یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

در سوگ آفتاب کائنات


در سوگ آفتاب کائنات
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) لحظاتی پیش از رحلت فرمود: (برای من کاغذ و دواتی بیاورید تا مکتوبی بنویسم که پس از من گمراه نشوید!) در این لحظه، عمر بن الخطاب گفت: (این مرد هذیان می گوید و بیماری بر او غلبه کرده است! ما را کتاب خدا بست است! و شعار (حسبنا کتاب الله) که نقض کننده فرمایش نبی اکرم (صلی الله علیه وآله) إنی تارک فیکم الثقلین.. از همان مجلس ریشه گرفت.
پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) در تاریخ ۲۸ صفر سال ۱۰ هجری در مدینه منوره چشم از جهان فرو بستند و به لقاء الله پیوستند، و این در حالی بود که سر در سینه برادر خویش علی بن ابی طالب (علیه السلام) داشتند: (ولقد قبض رسول الله...): و رسول خدا در حالی قبض روح شد که سر بر سینه من نهاده بود و جانش در میان دستانم گرفته شد و من دستم را بر چهره ایشان کشیدم و من متولی غسل آن حضرت شدم و ملائکه مرا کمک میکردند و در و دیوار خانه‏اش من از صدای آهسته آنان که بر او نماز میخواندند و گروهی بالای میرفتند و گوش من از صدای آهسته آنان که بر او نماز میخواندند خالی نمیشد تا آنکه او را در ضریحش به خاک سپردیم... (نهج البلاغه، فیض الاسلام: خطبه ۸۸).
و در غم رحلت پیامبر (صلی الله علیه وآله) در حالی که حضرت را غسل میداد و کفن می کرد، چنین فرمود: (بأبی أنت و أمی یا رسول الله لقد انقطع بموتک...): پدر و مادرم فدای تو ای رسول خدا! همانا با مرگ تو از نعمتی محروم شدیم که با مرگ دیگران از آن محروم نمی شدیم و آن، نعمت نبوت و اخبار آسمانی بود. مصیبت تو آنقدر بزرگ است که ما را به خاطر تمام مصیبتهای دیگر تسلیت می دهد و از این جهت، تو منحصر به فرد هستی و همه مردم در سوگ تو ماتمزده هستند و از این جهت عمومیت داری و اگر نبود که تو ما را به صبر امر فرمودی و از جزع و ناله نهی نمودی، سرچشمه‏های اشک را خشک می کردیم و درد و غم ما همواره باقی می بود و اندوه ما زدوده نمی شد و اینها نیز برای تو اندک است، ولی مرگ را نمی توان برطرف کرد، پدر و مادرم فدای تو باد! ما را نزد پروردگارت یاد کن و در خاطر خود نگهدار!) (نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۲۲۶).
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) لحظاتی پیش از رحلت فرمود: (برای من کاغذ و دواتی بیاورید تا مکتوبی بنویسم که پس از من گمراه نشوید!) در این لحظه، عمر بن الخطاب گفت: (این مرد هذیان می گوید و بیماری بر او غلبه کرده است! ما را کتاب خدا بست است! و شعار (حسبنا کتاب الله) که نقض کننده فرمایش نبی اکرم (صلی الله علیه وآله) إنی تارک فیکم الثقلین.. از همان مجلس ریشه گرفت.
پس از آن، در حالی که علی (علیه السلام) هنوز در حال غسل و تدفین پیامبر بود، گروهی در محلی به نام (سقیفه) جمع شدند و در امر خلافت نزاع آغاز کردند و سرانجام ابوبکر را به عنوان خلیفه برگزیده، با او بیعت کردند و این، آغاز مسیری بود که به نوبه خود نتایجی به همراه داشت
● اندوه فاطمه زهرا پس از رحلت پیامبر
فاطمه علیهاسلام بعد از پدر همواره غمگین بود. بدن شریفش نحیف، چشمانش اشکبار و قلبش سوخته بود. کودکان نازنین خود را خطاب می‏کرد و می‏فرمود:« کجا رفت پدر مهربان شما که شما را عزیز می‌داشت و در آغوش می گرفت؟ چرا دیگر نمی‏آید و در منزل ما را نمی‏گشاید؟!»
امیرالمؤمنین می‏فرماید:« من رسول خدا را در پیراهنش غسل داده بودم. فاطمه علیهاسلام همواره از من می‏خواست آن را نشانش بدهم. یک بار پیراهن را به او دادم. او پیراهن پدرش را گرفت و آن قدر آن را بویید تا از هوش رفت. من چون این منظره را دیدم، پیراهن رسول خدا را پنهان کردم.»
امام صادق علیه السلام می‌فرمود:« فاطمه علیهاسلام بعد از رحلت رسول خدا غم و اندوه فراوانی داشت. به همین دلیل جبرئیل نزد او می‏رفت، او را تسلی می‏داد و از رسول خدا و جایگاه بلندش در بهشت برای او سخن می‏گفت.»
● گوش هایم پر از هیاهوی فرشتگان بود
یاران پیامبر می دانند که من لحظه ای به خدا و پیامبرش پشت نکردم . همه می دانند من در جای جای حوادث سخت و پرخطر که قهرمانان پا پس می کشیدند از فدا کردن جانم دریغ نمی کردم. کیست که از من به پیامبر در زندگی و مرگ نزدیک تر است؟ از کودکی در دامان او بالیدم و در آخرین لحظه های عمر تنها یار وفادار او بودم . پیامبر خدا در حالی به ملکوت اعلا پیوست که سرش را بر سینه ام گذاشته بود . در لحظه ی عروج جان پاک و نازنین او از میان دست هایم پر کشید و بال رفت. دست هایم رابه تبرک بر چهره ام کشیدم و آن گاه پیکر پاکش را شستم در حالی که فرشتگان یاری ام می دادند. ناله ی آن ها در و دیوار خانه را آکنده بود . گروهی فرود می آمدند و گروهی دیگر بالا می رفتند. گوش های من لحظه ای از هیاهوی فرشتگان خالی نبود. او را در آرامگاهش به خاک سپردم در حالی که می شنیدم فرشتگان بر او درود می فرستند.
رحلت پیامبر اکرم (ص) برای حکومت اسلامی و امت اسلام حادثه‏ای سخت و جانسوز بود . چنانکه امیرالمؤمنین(ع) می‏فرماید:
« بابی انت و امی یا رسول الله (ص) لقد انقطع بموتک ما لم ‏ینقطع بموت غیرک من النبوة والانباء و اخبارالسماء . خصصت ‏حتی صرت مسلیا عمن سواک و عممت ‏حتی صار الناس فیک سواء و لولا انک امرت بالصبر و نهیت عن الجزع، لانفدنا علیک ماءالشؤون . و لکان الداء مماطلا و الکمد محالفا و قلالک . . . (۱) ؛ پدر و مادرم فدایت ای پیامبر خدا، با مرگ تو رشته‏ای پاره شد که در مرگ دیگران چنین قطع نشد و آن نبوت و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانی بود . مصیبت تو دیگر مصیبت دیدگان را تسلی دهنده ست ‏یعنی پس از مصیبت تو دیگر مرگ ها اهمیتی ندارد . و از طرفی این یک مصیبت همگانی است که عموم مردم به خاطر تو عزادارند . اگر نبود که امر به صبر و شکیبایی فرموده‏ای و از بی‏تابی نهی نموده‏ای آنقدر گریه می‏کردم که اشک هایم تمام شود . و این درد جانکاه همیشه در من می‏ماند و حزن و اندوهم دائمی می‏شد. که همه اینها در مصیبت تو کم و ناچیز است.»
سختی مصیبت رحلت پیامبر به قدری بود که امام علی می‏فرماید: « فضجت الدار الافنیة(۲)؛ گویا در و دیوار خانه فریاد می‏زد.»
● علل موفقیت پیامبر اکرم (ص) در زمان حکومت
شاید تصور آن روز برای خیلی‏ها امری مشکل به نظر می‏رسید، چرا که پیامبر توانسته بود در مدت کمی علاوه بر ایجاد الفت و اخوت و صفا و صمیمیت ‏بین مردم، حکومتی عدل گستر و نظامی قانونمند را پی ریزی کند که مردم خصوصا طبقه عامه از آن بهره‏ مند باشند.
چنانکه حضرت امیرمؤمنان(ع) می‏فرماید: « فانظروا الی مواقع نعم الله علیهم حین بعث الیهم رسولا . فعقد بملته طاعتهم . و جمع علی دعوته الفتهم، کیف نشرت النعمة علیهم جناح کرامتها و اسالت لهم جداول نعمتها والتفت الملة بهم فی عوائد برکتها فاصبحوا فی نعمتها غرقین . و فی خصرة عیشها فکهین . قد تربعت الامور بهم فی ظل سلطان قاهر . و آوتهم الحال الی کنف عز غالب، و تعطفت الامور علیهم فی ذری ملک ثابت . فهم حکام علی العالمین و ملوک فی اطراف الارضین یملکون الامور علی من کان یملکها علیهم، و یمضون الاحکام فیمن کان یمضیها فیهم لاتغمزلهم قناة ولا تقرع لهم صفاة (۳) ؛ حال به نعمت های بزرگ الهی که به هنگامه بعثت پیامبر اسلام (ص) بر آنان فرو ریخت ‏بنگرید . که چگونه اطاعت آنان را دین خود پیوند داد . و با دعوتش آنها را به وحدت رساند. چگونه نعمت‏های الهی بال های کرامت‏ خود را بر آنان گستراند و جویبارهای آسایش و رفاه برایشان روان ساخت و تمام برکات آیین حق، آنها را در بر گرفت در میان نعمت‏ها غرق شدند و در خرمی زندگانی شادمان . امور اجتماعی آنان در سایه حکومت اسلام استوار شد . در پرتو عزتی پایدار آرام یافتند و به حکومتی پایدار رسیدند . آنگاه آنان حاکم و زمامدار جهان شدند و سلاطین روی زمین گردیدند و فرمانروای کسانی شدند که در گذشته حاکم بودند و قوانین الهی را بر کسانی اجرا می‏کردند که مجریان احکام بودند و در گذشته کسی قدرت درهم شکستن نیروی آنان را نداشت و هیچ کس خیال مبارزه با آنان را در سر نمی‏پروراند .»
● شمه‏ای از حالات فرصت طلبان عصر پیامبر اکرم (ص)
شرایط قبل از اسلام و حتی بعد از حکومت اسلامی پیامبر به گونه‏ای نبود که تمام کسانی که در جزیرة‏ العرب آن روز می‏زیستند از جان و دل تسلیم اوامر حکومت نبوی شوند و چه بسا بودند کسانی که نه از سر تسلیم بلکه از ناچاری به بیعت‏ حکومت‏ حضرتش درآمده بودند . و حتی کسانی که در حیات حضرت نتوانستند کاری کنند .
چنانکه امام علی (ع) می‏فرماید: « فاراد قومنا قتل نبینا واجتیاح اصلنا و هموا بنا الهموم و فعلوا بنا الافاعیل و منعونا العذب واحلسونا الخوف واضطرونا الی جبل وعر واوقدوا لنا نارالحرب فعزم الله لنا علی الذب عن حوزته والرمی من وراء حرمته (۴) ؛ خویشاوندان ما از قریش می‏خواستند پیامبرمان (ص) را بکشند و ریشه ما را درآورند و در این راه اندیشه‏ها از سر گذراندند و هر چه خواستند نسبت ‏به ما انجام دادند. و زندگی خوش را از ما سلب کردند . و با ترس و وحشت‏ به هم آمیختند و ما را به پیمودن کوه‏های صعب العبور مجبور کردند و برای ما آتش جنگ افروختند . اما خدا خواست که ما پاسدار دین او باشیم و شر آنان را از حریم دین بازداریم .
آنان منتظر رحلت پیامبر بودند تا بتوانند به مطامع نفسانی خود دست‏ یازند .
چنانکه امام علی (ع) خطاب به برادرش عقیل نوشتند: « فدع عنک قریشا و ترکاضهم فی الضلال و تجوالهم فی الشقاق و جماحهم فی التیه، فانهم قد اجمعوا علی حربی کاجماعهم علی حرب رسول الله (ص) قبلی ... (۵) ؛ قریش را بگذار تا در گمراهی بتازند و در جدایی سرگردان باشند . و با سرکشی و دشمنی زندگی کنند همانا آنان در جنگ با من متحد شدند آنگونه که پیش از من در نبرد با رسول خدا (ص) هماهنگ بودند.»
البته بیانات پیامبراکرم (ص) در حق امیرالمؤمنین و در راس آنها در غدیر خم توانسته بود از شدت و حدت آن بکاهد .چنانکه حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند:
«... کانکم لم تعلموا ما قال یوم غدیر خم، والله لقد عقد له (علی علیه‏السلام) یومئذ الولاء لیقطع منکم بذلک منها الرجاء ... (۶) ؛ گویا از آن چه رسول خدا (ص) در روز غدیر خم فرمود، آگاهی ندارید؟ سوگند به خدا که ایشان در آن روز ولایت و رهبری امام علی (ع) را مطرح کرد و از مردم بیعت گرفت تا امید شما فرصت طلبان تشنه قدرت را قطع نماید.»
گروهی نیز توان و توفیق معرفت پیامبر و حکومت ‏حضرتش را پیدا نکرده بودند . چنانکه خداوند متعال می‏فرماید:
« قالت الاعراب آمنا، قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم‏.» (۷)
پیامدهای رحلت از لسان مبارک حضرت زهرا (س)
در این مقال بنابر آن است که پیامدهای رحلت پیامبر اکرم (ص) از نگاه تنها یادگارش، حضرت فاطمه سلام الله علیها بیان شود. او که بضعة الرسول است (۹) و به تعبیر امام علی (ع) بقیة النبوة (۱۰) است و به اعتراف دیگران، خیرة النساء و ابنة خیر الانبیاء، صادقة فی قولک، سابقة فی وفور عقلک است. (۱۱)
او که خلیفه اول در جمع مردم مدینه درباره‏اش چنین گفته است: انت معدن الحکمة و موطن الهدی و الرحمة و رکن الدین و عین الحجة است. (۱۲)
و حتی عایشه نیز گفته است: « ما رایت احدا کان اصدق لهجة من فاطمة الا ان یکون الذی ولدها. » (۱۳)
او که هم مردمان مکه و مدینه را دیده و هم شاهد حیات پیامبر اکرم (ص) بوده و هم در کنار پیامبر و حضرت امیر(ع) حوادث ریز و درشت عصر نبوت و روزهای بعد از رحلت و حوادث تلخ و دردناک آن ایام کوتاه را به دقت زیر نظر داشته است . آری او می‏تواند پیامدهای تاسف بار رحلت پیامبر را خوب بیان کند . در اینجا به مواردی از آنها می‏پردازیم:
آن حضرت در خطبه فدکیه (۱۴) و خطبه‏ای که بعدا در جمع زنان مدینه که به عیادت ایشان آمده بودند (۱۵) ایراد فرموده‏اند، پیامدهای رحلت پیامبر را بیان می‏کنند از جمله آنها عبارتند از:
۱) ایجاد ضعف و سستی در میان مردم .
استومع وهنه « یا وهیه.‏» (۱۶)
حضرت در خطبه‏ای که در حضور زنان مدینه که به عیادت ایشان آمده بودند نیز این امر را تذکر دادند و با تاسف فرمودند:
« فقبحا لفلول الحد واللعب بعد الجد و قرع الصفاة (۱۷) ؛ چه زشت است ‏سستی و بازیچه بودن مردانتان پس از آن همه تلاش و کوشش .»
۲) تفرقه و اختلاف به وجود آمد .
«استنهر فتقه وانفتق رتقه (۱۸) ؛ تشتت و پراکندگی گسترش یافت . و وحدت و همدلی از هم گسست.»
استنهر از نهر به معنای وسعت و زیادی است، فتق به معنای جدایی و پاره پاره شدن است. انفتق از انفتاق یعنی شکافتن و رتق هم به معنای همبستگی و اتحاد است .
در قرآن کریم نیز آمده است که: «ان السموات والارض کانتا رتقا ففتقناهما (۱۹) ؛ (آیا کافران ندیدند) که آسمان ها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم .»
۳) امید و آرزوهای مسلمانان به ناامیدی تبدیل شد.
آنان که به پیامبر اکرم (ص) و احکام عالیه اسلام ناب حضرتش دلخوش کرده بودند از نعمت دین الهی و حکومت اسلامی بهره ‏مند گشته بودند. اکنون با دیدن حوادث بعد از آن حضرت مایوس شده و امیدشان به یاس مبدل گشت .
« واکدت الامال‏.» (۲۰)
۴ ) به حریم پیامبر بی ‏حرمتی شد .
« اضیع الحریم و ازیلت الحرمة عند مماته (۲۱)؛ هنوز جسد مبارک پیامبر بر زمین است. در اجتماع سقیفه (۲۲) بدون نظرخواهی از خاندان پیامبر به تعیین جانشین برای آن حضرت می‏پردازند. و حق اهل بیت‏ حضرتش را ضایع می‏کنند .
چنانکه حضرت علی(ع) می‏فرماید:" فوالله ما کان یلقی فی روعی، ولا یخطر ببالی ان العرب تزعج هذا الامر من بعده (ص) عن اهل بیته ولا انهم منحوه عنی من بعده" (۲۳) ؛ به خدا سوگند نه در فکرم می‏گذشت و نه در خاطرم می‏آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او بگرداند. یا مرا پس از وی از عهده دار شدن حکومت‏ باز دارند.»
و حتی در لحظات واپسین عمر حضرت و هنگام رحلت ایشان، هنگامی که قلم و لوحی طلب فرمودند به آن حضرت بی‏ حرمتی کردند و ندای " فانه یهجر" سر دادند. (۲۴)
و مدتی هم از رحلت ‏حضرت نگذشت که به در خانه تنها یادگارش آمدند و چه بی ‏حرمتی ها که نکردند. چنانکه حضرت زهرا فرمود: یا ابتاه یا رسول الله هکذا کان یفعل بحبیبتک وابنتک ... . (۲۵)
یا ابتاه یا رسول الله ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب وابن ابی قحافة (۲۶) ؛ بابا ای رسول خدا پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابی قحافه چه بر سر ما آمد. (۲۷)
۵ ) خط نفاق و دورویی آشکار شد .
« ظهر فیکم حسکة النفاق.‏» (۲۸)
حضرت در جای دیگری از همین خطبه، با کنایه زیبایی به این نفاق افکنی پرداخته است و فرموده است:
« تشربون حسوا فی ارتغاء و تمشون لاهله و ولده فی الخمر والضراء و نصبر منکم علی مثل حز المدی، و وخز السنان فی الحبشاء (۲۹) ؛ شیر را اندک اندک با آب ممزوج نمودید و به بهانه این که آب می‏نوشید، شیر را خوردید. کنایه از نفاق است که تظاهر به عملی می‏شود که در واقع خلاف آن است (۳۰) و برای نابودی اهل بیت او در پشت تپه‏ها و درختان کمین کردید . و ما بر این رفتار شما که مانند بریدن کارد و فرو بردن نیزه در شکم، دردآور و کشنده است صبر می‏کنیم .»
۶ ) دین و معنویت کم رنگ شد .
« و سمل جلباب الدین.‏» (۳۱)
«جلباب‏» چادر یا عبایی که بدن انسان را می‏پوشاند، حضرت زهرا (س) تعبیر به جلباب دین فرموده . چون دین نیز تمام زوایای زندگی فردی و اجتماعی انسان را در بر می‏گیرد، همانگونه که چادر و عباء تمام بدن انسان را در بر می‏گیرد. (۳۲)
و در عبارتی دیگر فرموده‏اند: «... اطفاء انوار الدین الجلی و اهمال سنن النبی الصفی (۳۳) ؛ به خاموش کردن انوار درخشان دین و بی‏اهمیت کردن و مهمل گذاردن سنت‏های پیامبر برگزیده خدا همت گماردید.»
۷ ) مردم دچار بی‏تفاوتی شدند .
حضرت خطاب به انصار که با جان و مال پیامبر را کمک کرده بودند چنین فرمودند:
« یا معاشر الفتیة و اعضاء الملة، و حضنة الاسلام ما هذه الغمیزة فی حقی و السنة عن ظلامتی (۳۴) ؛ ای گروه جوانمرد، ای بازوان ملت و یاوران اسلام، این غفلت و سستی و ضعف شما در حق من و تغافل و بی‏تفاوتی و خواب آلودگی درمورد دادخواهی من، چیست؟»
۸ ) مردم پیمان شکنی کردند .
فرمودند:« فانی حرتم بعد البیان و اسررتم بعد الاعلان و نکصتم بعد الاقدام (۳۵) ؛ پس چرا بعد از بیان حق حیران و سرگردانید، و بعد از آشکار کردن عقیده پنهان کاری می‏کنید و بعد از آن پیشگامی و روی آوردن به عقب برگشته پشت نموده‏اید.»
حضرت زهرا سلام الله علیها، در این فراز به حادثه غدیر اشاره می‏کند که پیامبر اکرم (ص) آن را برای مردم بیان فرمود و به آنها اعلام کرد و آنان نیز با علی (ع) بیعت کردند . اما اکنون بیعت‏ خود را شکستند .
۹) مردم دچار وسوسه‏های شیطانی شدند .
« تستجیبون لهتاف الشیطان الغوی (۳۶) ؛ به شیطان گمراه کننده پاسخ مثبت دادید.»
و در جای دیگر از خطبه فرموده‏اند:« اطلع الشیطان راسه من مغزره هاتفا بکم فالفاکم لدعوته مستجیبین (۳۷) ؛ شیطان سر خود را از مخفی گاه به در آورد. شما را فراخواند، دید که پاسخگوی دعوت باطل او هستید... .»
«مغزر» یعنی مخفی گاه . در اینجا شیطان به سنگ پشت و خارپشت تشبیه شده است. چون آن هم وقتی دشمن را می‏بیند، سرش را در لاک خود فرو می‏برد. اما وقتی که محیط را بدون خطر احساس کرد، سر خود را بیرون می‏آورد. شیطان نیز تا وقتی که پیامبراکرم (ص) زنده بودند، سرش را در لاک خود فرو برده بود و جرات نمی‏کرد خود را نشان دهد . ولی بعد از آن سرش را بیرون آورد و به تحریک مردم پرداخت. (۳۸)
۱۰) شتاب در شنیدن حرف های بیهوده و بی‏اساس .
« معاشرالناس المسرعة الی قیل الباطل المغضیة علی الفعل القبیح الخاسر (۳۹) ؛ ای گروه مردم که به سوی شنیدن حرف های بیهوده شتاب می‏کنید، و کردار زشت زیانبار را نادیده می‏گیرید.»
۱۱) نطفه مظاهر فساد روئیدن گرفت .
در پایان خطبه عیادت خطاب به زنان مهاجر و انصار فرمود:
« اما لعمری لقد لقحت فنظرة ریثما تنتج ثم احتلبوا مل‏ء القعب دما عبیطا و ذعافا مبیدا(۴۰) ؛ به جان خودم سوگند نطفه فساد بسته شد، باید انتظار کشید تا کی مرض فساد پیکر جامعه اسلامی را از پای درآورد که پس از این از پستان شتر به جای شیر خون بدوشید و زهری که به سرعت هلاک کننده است .
۱۲) فرصت طلبان به سر کار آمدند .
حضرت سلام الله علیها در فرازهایی از خطبه فدکیه به گروه های فرصت طلب که منتظر بودند تا بعد از رحلت پیامبر از موقعیت ‏بهره برند پرداخته است . و ویژگی‏های آنها را نیز بیان فرموده است .
● در محضر فرشتگان
از برخی روایات استفاده می‏شود که رسول خدا(ص) در محضر فرشتگان مقرب، علی(ع) را وصی خود قرار داد و آنان شاهد بودند، از آن جمله روایتی است که از امام کاظم(ع) نقل شده است که امیرالمؤمنین فرمود: در شبی از شب های بیماری پیامبر(ص) من نشسته بودم و حضرت(ص) بر سینه من تکیه داده بود و فاطمه(س) دخترش نیز حضور داشت. رسول خدا(ص) فرموده بود که همسرانش و سایر زنان از نزد وی بیرون روند و آنها رفته بودند. پیامبر اکرم(ص) به من فرمود: «ای اباالحسن! از جای خود برخیز و رو به روی من بایست.»
من برخاستم و جبرئیل به جای من نشست و پیامبر(ص) بر سینه وی تکیه داد و میکائیل در جانب راست پیامبر(ص) بنشست. حضرت فرمود:« یا علی(ع) دست های خود را بر هم بگذار!»
من این کار را انجام دادم. آن گاه فرمود:« من با تو عهد بسته بودم و اینک آن عهد را تازه می‏کنم، در محضر جبرئیل و میکائیل که دو امین پروردگار جهانیانند. یا علی! تو را به حقی که این دو بر گردن تو دارند، هر چه در وصیت من آمده است ‏باید به جای آوری و مفاد آن را بپذیری و صبر را پیشه خود سازی و بر راه و روش من پایداری کنی نه روش فلان کس و فلان کس! اکنون هر چه را خدا به تو عنایت کرده است‏ با قدرت پذیرا باش.»۴۱
من دست هایم را به روی هم نهاده بودم و پیامبر(ص) دست مبارک خود را بین دو دست من گذاشت، به طوری که گویی بین آن دو چیزی قرار می‏داد، سپس فرمود:« من بین دست هایت ‏حکمت و دانش آنچه را برایت پیش خواهد آمد، نهادم، تا چیزی از سرنوشت تو نباشد که از آن آگاه نباشی و هر گاه مرگ تو فرا رسید وصیت ‏خود را به امام پس از خود بگوی، بنابر آنچه من به تو وصیت کردم و همانند من عمل کن و نیازی به کتاب و نوشته‏ای نیست.» (۴۲)
● نزول کتاب وصیت از آسمان
امام موسی بن جعفر(ع) فرمود به پدرم اباعبدالله (ع) عرض کردم:« آیا نویسنده وصیت، حضرت علی(ع) نبود و رسول خدا(ص) مفاد آن را بر او نمی‏خواند، در حالی که جبرئیل و سایر فرشتگان شاهد بودند؟» پدرم مدتی سکوت کرد، بعد فرمود: «ای اباالحسن! ماجرا چنین بود که گفتی لکن هنگامی که زمان رحلت رسول خدا(ص) رسید، وصیت‏ به صورت کتابی نوشته شده از آسمان نازل شد و جبرئیل(ع) همراه با فرشتگانی که امین خدای تبارک و تعالی هستند، آن را نزد رسول اکرم(ص) آورد و به ایشان گفت:« ای محمد(ص) هر کس که نزد توست ‏بیرون فرست مگر وصی خود را که باید کتاب وصیت را بگیرد و ما شاهد باشیم که تو وصیت را به وی دادی و او اجرای آن را ضمانت کند.»
رسول خدا(ص) همگان را دستور داد که از خانه بیرون روند. تنها علی(ع) و فاطمه(س) بین پرده و در اتاق باقی ماندند.
جبرئیل(ع) به پیامبر(ص) عرض کرد:« پروردگارت تو را سلام می‏رساند و می‏گوید: این کتابی است که من با تو عهد بسته بودم و شرط کرده بودم [عمل به آن را] و من خود شاهد هستم و فرشتگانم را بر تو شاهد گرفتم و من تنها برای شهادت کافی هستم ای محمد(ص)!»
وقتی سخن به این جا رسید، مفاصل پیامبر(ص) به لرزه درآمد و گفت:«ای جبرئیل! خدای من، اوست که سلام است و سلام از وی است و سلام به سوی او باز می‏گردد. راست گفت‏ خدای عزوجل و نیکی نمود، کتاب را به من ده!»
جبرئیل کتاب وصیت را به رسول اکرم(ص) داد و گفت که آن را به امیرمؤمنان(ع) دهد. چون علی(ع) کتاب را گرفت، رسول خدا(ص) فرمود: «بخوان!»
امیرمؤمنان(ع) آن را کلمه به کلمه خواند، سپس رسول خدا(ص) به او گفت: یا علی(ع) این عهد خدایم تبارک و تعالی به سوی من است و خواسته وی و امانت او پیش من است و به راستی که من آن را ابلاغ کردم و خیرخواهی نمودم و امانت را ادا کردم.»
علی(ع) عرض کرد: « پدر و مادرم فدای تو باد! من هم شهادت می‏دهم که تو پیام خود را ابلاغ کردی و نصیحت ‏خود گفتی و در آنچه فرمودی صادق بودی و گوش و چشم و گوشت و خون من نیز بر این امر گواه است!»
جبرئیل(ع) گفت:« من نیز بر آنچه می‏گویید گواه هستم!»
پیامبر(ص) فرمود:« یا علی(ع) وصیت مرا گرفتی و دانستی که چیست و با خداوند و من پیمان بستی که به هر چه در آن است عمل کنی.»
علی(ع): «آری، پدر و مادرم فدای تو باد! انجام آن به عهده من است و بر خداست که مرا یاری دهد و توفیق عطا فرماید که به مفاد آن وفا کنم.»
رسول خدا(ص): « یا علی(ع) اراده نموده‏ام که بر پیمان تو شاهد بگیرم که روز قیامت ‏شهادت دهند که من به وظیفه خود عمل کردم.»
‌● علی(ع): «آری گواه گیرید!»
پیامبر اکرم(ص):« همانا من جبرئیل و میکائیل(ع) که هر دو در این جا حاضرند و فرشتگان مقرب خداوند نیز با آنهایند بر آنچه اینک بین من و تو گذشت ‏شاهد می‏گیرم.»
علی(ع):« بله شهادت دهند، پدر و مادرم فدایت! من هم آنها را گواه می‏گیرم.»و رسول خدا(ص) فرشتگان را شاهد گرفت... سپس رسول اکرم، فاطمه، حسن، حسین علیهم السلام را به حضور خواند و مانند امیرالمؤمنین(ع) آنها را از وصیت ‏خود آگاه کرد. آنان هم مانند علی(ع) سخن گفتند و قبول کردند و سرانجام کتاب وصیت ‏با طلایی که آتش به آن نرسیده بود مهر شد و تحویل امیرمؤمنان(ع) گشت. (۴۳)
● مفاد وصیت
از جمله مفاد این وصیت که به دستور خدای تعالی پیامبراکرم(ص) انجام آن را بر علی(ع) شرط نمود این بود که فرمود: « یا علی(ع) به آنچه در این وصیت آمده است وفا کن، آن کس که خدا و رسولش را دوست دارد، دوست ‏بدار و با هر که با خدا و رسولش دشمنی ورزد، دشمن باش و از آنان بیزاری بجوی و صبور باش و خشم خود را فرو خور، گرچه حق تو پایمال گردد و خمس تو غصب شود و هتک حرمت ‏حرم تو کنند.»
علی(ع) عرض کرد:« پذیرفتم ای رسول خدا(ص)!»
امیرالمؤمنین(ع) گوید: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید من هر آینه شنیدم که جبرئیل(ع) به نبی‏اکرم(ص) می‏گفت:« ای محمد(ص) به علی(ع) بگوی که حرم تو هتک می‏گردد که حرم خدا و رسول خدا(ص) نیز هست و محاسن تو از خون روشن سرت خضاب خواهد شد.»
من چون معنای این کلمات را که جبرئیل امین می‏گفت فهم کردم [و دانستم که حرم من هتک خواهد شد] به روی درافتادم و از حال رفتم و چون بازآمدم، گفتم: «آری پذیرفتم و راضی هستم! اگر چه به حرم من جسارت روا دارند و سنت های خدا و رسول را معطل گذارند و کتاب خدا پاره پاره شود و کعبه خراب گردد و محاسنم از خون روشن سرم خضاب شود، پیوسته صبوری خواهم کرد و کار را به خدا وا می‏گذارم تا این که نزد تو حاضر گردم.» (۴۴)
و باز از جمله موارد وصیت رسول خدا(ص) این بود که در خانه‏اش، که در آن جان سپرده بود، دفن گردد و با سه پارچه کفن شود که یکی از آنها یمنی باشد و کسی جز علی(ع) داخل قبر نشود و به علی(ع) فرمود:« یا علی(ع) تو و دخترم فاطمه(س) و حسن و حسین علیهما السلام با هم بر من نماز بخوانید و نخست هفتاد و و پنج تکبیر بگویید. سپس نماز را با پنج تکبیر به جای آور و آن را تمام کن و البته این کار پس از آن است که از طرف خداوند به تو اجازه نماز داده شود.»
علی(ع) عرض کرد: «پدر و مادرم فدای تو باد! چه کسی به من اجازه نماز می‏دهد؟»
فرمود:«جبرئیل(ع) به تو اجازه خواهد داد. و پس از شما هر کس از خاندانم حاضر شد، گروه گروه بر من نماز بخوانند، سپس زنان ایشان و در آخر مردم نماز بخوانند.» (۴۵)
و نیز فرمود: هرگاه من جان تسلیم نمودم و تو تمام آنچه را که من وصیت کرده‏ام انجام دادی و مرا در قبرم پنهان ساختی، پس در خانه خود آرام گیر و آیات قرآن را بر طبق تالیف آن گردآوری کن و واجبات و احکام را چنان که نازل شده‏اند، ثبت نما و سپس باقی آنچه را گفته‏ام به جای آور و هیچ سرزنشی بر تو نیست و باید که صبوری کنی بر ستم هایی که ایشان در حق تو روا دارند تا این که به سوی من آیی.» (۴۶)
● اتمام حجت ‏با علی(ع)
رسول خدا هنگامی که کتاب وصیت‏ خود را به امیرمؤمنان(ع) داد فرمود: در قبال این وصیت فردای قیامت در برابر خدای تبارک و تعالی که پروردگار عرش است می‏بایست جوابگو باشی! به راستی که من روز قیامت ‏با استناد به حلال و حرام خدا و آیات محکم و متشابه، آن سان که خداوند نازل فرموده و در کتاب وی جمع آمده است، با تو محاجه خواهم کرد و از تو حجت‏ خواهم طلبید در مورد آنچه تو را امر کردم و انجام واجبات الهی آن گونه که نازل شده‏اند و احکام شریعت و در مورد امر به معروف و نهی از منکر و دوری جستن از آن، و بر پای داشتن حدود الهی و عمل به فرمان های حق و تمامی امور دین و هم از تو حجت ‏خواهم خواست درباره گزاردن نماز در وقت ‏خود و اعطای زکات به مستحقین آن و حج‏ بیت الله و جهاد در راه خدا. پس تو چه پاسخی خواهی داشت‏ یا علی(ع)!؟
امیرمؤمنان(ع) عرض کرد: پدر و مادرم فدایت! امید دارم به سبب بلندی مرتبت تو در نزد خدا و مقام ارجمندی که پیش او داری و نعماتی که تو را ارزانی داشته است، خداوند مرا یاری نماید و استقامت عطا فرماید و من فردای قیامت ‏با شما ملاقات نکنم در حالی که در انجام وظیفه خود سستی و تقصیری کرده باشم و یا تفریط نموده باشم و باعث درهم شدن چهره مبارکتان در برابر من و دیدگان پدران و مادران خود شوم. بلکه مرا خواهی یافت که تا زنده‏ام پیوسته بر طبق وصیت‏ شما رفتار کنم و راه و روش شما را دنبال نمایم تا با این حالت نزدتان شرفیاب شوم و بعد از من فرزندانم به ترتیب بدون هیچ گونه تقصیری و تفریطی چنین خواهند کرد. در این لحظه رسول خدا(ص) از هوش برفت و علی(ع)، پیامبر(ص) را در آغوش گرفت در حالی که می‏گفت: « پدر و مادرم فدای تو باد! پس از تو چه دهشتی ما را فرا خواهد گرفت و وحشت دختر تو و پسرانت چه اندازه خواهد بود و غصه‏های من بعد از تو چه طولانی خواهد بود، ای برادرم! از خانه من اخبار آسمان ها قطع خواهد شد و پس از تو دیگر جبرئیل و میکائیل نخواهم دید و دیگر هیچ اثری از آنها نخواهم یافت و صدای آنها را نخواهم شنید.» و رسول خدا همچنان مدهوش بود. (۴۷)
● آخرین سفارش ها
امام کاظم علیه السلام نقل می‏کند که از پدرم پرسیدم: وقتی فرشتگان پیامبر(ص) را ترک گفتند چه اتفاقی افتاد؟ فرمود: رسول خدا(ص)، فاطمه، علی، حسن و حسین علیهم السلام را به گرد خود خواند و به کسانی که در خانه بودند فرمود:« از نزد من بیرون بروید» و همسر خود «ام سلمه‏» را فرمود که بر درگاه بایستد تا کسی وارد خانه نشود. ام سلمه اطاعت کرد. آن گاه رسول خدا(ص) به علی(ع) گفت: « یا علی نزدیک من بیا.» علی(ع) پیشتر رفت، پیامبراکرم(ص)، دست زهرا(س) را گرفت و بر سینه گذاشت ‏بعد با دست دیگر خود دست علی(ع) را گرفت و چون خواست ‏با آنها سخنی بگوید، اشک از چشمانش فرو غلتید و نتوانست کلامی بگوید. فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام وقتی حالت گریه پیامبر(ص) را مشاهده کردند به سختی به گریه درآمدند و فاطمه(س) گفت: ای پیامبر خدا(س) رشته قلبم از هم گسست و جگرم آتش گرفت وقتی که گریه شما را دیدم. ای آقای پیامبران از اولین تا آخرین آنها، ای امین پروردگار و رسول او، ای محبوب خدا! فرزندانت پس از تو، که را دارند و با آن خواری که بعد از تو مرا فرا گیرد چه کنم؟ چه کسی علی(ع) را که یاور دین است، کمک خواهد کرد؟ چه کسی وحی خدا و فرمان هایش را دریافت ‏خواهد کرد. سپس به سختی گریست و پیامبر(ص) را در آغوش گرفت و چهره او را بوسید و علی، حسن و حسین علیهم السلام نیز چنین کردند.
رسول خدا(ص) سربلند کرد و دست فاطمه(س) را در دست علی(ع) نهاد و گفت: «ای اباالحسن! این امانت ‏خدا و امانت محمد رسول خدا در دست توست و در مورد فاطمه(س) خدا را و مرا به یاد داشته باش! و به راستی که تو چنین رفتار می‏کنی.
یا علی(ع) سوگند به خدا که فاطمه(س) سیده زنان بهشت است از اولین تا آخرین آنها. به خدا قسم! فاطمه(س) همان مریم کبری است. آگاه باش که من به این حالت نیافتاده بودم مگر این که برای شما و فاطمه(س) دعا کردم و خدا آنچه خواسته بودم به من عطا فرمود.
ای علی(ع) هر چه فاطمه(س) به تو فرمان داد به جای آور که هر آینه من به فاطمه(س) اموری را بیان داشته‏ام که جبرئیل من را به آنها امر کرد. بدان ای علی(ع) که من از آن کس راضیم که دخترم فاطمه(س) از او راضی باشد و پروردگار و فرشتگان هم با رضایت او راضی خواهند شد. وای بر آن کس که بر فاطمه(س) ستم کند، وای بر آن کس که حق وی را از او بستاند. وای بر آن کس که هتک حرمت او کند. وای بر آن کس که در خانه‏اش را آتش زند، وای بر آن که ‏دوست وی را بیازارد و وای بر آن که با او کینه ورزد و ستیزه کند. خداوندا من از ایشان بیزارم و آنان نیز از من بری هستند.»
در این وقت رسول خدا(ص)، فاطمه، علی، حسن و حسین - علیهم السلام - را به نام خواند و آنان را در بر گرفت و عرضه داشت:
« بار خدایا! من با اینان و هر کس که پیروی ایشان کند سر صلح دارم و بر عهده من است که آنان را داخل بهشت ‏سازم و هر کس با اینها بستیزد و بر ایشان ستم کند یا بر اینها پیشی گیرد یا از ایشان و شیعیانشان بازپس ماند، من دشمن او هستم و با او می‏جنگم و بر من است که آنان را به دوزخ درآورم.
سوگند به خدا ای فاطمه(س)! راضی نخواهم شد تا این که تو راضی شوی! نه به خدا سوگند راضی نمی‏شوم مگر آن که تو راضی شوی! نه به خدا سوگند راضی نخواهم شد مگر آن که تو رضا شوی!» (۴۸)
● برخورد پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم با سائل
روزی عثمان مقداری خرما برای پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم آورد. همزمان نیازمندی خدمت پیامبر رسید و درخواست کمک کرد. پیامبر همان مقدار خرما را به نیازمند داد. عثمان خرما را از فقیر خرید و آن را به پیامبر بازگرداند.
فقیر تا سه بار درخواست خود را تکرار کرد و هر بار خرما را دوباره به عثمان فروخت. وقتی برای بار چهارم فقیر درخواست خود را تکرار کرد، پیامبر فرمود: تو نیازمندی یا فروشنده؟!
در این هنگام آیه شریفه «و اما السائل فلاتنهر" (ضحی /۱۰) فرود آمد.
از این فراز داستان، سراینده مثنوی در تبیین مقام نیازمندان بهره می‏گیرد. او در قصه «در بیان این که چنان که گدا عاشق کرم است...» از جود و کرم می‏گوید و این دو را نیازمند وجود گدایان می‏خواند. چنان که روی زیبا رویان از آینه زیبا می‏شود. روی احسان و کرم نیز از گدایان نمایان می‏گردد.
بنابر این گدایان چون آینه هستند و نباید با برخورد نادرست با ایشان آینه را تیره و تار ساخت و از شفافیت انداخت.
به همین جهت در سوره «الضحی» پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم از برخورد ناروا با گدا منع می‏شود:
مولانا جلال الدین محمد بلخی در این باب چنین سروده است:
بانگ می‏آمد که ای طالب بیا
جود، محتاج گدایان، چون گدا
جود می‏جوید گدایان و ضعاف
همچو خوبان، کآینه جویند صاف
روی خوبان ز آینه زیبا شود
روی احسان از گدا پیدا شود
پس از این فرمود حق در والحی
بانگ کم زن ای محمد بر گدا
چون گدا آیینه جود است، هان
دم بود بر روی آیینه زیان
● سرشک چشم علی علیه السلام در فراق پیامبر (ص)
" پس به پیامبر پاکیزه و پاک خود اقتدا کن ، زیرا آن حضرت سزاوار پیروی کردن است برای کسی که پیروی کند و صبر و شکیبائی او برای کسی که شکیبا باشد ، سرمشق است . و محبوب ترین بندگان نزد خدا کسی است که پیرو پیغمبر خود بوده و بدنبال نشانه او برود.
لقمه دنیا را به اطراف دندان می خورد . ( بدین معنا که در دنیا زیادتر از آنچه را که ناچار به استفاده از آن بود فرا نمی گرفت. ) و به دنیا به گوشه چشم نمی نگریست . ( هیچ گونه به دنیا دل نمی بست ) . . .
دنیا به او پیشنهاد شد ، از قبول آن امتناع نمود . و ـ چون ـ دانست خدا چیزی را دشمن می دارد ، آنرا دشمن داشت و چیزی را که خوار شمرده، آنرا خوار انگاشت و چیزی را که کوچک شمرده ، آنرا کوچک داشت ...
پیغمبر صلی الله علیه و آله ، بر روی زمین طعام می خورد و می نشست مانند نشستن بنده ( عبد ) و بدست خود پای افزار خود را پینه می بست و جامه خود را خود وصله می نمود . ..
پس به دل خود از دنیا روی گرداند ، و یاد آنرا در خاطر خود می راند و دوست داشت که زینت دنیا از او نهان ماند تا از آن جامه زیبا فرا نگیرد ، دنیا را پایدار نمی دانست و امیدواری درنگ کردن در آنجا را نداشته باشد . پس ـ علاقه ـ انرا از خود برون کرده ، و دل از ان برداشت و دیده از آن برگردانید . . .
همانا خدا ، محمد صلی الله علیه و آله را نشانه ای ساخت برای قیامت ( چون پس از او پیامبری مبعوث نخواهد شد . ) و مژده دهنده به بهشت و ترساننده از عقوبت . از دنیا برون رفت و از نعمت آن سیر نخورد ( از لذات و خوشیهای دنیوی بهره مند نگردید ) و به آخرت وارد شد و گناهی با خود نبرد . . .
پس چه بزرگ است منتی که خدا بر ما نهاده و چنین نعمتی به ما داده است : پیشروی که باید او را پیروی کنیم و پیشوائی که پا بر جای پای او نهیم . . .( ۴۹)
خدا می داند این غم جانکاه چقدر بر سینه امیر المونین علیه السلام تنگی می کند که حضرتش به هنگام تطهیر و غسل بدن پاکیزه پیامبر (ص) اینگونه دردمندانه ناله سر می دهد که:
" پدر و مادرم بفدای تو باد ای رسول خدا همانا با مرگ تو - رشته ای – از نبوت و احکام الهی و اخبار آسمانی بریده شد که با مرگ دیگران ( سایر پیامبران ) بریده نگردید . . .
اگر امر به شکیبائی و نهی از ناله و فریاد و فغان نفرموده بودی ، هر آینه ( در فراق تو ) سرچشمه های اشک چشم را ( با گریه بسیار ) خشک می کردیم ، و درد و غم پیوسته ، و حزن و اندوه همیشه باقی بود ، و خشکی اشک چشم و دائمی بودن حزن و اندوه در مصیبت تو کم است ، ولی مرگ چیزی است که بر طرف نمودن آن ممکن نبوده و دفع آن غیر مقدور است .
پدر و مادرم به فدای تو باد ، مارا نزد پروردگارت بیاد آورده و در خاطر خویش نگهدار . (۵۰)
● اعزام لشکر اسامه
در ماه محرم سال یازدهم، رسول گرامی اسلام(ص) پیش از آنکه دربستر بیماری افتد مسلمانان را فرمان داد تا برای گسیل به‏مرزهای روم از جانب شام آماده شوند.(۵۱)ین در حالی بود که‏عده‏ای از نامسلمانان نواحی جزیره العرب و مدعیان پیغمبری، درتدارک حمله به مدینه بودند و به ظاهر بیرون رفتن سپاهی بدان‏بزرگی، چندان موافق احتیاط نبود. با این همه رسول خدا(ص)کمترین تردیدی در گسیل نیروهایش به سوی شام نداشت. حضرت اسامه‏بن زید را که کمتر از ۲۰ سال داشت فرمانده این لشکر کرد وبرخی از صحابه چون ابوبکر، عمر بن خطاب، ابو عبیده بن جراح وسعد بن ابی وقاص را فرمان اکید داد تا هرچه زودتر به فرماندهی‏زید جوان راهی شوند.(۵۲)یامبر(ص) با دست‏خود پرچم فرمانده‏جوان را بست و به او چنین دستور داد: مسافت را آنچنان به سرعت‏طی کن که پیش از آنکه خبر حرکت تو به آنجا رسد خود و سربازانت‏به آنجا رسیده باشید. رسول اکرم(ص) صحابیان سالخورده‏ای چون ابوبکر و... را به زیرفرمان جوانی کم‏سال به نبرد امپراتوری بزرگ روم راهی می‏سازدتا پس از این، کمی سن بهانه سرپیچی صحابه از فرمان فرد کاردان‏نشود. راستی چرا پیامبر(ص)، علی(ع) را همراه آنان نفرستاد؟ آیاسالخوردگان لشکر اسامه تجربه نظامی و شجاعت ویژه داشتند؟در آن صورت چرا به عنوان فرمانده برگزیده نشدند؟ این سفرنزدیک به دو ماه به طول می‏انجامیده است.(۵۳) رسول خدا(ص) یقین‏داشت روزهای آخر عمر را سپری می‏کند.با این حال به تاکید از برخی صحابه خواسته بود تا گوش به‏فرمان اسامه هرچه زودتر مدینه را ترک کنند. اما حرکت این‏سپاه، به رغم تاکید فراوان رسول خدا(ص) نخست‏به سبب اعتراض‏برخی از صحابه نسبت‏به جوانی اسامه، سپس به بهانه تهیه ساز وبرگ سفر و سرانجام به سبب رسیدن خبر شدت یافتن بیماری‏پیامبر(ص) و باز گشت ابوبکر و عمر و برخی دیگر از از اردوگاه‏«جرف‏» به مدینه، سر نگرفت.(۵۴)بن ابی‏الحدید به نقل گفتارشیخ خود ابو یعقوب معتزلی در شرح خطبه ۱۵۶ نهج البلاغه‏می‏نویسد: چون بیماری پیامبر اکرم(ص) شدت یافت دستور داد سپاه‏اسامه به سوی شام حرکت کند و فرمان داد ابوبکر و دیگر بزرگان‏مهاجرین و انصار در آن شرکت جویند.با این کیفیت اگر حادثه‏ای برای رسول خدا(ص) پیش آید دستیابی‏علی(ع) به خلافت از اطمینان بیشتری برخوردار خواهد بود.(۵۵)ون‏اسامه حال پیامبر را وخیم و افراد تحت امرش را سرکش دید ازرسول خدا(ص) در خواست کرد به او اجازه دهد تا بعد از سلامت‏یافتن پیامبر از بیماری، سپاه را حرکت دهد. حضرت پیامبرموافقت نکرد و فرمود: همین حالا. اسامه دوباره عرض می‏کند آیادر حالی که قلبم از بیماری شما اندوهگین است‏حرکت کنم؟پیامبر(ص) می‏فرماید: به پیروزی فکر کن! اما کسان حاضر درپیرامون بستر رسول خدا(ص) به فرمانهای آن حضرت چندان عنایتی‏نداشتند و گاه فرمانهای وی را بنابر منافع و اهداف خویش‏تفسیر و تحریف می‏کردند.(۵۶)
● آخرین وصیت پیامبر(ص)
رسول‏خدا(ص)باآنکه در تب شدیدی به سر می‏برد،با حالت‏خشم به مسجدآمد و ضمن نکوهش عاملان کارشکنی، متخلفان از حرکت‏سریع سپاه‏را ملعون خواند.(۵۷)رای پیامبر جای تردید نبود که جمعی درانتظار مرگ او و اندیشه قبض حکومت‏اند و برای این هدف در پی‏نقشه و توطئه‏اند. از همین رو با آگاهی از حوادثی که به انتظارمرگ حضرتش کمین کرده بود و با شناختی که از برخی اطرافیان خودداشت‏برای آخرین بار فرصت را غنیمت‏شمرد و بر آن شد تامهمترین پیام دوران رسالت را ساده و روشن بیان و مسیر آینده‏حرکت اسلامی را ترسیم نماید. عمر بن خطاب ماجرای رحلت پیامبررا برای ابن عباس چنین نقل می‏کند:«... ما نزد پیامبر حضور داشتیم. بین ما و زنان (که فاطمه‏نیز در میانشان بود) پرده‏ای آویخته شده بود. رسول خدا به سخن‏درآمده، فرمود: نوشت‏افزار بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم‏که با وجود آن هرگز گمراه نشوید. زنان پیامبر(ص) از پس پرده‏گفتند: خواسته پیامبر را برآورید. من گفتم: ساکت‏باشید. »(۵۸)خاری در صحیح خود بی‏آنکه نامی از عمر ببرد می‏نویسد:یکی از حاضران در مجلس، سخن حضرت را در حضورش رد کرد و گفت‏درد بر او غلبه کرده و نمی‏داند چه می‏گوید ... و رو به حاضران‏گفت: قرآن نزد شماست و همان ما را کفایت می‏کند. در میان‏حاضران اختلاف شد و به یکدیگر پرخاش کردند. برخی سخن او راتایید می‏کردند و برخی سخن رسول خدا را و بدین ترتیب از نوشتن‏نامه جلوگیری شد. (۵۹)ه خوبی معلوم بود که موضوع آن نوشته چه‏بود; گفتاری صریح در تعیین جانشین پیامبر. بدین ترتیب چیزی‏نمانده بود که اصل نبوت حضرتش مورد تردید قرار گیرد و قرآن‏کلام غیر الهی پنداشته شود. زیرا قرآن، فرموده آن بزرگوار رادر هر حال، برگرفته از وحی یاد کرده بود.(۶۰) این گروه آن‏را هذیان ناشی از تب برشمردند. راستی آیا پیامبر اسلام(ص) حق‏تعیین جانشین پس از خود را نداشت؟ و آیا کسی را برای این مقام‏برنگزید؟ چگونه است که دیگران حق انتخاب داشتند و پیامبرنداشت؟ آیا عاقلانه است که رسول خدا با تعیین نکردن جانشین،امت را به حال خود رها سازد تا هر که توانست‏بر جان و نوامیس‏مسلمانان تسلط یابد؟ آیا اصولا جانشینی پیامبر امر الهی است که‏تنها با تعیین پروردگار صورت می‏پذیرد یا آنکه بر عهده بعضی ازمردم است تا هر کسی را بر مسلمانان فرمانروا سازند؟ آیا این‏دیدگاه که از سوی برخی ابراز شده صحیح است که پیروی از بیانات‏پیامبر در مسائل سیاسی و اجتماعی بر اصحاب وی واجب نبوده است؟پاسخ این پرسشها را باید در علم کلام جستجو کرد.
● سقیفه، آشکار شدن توطئه‏ها
درگذشت پیامبر گروهی را در سکوت فرو برد و چنانکه حضرتش پیش‏بینی‏کرده بود جمعی را نیز به تلاشهای مرموز و مخفیانه واداشت.کسانی که از روزهای شدت یافتن بیماری پیامبر و احتمال درگذشت‏وی در پی این بیماری، نیاتی برای دستیابی به قدرت در دل‏داشتند، بی‏درنگ پس از شنیدن این خبر و هنگامی که هنوز علی(ع)،فضل بن عباس و تنی چند سرگرم تجهیز پیکر پاک رسول خدا(ص) برای‏دفن بودند، دست‏به کار شدند. اینان بی‏توجه به همه آنچه رسول‏اکرم(ص) فرموده بود به شور نشستند تا شاید پیروان آخرین‏برگزیده خدا را از بیراهه روی و بی‏رهبری برهانند. چه به ادعای‏ایشان آن حضرت رهبری برای امتش برنگزیده یا به پیروی فردی‏سفارش کرده که محبوبیتی در میان قوم خود نداشته و از عهده کاررهبری برنمی‏آمده است.(۶۱)
● تکذیب وفات پیامبر(ص)
پس از رحلت پیامبر(ص) نخستین واقعه‏ای که مسلمانان با آن رو به‏رو شدند موضوع تکذیب وفات آن حضرت از جانب عمر بن خطاب بود.او در برابر خانه پیامبر(ص) افرادی را که می‏گفتند پیامبر فوت‏کرده است‏به قتل تهدید می‏کرد. هرچه ابن عباس و ابن مکتوم‏آیاتی را که حاکی از امکان مرگ پیامبر بود تلاوت می‏کردند مؤثرنمی‏افتاد. حرکات او که با نهایت‏شدت و قوت انجام می‏شد همه رابه تعجب و تردید انداخته بود و پاره‏ای پرسیدند: آیا پیامبرسخن خاصی با تو گفته یا وصیت ویژه‏ای در مورد مرگش با تو کرده‏است؟ او جواب منفی داد.(۶۲)ولی نکشید که دوست او ابوبکر که‏در بیرون مدینه به سر می‏برد به وسیله‏ای به مدینه فرا خوانده‏شد. ابوبکر هنگامی به مسجد رسید که عمر در میان مردم، خشمناک،کسانی را که سخن از وفات پیامبر(ص) به زبان می‏آوردند، باانتساب آنان به منافقان، تهدید به قتل می‏کرد. ابوبکر بامشاهده این صحنه جامه از چهره پیامبر به سویی زد و پس از بیان‏چند جمله به مسجد آمد و بی‏محابا به عمر گفت: «آرام باش عمر،خاموش‏» و سپس با استشهاد به آیه‏ای از قرآن (آیه ۳۰ سوره زمر: (انک میت و انهم میتون) (تو می‏میری و دیگران نیز می‏میرند) که‏قبل از او دیگران نیز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش و وفات‏پیامبر را تایید کرد.(۶۳)ین گفتگوها حتی اگر صحنه‏سازی ازپیش طراحی‏شده نبود، تا همینجا می‏توانست مردم را به نقش‏ابوبکر در رهبری جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه‏سازد.
● گردهمایی انصار
در همین حال که پیکر مطهر خاتم الانبیاء(ص) بر زمین بود وبنی هاشم در غم بزرگ از دست رفتن آخرین فرستاده خدا به سوگ‏نشسته بودند، عده‏ای از انصار به دلیل مشاهده این رفتارها که‏حاکی از نوعی تحریکات سیاسی مهاجران برای تصاحب مقام جانشینی‏پیامبر، بود به انگیزه چاره‏جویی برای زمامداری مسلمانان، درمحلی به نام سقیفه بنی ساعده تجمع نمود. آنها چنین وانمودند که‏تعیین جانشینی پیامبر نیز مانند دیگر امور اجتماعی با گفتگوی‏بزرگان قوم، امری شدنی است. پیغمبر(ص) خود هنگامی که زنده بوددر کارهای بزرگ با مهاجر و انصار مشورت می‏کرد.
● به سوی محو وصیت پیامبر(ص)
در همین لحظات کسی برای ابوبکر و عمر خبر آورد که انصار به‏گردهمایی پرداخته‏اند تا فردی را از میان خود به زمامداری‏برگزینند. وی و ابوبکر چون از برپایی چنین انجمنی آگاه شدندجسد پیامبر را که برای غسل آماده می‏شد ترک کردند و بی‏آنکه به‏کسی چیزی گویند به انجمن انصار در سقیفه پیوستند. آن دو درمیان راه به یار دیرین خود ابو عبیده بن جراح رسیدند و هر سه‏راهی سقیفه شدند. در آنجا سعد بن عباده، پیشوای خزرجیان، با حال بیماری و تب،میان گروهی از انصار (اوس و خزرج) نشسته بود و سخنگویی از سوی‏او در فضایل انصار و اولویت آنان بر مهاجران در خلافت‏سخن‏می‏گفت. معلوم نمی‏توان داشت که انگیزه اقدام سعد و اجتماع‏انصار در سقیفه بدون مقدمه و ناشی از ریاست‏طلبی آنان بوده،یا بر اثر اطلاعات جسته و گریخته و قراین و اماراتی که دلالت‏بربرخی پیش بینیها و مقدمه‏چینیهای سران مهاجران داشته است.آنچه منطقی‏تر می‏نماید این است که طرح چنان سخنانی از سوی‏انصار در آن ساعات، واکنشی در مقابله با اقدامات مهاجران‏باشد، نه موضع‏گیری در برابر وصایای پیامبر خدا(ص). اما هرچه‏بود تاریخ آنان را نخستین گروهی می‏شناسد که به طور رسمی برخلاف خواسته رسول خدا(ص) اقدام به برپایی جلسه مشورتی برای‏تعیین جانشین پیامبر کردند. شاید هم اگر دیگران سالها پیشتراز ایشان مرموزانه در پی همین هدف بوده‏اند، چون زیرکانه‏ترمقاصد خود را دنبال می‏کردند کمتر کسی توانسته است از کرده‏ایشان رد پایی بر این منظور بیابد. در هر صورت تردید نیست که مهاجران به مراتب نسبت‏به انصار ازاطلاعات و تجارب اجتماعی و سیاسی بیشتری برخوردار بوده‏اند. به‏همین سبب در آن نشست انصار از مهاجران شکست‏خوردند. غیر ازاینکه به موجب همان اقدام علنی بر خلاف فرموده رسول خدا(ص)برای همیشه از رسیدن به خلافت محروم ماندند. با این همه‏نمی‏توان انکار کرد که حرکات مرموزانه برخی مهاجران عامل مهمی‏در اقدام انصار بوده است. آن حرکات تا آنجا که از نگاه تاریخ‏مخفی نمانده به قرار زیر است:- تخلف بعضی از مهاجران از همراهی با لشکر اسامه به رغم‏تاکید پیامبر بر اعزام هرچه سریعتر آن.(۶۴)لوگیری ازنوشتن وصیت پیامبر - انکار وفات پیامبر از سوی عمر(۶۵) پیشگوییهای پیامبر در باره محروم گشتن انصار از حقوق اجتماعی‏خود و روی آوردن سیاهی آشوبها در آینده نزدیک. (۶۶)ین امورانصار را واداشت تا نسنجیده برای حفظ موقعیت و منافع خود به‏دست‏خویش زمینه‏ساز شکل‏گیری بزرگترین فتنه در سراسر تاریخ‏اسلام گردند و شکافی در اجتماع مسلمانان پدید آورند که هرگز به‏هم نیاید.
● جزئیات رویداد
در سقیفه نخست انصار در فضل خود سخن گفتند و آنگاه عمر بن‏خطاب به مخالفت‏با ایشان پرداخت و خلافت را حق مهاجران برشمرد. چون گفتگوها به خشونت گرایید ابوبکر پیش شتافت و خودفصلی در بیان فضایل مهاجران ایراد کرد و با زبانی نرم رای رابا استفاده از اختلاف دیرینه دو قبیله بزرگ در مدینه (اوس وخزرج) به مهاجران اختصاص داد. پس از این گفتار بعضی بدین راضی‏شدند که کار حکومت‏با شرکت هر دو دسته مهاجر و انصار انجام شودو گفتند: از ما امیری و از مهاجران امیری. لیکن ابوبکر این‏رای را نپذیرفت و گفت: چنین اقدامی وحدت مسلمانان را بر هم‏خواهد زد. امیر از ما و وزیران از انصار انتخاب شود و بدون‏مشورت آنان کاری صورت نگیرد.(۶۷)و روایتی از پیغمبر(ص) نقل‏کرد که الائمه من قریش. این روایت‏با آنکه به طور کامل ذکرنشد، سخنی بود که در چنان مجمع اثری بزرگ به جا گذاشت و به‏دعوی انصار پایان داد. به نظر می‏رسد دشمنی دیرینه دو قبیله‏انصار، (اوس و خزرج) نیز در پیشبرد نظر مهاجران بی‏تاثیرنبوده است، چه بر فرض که امارت به انصار می‏رسید هیچ یک از این‏دو قبیله راضی به ریاست قبیله دیگر نبود. چون زمامداری مهاجران و قریش مسلم شد، گفتگو بر تعیین شخص به‏میان آمد. آنها که در آن مجلس کار را در دست داشتند هر یک به‏دیگری واگذار می‏کردند. سرانجام عمر و ابو عبیده جراح، ابوبکر رابه ریاست پذیرفتند و با او بیعت کردند. در همین هنگام فریادهابه موافقت و مخالفت‏بلند شد. طبری نقل می‏کند که حتی بعد ازبیعت عمر با ابوبکر هنوز جمعی از انصار بودند که به این تصمیم‏اعتراض داشته، بانگ برآوردند:«ما جز با علی با هیچ کس دیگر بیعت نخواهیم کرد. » ولی این‏فریاد و فریادهای دیگر در آن آشوب گم شدند. بعد از عمر وابو عبیده، مهاجران حاضر با ابوبکر بیعت کردند.(۶۸)و گروه‏انصار چون خود را شکست‏خورده دیدند هر یک در از دست ندادن‏آخرین موقعیت، در بیعت‏با ابوبکر نسبت‏به هم پیشدستی کردند.اوسیان گردن به فرمان رهبر قریشی را مطلوب‏تر و مفیدتر از این‏می‏دانستند تا اینکه بگذارند رئیس قبیله رقیب (خزرج) بر آنهاحکمرانی کند. از همین رو در میان ایشان اولین کسی که باابوبکر بیعت کرد، سعد بن حضیر (یکی از رؤسای اوس) بود.(۶۹)رانجام سیاست گروهی و رقابتهای طایفه‏ای ابوبکر را قادر به‏مطالبه بیعت از اکثر مردم کرد. از طرفی رقابتهای طایفه‏ای درمیان قریش و بخصوص در میان مهاجران، قبول رهبری ابوبکر که‏مردی از تیره کم‏اهمیت‏بنو تیم بن مره بود آسانتر ساخت. بنو تیم هرگز در جنگ قدرت و تعارضات سیاسی که قبایل رقیب قریش(همچون بنی امیه و بنی هاشم و بنی مخزوم) را به ستوده آورده‏بود، درگیر نبوده‏اند. از طرف ابوبکر از اعتبار خاصی برخورداربود و در زیادی سن و برقرار ساختن رابطه نزدیک با پیامبر درپی تزویج دخترش با پیامبر(ص) و اظهار حمایت از اسلام از ابتدای‏رسالت، جلوه‏ای کسب کرده بود. بر پایه مآخذ ابوبکر و عمر از زمان بسیار دور اتحادی را تشکیل‏داده بودند که ابو عبیده جراح عضو سوم آن بود. این سه نفراهمیت و نفوذ چشمگیری در شرافت اسلامی نوظهور و نیز در سیاست‏گروهی علیه حکومت اشرافی مکه کسب کرده بودند. {برگرفته از خطبه ی ۱۸۸ نهج البلاغه}
علی معروفی
منابع:
اندوه فاطمه زهرا پس از رحلت پیامبر،
بحارالانوار، ج ۴۳، صفحات ۱۸۱ و ۱۵۷ و ۱۵۶.
۱ . نهج البلاغه (صبحی صالح) خطبه ‏۲۳۵ .
۲. همان، خ ۱۹۷ .
۳ . همان، خ‏۱۹۲، ندهای ۹۸ - ۱۰۲ .
۴ . همان، نامه ‏۹
۵ . همان، نامه‏۳۶ .
۶ . نهج الحیاة فرهنگ سخنان فاطمه علیهاالسلام، ۱۳۸، حدیث ۵۹ .
۷ . حجرات (۴۹) آیه‏۱۴ .
. بحارالانوار، ج‏۴۳، ص‏۲۳، حدیث‏۱۷ .
۱۰ . الاحتجاج، (اسوه) ج‏۱، ص‏۲۸۲ .
۱۱ . همان، ۲۷۰ .
۱۲ . همان، ۲۷۷ .
۱۳ . الغدیر (دارالکتب آخوندی) ج‏۲، ص‏۳۱۲ .
۱۴ . این خطبه در منابع متعددی آمده است . از جمله: الاحتجاج طبرسی (چاپ اسوه) ج‏۱، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی، ج‏۱۶، ص‏۲۱۱ به بعد . و در کتاب های مستقلی نیز ترجمه و شرح آن نوشته شده است از جمله: درس هایی از خطبه حضرت زهرا، حسینعلی منتظری . شرح خطبه حضرت زهرا در دو جلد . عزالدین حسینی زنجانی، قطره‏ای از دریا . علی ربانی گلپایگانی .
۱۵ . ر . ک به الاحتجاج، ج‏۱، بحارالانوار، ج‏۴۳، ص‏۱۵۸ به بعد .
۱۶ . الاحتجاج، ج‏۱، ص‏۲۷۰ .
۱۷ . همان، ص‏۲۸۷ .
۱۸ . همان، ص‏۲۷۰ .
۱۹ . انبیاء، ۳۰ .
۲۰ . الاحتجاج، ج‏۱، ص‏۲۷۰ .
۲۱ . همان .
۲۲ . درباره سقیفه از جمله ر . ک به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج‏۲، ص‏۲۰ - ۶۰ و ج‏۶، صص ۵ - ۵۰ .
۲۳ . نهج البلاغه، نامه‏۶۲ .
۲۴ . الارشاد شیخ مفید، ترجمه آقای رسولی محلاتی چاپ دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ج‏۱، ص‏۲۵۰ .
۲۵ . نهج الحیاة فرهنگ سخنان فاطمه سلام الله علیها، ۱۴۷ .
۲۶ . همان، ۲۵۰ .
۲۷ . امام علی، عبدالفتاح عبدالمقصود، (ترجمه به فارسی) ج‏۱، ص‏۳۲۸ .
۲۸ . الاحتجاج، ج‏۱، صص‏۲۶۳ و ۲۶۴ .
۲۹ . همان، ۲۶۶ .
۳۰ . ر . ک به قطره‏ای از دریا، شرح خطبه حضرت زهرا، ۱۲۶ .
۳۱ . الاحتجاج، ج‏۱، ص‏۲۶۴ .
۳۲ . درس هایی از خطبه حضرت زهرا، ص ۱۱۸ .
۳۳ . الاحتجاج، ج‏۱، ص‏۲۶۶ .
۳۴ . همان، ۲۶۹ .
۳۵ . همان، ۲۷۲ .
۳۶ . همان ۲۶۶ .
۳۷ . همان ۲۶۴ .
۳۸ . درس هایی از خطبه حضرت زهرا، ص۱۲۰ .
۳۹ . الاحتجاج، ج‏۱، ص‏۲۷۸ .
۴۰ . همان، ص ۲۹۰ .
۴۱. الطوسی، الامالی، ص‏۶۰۰ شماره و ص‏۵۷۲/ اصول کافی ج‏۱، ص‏۳۴۰.
۴۲. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار (مؤسسه الوفاء، بیروت، الطبعة الثانیه، ۱۴۰۳ ه - ۱۹۸۳م)، ج‏۲۲، ص‏۴۷۹ به نقل از رضی بن علی بن الطاووس، صص ۸ - ۲۱ و ۲۷ و ۲۸.
۴۳. اصول کافی، ج‏۲، حدیث شماره‏۴.
۴۴. همان.
۴۵. بحارالانوار، ج‏۲۲، ص‏۴۹۳ به نقل از الطرف، ۴۲ و ۴۳ و ۴۵.
۴۶. بحارالانوار، همان، ص‏۴۸۳.
۴۷. همان، ص‏۴۸۲، ح شماره‏۳۰.
۴۸. همان، ص‏۴۸۴، ح شماره ۳۱، به نقل از الطرف ۲۹ - ۳۴.
۴۹.ج البلاغه ، خطبه ۱۶۰
۵۰ البلاغه ، خطبه ۲۳۵
۵۱.کامل، ابن اثیر، ج ۲، ص ۳۱۷.
۵۲.اصابه، ابن حجر، ج ۸، ص ۱۲۴/ تاریخ ابن اثیر، ج ۲، ص‏۳۱۷-۳۲۱/ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۷، ص ۱۷۷، ج ۱، ص‏۱۵۹.
۵۳.م خلافت ابوبکر سپاه اسامه راهی شام شد و نوشته‏اند آنان پس از چهل یا هفتاد روز به مدینه باز گشتند.
۵۴.ریخ طبری، ج ۳، ص ۱۸۶/ شرح ابن ابی الحدید، ج ۱، ص‏۱۵۹-۱۶۲.
۵۵.ح نهج البلاغه، ج ۹، ص ۱۹۷.
۵۶.سند احمد ابن حنبل، ج ۱، ص ۳۵۶/ طبقات ابن سعد، ج ۲، ص‏۲۱۷، ۲۴۲، ۲۴۵/ تاریخ طبری، ج ۳، ص ۱۹۲ و ۱۹۳. ابن ابی الحدید در تایید نظر شیعه می‏گوید: می‏توان احتمال داد که فرا خواندن اسامه از اردوگاه و جلوگیری از حرکت ‏سپاه وی ‏توسط برخی از همین حاضران پیرامون بستر پیامبر، به قصد اعمال ‏برخی از اغراض انجام گرفته باشد. (شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۸۲-۹۰.)
۵۷.ح ابن ابی‏الحدید، ج ۲، ص ۲۰/ المراجعات، ص ۲۷۵ و ۲۷۶/ ملل و نحل شهرستانی، مقدمه چهارم، ص ۲۹.
۵۸.طبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۴۳ و ۲۴۴، چاپ بیروت.
۵۹.یح بخاری، ج ۸، ص ۹، و ج ۴، ص ۸۵/ مسند احمد، ج ۱، ص‏۴۲۵/ الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۴۴.
۶۰.وره نجم، آیه ۳ و ۴.
۶۱.طبقات، ج ۲، ص ۲۷۱ و ۲۷۲/ ابن کثیر، ج ۵، ص ۲۴۳/ حلبی،ج ۳، ص ۳۹۰ و ۳۹۱.
۶۲.ره ابن هشام، ج ۴، ص ۳۰۵/ تاریخ طبری، ج ۳، ص ۲۰۰-۲۰۳/ طبقات ابن سعد، ج ۲، ص ۲۶۵-۲۷۰/ انساب الاشراف بلاذری، ج ۱، ص‏۵۸۱.
۶۳.رح ابن ابی‏الحدید، ج ۱، ص ۱۶۲-۱۵۹.
۶۴.ره توبه، آیه ۱۰۱.
۶۵.ند احمد، ج ۱/ تاریخ طبری، ج ۳، ص ۱۹۰.
۶۶.ن ابی الحدید، ج ۶، ص ۱۱.
۶۷.عودی، مروج الذهب، ج ۳، ص ۲۱ و ۲۲.
۶۸.ابن سعد، ج ۳، ص ۴۱۳.
۶۹.ند احمد، ج ۱، ص ۱۱۰.