دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


چگونه عشق ممنوع رمان می شود


چگونه عشق ممنوع رمان می شود
● گفت و گوی علی ساکی با رفیق شامی
سخنی کوتاه درباره علی ساکی
او روزنامه نگار و آرشیتکت است. پس از پایان تحصیل در برلین شرقی به دمشق بازگشت و سه دهه ی طولانی به عنوان سردبیر فرهنگی و مترجم کارکرد. از پنج سال پیش درپاریس در تبعید به سر می‌برد. او و شامی در دمشق همشاگردی بوده‌اند.
-- موضوع رمان تو "وجه تاریک عشق"۱ که هم زمان با نمایشگاه کتاب سال ۲۰۰۴ منتشر شد، "فرهنگ عربی" است. چه چیزی یک نویسنده را برمی‌انگیزد، چنین کتابی را طی سی سال بنویسد؟
مسئله مهم عشق ممنوع در کشورهای عربی است. نمی توان تاریخ و زندگی معاصر عرب ها را بدون ممنوعیت عشق شناخت. وقتی انسان‌ها زندگی‌شان را در چنین ممنوعیتی می‌گذرانند، آن وقت تو می توانی تصور کنی، که آن ها چگونه داستان می‌نویسند.
-- آیا اثر تو یک رمان سیاسی است؟
پناه بر خدا. نه. رمان های قبلی من خیلی سیاسی بودند. راوی شب۲، یک مشت پر از ستاره۳، سفر میان شب و روز۴ این ها رمان های خیلی سیاسی و ضد رژیم هستند، ولی "وجه تاریک عشق" رمان عشقی است...
-- ولی ببین، و این همه دیکتاتور، ارتش و سازمان‌های امنیتی در یک رمان غیرسیاسی چکار می‌کنند؟
همان کاری را که در زندگی می‌کنند: ایجاد گرفتاری. و این تا این جا یک رمان را سیاسی نمی‌کند. این رمان این هدف را دنبال می‌کند، که ازعشق در دشوارترین مناسبات روایت کند. ارتش، سیاستمداران، زندان ها، پشت‌‌پرده و ابزار صحنه در یک نمایش‌اند. همان گونه که آب در رمانی با موضوع ماهیگیری هست، می بایست احزاب و سیاستمداران به رویدادهای رمان من خدمت کنند. نه بیشتر.
-- من هر کوچه ای را که تو شرح می‌دهی، می‌شناسم. آیا یرای ورود (به رمان) باید اطلاعات زیادی داشت؟
نه، در آن صورت دیگر نه رمان، که کتابی آموزشی می‌بود. اما از آن باید بتوان لذت برد. و پس از آن آدم خیلی بیشتراز جرج. دبلیو بوش می‌داند...
-- او که واقعا خیلی کم می‌داند.
قطعا. ولی خوانندگان من از یک رمان سرگرم کننده بسیار بیشتر می‌آموزند تا قدرتمندترین مرد دنیا از مشاوران، پرفسورها، سیاست‌شناسان و سازمان‌های امنیتی‌اش. آیا این چیزی مهمی نیست؟
-- چرا. چرا. ولی بیا بوش را رها کنیم. چرا طایفه در رمان تو تا این اندازه مهم است؟
برای این که در کشورهای عربی در مدت بیش از ۲۰۰۰ سال حاکم برزندگی روزمره است. همه‌ی رفرم‌های متاثر از تقلیدهای اروپایی مثل کِرِم پوست در سطح ماندند. با اولین شستشو تمام شایعات مربوط به جمهوری، برابر حقوقی زنان و سوسیالیسم پاک شد، گویی که این ها همه وجود نداشتند. این جا یک رییس جمهور قدرت را برای پسرش به ارث می‌گذارد و دبیرکل KP، که به نوبه‌ی خودش حاکمیت بر این حزب مفلوک را از خانواده اش به ارث برده است، می‌گوید: " بله، مردم ما انتقال قدرت را از پدر به پسر دوست دارند."
اسد استثنا نیست. صدام حسین هم همین را در نظر داشت، مبارک و قذافی هم پسران‌شان را برای قدرت آماده می‌کنند و این کار در زیر لوای جمهوری!
-- رمان تو مرکب از نه کتاب بزرگ است، که خود آن ها به ۲۸ فصل تقسیم می‌شوند، که باز این بخش ها هم شامل بیش از ۳۰۰ داستان هستند. من برخی ازعنوان ها را یادداشت کرده‌ام: کتاب عشق، کتاب مرگ، کتاب خنده، کتاب تنهایی، کتاب پروانه ها، کتاب رنگ، چرا این همه کتاب در یکی؟
این را داستان خودش دیکته کرد. وظیفه‌ی من تنها نگاه داشتن توازن بین اندوه و شادمانی بود.
-- و تو به من حق می‌دهی، که این رمان بزرگ در نوع خود چیز تازه ای است. من تا کنون تمام کتاب های تو را خوانده‌ام. نه تنها محتوا، که به موضوع تابو می‌پردازد. این رمان در یک فرم نامعمول نوشته شده است. آیا این جا با یک شامی تازه سر و کار داریم؟
من برای هر رمان مدت زیادی در جستجوی فرم مناسبی هستم، که موضوع آن می‌طلبد. با این همه روح من در هر رمان هست. مانند یک موزاییک، تصویری است از قطعه سنگ های بسیار. هر قطعه سنگ به تنهایی باید ساده و فشرده بماند، هنر شاعری (نویسندگی) عبارت است از کنار هم چیدن تمام این قطعه سنگ های رنگین. این آن چیز تازه است(نوآوری). تنها ایجاز در عوامل متشکله است، که بیان شاعرانه را ممکن می‌سازد.
-- با این که فرید و رعنا درمرکزهستند، تو هیچ پرتره ای تصویر نمی کنی، آن گونه که ما از توماس‌ مان، گراس یا زوسکیند می‌شناسیم.
همین طور است، برای این که من نه یک آلمانی، بلکه یک نویسنده‌ی آلمانی زبان هستم. پس آن چه که در پاریس بدیهی است، که در آن جا یک مراکشی، یک چینی و یک شیلیایی البته کاملا متفاوت ازهمکاران فرانسوی‌شان، به زبان فرانسه روایت کنند، در آلمان تازه باید آموخته شود. آلمانی‌زبان همواره تنها آلمانی‌ها بودند، اتریشی‌ها و سویسی‌ها، حالا دیگران هم به آلمانی می نویسند و آنان نه تنها موضوع‌های تازه، بلکه گونه‌ی تازه ای از روایت را نیز می‌آورند. در شیوه‌ی عربی ِ روایتِ من جایی برای پرتره نیست. شخصیت‌ها بخش مهمی از بافت قالی هستند و نه مرکز آن.
-- قهرمان های تو در پایان می‌گریزند و ازعشق خود لذت می‌برند. کاملا اتوبیوگرافیک؟ من آن زمان از تو به خاطراین که فرار کردی، رنجیدم. ما به تو در میان خود خیلی نیاز داشتیم. حالا من خودم هم مهاجرت کرده ام. با این وجود این پرسش باقی می‌ماند: آیا تو در فرار راه چاره می‌بینی؟
نه. ولی برگردیم به مفهوم فرار. فرار می‌تواند خردمندانه باشد. نجات دهنده‌ی زندگی. امکانات تازه ای ایجاد می‌کند. من به تو آن موقع در نامه‌ی خداحافظی نوشتم، که اگر من می‌ماندم، در زندان یا در آسایشگاه روانی می‌مردم.- بسته به این که مرا کجا می‌انداختند- و شما چیزی از آن در زندگی مخفی عایدتان نمی‌شد. به وسیله‌ی فرارم من توانستم زبانم را نجات دهم.
من دررمان چیزی را توصیه نمی‌کنم. تلاش می‌کنم داستان عاشقانه‌ای را در شرایط نامناسب بدون ایدئولوژی و بدون موعظه‌ی اخلاقی به طرز باورکردنی روایت کنم.
-- و اگربه تو ایراد گرفته شود، که رمانی باEnd Happy – (پایان خوش) نوشته‌ای؟
برای من اهمیتی نمی‌داشت. من خندان مقابله می‌کردم: این قدرخشک و جدی نباشید و در (تخیل) خست به خرج ندهید. ازسیصد قهرمان بداقبالی که تا کنون آفریده‌ام، دو نفر می توانند خوشبخت باشند.
-- من از تو دفاع خواهم کرد، برای این که رعنا و فرید خوشبختی را به آسانی به دست نمی‌آورند,، بلکه از راه های پرپیچ و خم و با مبارزه به آن می‌رسند و من این کار را با کمال میل می‌کردم، زیرا که به زندگی خصوصی من ارتباط پیدا می‌کند. همسرمن سلما هم در مقابل این ممنوعیت پایداری کرد و مرا انتخاب کرد. ما به سرانجام خوبی رسیدیم. آیا تو سلما را الگوی نادیا، زن یوسف قرار دادی؟
بله. اما تو تا هفتاد درصد الگوی یوسف بودی، بیش از همه با عشق دیوانه وارت به کتاب و سرگرمی غیرمعمولی ات با ۱۰۰۱ موضوع.
-- ولی تو از من یک جفرافیادان ساختی. من از جغرافیا نفرت داشتم.
من هم. این یک انتقام کوچک بود. گاهی موقع نوشتن تا حد مرگ می‌خندیدم. ولی یوسف کمی بداخلاق تراست، ناباورتر و بیش از هر چیز زشت تر از تو.
--متشکرم. متشکرم. ولی رعنا مرا بیشتر از همه‌ی مردهای رمان تو مشغول کرد. او تقریبا به شیوه‌ی کافکا (کافکایی) تبدیل به یک کاکتوس می‌شود. با شکیبایی‌اش در بیابان زندگی می‌کند. آیا تو کاکتوس‌ها را دوست داری؟
بله. از بچگی آن ها را پرورش می‌دادم. کاکتوس‌ها همیشه مرا مجذوب کرده‌اند. به این خاطر که آن‌ها از بدترین شرایط زیباترین را می‌سازند. آیا تو هرگز لحظه‌ای را که یک کاکتوس گل می‌دهد، تجربه کرده ای؟
-- نه. همان طور که می‌دانی، من همیشه یک شهری زمخت بوده ام.
پس هنوز چیزی از زیبایی جهان را کم داری.
-- پس من همین حالا بعد از گفتگوی‌مان به اولین گلفروشی می‌روم و برای خودم کاکتوس می‌خرم و می‌گویم با شصت سال سن تجربه کردم، که چطور یک کاکتوس گل می‌دهد. با این کار در حقیقت فقط می خواستم رمان تازه‌ی دوستی را نقد کنم.
۱.Die dunkle Seite der Liebe
۲.Erzähler der Nacht
۳.Eine Hand voller Sterne
۴.Reise zwischen Nacht und Morgen
متن گفتگو برگرفته از www.rafik-schami.de است.
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید