
۳۹. همان، ص ۳۳.
نویسنده:قادر فاضلی
منبع : خبرگزاری فارس
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس خلیج فارس دولت سیزدهم دولت لایحه بودجه 1403 حجاب شورای نگهبان مجلس یازدهم محمدباقر قالیباف
قوه قضاییه تهران هواشناسی سیل شهرداری تهران بارش باران فضای مجازی آموزش و پرورش سلامت دستگیری شورای شهر تهران پلیس
خودرو قیمت دلار قیمت خودرو کارگران سایپا دلار ایران خودرو بازار خودرو قیمت طلا مالیات بانک مرکزی تورم
تلویزیون رسانه سریال مقام معظم رهبری سینمای ایران سینما تئاتر موسیقی فیلم بازیگر رسانه ملی کتاب
ناسا سازمان سنجش شورای عالی انقلاب فرهنگی
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس روسیه نوار غزه عربستان اوکراین ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان تراکتور تیم ملی فوتسال ایران فوتسال باشگاه استقلال بازی وحید شمسایی باشگاه پرسپولیس لیگ برتر
هوش مصنوعی اینترنت تبلیغات اپل فناوری همراه اول ماه آیفون گوگل روزنامه ایرانسل
داروخانه ویتامین کاهش وزن دیابت خواب طول عمر چاقی سلامت روان فروش اینترنتی دارو بارداری