یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


از مرگ به بعد هیچ چیز را نمی توان جبران کرد


از مرگ به بعد هیچ چیز را نمی توان جبران کرد
● زندگی مالرو
آندره مالرو داستان نویس فرانسوی، نظریه پرداز هنری، فعال سیاسی و کسی بود که تاثیر مهمی در فرهنگ قرن بیستم داشت. او در سوم نوامبر ۱۹۰۱ در پاریس به دنیا آمد. در سال های کودکی پدر و مادرش از هم جدا شدند و او نزد مادربزرگش بزرگ شد. مالرو در مدرسه محصل خوبی نبود و هرگز امتحان سال آخر دبیرستان را نگذراند و هیچ مدرکی از مدرسه زبان های زنده شرقی پاریس که در آنجا مقداری فارسی و چینی خوانده بود، دریافت نکرد. اینها قسمتی از کودکی مالرو بود و بیشتر از این چیزی وجود ندارد. او خود درباره کودکی اش می گوید؛«تقریباً همه نویسندگانی که می شناسم کودکی شان را دوست دارند، من از کودکی ام بیزارم. اگر خود را ساختن عبارت از خوگرفتن به این کاروانسرای بی جاده یی باشد که نامش زندگی است، من خود را کم و بد ساخته ام... من تقریباً برای خودم جالب نیستم.»
مالرو در ۱۹ سالگی با دختری یهودی آلمانی به نام کلارا ازدواج و در سال ۱۹۲۳ با او به شرق سفر کرد. این مسافرت مالرو را دگرگون ساخت و چیزی از او به وجود آورد که بعد ها گفته شد؛ «افسانه آندره مالرو». وارد تمدن «هند و چین» شده بود تا شرق را بکاود و چیزی را که می خواست بیابد. بعد از مدتی به پاریس بازگشت و بار دیگر از راه ایران و افغانستان رهسپار سایگون شد. در سایگون روزنامه یی به نام «هند و چین» تاسیس کرد و نخستین شماره آن را در ژوئن ۱۹۲۵ به چاپ رسانید. مالرو موضعی ضداستعماری داشت و از نهضت چپ محلی ملی گرا، موسوم به «آنام جوان» حمایت می کرد. در آن زمان درگیر مبارزات سختی با دولت استعماری شده بود. در این دوره به دوست خود «ادموند ویلسن» نوشت؛ «منشی کمیسیون انقلابی بودم.» پس از چند ماه درگیری های سخت و پرآشوب به پاریس بازگشت. حالا وقت آن بود که کتاب هایش فرانسویان را تکان دهد. وسوسه غرب(۱۹۲۶)، فاتحان(۱۹۲۸)، راه شاهی(۱۹۳۰) و کتاب همه کتاب هایش «سرنوشت بشر»(۱۹۳۳) که نام مالرو را بر سر زبان ها انداخت و جایزه گنکور ادبی را از آن او ساخت. مالرو نامی آشنا در فرانسه شده بود. مالرو در ۱۹۲۹با کلارا به ایران آمدند و از اصفهان دیدن کردند و سخت مجذوب بناهای تاریخی اصفهان شد. دو سال بعد بار دیگر به ایران آمد و مدت زیادی در ایران ماند و در این مدت با روحیات ایرانیان آشنا شد. در ۱۹۳۳ پخش فاتحان در شوروی ممنوع اعلام شد. با توجه به هواداری از گرایش تروتسکی در کتاب «سرنوشت بشر»، مالرو در۱۹۳۴ به مسکو دعوت شد تا در کنگره نویسندگان سخنرانی کند. در این سال با آندره ژید به برلین رفت. پس از دیدن آلمان فاشیستی کتاب دیگری از مالرو به یادگار ماند که او نام «عصر تحقیر» را بر آن نهاد. هنگامی که آتش جنگ داخلی در اسپانیا شعله ور شد، مالرو به آن کشور رفت و فرماندهی اسکادران هوایی جمهوریخواهان را با معدودی هواپیما به عهده گرفت. او خود در این بمباران ها شرکت داشت و این پروازها و جنگ ها انگیزه یی بود برای رمان «امید» که بعد ها فیلمی که هرگز تکمیل نشد از آن ساخت.
مالرو در جنگ جهانی شرکت کرد، اسیر شد و «گردوبنان آلتنبورگ» را در زندان نوشت. بخشی از این کتاب را یک افسر آلمانی در زندان پاره کرد. مالرو از زندان گریخت. بار دیگر اسیر شد و با رسیدن نیروهای متفقین به تولوز آزاد شد. در آلزاس- لورن، فرماندهی دسته یی از سربازان را برعهده گرفت. بعد از جنگ، او در مقابل چشمان حیرت زده کمونیست ها به دولت دوگل پیوست. دولت دوگل در ۱۹۴۵سقوط کرد و او به زندگی شخصی خود بازگشت. در همین سال جلد اول کتاب «موزه خیالی» را تحت عنوان «روانشناسی هنر» منتشر کرد. در ۱۹۵۱«نداهای خاموشی» و سال بعد از آن «موزه خیالی پیکرتراشی جهان» را به خوانندگان خود عرضه داشت. در ۱۹۵۸ ژنرال دوگل به حکومت بازگشت و مالرو از اول ژوئن به سمت وزیر مشاور منصوب شد. در این سال به ایران، گویان، هندوستان و ژاپن مسافرت کرد. در هندوستان با نهرو ملاقات کرد و سال بعد وزیر مشاور مسوول امور فرهنگی شد. در۱۹۶۵ به چین رفت و با مائوتسه- تونگ ملاقاتی انجام داد. در ۱۹۶۸ با سقوط دولت ژنرال دوگل تا هنگام مرگ، خانه نشینی را اختیار کرد. در ۱۹۷۰ «خطابه های سوگ» و «درختان بلوطی که می افکنند» و شش سال پس از آن کتاب های «طناب و موش ها» و «آیینه اوهام» را نوشت. در همین سال در بیمارستان «هانری موندور» بستری شد و در ۲۳نوامبر زندگی را برای همیشه بدرود گفت. مالرو پنج بار به ایران سفر کرد. در جوانی کمی فارسی صحبت می کرد و تصمیم داشت در تخت جمشید فیلمی بسازد ولی نتوانست. جمله معروفی دارد که می گوید؛ «زیبا ترین شهرهای جهان، ونیز، فلورانس و اصفهان هستند.»
● مالرو و فیلم «امید»
فکر ساخت فیلم «امید» یا «کوهستان تروئل» دو سال قبل از شروع جنگ جهانی دوم به ذهن مالرو خطور کرد. این فیلم در ۱۳ژوئن ۱۹۴۵ پس از مونتاژ نهایی، آماده دیدن شد. مالرو این فیلم را با کمک «بوریس پسکین» کارگردانی کرده است. «لویی پاژ» فیلمبرداری آن را عهده دار بود. دیالوگ های فیلم به زبان اسپانیایی است. فیلمنامه این فیلم توسط «مکس اوب» و با کمک مالرو به اسپانیایی برگردانده شده است. اکران فیلم در فرانسه ۸۸ دقیقه و در اسپانیا ۷۶دقیقه بود. امکانات ساخت این فیلم بسیار کم بود. در جای جای این فیلم «تک صدایی» با شلیک تفنگ، صدای انفجارها را به وجود می آوردند. در هنگام ساختن فیلم، مالرو با مشکلاتی مواجه و مجبور شد «امید» را سریع تر به پایان برساند اما این فیلم با داشتن نام مالرو، فیلمی نبود که بشود سرسری از آن گذشت.
«ژان لاکوتور» نویسنده فرانسوی که شرح حالی درباره مالرو نوشته است، درباره «امید» می گوید؛ «قصد آن نداریم که کلاف پیچیده مباحث «امید» را از هم باز کنیم یا نظام ماهرانه تابلوها و طرح ها و تغییر آهنگ ها و نماها و ملودی ها و «فوگ»ها و قسمت های درهم رفته را توضیح دهیم... «امید» حقیقت را حقیقی تر از آنچه هست نشان می دهد... امید به نظر من شاهکاری واقعی است... در امید است که مالرو به بهترین وجهی جلوه می کند... چون مالرو آتش در سر و صاعقه در مشت دارد.» موضوع فیلم جنگ داخلی اسپانیا است. جمهوریخواهان از هر طبقه از جامعه برای پاسداری از هستی شان وارد میدان جنگ می شوند. آلمان نازی با کمک های خود به ژنرال فرانکو، سقوط جمهوریخواهان را تسریع می بخشد. دربه دری و فرار مردم، تیراندازی و بمباران، همه این اتفاقات در این فیلم به تصویر کشیده شده است. سعی شده در این فیلم مردمانی به تصویر کشیده شوند که پا از حرف فراتر گذاشته و با عمل خود صحبت می کنند. در سراسر فیلم فقط انسانیت و جنبه های عالی انسانی به چشم می خورد. حوادث این فیلم همان ماجراهای کتاب امید است. سکانس های این فیلم حوادث رئالیستی و واقعی و به دور از هرگونه ظاهر سازی یا عمل غیرعادی است. مالرو چیزی که فقط برای خودش اهمیت دارد را به تصویر نمی کشد؛ چیزی را به تصویر می کشد که برای همگان اهمیت دارد. او در این مورد می گوید؛ «چیزی که فقط برای من اهمیت دارد، چه اهمیتی برایم دارد.» با توجه به مقاله هایی که در مجله «کایه دو سینما»(دفترچه های سینما) درباره این کتاب نوشته شده و عقایدی که بعضی منتقدان فرانسوی درباره این فیلم ابراز کرده اند، نگاهی به اندیشه مالرو و موضوع فیلم می اندازیم.
بیشتر حوادث این فیلم گاه در برابر دیدگان مالرو نقش بسته و گاه نقل قول هایی است که شنیده و آنها را در فیلم آورده است. اندیشه والای انسانی و مبارزه برای چیزی که وجود آدمی را تشکیل می دهد، در این فیلم موج می زند. این نوع اندیشه، مخصوص مالرو است. انسان هایی که مطلق گرا هستند و همه چیز خود را در نهایت آن می خواهند و نه کمتر. آندره ژید گفته بود؛ «در کتاب های شما(مالرو) هیچ آدم ابلهی وجود ندارد.» مالرو در جواب گفته بود؛ «من برای آزار دادن خودم چیز نمی نویسم و اما در مورد ابلهان، همان خود زندگی کافی است.» در این فیلم گاهی مبارزان با تمام عقیده شان محکوم به شکست می شوند و ناکام می مانند و گاه با تمام عقیده شان اندیشه شان را به عمل می آورند. این اندیشه های مالرو چراغ روشنی بود در مقابل تاریکی مخوفی که عده یی از جوانان گمشده این قرن پر هرج ومرج را به سر منزلی رهنمون می ساخت. این فیلم سیاه و سفید در کاتالونیای اسپانیا و در مکان هایی ساخته شده که حوادث و درگیری های واقعی جنگ در آن اتفاق افتاده است. مالرو خود در این مناطق بوده و فرماندهی اسکادران هوایی جمهوریخواهان را برعهده داشته و در مدلین، مادرید، تولدو و تروئل جنگیده است. دفاع از انسانیت و نشان دادن مردانی که نمی خواهند پوچی زندگی را با قدرت خیره کننده اش بپذیرند در افکار مالرو پیچ و تاب می خورد. در فیلم دیده می شود که مرد از جان گذشته یی تیرباری به دست گرفته و با تمام وجودش سعی در دفاع از زندگی دارد. به درستی این کارها برای چیست؟ مالرو می گوید؛ «انسان فقط با فکر کردن به خود، خودش را نمی شناسد. باید دست به عمل بزند تا بتواند خود را بشناسد. انسان یعنی عملی که انجام می دهد.» این تفکر و اندیشه قهرمانان فیلم و آثار مالرو است. مالرو خود آنها را به تصویر می کشد، پرورش می دهد و بعد آنها را با حقیقت تلخ سرنوشت شان آشنا می سازد.
یکی از دوستان مالرو در سال۱۹۴۵ در کتاب «ماجرای بشری آندره مالرو» می نویسد؛ «چند روز پیش هوس کردم فیلم آندره مالرو، «امید» را بار دیگر ببینم. این فیلم را خودش قبل از مونتاژ نهایی برایم نمایش داده بود. در حال حاضر این فیلم اهمیت و اعتباری اندوهبار به خود گرفته و از این نظر هم تراز کتاب نیرومندی شده است که موضوع و عنوان خود را از آن گرفته است. در این فیلم هیچ امتیازی به سلیقه و تمایلات مردم عادی داده نشده است، نوعی بی اعتنایی متکبرانه به هر چیز سرگرم کننده یا ناخوشایند در این فیلم احساس می شود. و در سرتاسر گفت وگوهای نادر شخصیت های ماجرا، احساس نهفته وقار انسانی را در رفتار و حالات و چهره آنها و در زیبایی خشک و جدی تصویرها، باز می یابیم و این احساس از آن جهت عواطف ما را برمی انگیزاند که شخصیت های فیلم را مردمانی بسیار بینوا تشکیل می دهند، که بدون آگاهی از اصالت خود در همان حوالی، زمین سخت و پرصلابت خود را می کاوند و می کارند، دهقانانی فقیر که دست سرنوشت آنها را تا حد قهرمان، تا حد شهید، اعتلا بخشیده است. این اصالت طبیعی، این عظمت پنهان، این آگاهی از وقار و حیثیت انسانی را من همه جا در آثار مالرو باز می یابم و این از برجسته ترین ویژگی های چهره خود او نیز هست. با همین ویژگی است که او ابتدا ما را جذب می کند و سپس نگاه می دارد و تحت تاثیر قرار می دهد.»
فروهاک وایدر در برخورد با اندیشه مالرو گفته بود؛ «انسان تنها حیوانی است که می داند باید بمیرد.» در دام جهانی بی اعتنا و بی معنا گرفتار شده است. او شاید در مقابل این مخمصه سر به طغیان بردارد، ولی می داند که شکست این طغیان، از پیش مقدر شده است.» مساله شخصیت های مالرو برخورد با نوع سرنوشت شان است. سرنوشتی که آزاردهنده است و مانند خوره یی از درون، انسان ها را می خورد. شخصیت اصلی کتاب «راه شاهی» می گوید؛ «ما مجبوریم در پوچی و عبثی زندگی کنیم، اما انسانیت ما هرگز با چنین زیستی موافق نخواهد بود. ما ناچاریم طغیان کنیم ولی این دام فاجعه بار چنان است که طغیان ما موجب نابودی خودمان می شود.» اندیشه مالرو وسیع و اندکی پیچیده است. او خود این اندیشه را با نثری مخصوص و به سختی بیان می دارد که درکش حتی برای فرانسوی زبانان هم کمی مشکل است. در «گردوبنان آلتنبورگ» شخصیت داستان در برخورد با عالم هستی می گوید؛ «ما می دانیم که به دنیا آمدن خود را نخواسته ایم و مردن خود را نیز نخواهیم خواست، پدر و مادر خود را انتخاب نکرده ایم و در برابر زمان، کاری از دست مان بر نمی آید. می دانیم که بین هر یک از ما و عالم هستی نوعی شکاف وجود دارد. وقتی که من می گویم هر انسانی حضور سرنوشت را به شدت حس می کند، منظورم این است که استقلال جهان را نسبت به خود- تقریباً همیشه یا دست کم در بعضی لحظات به طرزی دهشتناک- حس می کند.» این اندیشه خالق قهرمانان «کوهستان تروئل» است. خالقی که خود با قهرمانان خود زندگی کرده است و هر یک از آنها اگر نتوان گفت خود او می توان گفت که قسمتی از وجود او هستند. در «نداهای خاموشی» می گوید؛ «سرنوشت مرگ نیست، بلکه مرکب از همه چیزهایی است که انسان را به آگاهی یافتن از وضع و حال خود وامی دارد. حتی روبنس بانشاط نیز این را می داند زیرا سرنوشت عمیق تر از بدبختی است.» و کمی بعد وقتی به فاجعه مرگ نظر می افکند، می گوید؛«فاجعه مرگ در این است که زندگی را تبدیل به سرنوشت می کند و از مرگ به بعد، هیچ چیز را نمی توان جبران کرد.» مرگ قهرمانان مالرو تلخ و از یاد نرفتنی است و گویی «فقط در کره یی نورانی و خیره کننده رفته اند.» این عاقبت قهرمانان مالرو است و درباره جان فشانی بر سر عقیده و قبول سرنوشت و مرگ با وجود همه تلخی هایش، آخر سر از قول همه آنها می گوید؛ «بهای معنا بخشیدن به زندگی، خود زندگی است.»
در جای جای فیلم وقتی مردی تفنگ در دست، تنها جلوی دشمنان و کسانی که می خواهند همه چیز آدمی را نابود کنند، می ایستد، تمامی اندیشه ها و افکار مالرو در ذهن بیننده تداعی می شود. حرکات این قهرمانان و تمام زیست شان را بیننده به خوبی حس می کند. گویی این قهرمانان همزاد بینندگان فیلم هستند. بعدها گائتان پیکون (منتقد برجسته فرانسوی) با آشنایی با نوشته های مالرو گفت؛ «فرو رفتن در تیرگی ها نزد مالرو چقدر عمیق تر و سیاه تر و خشن تر و قطعی است، و بیش ازاینکه ما را به فکر توجیه کنندگان هستی و زندگی بیندازد، به یاد شاعران یأس و نومیدی و کسانی می اندازد که چنان با یأس زندگی کرده اند که جز فریادی گذرا چیز دیگری نمی توانند از آن بیرون کشند. در آثار مالرو خون سیاه شاعران نفرین شده جاری است؛ خون «نروال»، «رمبو»- خون «کره ول»، «آرتو»، «سلین»- خون خودکشی و دیوانگی، خون سکوتی که اسیر چنگ اهریمنان است. اما این شاعران نفرین شده دست به عمل می زنند و موفق می شوند.» و تاوان عمل خود را می دهند.
● مالرو و نمایش
مالرو در سمت وزیر فرهنگ زحمات بسیاری کشید. بها دادن به سینماها و تئاترهای فرانسه و ترمیم تمام آثار پاریس از قبیل مجسمه های میادین و بازسازی دیوارها و خرابی هایی که در طول جنگ جهانی و بعد از آن به وجود آمده بود از کارهای مالرو بود. در این دوره روابط فرهنگی فرانسه با بسیاری از کشورهای آفریقایی رو به گسترش نهاد. از آثار مالرو نمایش هایی ساخته شد و روی پرده رفت. مالرو خود جسته گریخته به دیدن این نمایش ها می رفت تا عکس العمل تماشاچیان را از اندیشه ها و شخصیت های داستان های خود ببیند. دوست بزرگواری که سرنوشت بشر را ترجمه کرده است، گفت؛ «آن زمان که من در پاریس بودم، روزی در کتابخانه خوابگاه های دانشگاه، بلیت های تئاتر «سرنوشت بشر» را می فروختند. چون علاقه بسیاری به مالرو و داستان هایش داشتم و می خواستم «سرنوشت بشر» را ترجمه کنم، تصمیم گرفتم بلیتی بخرم و به این تئاتر بروم. قهرمانان چینی داستان چشمان کشیده یی داشتند درست همان طور که مالرو درباره آنها توضیح می دهد. این تئاتر کمی طولانی بود. در بین استراحت دو پرده من بلند شدم تا به دستشویی بروم. کمی مانده به دستشویی گوشه دیوار، شخصی را دیدم که در تاریکی ایستاده است. کمی دقت کردم و دیدم مالرو است. چشمانش مانند چشمان عقابی می درخشید. در طول مدت نمایش به تماشاچیان و سکوی نمایش نگاه می کرد که بازیگران چطور نقش خود را بازی می کنند و آیا این چیزی است که او خود می خواسته است بگوید. وارد دستشویی شدم. وقتی از دستشویی بیرون آمدم او هنوز آنجا بود. چون پرده بعد در حال شروع شدن بود و در فرانسه هم اگر بخواهی بعد از شروع نمایش بروی و در صندلی ات بنشینی، کلی متلک می گویند و چون از این عمل فرانسویان خجالت می کشیدم، رفتم و سر جایم نشستم. وقتی تئاتر تمام شد بار دیگر به آن قسمتی که مالرو ایستاده بود نگاه کردم ولی او دیگر آنجا نبود.» و همه ما روزی مانند او به سرنوشت بشری مان نگاهی هراس انگیز خواهیم افکند.
شهرام امیرپور سرچشمه
منابع؛ تمامی جمله هایی که در داخل «» قرار دارد از کتاب هایی که از مالرو به فارسی ترجمه شده است گرفته شده و آنهایی که به فارسی ترجمه نشده، توسط مترجم «آیینه اوهام» به فارسی برگردانده شده است.
منبع : روزنامه اعتماد