یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


ماهی «زمان» در تور نویسنده


ماهی «زمان» در تور نویسنده
● یک
«از اتاقی که نشسته بودیم، صدای گریه زن ها را می شد شنید. صدای گریه دخترانه، زنانه، کودکانه. گریه هایی انباشته در طول سال ها، پشت سیل بند تنهایی و بی پناهی که حالا با شکستن سد، همچون سیل راه افتاده بود، گریه هایی مثل خنده، عصبی و خفه. گریه هایی ریزبار مثل باران نم نم که بند نمی آید تا همه جا را خیس کند و چشم انداز، یکسره تیره و نمناک شود. گریه هایی نازک. گریه هایی با صدای گرفته. گریه هایی که یکباره اوج می گرفتند و ناگهان فرو می خفتند. گریه هایی نومید و درمانده که با کلمه های تکراری همراه بود و گریه های دیگری را سبب می شد. مسابقه ای برای بیشتر و بهتر گریه کردن... پیش از گریه زن ها، گریه مردان بود: گریه های رها شده همچون رعد، گریه گهگاهی مردی که تازه از راه رسیده بود. گریه های مردانه در اتاق، بیخ گوش من. گریه هایی همچون شُرشُر باران روی شیروانی با صدای درهم کوب و پرطنین.
لرزش شانه های مردان را می دیدم و اتاق را که می لرزید،... لا به لای پیراهن های سیاه که بیرون می رفتم، مادر مرده را دیدم که خمیده قامت، با عکس قاب کرده بزرگی از اتاق زن ها بیرون آمد و روی آستانه در آشپزخانه نشست. به زن هایی که کنارش بودند و یا رفت و آمد می کردند، می گفت: «ببینید! پسر جوان خوشگل من. حالا، برادر بزرگش هم رفته پیشش. رفته میهمانی پیشش».
پیرزن می گفت: «حالا، برادر کوچک از برادر بزرگتر خوب پذیرایی می کند.» انگار داستان می گفت. فریاد نمی زد. گریه نمی کرد. صدایش بس که گریه کرده بود، گرفته بود و او با اصرار عکس را به همه نشان می داد. دیگر باور کرده بود که گریه نمی تواند بچه هایش را برگرداند. می گفت: ببینید! خوشگل نیست » از کنارش رفتم تو و به زن کدخدا گفتم که دایی می گوید ناهار را حاضر کنند و او هم گفت: «چشم». دم در اتاق زن ها نشستم.»
«تورهای خالی» محمدرضا پورجعفری، روایت مرگ است از مناظر و چشم انداز های مختلف. در واقع چند تابلو است که باید آن جلوه بیرونی مرگ را با جلوه درونی متشکل در مخیّله ما پیوند بزند. اندازه داستان ها هم، به گفته نویسنده محصول همین مرگ اندیشی است یا محصول ضد آن است و شکل بخشیدن به معانی پنهانی آن، یا شاید هم آشکار! نویسنده، خاستگاه ذهنی خود را بر «ابژه» نهاده یعنی در «عین» و این «عین» را به وسعت «فرامتن روزگارش» - نه آنقدر دور که از خاطر برود، بلکه روزهای زندگی اش، چند سالی دورتر چند سالی نزدیک تر، تعریف کرده است.
مرگ اندیشی پورجعفری از روزهایی می آید که مرگ، بدل به پدیده ای عادی در زندگی شده بود و یا به خانه همسایه سر می زد یا به خانه خودت یا به هیأت رزمنده ای شهید به خانه باز می آمد یا در شکل تصادفی غریب یا سکته ای نامنتظره که حاصل فکر و ذکر بود و به هر حال، همه چیز «عادی» بود. بخشی از زندگی روزمره بود و طبیعی ترین کار یک نویسنده، پرداختن به همین روزمرگی هاست:
«به مرگ که نزدیک باشیم، داستان ها کوتاه می شوند. دور از هیاهو و ماجراها پیش می روند و تنها نشانی شمار اندکی همدل و همزبان را می جویند. برای نویسنده مهم نیست چه کسی آنها را می خواند. مهم این است که خواننده، در انزوا به همدلی با نویسنده می رسد.»
این گفته نویسنده مؤید آن است که او به حذف برخی قرائن از داستان و استناد به شواهد موجود در ذهن خواننده معتقد است. او معتقد است که نباید توضیح واضحات داد و از آن بیشتر، باید در بند توصیفات بود نه توضیحات و این توصیفات را نیز آنقدر کوتاه کرد که به اشارتی با تصویر ذهنی خواننده چفت شود و آن منظره بدیع مورد نظر نویسنده را در ذهن خواننده بسازد.
شاید به همین دلیل است که توصیفات در این داستان ها اندکند و جایشان را داده اند به ساختن «حال و هوا» از طریق «رو آوردن» به ذهن، یعنی «پرسپکتیو» نه به شکل عینی که به شکل ذهنی ساخته می شود که در بخش هایی از داستان «گریه» شاهد آن بودیم.
این نوع شکل دهی «حال و هوا»، البته فضای شاعرانه ای هم به داستان می دهد که اگر کنترل نشود به نابودی داستان خواهد انجامید، چنان که در بسیاری از آثار داستانی هم شاهد آن بوده ایم که شعر و زبان شاعرانه، داستان و پرسپکتیو داستانی را بلعیده است، اما خوشبختانه، پورجعفری کنترل کرده اوضاع را و نتایج وخیم نشده و داستان ها از بین نرفته اند، اما به هر حال بخش عمده ای از انرژی داستانی صرف ساختن این حال و هوای شاعرانه شده که می تواند پسند گروهی از خوانندگان باشد و پسند برخی دیگر نباشد که پسند من نیست! چرا که معتقدم می شد با حجم کمتری از همین «ذهن گرایی ها»، «حال و هوا» را ساخت و فرصت بیشتری به «عین» داد که خودش را نشان بدهد و تأثیرگذار باشد. به هر حال سلیقه است!
● دو
پورجعفری، مترجم است، ویراستار است، نویسنده است و در همه این عرصه ها ید طولایی دارد و سابقه ای و نامی. او در توصیف داستان های این کتاب می نویسد: «داستان هایی که در اینجا آمده اند، نشانه های دوری از مرگند، به همین دلیل نیز بلندتر و ماجرایی ترند. جوانی خام و خامی، خود را آشکار کرده است. داستان هایی به هم بافته شده اند که چندان ربطی با واقعیت ندارند. هدف از انتشار آنها، فقط دشوارتر کردن کار نوشتن، یا شاید دشوارتر نشان دادن کار نویسنده است. خواندن داستان ها می تواند مروری باشد بر پرونده داستان نویسی که دیگر به این شیوه نمی نویسد.»
پس تکلیف من منتقد که این شیوه را نمی پسندد، معلوم است و می تواند تأیید نویسنده را هم ضمیمه پرونده کند و حکم قطعی را صادر کند، اما خب...
موضوع به این سادگی ها هم نیست! «من این شیوه را نمی پسندم» یعنی پسند شیوه با پسند داستانی که در این شیوه جای گرفته و روایت شده، متفاوت است! پسند شیوه یک چیزی است، پسند داستان چیزی دیگر. به نظرم داستان ها، می توانستند در شکلی دیگر - شکلی نامعلوم و هنوز متولد نشده - به نتایج بهتری برسند، اما در شکل فعلی، متقاعد کننده اند، یعنی متقاعد کننده ذهنی هستند که باوری نسبت به موفقیت این شیوه ندارد و این یک موفقیت است، با این حال زود قضاوت نکنید و متهم را نگذارید تا آزادانه از در دادگاه بیرون رود! چرا متقاعد می شوم مکانیزم این قانع شدن در چیست
به گمانم بر می گردد به محبوس کردن «زمان»، ساکن کردن «زمان» که در کوتاهی «اثر»، حس بلندی یک روایت را القا می کند و در واقع به آن عمق می دهد مثل زوایایی که ممکن است در یک آپارتمان کوچک، حس بزرگی آن را القا کند.
احتمالاً همه ما تجربیات مشترکی در این زمینه داشته ایم که هنگام ورود به آپارتمانی ۶۰ متری، آن را صد متری یا بیشتر تصور کرده ایم و همچنین تجربه ای معکوس که هنگام ورود به آپارتمان ۱۲۰ متری، آن را بیشتر از شصت متر ارزیابی نکرده ایم. پورجعفری ارزش «زمان» را در داستان می داند، چه در داستان های قبلی اش، چه در داستان های فعلی اش. چندان متکی به خرده روایت ها نیست اگر هم هست، چندان متکی به گسترش و وسعت بخشی به آنها نیست، اما توانایی آن را دارد که بدون توصیف عینی فضا، صرفاً با اتکا به تشبیهات و استعارات، فضا را به نفع داستان - نه همچون همتایان ناموفق خود به نفع شعر! - شکل دهد و این توانایی نادر و منحصر به فردی است که می تواند روی آن سرمایه گذاری کرده و توصیه ام به پورجعفری این است که آن را از دست ندهد، به صرف این که حاصل روزگاری جوانی بوده که هرچه متعلق به جوانی است، حاصل خامی نیست!
یزدان مهر
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید