سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


زندگی نامه هانری بل (استاندال)


زندگی نامه هانری بل (استاندال)
«هانری بل» نویسنده شاهکار جاویدان «سرخ و سیاه» در ماه مه سال ۱۷۸۳ در شهر «گرونوبل» فرانسه متولد گردید و در ۲۴ ماه مه سال ۱۸۴۲ دچار سکته قلبی شد و این عارضه او را از پای درآورد.
هانری بل در طفولیت مادرش را از دست داد ، و به ناچار کودک در میان یک مشت اقوام پدری که همه مستبد و خودرأی و عبوس و اخمو بودند و به کمترین بهانه ای کتکش می زدند، بزرگ شد. طفلک، تحقیرها و خشم و کینه های خود را در سکوتی رنجبار فرو می خورد و همین وضع اثر عجیبی در روحیه اش به جا گذاشت. هانری در ۹ سالگی از «گرونوبل» گریخت و به پاریس آمد. ورود او مصادف با فردای روزی بود که «ناپلئون» کودتا کرده و امپراطوری خودرا تشکیل داده بود. " بل " نیز با شوق و ذوق بسیار به ماجرا کشانده شد و در قسمت کارپردازی ارتش ناپلئون استخدام گردید. وی دو روز پس از رفتن بناپارت به جبهه جنگ ایتالیا از معبر « سن برنار» گذشت و در پای قلعه به زیر رگبار آتش توپخانه رفت ولی عمرش به دنیا بود. از آنجا به «میلان» وارد شد و در جنگ «مارانگو» که از شاهکارهای جنگی ناپلئون است شرکت جست. سپس به پاریس بازگشت و چندین سال از عمر خود را به کشیدن نقشه ها و طرحهای ادبی گذراند و تجاربی حساس به دست آورد. در سال ۱۸۰۶ مجدداً به خدمت کارپردازی ارتش ناپلئون در آمد و همراه امپراطور به «پروس» و سپس به «روسیه» رفت.این دوره از ادوار قهرمانی زندگی استاندال محسوب می شود، چه وی در این مدت توانست به ذوق و پشت کار خود میدان دهد و هوس سوزان خود را بدین ماجراهای سخت و مشقت بار تسکین بخشد. روزهای سخت و تیره ای که بر او گذشت به هیچ وجه نتوانست خللی به صفا و آرامش و خونسردی او وارد آورد. در روزهای محنت بار عقب نشینی ناپلئون از روسیه ، استاندال فرد با انضباطی بود که هر روز صبح خویشتن را در لباس مرتب و تمیز و با ریش تراشیده به فرمانده اش معرفی می کرد و آثار ترس، وحشت و یأس و پریشانی در سیمای او خوانده نمی شد؛ ولی با این اوصاف خستگی او را بسیار ضعیف کرد. در سال ۱۸۱۳ از خدمت ارتش کناره گرفت و پس از شکست ناپلئون ، چون استاندال با طرفداران بازگشت خانواده «بوربن» سخت دشمن بود و تاب دیدار سلطنت طلبان و «ژزوئیت ها» و اشراف را نداشت ، با آنکه ریاست اداره کل خواربار پاریس را به او دادند، حاضر به همکاری با مخالفان نشد و با فقر و پریشانی به «میلان» رفت ولی تنها چیزی که در آن شهر داشت نعمت آزادی بود. از این به بعد دوران دیگری در زندگی استاندال شروع می شد ، بدین معنی که چون دیگر نمی توانست از فعالیت و کار خود لذت ببرد، لذت دنیا را در شعر و موسیقی و سفر و عشق و ادبیات جست ؛ چون او از کودکی مفتون هنر بود و اصول نقاشی و موسیقی را فرا گرفته بود و اطلاعات وسیع وی در این هنرها به نحو بارزی در آثارش نیز به چشم می خورد. وی پس از چندی مورد سوء ظن پلیس اتریش واقع شد و از میلان تبعید گردید و دو مرتبه به پاریس برگشت بازگشت او مصادف با انقلاب ژوئیه بود و این واقعه او را بسیار شاد و خرسند ساخت، چون به عقیده او «لویی فیلیپ» بیش از شارل دهم و لویی هیجدهم قابل تحمل بود.
او پس از انقلاب ژوئیه ، باردیگر شغل دولتی یافت و به سمت کنسولی به «تریست» و بعد به «سیویتا وچیا» (Civita – Vechia) فرستاده شد و چون معاش روزانه اش را تامین شده دید، دیگر جز برای سرگرمی و لذت خویش چیزی ننوشت. شاید «خاطرات یک سیاح» را بتوان از این قاعده مستثنی دانست، لیکن هانری بل که نام مستعار استاندال را برای خود برگزیده بود هنگام نگارش آن در مرخصی به سر می برد و به دلیل اینکه فقط نصف حقوق خویش را دریافت می داشت، وضعش بی شباهت به وضع قبل از انقلاب نبود. در مورد آثار وی می توان گفت رمان اولیه وی به نام «آرماسن» اثری نامفهوم و گنگ تلقی گردید و حتی از مجموعه داستان های وی به نام «عشق» که به سال ۱۸۲۲ منتشر گردید نیز استقبالی نشد.اما وی مردی بود که به کار هنر خود ایمان داشت و این نامرادی ها نتوانست قدرت خلاقه ی عظیم او را درهم شکند. استاندال بین سال های ۱۸۱۵ و ۱۸۳۰ شغل و کاری نداشت و تقریبا جز قلم وسیله ی دیگری جهت تامین معاش برایش باقی نمانده بود. او در این مدت نویسندگی را به عنوان حرفه ای انجام می داد، اما پس از ۱۵ سال که توانست برای تأمین معاش خود کاری بیابد نویسندگی را به خاطر هنر انجام می داد و این دوران در حقیقت اوج معنوی کارهای وی است. در سال ۱۸۳۰ «گردش های رم» را منتشر کرد و این اثر قدرت وی را به روشنفکران شناسانید و در سال ۱۸۳۱ توانست شاهکار جاودانه خود را به نام « لوسین لوان» یا «سرخ و سیاه» را منتشر کند که در آن زمان کمترین استقبالی از آن نشد و در سال ۱۸۳۹ نیز شاهکار دیگر خود را به نام «صومعه پارم» منتشر کرد که آن هم در آن زمان با موفقیت روبرو نشد. از دیگر آثار وی کتابی است در شرح حال خود، که پنجاه سال بعد از مرگش منتشر شد و در آن صداقتی توأم با جسارت به چشم می خورد.
استاندال نویسنده ای است رئالیست و توانا که سبکی بسیار خشک و عاری از تکلف دارد. رومانتیک های هم عصر او به هیچ وجه پی به زندگی پر احساسی که در بین آثار او موج می زد نمی بردند و او را نویسنده ای بی ارج می دانستند، ولی او علیرغم قضاوت احمقانه و ناشی از تعصب آنان همچنان به نوشتن ادامه می داد. خودش می گفت: «من برای مشتی خواص می نویسم، حرفهای مرا در سال ۱۸۸۰ خواهند فهمید.»اتفاقا همین طور هم شد زیرا در آن ایام (تقریبا سال ۱۸۸۰) پی بردند که این نویسنده توانا چه حساسیت و روشن بینی عجیبی داشته و چگونه از دنیا و مافیها - یعنی از عالم خارج - بریده و به سیر و سیاحت درون انسان پرداخته و در تجزیه و تحلیل روان آدمی حتی از جزئیات نیز غافل نبوده و در این راه وظیفه ای خطیر را به نحوی احسن انجام داده و به حق لقب «کاونده قلب آدمی» برازنده اوست.
منبع : تبیان


همچنین مشاهده کنید