یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


با فرشید منافی مجری رادیو جوان


با فرشید منافی مجری رادیو جوان
باید صفحه ای را در مورد برنامه های رادیو کار می کردیم و من مرتب از زیرش شانه خالی می کردم چرا که این رسانه را خوب نمی شناختم و خیلی وقت بود که شنونده رادیو نبودم مگر رادیو پیام آن هم برای اینکه بدانم مسیرم را چگونه انتخاب کنم که فقط با یک ساعت تاخیر به قرارم برسم. یک روز، صلات ظهر، وسط ترافیک تهران یک صدای پرانرژی توجه مرا جلب کرد؛ «یه بوق بزن، جان من یه بوق بزن، من بمیرم یه بوق بزن.» و راننده ناخودآگاه یک بوق زد و من همراه صدای بوق او، نظیر آن را از چند ماشین دیگر هم شنیدم. بوق هایی بی دلیل به بهانه با هم بودن. و اینجا بود که متوجه شدم این برنامه و این مجری حرف های زیادی برای گفتن دارند. برنامه ای با نام «زیر آفتاب» با اجرای «فرشید منافی» از شبکه جوان. از فرشید منافی دعوت کردم تا با هم گفت وگویی داشته باشیم، پذیرفت و هنوز آفتاب داغ زمین را می سوزاند که با هم به گفت وگو نشستیم.
▪ با یک سوال کلی شروع می کنم. مخاطبین رادیو چه کسانی هستند؟
رادیو مخاطب خاصی ندارد، مخاطبین رادیو عام هستند. از یک کارگر ساختمانی تا یک سرباز، یا یک دانشجوی دکترا، از آدم های خیلی عادی که در مترو هستند تا خانم های خانه دار، دخترها و پسرها. اما همه اینها بستگی به نوع زندگی شان دارد. اینکه آیا ماشین دارند که رادیوش را روشن کنند و یا در مکانی حضور دارند که دسترسی به رادیو هست یا نه.
سال ها پیش برنامه ای چون «صبح جمعه با شما» طرفداران زیادی داشت و بیشتر مردم به آن توجه می کردند و با آن سرگرم می شدند. به رغم احترامی که برای این برنامه موفق و عواملش قائل هستم اما دو دلیل عمده را عامل این موفقیت می دانم. اول اینکه در آن زمان مردم راحت تر سرگرم می شدند و انگولک کردن یک مساله کوچک اجتماعی به راحتی آنها را می خنداند و نکته دوم اینکه رسانه ای به نام تلویزیون تنوع و گسترش حالا را نداشت. حتی می توانم مورد سومی هم به این دو نکته اضافه کنم که مردم به واسطه اینترنت و ماهواره به روز هم نبودند اما موفقیت یک شبکه یا یک برنامه رادیویی و همچنین یک مجری جوان در حال حاضر کار ساده ای نیست.
سوال من از شما این است که در شرایط کنونی چطور یک شبکه به نام جوان و یک مجری جوان به نام فرشید منافی تا این اندازه موفق شده که طبق آمار ۸۵ درصد مخاطب رادیویی دارد، به بیان دیگر چه چیزی موجب می شود برای مثال یک راننده موقعی که می خواهد CD موسیقی اش را عوض کند، یک آن صدای شما را بشنود، با نوع کلام شما ارتباط برقرار کند و رادیو را به CD مورد علاقه اش ترجیح دهد.
مردم همچنان منتظر این هستند که یک چیزی باشد تا بخندند و باز هم دوست دارند آن شادی و نشاط و صمیمیت را بشنوند اما متاسفانه الان رادیو و تلویزیون خیلی صادق نیستند. نه برنامه سازها و نه مجری ها حتی با خودشان هم صادق نیستند و گاهی هم اصلاً متوجه این عدم صداقت نمی شوند و اگر روزی کنارشان بنشینی و هزاران دلیل بیاوری که این چیزهایی که ابراز می کنی کیلومترها از اندیشه و باورهایت فاصله دارد در نهایت متوجه می شود تبدیل به یک انسان مکانیکی شده که عادت کرده کاری را انجام بدهد یا برنامه ای را داشته باشد که عرف است یا کاراکتر فلان مجری موفق را الگوبرداری کند. اما من سعی کردم خودم باشم و هیچ توجهی هم به این نداشتم که نوع اجرای فلان مجری رادیویی یا تلویزیونی چطور است. من خودم را زندگی کردم و حتی در اجرا هم خودم هستم. علاوه بر این با آدم های اطرافم هم زندگی کردم؛ آدم هایی که خیلی از آنها تهرانی هم نیستند چرا که همین آدم ها هستند که جامعه را تشکیل می دهند. منی که در اطرافم هم مذهبی دارم، هم شهرستانی، هم کم درآمد و هم متمول یعنی در حقیقت در بطن جامعه هستم و می توانم از نزدیک با زندگی مردم آشنا شوم، می توانم ببینم دغدغه های آنها چیست، چطور حرف می زنند، به چه چیزهایی می خندند و از چه چیزهایی لذت می برند و اینها الگوی من می شوند، یعنی در حقیقت الگوی اجرای من می شوند و به این ترتیب می توانم راحت تر با مخاطب ارتباط برقرار کنم و از طرفی من سعی کردم نگران این نباشم که این جمله ای که می خواهم بگویم شاید تا به حال هیچ کس در رادیو نگفته باشد. خیلی راحت و عادی گفتم و این از برنامه «روی خط جوانی» شروع شد، من گفتم و شد. حالا هم خیلی ها فهمیده اند که می شود این گونه هم برنامه اجرا کرد و می توان این را هم گفت.
در اینترنت که جست وجو می کردم، جایی آقای دکتر «شهرام گیل آبادی» مدیر شبکه جوان گفته بودند که هر چه را که از زبان مجری ها می شنوید برنامه ریزی شده است و این گفته با صحبت های شما مغایرت دارد.
فکر نمی کنم منظور ایشان نوع اجرا و تکیه کلام ها باشد. گرچه متنی که در اختیار من قرار می گیرد، تعیین شده است اما بخشی از واکنش ها و خندیدن های شنونده برمی گردد به آن اتفاقاتی که در برنامه به صورت بداهه چاشنی آن می کنم به همین دلیل برنامه «روی خط جوانی» که از نظر من یکی از بهترین برنامه های رادیو بوده، توانسته موفق باشد.
مثلاً همین نمونه ای که شما گفتید «یه بوق بزن» ممکن است در متن آمده باشداما من سعی کردم آن را مال خود بکنم و چند تا کلمه یا پسوند و پیشوند به آن اضافه کنم تا آن چیزی که می خواهم بشود. همان طور که گفتم «یه بوق بزن، جون من یه بوق بزن، مرگ من بزن» و لحن من موجب شد که شنونده یک صمیمیتی را حس کند و همان اتفاقی بیفتد که شما به آن اشاره کردید و مرا بسیار تحت تاثیر قرار داد. من چیزی را که با آن ارتباط برقرار نکنم هرگز نمی گویم.
▪ به صحبت های شما یک چیزی را هم من اضافه می کنم. شما گفتید از همه قشری شنونده دارید اما یک قشر خاص هم داریم که احساساتشان با دیگران فرقی ندارد اما چون خیلی شیک هستند حاضر نمی شوند حتی یک بوق بزنند اما شما کم کم آنها را هم وسوسه می کنید. سوال بعدی من اینکه معمولاً وقتی در جامعه هنری کسی خلاقیت داشته باشد در محیط کار با مشکلاتی روبه رو می شود، شما چطور؟
من در رادیو دوستان خیلی خوبی دارم. خیلی دوستشان دارم و می دانم آنها هم مرا دوست دارند این به آن معنا نیست که هیچ اختلافی پیش نمی آید، بارها حتی توبیخ هم شده ام اما این مسائل در هر محیط کاری عادی است. من یک تزی برای خودم دارم و آن اینکه زندگی یک بازی است و من بازیگر. اما هرگز رل بازی نمی کنم. نقش من در مقابل افرادی که روبه رویم قرار می گیرند متفاوت است؛ نقشی که الان مقابل شما دارم، نقش من در موقع اجرا یا حتی نقشی که در مقابل همسرم دارم. اما سعی می کنم طوری باشم که نه ضرر کنم نه ضرر برسانم. من از ارتباطم با آدم ها راضی هستم. اما شاید همین باوری که در من وجود دارد از طریق میکروفن به شنونده انرژی می دهد تا با برنامه ای که اجرا می کنم ارتباط برقرار کند.
▪ پس چکیده کلام شما این است که مخاطب یک رسانه صداقت را خیلی خوب حس می کند و این شرط ارتباط اوست.
بله، کاملاً همین طور است. خیلی از رسانه ای ها مخاطب را ساده فرض می کنند در حالی که این طور نیست به خصوص حالا که در اوج شعور است و خیلی زود درک می کند. باور می کنید که مخاطب با دیدن یا شنیدن یک برنامه، حتی پس از یکی، دو آیتم می تواند حدس بزند که پشت صحنه چه خبر است. مخاطب را نمی توان گول زد اگر هم بشود من بلد نیستم. این را هم اضافه کنم در مورد صحبت قبلی که گفتید؛ «شما می توانید آدم های شیک را هم وادار کنید بوق بزنند» باید بگویم من خیلی از این شنونده ها داشته ام؛ شنونده هایی که سال ها بود با رادیو قهر بودند و دقیقاً سر همین اتفاق CD درآوردن و گذاشتن و در همین فاصله شنونده برنامه شدند. در جامعه ما خیلی از تکنولوژی ها در بدو ورود بیشتر از آنکه جذابیت داشته باشند کلاس دارند مثل ماهواره، ویدئو، موبایل یا حتی اینترنت. مثلاً وقتی یک رئیس از اینها استفاده می کند کارمندش هم فکر می کند با تهیه آن به موقعیت رئیس اداره نزدیک می شود و این سلسله مراتب ادامه دارد و شانسی که ما آوردیم این بود که یکسری آدم هایی برنامه ما را گوش دادند که راه را برای عده دیگری باز کرد و رادیو جایگاه خاص خودش را دوباره پیدا کرد.
▪ به نظر شما رفتن از رادیو به سمت تلویزیون یک حرکت رو به رشد محسوب می شود؟
به نظر من خیر، چرا که من رادیو را دوست دارم و به رغم پیشنهادهای متعددی که از تلویزیون به من شد همیشه از این واهمه داشتم که این امر موجب قطع ارتباطم با رادیو شود. ضمن اینکه تصویر داشتن، مشکلات خاص خودش را هم دربردارد.من در اجتماع بودن را دوست دارم، دوست دارم به راحتی بین مردم باشم، قدم بزنم و خیابان ولیعصر را بالا و پایین بروم و حتی در بین راه یک بستنی بخورم. یک چهره تلویزیونی از آنجا که یک الگو است باید همیشه مواظب رفتارش در اجتماع باشد و این مرا آزار می دهد. در حال حاضر همین که چند نفری مرا در انظار بشناسند و با من سلام و علیک کنند یا عده ای مرا از روی صدایم بشناسند خشنود می شوم اما اگر تصویر داشته باشم همه چیز فرق می کند. از طرفی کسانی هم هستند که از چهره شدن لذت می برند و برای آنها مسلماً حرکت از رادیو به سمت تلویزیون می تواند یک پیشرفت محسوب شود ضمن اینکه از نظر مالی رادیو درآمد چندانی ندارد و نمی توان از آن به عنوان یک حرفه برای گذران زندگی به تنهایی بهره برد. مثلاً عمده درآمد من از کارهای تبلیغاتی است که انجام می دهم و از رادیو و دوبله درآمد خاصی ندارم. اما تلویزیون از نظر مالی شرایط بهتری دارد.
▪ فکر می کنم مجری گری در تلویزیون برای شما چندان آسان هم نباشد چرا که خط قرمزهای تلویزیون به مراتب پررنگ تر از رادیو است و خیلی از بحث هایی که در رادیو به آن می پردازید یا با آن شوخی می کنید یک برنامه ساز تلویزیونی حتی جرات نمی کند از کنارش رد شود.
بله، همین طور است اما اگر قرار باشد در تلویزیون باشم می خواهم باز هم اجرایی متفاوت از من دیده شود و خیلی از خودم دور نشوم به همین دلیل خودم را کنترل کردم و احساسم را زیر پا گذاشتم و هنوز به تلویزیون نرفته ام.
▪ در مورد این مساله که یک فرد نمی تواند در آن واحد هم در رادیو و هم در تلویزیون باشد توضیح می دهید؟
مساله حضور نیست. در حقیقت کسی که مجری رادیو باشد نمی تواند همزمان یک برنامه تلویزیونی را هم اجرا کند.
▪ این در مورد فرزاد حسنی هم صدق می کند؟
خیر، فرزاد حسنی جزء استثناهای این قانون است. البته او خیلی هم در رادیو اجرا ندارد.
▪ یک سوال شخصی دارم. با این اشاره شروع می کنم که نیکلاس کیج وقتی برای فیلم «ترک لاس وگاس» کاندیدای اسکار شد قبل از مراسم و اینکه این مجسمه را لمس کند در یک مصاحبه گفته بود برادرزاده فوردکاپولا بودن خیلی هم آسان نیست. وقتی که می خواستم وارد این عرصه شوم به من گفت مواظب نام من باش به همین دلیل من نام خانوادگی کاپولا را از شناسنامه هنری ام حذف کردم چرا که می خواستم خودم باشم و کاستی هایم و موفقیت هایم را به او نسبت ندهم. شما پسر آقای «علی منافی» هنرمند باسابقه رادیو هستید. این نسبت چه امتیازهایی برای شما داشته و از طرف دیگر آیا محدودیت هایی را هم به وجود آورده. این را هم بگویم به نظر من نسبت ها و وابستگی ها می تواند موجب حضور کسی شود اما هرگز نمی تواند باعث دوام آن شخص باشد مگر اینکه خود او چیزی در چنته برای رو کردن بیابد.
نه اینکه بخواهم خودم را نیکلاس کیج بدانم یا پدرم را فوردکاپولا اما روزهای اول من هم همین حس را داشتم. گاهی با خودم فکر می کردم ای کاش می توانستم نام خانوادگی ام را عوض کنم. حتی گاهی با پدر مخالفت می کردم و وقتی می گفت پیش فلانی رفتم و سفارشت را کردم ناراحت می شدم. یادم می آید یک روز مریض بودم و نتوانستم سرکار بروم، توبیخ هم شدم. پدر اصرار داشت که بیماری ام را اطلاع دهد اما من نمی خواستم، گرچه او بالاخره کار خودش را کرد. آنقدر حساسیت پیدا کرده بودم که اگر کسی صحبتی از پدر به میان می کشید فوری می گفتم؛ «علی منافی پدر من است. من فرشیدم.» اما حالا دیگر این طور نیست گرچه پدرم استاد بوده و هست. اما من جایگاه خودم را پیدا کرده ام و این جایگاه کاملاً از جایی که پدرم در آن قرار دارد تفکیک شده است. مسلم اینکه از روی متن خواندن، اشتباه نداشتن و اینکه لحن یک مجری و ژانرهای مختلف نظیر سیاسی، اجتماعی یا طنز باید چطور باشد را از پدر یاد گرفتم اما وقتی که این مرحله را گذراندم و توانستم یک گوینده خوب باشم بعد از آن دیگر خودم بودم. مثلاً نوع اجرای من و اینکه الان می توانم یک برنامه زنده را اجرا کنم همه و همه با آزمون و خطا به دست آمده. اجرایی که کاملاً با کارهای پدرم متفاوت است.
▪ از کارهایتان بگویید.
مدت یک سال و نیم «روی خط جوانی» بودم. کار بسیار موفقی بود و از آن خیلی لذت بردم. مدتی هم مجری «پارازیت» بودم که جدا از سلیقه من بود و به همین خاطر رهایش کردم و حالا هم از ساعت ۱۲/۳۰ تا ۱۳ برنامه «زیر آفتاب» را به سردبیری «مجتبی امیری» و تهیه کنندگی خانم شایان اجرا می کنم.
▪ در حرفه شما برخی عقیده دارند «گوینده» با «بازیگر-مجری» فرق می کند، نظر شما چیست؟
در جایی خواندم که «مهران دوستی» گفته بود؛ «فرشید منافی یک بازیگر است تا یک گوینده، در حقیقت یک مجری -بازیگر، مجری- بازیگر رفتنی است و گوینده ماندنی. گوینده واقعی و حرفه ای ما هستیم.»
دراین باره باید بگویم افرادی نظیر مهران دوستی دقیقاً یک گوینده واقعی و حرفه ای هستند؛ کاملاً متعلق به رادیو و ماندنی در آن. اما فرشید منافی در حین اینکه گویندگی حرفه ای در رادیو را ادامه می دهد به واسطه نیازی که حس می کند برای ارتباط بهتر با مخاطب از این توانایی و تخصص مضاعفی که در وجودش هست نیز بهره می گیرد و یک وجه تازه ای به گویندگی و اجرای رادیویی می بخشد. واقعاً متاسفم اگر علاقه وافر برخی از گویندگان به نوع اجرای من به دلیل عدم توانایی باعث خاموش شدنشان می شود.
▪ و صحبت های پایانی...
در انتها باز هم خواهش می کنم که دروغ نگویید، خودتان باشید اگرچه دوستتان دارم حتی اگر دروغ بگویید و خودتان نباشید.
در این بعدازظهر گرم تابستانی در حالی با فرشید منافی گفت وگو کردم که سالروز ازدواجش بود و در حین گفت وگو تلفنی از دوستان نزدیک دعوت می کرد تا یک برنامه غافلگیر کننده برای همسرش داشته باشند.
از ما خداحافظی کرد و رفت. چند دقیقه بعد او را در مسیر دیدم که پیاده به سمت خانه می رفت.
شاید می خواست سر راه برای همسرش کادویی تهیه کند.
شاید می خواست با مردم ارتباط نزدیک داشته باشد و از آنها برای اجرای برنامه اش کمک بگیرد.
شاید به حرف هایی که زده بود فکر می کرد.
و شاید می خواست این بار زیر سایه و نه آفتاب راه برود.
هما گویا
منبع : روزنامه اعتماد