شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

انتقاد ارتگایی گاست از عصر مدرن


انتقاد ارتگایی گاست از عصر مدرن
خوزه ارتگایی گاست (۱۹۵۵-۱۸۸۳) فیلسوف و نظریه پرداز اسپانیایی یکی ازمنتقدین انسان و عصر مدرن است. در اندیشه وی، عصر مدرن، عصر سرگردانی و اقتدار گریزی است. مرکز فرماندهی از هم پاشیده، سکان رها شده و هدایتی در کار نیست. زندگی مدرن طرحی ندارد و همگان در هزار توی نفس خود گم شده اند.
مهم ترین اثر سیاسی گاست، کتاب «طغیان توده ها» است. وی در این کتاب می گوید: «مهم ترین واقعیت زمانه ما ظهور انسان توده ای و توده ها درعرصه های گوناگون جامعه است.» در این نوشتار دیدگاه انتقادی وی نسبت به این پدیده عصر مدرن مورد توجه قرار گرفته است.
به زعم گاست انسان توده ای، کسی است که زندگی اش هدف ندارد، بلکه صرفا جریان دارد انسان توده ای از بعد فکری ساده و ابتدایی است و این انسان محصول دوره زمان خاصی از تاریخ و شرایط فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی است که برای شناخت بهتر او باید این شرایط را بهتر شناخت.
از لحاظ ذهنی، انسان توده ای مانند بچه نازپرورده ای است که از همه چیز برخوردار بوده است; اما قدر هیچ چیز را نمی داند و گمان می برد که این امکانات محصول طبیعت است نه حاصل کوشش و نبوغ اقلیت ها. انسان توده ای آزمند، بی پروا و بی قید است، هیچ سروری برای خود نمی شناسد و گمان می کند که هیچ کس جز او وجود ندارد. توده ها فقط به رفاه خود می اندیشند و حتی عوامل ایجاد آن را نمی شناسند.انسان توده ای پر اشتها و پر مصرف است.
گاست می گوید: «کسی که گمان کند حق اظهارنظر دارد، بدون آن که پیشاپیش با سعی و کوشش نظری سنجیده اختیار کرده باشد، جزو توده است.» انسان توده ای در زندان ذهن خویش به سر می برد و برای آن که تصور خود را درباره وصول به حق و بی نیازی خویش اثبات کند به تایید دیگران نیاز دارد بدین سان انسان توده ای شک و تردید به خود راه نمی دهد وانسان نادانی است که به نادانی خود شک نمی کند.
● بحران اروپا
گاست معتقد است که توده ها طبق تعریف نه باید و نه می توانند زندگی فردی خود یا جامعه را اداره کنند; اما از اواخر قرن نوزدهم توده ها در حال شورش بوده اند، بنابراین اروپا دچار عظیم ترین بحرانی شده که اقوام، ملل و تمدن ها ممکن است گرفتار آن شوند. نمونه ظاهری جامعه توده ای را می توان در شهرهای مملو از جمعیت، قطارهای مملو از مسافر، کافه های آکنده از مشتری، پارک های پر از گردش گر و مدارس مملو از دانش آموز دید و بدین سان «جا داشتن» به مساله اساسی بدیل شده است و ازدحام و تجمع انبوه، ویژگی عصر جدید است.
به نظر گاست توده ها نه تنها در حیات سیاسی، بلکه در عرصه های فکری، اخلاقی، اقتصادی، مذهبی و علمی نیز ظهور کرده اند. در گذشته، اعضای توده ها پراکنده می زیستند هرکس در جای طبیعی خود در شهر و منطقه و محلی زندگی می کرد و نکته مهم این است که امروز توده ها در مراکز مطلوب و ممتاز جامعه ظهور کرده اند، که پیش تر جایگاه اقلیت ها بود. در عصر مدرن، همهمه گیج کننده توده ها در همه جا شنیده می شود.
در اندیشه گاست، جامعه همواره از توده ها و اقلیت تشکیل شده است. توده واقعیتی روان شناختی است. اعضای توده کسانی اند که خود را همچون دیگران می دانند وهیچ ارزش ویژه ای براساس ملاکی خاص برای خود قایل نیستند. انسان توده ای می گوید: «من هم مثل بقیه ام.» بنابراین توده مجموعه امیال و اندیشه ها و شیوه های زندگی خاص خویش را دارد برعکس، اعضای اقلیت ها به یک معنا امیال و اندیشه های مشترک دارند; اما وجه ممیز آنان در درجه اول این است که خود را از توده ها جدا می کنند و تنها به همین حکم جزو اقلیت می شوند. اقلیت ها صرفا به علت جدا کردن خود از توده ها پیدا می شوند اعضای اقلیت از خود بیش از عامه مردم توقع دارند بنابراین مردم به دو دسته تقسیم می شوند: اول کسانی که از خود انتظار بسیاری دارند و دوم کسانی که از خود انتظار خاصی ندارند.
● طغیان توده ای
طغیان توده ای، پدیده ای است هولناک که موجب درهم شکستن بنیادهای اخلاقی شده است. انسان توده ای می خواهد از هر قیدی خلاص شود و گریز از قدرت برای او لذت بخش است، پس طغیان توده ای با طغیان ملل توده ای همراه بوده است. بنابراین بخش کردن جامعه به توده ها و اقلیت به معنای تقسیم آن به طبقات اجتماعی مرسوم نیست. در طبقه بالا و پایین جامعه هر دو گروه توده و اقلیت یافت می شود. همچنین در عصرمدرن گرایش توده ای دراقلیت ها یا گروه های ممتاز تقویت شده است و شبه روشن فکران توده ای در حیات فکری جامعه نفوذ کرده اند درمقابل، در طبقه کارگر جدید گرایش های ضد توده ای تقویت شده است.
امروزه حوزه های هنری، قضایی و حکومتی عرصه تاخت و تاز انسان توده ای شده است.
توده ها تصمیم گرفته اند به عرصه مقدم حیات اجتماعی قدم بگذارند و مکان ها وابزارهایی را تصرف کنند که پیش تر در دست گروه های کوچک بود.
توده ها، بدون آن که خصلت توده ای خود را از دست بدهند، وارد جایگاه هایی شده اند که باید در تصرف کسانی باشند که با توده ها احساس تفاوت می کنند بدین سان نهادهای سیاسی مدرن محل حضور توده ها شده است.
دموکراسی درگذشته به علت آمیزش با لیبرالیسم و قانون گرایی تعدیل می شد واقلیت ها می توانستند درظل قانون به زندگی خود ادامه دهند; اما دردموکراسی امروزی توده ها خارج از چارچوب قانون اند.
گاست می گوید: «شک دارم که توده ها در اعصار گذشته همچون زمان ما حکومت مستقیم به دست آورده باشند.» وی معتقد است توده ها در زیر پای خود هر چه را متفاوت و فردی باشد خرد می کنند. هر چه که مثل همگان نیست و مانند دیگران فکر نمی کند در خطر حذف شدن قرار می گیرد و در آمریکا که بزرگ ترین جامعه توده ای در جهان است، متفاوت بودن را معادل قبیح بودن می دانند.
وی از نظر تاریخی نیز پیشینه پیدایش توده ها را بررسی می کند و آن را در روم باستان می یابد و می گوید تاریخ امپراتوری روم نیز تاریخ ظهورامپراتوری توده هایی است که اقلیت های راهبر را طرد کردند و جای آن را گرفتند; اما امروزه ظهور توده ها و سرنوشت جامعه مدرن شده است.
گاست می گوید: گیوتین در انقلاب فرانسه مظهر توده ها و سرکوب اقلیت های متفاوت بوده است، در سده هجدهم برخی روشنفکران مدعی شدند که انسان در مقام انسان، حقوقی اساسی دارد وهر حقی که متکی بر امتیازاتی خاص باشد باید کنار گذاشته شود. همین اندیشه به حاکمیت انسان معمولی و توده ای انجامیده است. حقوق انسان به این معنا دیگر بیانگر آرمان های انسانی نیست بلکه فقط امیال فرد را بازمی نماید.
گاست انقلاب فرانسه را نقطه عطف توده ها می داند و می گوید از انقلاب فرانسه به بعد ظهور توده ها شتاب گرفت توده ها از هر جهت به خود می پردازند و لذت گرایی همسان توده ها به اصل و اساس جامعه بدل شده است درسیطره استبداد همسانی تفاوت ها و متفاوت ها از بین می روند و جهان هم سطح و یک دست و توده ای می شود.
گاست در تحلیل وضع توده ای رایج در عصر مدرن به احساس تاریخی مردم در این عصر انتقاد می کند و می گوید: «امروز تصور همگان این است که در دوره تاریخی حیاتشان بالاتر از گذشته اند و گذشته را نازل تر از حال می پندارند. در گذشته، مردم با دل تنگی به دوران های پیش از خود می نگریستند و بهشتی گم شده را در گذشته ها می جستند; اما در عصر جدید انسان مدرن احساس می کند که به قله موعود، به اوج زمان رسیده است بنابراین احساس تاریخی ما وارونه شده است.» به سخن دیگر، در عصر مدرن «سرانجام» جای «هنوز» را گرفته است و گاست راز افول تمدن مدرن را در همین نکته می داند و می گوید: «وقتی مردمان عصری خواست های خود را برآورده بدانند، دیگر خواستی نخواهند داشت و با خشک شدن سرچشمه خواست، به پایان خود نزدیک می شوند.»
گاست معتقد است قرون اخیرکه در آن همه از خود راضی و خشنودند از درون مرده است و برخی از قرون به سبب رضایت از خود و جهل به چگونگی تجدید خواست های خود می میرند پس در اعماق دوره های رضایت و احساس کمال، اندوهی گسترده نهفته است.
گاست با همین اندیشه به مدرنیته نیز انتقاد می کند و معتقد است مدرنیته خود را در اوج می بیند و اعصار گذشته را نسبت به خود مقدماتی می شمارد و می گوید: "واژه مدرن بیانگر آگاهی از زندگی تازه ای است که از گذشته برتر است و در عین حال فرمانی است برای آن که همه در اوج زمان باشیم; اما این ادعا که نوع خاصی از حیات در به اصطلاح فرهنگ مدرن قطعی و نهایی شده است به معنای تحدید گسترده چشم انداز است. بدین سان وقتی عدم قطعیت عصرمدرن را در نظر بگیریم آزاد می شویم و دوباره به جهان واقع، جهان امور عمیق و وحشتناک و پیش بینی ناپذیر و بی پایان، برمی گردیم که در آن همه چیز، بهترین و بدترین چیزها، ممکن است.»
گاست استدلال می کند که انسان عصر مدرن امروزه احساس زوال نمی کند و این خود بهترین دلیل زوال عمیق اوست; زیرا فقدان احساس زوال به معنای رسیدن به کمال مطلوب و درنتیجه خشکیدن سر چشمه های خواست است. انسان عصر مدرن گذشته را فضایی تنگ و خفه کننده و روزگار خود را باز و روشن می داند و می گوید: «نخستین بار به عصری رسیده ایم که کل اعصار کلاسیک را لوحی ساده و سفید می شمارد و هیچ ملاک و سرمشقی در گذشته نمی یاید بقایای روح گذشته محو شده است و طبق این نگرش باید باید مسائل خودمان را بدون همکاری گذشته حل کنیم این گسست میان گذشته و حال، واقعیت زمانه ماست که بهترین دلیل زوال عمیق آن است.»
عصر مدرن خود را از اعصار دیگر برتر می داند و در نتیجه دیگر آرمان هایی را که شایسته تلاش مستمر باشد در پیش روی خود نمی یابد و به همین علت رو به انحطاط می رود وی معتقد است که انسان مدرن در مقایسه با انسان های اعصار دیگر، دچار بدترین وضع شده است و خود را در یافته ها و علوم خود گم کرده است و بنابراین اگر چه ما از سویی با گزینش از میان امکانات سرشار و بسیار مواجه ایم; اما از سوی دیگر با ظهور توده ها در صحنه، اختیار در دست آن ها است و توده ها برخلاف اقلیت ها، نمی توانند راه مشخصی برای آینده برگزینند توده ها گذشته و سنت خود را با خطر و تهدیدی بزرگ روبه رو می کنند.
از جنبه تاریخی انسان توده ای محصول سده نوزدهم است. در این زمان انسان توده ای در درجه نخست نتیجه کاهش مشکلات اقتصادی و آسان شدن معیشت بود. در قرن نوزدهم فضای زندگی، به ویژه برای طبقات متوسط به شکلی محسوس گشوده شد. ازآغازسده بیستم وضع طبقه کارگر هم رو به بهبود گذاشت. گسترش نظم عمومی، کاهش بی ثباتی سیاسی، رفع موانع و امتیازات اجتماعی، نابودی شئونت قدیمی، برابری همگان در نزد قانون، رشد علم و صنعت، رفع فشارها و وابستگی های سنتی همه در پیدایش انسان توده ای موثر بوده است.
انسان توده ای از خود خرسند است و امیال وخواسته هایش را درست و به حق می داند و برخلاف اعضای اقلیت ها از خودش توقعی ندارد. توده در مقابل اشرافیت قرار می گیرد، اشرافیت; یعنی کوشش، اکتساب، وضع تکلیف بر خویش و توده ها چنین صفاتی ندارند. توده ها نمی توانند تکلیفی بر خود وضع کنند، بلکه تنها آن چه را برایشان تکلیف شده انجام می دهند.
به نظر گاست به ویژه در سندیکالیسم و فاشیسم نخستین بار نوع جدیدی از انسان پیدا شده است، انسانی که نمی خواهد برای مواضع خود دلیل بیاورد، بلکه صرفا در پی تحمیل عقاید خویش است پدیده غریب و تازه این است که حق غیرمعمول بودن یا بی دلیلی به منزله حقی خاص و جدید مطرح شده است اندیشه و عقیده بی دلیل داشتن یعنی بی اندیشگی، مهم ترین ویژگی انسان توده ای است. جامعه توده ای به این معنا بربریت جدیدی است که در آن گفته های بی پایه و دلیل اندیشه قلمداد می شود. عمل مستقیم توده ها نیز برخاسته از همین وضع روحی و فکری است بدین سان فاشیسم اوج گرایش به بی اندیشگی در عصر و تمدن است.
توده ها هر جا و هر زمان که نقشی در سیاست پیدا کرده اند به شکل عمل مستقیم بوده است عمل مستقیم توده ها درست در مقابل تمدن قرار دارد. تمدن در درجه نخست تمایل به در نظر گرفتن موضع دیگران است، حال آن که بربریت جز نادیده گرفتن افکار دیگران نیست. امروزه زمام تمدن به دست کسانی افتاده است که علاقه ای به به اصول تمدن ندارند. انسان توده ای فقط مصرف کننده فرآورده های تمدنی است. جهان امروز متمدن است; اما ساکنان آن متمدن نیستند. گاست معتقد است انسان مسلط امروز انسانی ابتدائی است که درمیان جهانی متمدن سربرآورده است. انسان توده ای تمدن را مسلم و از پیش داده شده می پندارد و صناعی بودن آن را فراموش کرده است. چنین انسانی فقط در بند ابزارهای تمدن است و نه در اندیشه اصول آن.
گاست معتقد است توده ها به صورتی باورنکردنی به تاریخ خود جاهل اند. شناخت تاریخی لازمه پایداری هرتمدن است; زیرا انسان را از تکراراشتباهات گذشتگان باز می دارد; اما انسان ابتدایی یا توده ای امروز گذشته یا تاریخ ندارد و یا آن را فراموش کرده است. وی فاشیسم و کمونیسم را به عنوان مظاهر آشکار این نسیان تاریخی می داند.
به نظر گاست ویژگی های انسان توده ای را باید در دموکراسی لیبرال و فن آوری نوین یافت. فن آوری جدید خود محصول آمیزش سرمایه داری با علم تجربی بوده و با ایجاد زمینه ازدیاد جمعیت درپیدایش انسان توده ای موثر بود. علم جدید شاخص عصر جدید است وبا توده ای شدن انسان پیوندی نزدیک دارد.
بر طبق استدلال کلی اورتگا، توده ها به وجود آمده اند تا اقلیت های برتر آنان را راهنمایی و سازمان دهی کنند. بدون این اقلیت ها توده ها گمراه می شوند. انسان به طور کلی به اقتداری بیرونی و برتر نیازمند است و آن اقتدار در فلسفه ظاهر می شود; اگر کسی خودش آن اقتدار را بیابد، در زمره اقلیت برتر است و اگر خودش نیابد، جزو توده است و باید ارشاد شود. بنابراین ادعای توده ها در این باره که خودشان می توانند راسا عمل کنند به طغیان توده ای می انجامد.
توده ها می خواهند بدون کوشش و خطر کردن هرچه دلشان می خواهد با فشاردادن دگمه ای در دستگاه عظیم دولت به دست آورند. انسان توده ای دولت را وسیله ای برای درهم شکستن اقلیت های ناسازگار تلقی می کند، بنابراین دولت بزرگ مورد ستایش و پشتیبانی توده هاست و توده ها دولت بزرگ را طبیعی می پندارند و بنابراین دیگر انسان ها از مضرات دولت بزرگ بی نصیب نخواهند ماند.
نویسنده : سید حسین امامی
منابع:
۱- خوزه ارتگایی گاست. انسان و بحران. احمد تدین. انتشارات علمی و فرهنگی. ۱۳۷۶.
۲- حسین بشیریه. تاریخ اندیشه های سیاسی قرن بیستم. نشرنی. چاپ سوم. ۱۳۸۰ .جلد دوم.
۳- ملک یحیی صلاحی. اندیشه های سیاسی در قرن بیستم. نشر قومس. ۱۳۸۳.
منبع : روزنامه مردم سالاری