پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


هویت اجتماعی دختران


هویت اجتماعی دختران
باتوجه به این واقعیت كه جامعه ما، جامعه ای در حال گذار از وضعیت سنتی به وضعیت مدرن است، طرح مسائل اجتماعی موجود در این جامعه خارج از چارچوب گذار كار عبثی خواهد بود. لذا در جوامع در حال گذاری مانند جامعه ما سنت ، عادت و رسم دیگر مثل گذشته نقش محوری و تعیین كننده خود را در تعیین و جهت بخشی به زندگی اجتماعی افراد ندارد. در جامعه های در حال گذار با بركنده شدن ساختارها و شالوده های سنتی حاكم بر جامعه، افقهای جدیدی در زندگی افراد شكل می گیرد كه یكی از نمونه های این امر تغییر و دگرگونی در نقشهای اجتماعی زنان و دختران در جامعه است كه سنت نقش آنان را تا حد زیادی مشخص ومعین كرده بود، یعنی كارهای خانگی و تربیت بچه ها و رسیدگی به شوهر اما امروزه با تغییرات صورت گرفته در ساختارها و شالوده های سنتی جامعه، زنان و دختران خواهان نقش های اجتماعی مستقل تری در زندگی خانوادگی و مشاركت همه جانبه ای در زندگی اجتماعی هستند. از این رو كشور ما مثل بسیاری از كشورهای در حال توسعه با مسائل خاص دوران گذار از «سنت» به «مدرنیته» مواجه است و با وجود تمام تمایزات و وجوه انحصاری وخاص جامعه فعلی ایران كه ما را از جهات متعددی از دیگر جوامع در حال گذار متمایز می كند، در عین حال بسیاری از وجوه عام اینگونه تحولات در كشور ما نیز رخ نشان داده و پیامدهای خاص خود را در حوزه های ارزش هاو هنجارهای فرهنگ برجا گذاشته است. در این میان در عصر گذار هویت فردی و اجتماعی زنان ودختران، وضعیتی تناقض آمیز است و بنیان چنین تناقضی را باید در ساختارهای سنتی حاكم بر جامعه جست. بنابراین در مقاله حاضر نیز در نسبت با تجدد - وضعیت غیرسنتی - سعی شده تحلیل «آنتونی گیدنز» در مورد وضعیت تجدد و تأثیر آن در خود، هویت اجتماعی و هویت فردی برای بازشناخت چگونگی هویت اجتماعی دختران در جامعه معاصر ما به كار گرفته شود.
هویت اجتماعی در دوره مدرنیته از دیدگاه آنتونی گیدنز:
«مدرنیته نظمی ما بعد سنت است كه در آن به ناچار پرسش چگونه باید زیست و چه كسی بود، در تصمیم گیریهای روزانه درباره چگونه رفتار كردن، چه چیزی پوشیدن و چه چیزی خوردن پاسخ می گیرد (گیدنز ، ۱۳۷۸) . در این راستا «گیدنز» معتقد است؛ بسیاری از تركیبهای مدرن و سنتی را می توان در محیط های اجتماعی عینی پیدا كرد. در واقع برخی از نویسندگان چنین استدلال كرده اند كه مدرنیته و سنت گرایی چنان در هم بافته اند كه هرگونه مقایسه كلی آنها ارزشی ندارد. اما «گیدنز» چنین نظری را قبول ندارد وی معتقد است، بازتابی و بازاندیشی ویژگی معرف هرگونه كنش انسانی است. هم انسانها با زمینه های كنش شان به عنوان عنصر جدا نشدنی عملكردهای خود پیوسته در تماس اند، كنش انسانی زنجیره هایی از مجموعه هم كنشها و دلایل را در بر نمی گیرد بلكه جریانی مداوم است. بنابراین در فرهنگهای سنتی، گذشته مورد احترام است و نمادها ارزش دارند، به خاطر اینكه تجربه نسلها را در بر می گیرند وتداوم می بخشند. سنت یكی از شیوه های تلفیق نظارت بازاندیشانه كنش و سازماندهی زمانی - مكانی اجتماعی است. سنت وسیله برخورد با زمان و مكان است و هر فعالیت با تجربه خاص را در رشته تداوم گذشته، حال و آینده جای می دهد و این رشته تداوم نیز به نوبه خود با عملكردهای اجتماعی تكرار شونده ساختار می گیرد. با پیدایش مدرنیته، بازاندیشی خصلت دیگری به خود می گیرد، در این دوره بازاندیشی مبنای باز تولید نظام می شود به گونه ای كه اندیشه و كنش پیوسته در یكدیگر انعكاس می یابند و به صورت بازتابی (Reflexive) در می آیند، بنابراین «ویژگی مدرنیته نه استقبال از چیز نو به خاطر نو بودن آن، بلكه فرض بازاندیشی درباره همه چیز است كه البته این بازاندیشی ، بازاندیشی درباره خود بازاندیشی را نیز در بر می گیرد» (گیدنز ، ۱۳۷۷) . «گیدنز» معتقد است؛ ما به فرا سوی مدرنیته گام بر نداشتیم، بلكه درست در مرحله تشدید مدرنیته به سر می بریم، ما هنوز در جهان اجتماعی پسا مدرن زندگی نمی كنیم. بلكه تنها می توانیم بارقه های معدودی از پیدایش شیوه های زندگی وصورتهای سازمان اجتماعی را مشاهده كنیم كه از شیوه ها و صورت های زاییده نهادهای مدرن متفاوت هستند. می توان گفت تجدد چارچوب حفاظتی جامعه سنتی را از جا كنده و آنها را با سازمان های بزرگتر و غیرشخصی تر جانشین كرده است. بنابراین در دنیای تجدد، هویت شخصی (Self - Identity) و هویت اجتماعی (Social-Identity) به طرزی متباین با ارتباطات شخصی - اجتماعی جوامع سنتی تر مسأله زا می شود (گل محمدی ، ۱۳۸۱) می توان عنوان داشت این جریان با دگرگون كردن شرایط و چارچوب سنتی هویت سازی و تضعیف و انحلال منابع هویت ساز سنتی فرایند هویت سازی را در جهان كنونی متمایز از قبل می كند. هرچند دانشمندان بر سر منابع هویت بخش اجماع ندارند ولی حداقل در این مورد اتفاق نظر وجود دارد كه با بسط فرایند تجدد منابع سنتی هویت بخش به تدریج رو به اضمحلال وتحلیل رفته تا حدی كه قدرت استیلای خود را بر معنادهی به هویت كنشگران از دست می دهد.در این راستا «گیدنز» معتقد است در جوامع سنتی، افراد در واحدهای اجتماعی كوچك ولی منسجم قرار می گرفته اند و در چارچوب آن واحد هویت می یافتند ولی با فرایند تجدد و گسترش فضای اجتماعی، امكان هویت یابی در چارچوب محدود و معین اجتماعی رو به كاهش است.
(Giddens,۱۹۹۹) . بنابراین در جوامع سنتی فرد معمولاً به شكلی «منفعلانه» هویت می یافت، این انفعال تا حدود زیادی از محدود و اندك بودن منابع هویت ساز ناشی می شد. ولی فرایند تجدد (مدرنیته) با فضامند كردن زندگی اجتماعی زمینه رهایی فرد از دایره تنگ نهادها و عوامل سنتی هویت سازی را فراهم آورد «بنابراین تجدد نوعی نظم پس از سنت است كه در آن بیشترین تأكید بر ظهور مكانیسم های (ساختارهای) نوین هویت شخصی و اجتماعی متمركز است كه هم سازنده فردیت و هم زاینده نهادهای امروزین هستند و به آنها شكل می دهند. بنابراین «خود» مفهوم منفعلی نیست كه صرفاً تحت تأثیرات روانی شكل گرفته باشد، بلكه از تأثیرات اجتماعی نیز متأثر است، یعنی نوعی تلفیق و دیالكتیك بین عاملیت و ساختار. بنابراین در عصر كنونی كه «گیدنز» آن را «تجدد متأخر» می نامد، باید «خود» را همانند زمینه های نهادین وسیع تری كه «خود» در آنها تحقق می یابد، به طرزی «بازتابی» و بازاندیشانه ساخت و پرداخت. ما در برابر اشكال نوین تجربه به واسطه آن هستیم كه هویت شخصی و اجتماعی به صورت رفتارهایی جلوه گر می شوند و به طور بازتابی به وجود می آیند به طوری كه همواره نقل و انتقالات زندگی های فردی - مستلزم تجدید سازماندهی در عرصه های روانی بوده است. این امر اغلب در جوامع و فرهنگ های سنتی به صورت «آیین های گذر» تحقق می یافت، در این گونه فرهنگ ها كه همه امور اجتماعی از نسلی به نسلی دیگر تقریباً یكسان و دست نخورده باقی می ماند، تغییر هویت اجتماعی عملاً به صورت مهر و نشانی آشكار بر شخصیت فرد كوبیده می شود چنان كه ، برای مثال، در جریان مراسم ویژه گذر از مرحله نوجوانی به مرحله بزرگسالی، وظایف و تكالیف سنتی معین به نوجوانان ابلاغ می شود و بلافاصله و پس از آیین هایی همگانی مخصوص و مراسم بلوغ، نوجوان دیروز به كسوت اجتماعی بزرگسالان در می آمد، در چارچوب جوامع غیرسنتی و جدید، برعكس«خود دگرگون یافته » هویت فردی و هویت اجتماعی را باید از طریق كاوش های شخصی و اجتماعی به عنوان بخشی از فرایند تماس متقابل بین تغییرات شخصی و اجتماعی و به صورت «بازتابی» ساخت و این تصویر بازتابی از خویشتن بر روایت های زندگینامه وار منسجم و همواره قابل تجدید نظر استوار است كه در تار و پود انتخاب های متعدد و بر آمده از نظامهای مجرد جای می گیرند. بنابراین در چارچوب مطالب بالا می توان گفت؛ شكل و محتوای تجربه انسان از « خویشتن» یا هویت فردی و اجتماعی اش به عنوان بخشی از دگرگونیهای كلی فرهنگی در جامعه در حال گذار از وضعیت سنتی به وضعیت غیرسنتی و به تبع آن نقشهای اجتماعی سنتی در جامعه دستخوش دگرگونی می شود و نقشهای اجتماعی جدیدی در جامعه شكل می گیرد، بنابراین طی فرآیند مدرن شدن صور بخصوصی از هویت فردی و اجتماعی در جامعه ایجاد می شود كه به گفته «گیدنز» به صورت «بازتابی» بوده، بدین معنا كه هویت شخصی و اجتماعی چیزی نیست كه در نتیجه تداوم كنش های اجتماعی فرد به او تفویض شده باشد، بلكه نتیجه چیزی است كه فرد باید آن را به طور مداوم و روزمره ایجادكند و در فعالیت های بازتابی خویش مورد حفاظت و پشتیبانی قرار دهد. بنابراین بركنده شدن ریشه های هویت اجتماعی از موقعیت های ساختاری، بخشی از دگرگونیهای كلی تر فرهنگی است كه به تعبیر كلی آن را فرآیند مدرنیته یا مدرن شدن می نامیم.پس «هویت» بر خلاف «خود» به عنوان پدیده ای عام، مستلزم آگاهی بازتابی است، هویت در واقع همان چیزی است كه فرد، چنان كه در اصطلاح «خودآگاهی» آمده است، به «آن» آگاهی دارد، هویت شخصی و اجتماعی نوعی خصیصه متمایز یا حتی مجموعه ای از خصیصه های متمایز نیست كه در اختیار فرد قرار گرفته باشد بلكه در حقیقت همان «خود» است كه شخص آن را به عنوان بازتابی از زندگینامه اجتماعی اش می پذیرد و هویت به مبنای تداوم فرد در زمان - مكان و تفسیر بازتابی است كه فرد از آن به عمل می آورد.بنابراین بهترین شیوه تحلیل هویت فردی و اجتماعی در موارد عام، در تضاد قرار دادن با افرادی است كه در نزد آنها احساس «خود» در هم شكسته یا به ناتوانی گراییده است»، چنان كه «چالز تیلر» می گوید: «برای آنكه بدانیم كه هستیم، باید كم و بیش بدانیم؛ چگونه به صورت كنونی درآمده ایم و به كجا می رویم» (گیدنز، ۱۳۷۸). بنابراین آنچه در اینجا مورد تأكید فراوان قرار می گیرد، این است كه هویت اجتماعی در دوره مدرنیته یا مدرن یا غیرسنتی چیزی نیست كه سنت یا عادت به طور قطعی آن را تعیین كرده باشد بلكه در دوره مدرن هویت اجتماعی و فردی به طرحی تبدیل می شود كه باید توسط خود فرد به صورت «بازتابی» ایجاد و ساخته و تعریف شود. بنابراین به طور خلاصه هویت اجتماعی، در اینجا «خصوصیات اجتماعی، عقاید، ارزشها، رفتارها و نگرشهای متمایز گروههای اجتماعی است و تعریفی است كه فرد بر مبنای عضویت در گروههای اجتماعی و به صورت بازتابی از خود ارائه می دهد» (چاوشیان، ۱۳۸۰). پس مفهوم هویت اجتماعی دال بر وجود مجموعه رفتارهای سازمان یافته بین گروههای است كه به لحاظ اجتماعی به صورت یكسان و مشابه انجام می گیرد و شناسایی هویت اجتماعی تلاشی است برای تحلیل الگوهای تكرارپذیر و كنشها و نگرشهایی كه در گروههای اجتماعی وجود دارد. پس، هویت اجتماعی اساساً از طریق مقایسه های اجتماعی شكل می گیرد، مقایسه هایی كه درون گروه و برون گروه را از هم متمایز می كند. بنابراین اگر برای فرد جایگاه ویژه ای تعریف شود كه تنها در مقایسه با دیگران و در ارتباط با دیگران معنا یابد، هویت اجتماعی او تعریف شده است. (چاوشیان، ۱۳۸۰). در واقع هویت اجتماعی را می توان صرفاً همچون یك «فرایند» فهم كرد، همچون «بودن» یا «شدن». بدین لحاظ است كه فرض عمده ما در این چارچوب، عدم تلقی از هویت اجتماعی به عنوان یك موضوع تمام شده یا حل شده است و تأكید بر این مسأله كه «هویت» امری است كه هر لحظه مورد «بازنگری» و «بازتولید» قرار می گیرد و وجه متمایز آن «بازتابی» بودن آن است.
طرح مسأله:
با توجه به این امر كه مهمترین ویژگی جامعه ایرانی در یكصدسال گذشته در «حال گذار» بودن آن است و تحولات مربوط به گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن (شبه مدرن) یا غیرسنتی و مسائل مربوط به تعارضات و ناسازگاری بین ارزشها و هنجارهای فرهنگ سنتی تضعیف شده با ارزشها و هنجارهای فرهنگ ایجاد شده غیرسنتی یا مدرن كه از یك سو حضور یافته و واقعیت دارند و از سوی دیگر تثبیت شده نیستند و عمومیت نیافته اند، از این جهت كشور ما مثل بسیاری از كشورهای در حال توسعه با مسائل خاص دوران گذار از «سنت» به «مدرنیته» مواجه است و علی رغم تمام تمایزات و وجوه انحصاری و خاص جامعه فعلی ایران كه ما را از جهات متعددی از دیگر جوامع در حال گذار متمایز می كند، در عین حال بسیاری از وجوه عام اینگونه تحولات در كشور ما نیز رخ نموده است و پیامدهای خاص خود را در حوزه ارزشها و هنجارهای فرهنگ بر جا گذشته است. در حال حاضر «مسأله زنان و دختران به یكی از بنیادی ترین درگیریهای بین سنت و مدرنیته بدل شده است» (عاشوری، ۱۳۷۷) لذا برخورد سنت با مدرنیته طی چند دهه اخیر در برجسته كردن مسأله هویت فردی و اجتماعی زنان و دختران و مشاركت اجتماعی و سیاسی آنها و ایفای نقشهای اجتماعی مدرن و غیرسنتی بیشتر نمایان شده است. در این راستا «آنتونی گیدنز» معتقد است خانواده و نقشهای افراد درون آن دستخوش دگرگونی اساسی است كه این دگرگونیها در ابعاد هویت اجتماعی و فردی كاملاً هویدا است. گیدنزمعتقد است یك نسل پیش، پیوند میان زن و مرد مخصوصاً در ازدواج سنتی عمدتاً براساس نقشهای ثابت بود، یك زن می دانست كه چه سرنوشتی در انتظارش است، یك زندگی خانگی و خانوادگی كه اساساً با بزرگ كردن فرزندان پیوند خورده بود، در طول حدود یك نسل همه اینها تغییر كرده است و نقش زن آنچنان كه در گذشته ثابت و مشخص بود، ثابت نیست، دیگر زن بودن از نظر وظایف و هویت هایی كه ایجاب می كرد، معنای روشن و مشخص ندارد، مهمترین اتفاقی كه در حال وقوع است این است كه دیگر زنان براساس آنچه فرهنگ و یا سرنوشت محتوم به آنها دیكته می كند و یا در چارچوب سرنوشتی كه به واسطه آن نقشهایشان از پیش تعیین شده است، زندگی نمی كنند. آنان هویت شان را بیشتر توسط خودشان و به واسطه نقشهای اجتماعی كه ایفا می كنند، می سازند. به بیان فنی تر، شناخت شان از خود و هویت اجتماعی شان به صورت پروژه ای بازاندیشانه و «بازتابی» درآمده است، باید مداوم به این فكر كنیم كه چه هستیم، چگونه به نظر می آیم، چه شكلی هستیم و چگونه می خواهیم باشیم. بنابراین «در جامعه ای كه از گذشته مرخصی می گیرد، روشهای سنتی را كنار می نهد و درها را به روی آینده ای مسأله زا و ابهام آلود می گشاید، زن بودن كار پرمخاطره ای است وساختن و پرداختن نوعی هویت شخصی و اجتماعی امری خطیر است» (گیدنز، ۱۳۷۸). چون زندگی اجتماعی انسان بدون وجود چارچوبی مشخص از هویت اجتماعی و هویت های فردی كه به وسیله آن بدانیم كه دیگران كیستند و خود ما كیستیم غیرقابل تصور است. لذا اكنون چند دهه است كه زنان و دختران در سراسر جهان هویتهای جا افتاده و سنتی خود را مورد سؤال قرار داده اند و با آن به رویارویی برخاسته و برای بنیان نهادن راههای برابرجویانه تر و آزادانه تر بدون مبارزه می كنند و می خواهند هویتی بیش از زندگی خانگی و خانوادگی داشته باشند. آنان با هر گامی كه از خانه دور می شوند، در واقع به نوعی سیاست مشخص روی می آورند. «هر چه زنان بیشتر از خانه خارج شوند، بیشتر در فرایندهای رهایی بخش مشاركت خواهند جست، با این حال برای زن و دختر رهایی یافته از چارچوب خانواده سنتی، مسائل هویتی بیش از پیش اهمیت می یابد. زیرا باید بتواند موقعیت و هویت اجتماعی خود را در جامعه باز تعریف كند.» (گیدنز، ۱۳۸۰).
در كشور ما نیز این مسأله با ورود دختران به عرصه های مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نمود بارزترین پیدا كرده است كه می توان به اهم آنها اشاره كرد: ادامه تحصیل دختران تا سطح دانشگاه كه با افزایش ورود دختران در سالهای اخیر به دانشگاه و ادامه تحصیل آنها تا سطح تحصیلات تكمیلی جلوه ملموس تری به خود گرفته است؛ حركت دختران به سوی كسب استقلال مالی و فردی كه با اشغال به كار دختران در خارج از خانه و در بخشهای گوناگون اقتصاد دولتی و خصوصی در سالهای اخیر نمود پیدا كرده است، ظهور ادبیات زنانه كه در آثار نویسندگان كتابهایی كه در مورد وضعیت زنان نوشته شده و آثار فرهنگی همچون فیلمهای سینمایی كه در سالهای اخیر تولید شده، هویدا است. در این آثار به مسائل زنان چون، تنهایی روحی، انزوای اجتماعی، عدم امكان تصمیم گیری مستقل، حتی در مورد ازدواج، مشخصات زندگی آینده، سنگینی مسؤولیت ها در كنار درك نشدن و... پرداخته شده است. دیگر نمونه بارز مشاركت سیاسی و اجتماعی زنان، حضور وسیع آنان در انتخابات سالهای اخیر به ویژه مشاركت گسترده آنها در انتخابات ریاست جمهوری سال۱۳۷۶ بود. همه اینها نشانه وقوع تغییرات اجتماعی و فرهنگی گسترده در وضعیت عمومی دختران و به چالش كشیده شدن موقعیت اجتماعی آنها در جامعه است كه از مهمترین پیامدهای آن تضعیف تمام شالوده ها و ساختارهای سنتی حاكم بر جامعه است كه مانع هرگونه فعالیت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آنان در جامعه بود. برجسته ترین شكل این تغییرات و دگرگونی ها را می توان در تحول نقشهای اجتماعی سنتی زنان و دختران و پذیرش نقشهای اجتماعی غیرسنتی و شكل گیری منابع هویت ساز غیرسنتی (تحصیل، اشتغال، مشاركت اجتماعی و فرهنگی...) برای آنان مشاهده كرد.بدین ترتیب به نظر می رسد زنان و دختران جامعه ما با پذیرش منابع هویت ساز غیرسنتی و مشاركت در نقشهای اجتماعی غیرسنتی كه در جامعه در حال گذار ما برای دختران شكل گرفته و یا در حال شكل گیری است و با برداشتهای سنتی از نقشها و هویتهای اجتماعی زنان و دختران كه در جامعه ما رواج دارد و نهادینه نیز شده متفاوت است، در پی باز تعریفی از موقعیت اجتماعی خود و در پی كسب هویت اجتماعی مستقل و غیرسنتی هستند. دختران جامعه ما به این واقعیت پی برده اند كه «هویت فردی و اجتماعی چیزی نیست كه در نتیجه عضویت های گروهی یا تداوم كنشهای اجتماعی فرد به او تفویض شده باشد، بلكه فرد باید آن را به طور مدام و روزمره بیافریند و در فعالیتهای خود به صورت بازتابی یا تأملی مورد حفاظت و پشتیبانی قرار دهد. بركنده شدن ریشه های هویت اجتماعی از موقعیت های ساختاری، بخشی از دگرگونیهای كلی تر فرهنگی است كه تحت عنوان تجدد یا مدرنیته قرار می گیرد» (گیدنز، ۱۳۷۸). لذا در جهانی كه زنان و دختران جوان «در معرض زل زدنهای دیگران قرار دارند و قضاوت در مورد آنها بسیار بیش از مردان براساس ظاهرشان است، دختران باید موازنات قدرت را در ارتباط با هویت بدنی شان تغییر دهند، آنها باید همه این مسائل را در محیط شخصی و اجتماعی چالش انگیز، دشوار و متغیر مدیریت كنند. اگر نتوانند از عهده آن برآیند، باید بر الگوهای خشك رفتاری منطبق شوند كه همانند گذشته بر زندگیشان چیره خواهد شد، به جای آنكه آنها بر الگوهای سنتی تسلط و چیرگی بیابند. می توان گفت، در بعضی از جنبه های زندگیمان كه مشكلی به وجود می آید «بی اختیاری» جایگزین سنت شده است، باید ببینیم چگونه می توان یك چارچوب قانونی و اخلاقی برای جلوه گر شدن این هویت اجتماعی مستقل و غیرسنتی كه دختران در جامعه در حال گذار ما در پی دستیابی به آن هستند، ترسیم كرد كه براساس آن خانواده و زندگی خانوادگی نیرومند گردد وخانواده تبدیل به محملی برای تكیه انسانها به یكدیگر شود.
منابع فارسی:
(۱) آشوری، داریوش، (۱۳۷۷) «ما و مدرنیته» تهران، انتشارات مؤسسه فرهنگی صراط.
(۲) برمن، مارشال (۱۳۸۱) «تجربه مدرنیته» ترجمه مراد فرهادپور، تهران، انتشارات طرح نو.
(۳) چاوشیان، حسن (۱۳۸۱) «سبك زندگی و هویت اجتماعی» پایان نامه دكترا جامعه شناسی، دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران.
(۴) گل محمدی، احمد (۱۳۸۱) «جهانی شدن، فرهنگ، هویت» تهران، انتشارات نشری نی.
(۵) گیدنز، آنتونی (۱۳۸۰) «تجدد وتشخص ، جامعه و هویت شخصی در عصر جدید» ترجمه ناصر موفقیان، تهران، انتشارات نشر نی.
(۶) گیدنز، آنتونی «چشم انداز خانواده» ترجمه محمدرضا جلایی پور، ماهنامه آفتاب، شماره۲۹.
منابع لاتین:
(۱)Giddens, A (۱۹۹۹) »Living in a Post-Traditional Socitey in, Beek, Giddens and Lash Refiexive Modernization.
نویسنده: جعفر زلفعلی فام كارشناسی ارشد جامعه شناسی از دانشگاه گیلان
منبع : روزنامه ایران