شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


سرچشمه های داستان


سرچشمه های داستان
۱) تجربه و مشاهده
نویسنده های بسیاری بر این باورند که می توان هرجا داستانی یافت و از هر موضوعی داستانی آفرید، اما اغلب آنها بر این عقیده اند که «تجربه» سرچشمه اصلی داستان است و بیشتر نویسنده ها از تجربه های زندگی خود آغاز کرده اند.
▪ «تجربه» را چنین تعریف کرده اند
تجربه اعم از اندیشه عقلانی یا احساس عاطفی یا وهمی است، اساساً هرچه در ذهن آدمی می گذرد، خواه برخاسته از عالم خارج و خواه ناشی از تخیل صرف باشد، از مقوله تجربه است. از این رو، موثرترین و بهترین منبع برای نوشتن داستان، تجربه است. لازم نیست که حتماً خود، تجربه ای مستقیم از موضوعی و مفهومی داشته باشیم، می توان از تجربه های دیگران نیز بهره گرفت و آن را از آن خود کرد. کسی دستش را توی سوراخ عقرب نمی برد که گزیدن آن را تجربه کند، از تجربه عقرب زده ها استفاده می کند. نویسنده می تواند از تجربه های دیگران، در زمینه هایی که آن را تجربه نکرده، بهره بگیرد و با تجربه ها و مشاهده های خود همراه کند.
گفته اند نیکلای گوگول داستان پرداز پرآوازه روسی، داستان کوتاه مشهور خود «شنل» را بر اساس موضوعی نوشت که آن را در مهمانی دوستانی شنیده بود. شکارچی بینوا و تنگدستی از زندگی اش می زند و پول هایش را جمع می کند تا یک تفنگ شکاری برای خود بخرد. وقتی تفنگ را می خرد، آن را از او می دزدند. گوگول تنها فردی در میان جمع بود که به بدبیاری مرد شکارچی نخندید و از وضعیت و حالت مرد تیره بخت متاثر شد و موضوع داستان «شنل» را از آن الهام گرفت؛ کارمند رونوشت بردار اداره ای از خورد و خوراکش می زند تا بتواند برای خود شنلی دست و پا کند و خود را از سوز و سرمای زمستان محفوظ دارد؛ شنل تازه را از او می دزدند و مرد از غصه دق می کند.
گوگول به جای تفنگ، شنل را گذاشت، به جای مرد شکارچی رونوشت بردار اداره را. چون سال ها در اداره ها کار کرده بود و با جزئیات و دقایق کار دفتری و خصوصیت های روحی رونوشت بردارها آشنایی داشت و همین آشنایی به او کمک کرد تا داستان کوتاه «شنل» را بیافریند و به موضوع داستان جنبه عام بدهد و زندگی نوعی مرد رونوشت بردار را تصویر کند.
دیگر اینکه تجربه و مشاهده های شما حتماً لازم نیست جالب توجه باشد. کلود سیمون رمان نویس معروف فرانسوی و برنده جایزه نوبل می گوید که برای جمع آوری مواد و مصالح داستان کافی است که گشتی دور و بر محل زندگی خود بزنی و هرچه دیده ای بنویسی، یعنی آنچه فکر کرده ای، آنچه احساس کرده ای و به یاد آن افتاده ای یا به یاد آورده ای را روی کاغذ بیاوری. گرچه ممکن است کلود سیمون اغراق کرده باشد، اما بر این نکته مهم انگشت گذاشته که تجربه ها و مشاهده ها حتماً نباید جالب توجه و پرحادثه باشد تا بتوان از آنها داستانی آفرید و بهتر است نویسنده دنبال موضوع جالب برای داستان خود نگردد. تجربه های عادی و معمولی هم می تواند مواد و مصالح داستانی را فراهم آورد.
در ضمن کلود سیمون تاکید می کند؛ «درباره آنچه می دانی و آنچه می بینی، بنویس.» نویسنده کمتر می تواند درباره چیزی بنویسد که از آن اطلاعات تقریباً روشنی نداشته باشد، وقتی در نوشتن تنها بر عنصر تخیل تکیه کند و تجربه و مشاهده را کنار بزند، داستانی که نوشته می شود، اغلب ساختگی و بی روح است، چون نویسنده وقتی ارائه حوادث و وقایع، دقایق و ریزه کاری های آنها را نشناسد، حوادث سیر منطقی و واقعی و طبیعی خود را طی نمی کند و آن طور اتفاق می افتد که نویسنده تخیل کرده نه آن طور که در واقعیت ممکن است روی دهد. در واقع حوادث و رخدادها سرهم آورده و به هم بافته شده اند و از ذات وضعیت و موقعیت های واقعی سرچشمه نگرفته اند.
زندگی هر فرد هر چند یکنواخت و بی هیجان باشد، عرصه تجربه ها است. هر کس آنچه را که تجربه کرده بهتر از دیگری می شناسد و به جزئیات و ریزه کاری های آن آگاه است، همه مثل ورزشکارها، کارآگاه ها، پلیس ها، وکیل ها و قاچاقچی ها زندگی پرحادثه ای ندارند، زندگی اکثر مردم خالی از حوادث آنچنانی است، اما هر فرد حتماً در جایی زندگی کرده و شغلی داشته است که با کم و کیف و چند و چون آن آشناست و از آن تجربه آموخته، با آدم هایی سر و کار داشته که آنها را بهتر از دیگران می شناسد، بنابراین اگر بخواهد داستانی بنویسد، باید از این تجربه ها و مشاهده های خود استفاده کند و موضوع داستان خود را در مکانی قرار دهد که با آن آشنایی دارد و شخصیتی را انتخاب کند که بتواند در این مکان جا بدهد تا حوادث جنبه منطقی و طبیعی و واقعی خود را پیدا کند و داستان باورپذیر شود. برای نطفه داستان، زیاد به انگیزه ای نیاز نیست. هنری جیمز رمان نویس معروف امریکایی در مقاله ای با عنوان «هنر داستان» می گوید که چطور زنی انگلیسی درباره پروتستان های فرانسوی رمانی نوشت.
وقتی در پاریس بود و از پله هایی از جلو در باز خانه ای بالا می رفت، چند پروتستان جوان را دور میزی دیده که داشتند غذا می خوردند، همین نگاه کوتاه زن انگلیسی، تصویری در ذهن او به وجود آورد که فکر نوشتن رمان را در تخیل او بیدار کرد و بر اساس همین تجربه داستان خود را آفرید.
اما به نظر می رسد که این تصویر کوتاه که جیمز از آن نام می برد و آن را برای نوشتن داستان کافی می داند، زیاد با واقعیت مطابقت نداشته باشد، مگر آنکه آن زن انگلیسی پیش از این درباره پروتستانتیسم اطلاعات کافی داشته باشد و از جهان بیرون و درون شخصیت هایش خبر داشته باشد.
خود هنری جیمز از مذهب پروتستانتیسم اطلاعات بسیاری داشت. بنابراین کمتر پیش آمده که نویسنده ای تنها با یک نگاه کوتاه بتواند حتی داستان کوتاهی بنویسد و حتماً باید اطلاعات گسترده ای درباره موضوع و شخصیت های رمان داشته باشد، به خصوص در نوشتن رمان اغلب بر وضعیت و موقعیت و جهان بینی شخصیت تاکید می شود، در واقع نویسنده باید شخصیت های خود را تا حد بسیاری بشناسد و بیشتر بر تجربه ها و مشاهده های خود تکیه کند تا تخیل و خیال پردازی.
جهان رمان، جهانی است که در آن شخصیت ها باید فکر کنند، درک کنند و تصور کنند.
من در نوشتن رمان «کلاغ ها و آدم ها» برای نوشتن فصل هایی که از وقایع آن اطلاعاتی نداشتم یا اطلاعاتم اندک بود از مشاهده و تجربه دیگران بهره گرفتم و بیشتر کتاب هایی را که درباره زندان و زندانی شدن و زندانبان ها و شکنجه شدن، بعد از انقلاب انتشار یافته بود، خواندم تا بتوانم مشاهده های آنها را از آن خودم بکنم و بتوانم چند فصلی که شخصیت داستان در زندان می گذراند، بنویسم، چون خودم تجربه درازمدت زندانی شدن را نداشتم.
در شرح احوال نویسنده های بسیاری می خوانیم که وقتی به فکر نوشتن داستانی می افتند، پیش از شروع، مطالعه مفصلی برای گردآوری مواد و مصالح داستان شان می کنند، از جمله این نویسنده ها توماس مان نویسنده شهیر آلمانی است که در مصاحبه ای گفته است پیش از نوشتن رمان هایش درباره موضوع آنها مطالعه و بررسی کاملی می کند. چخوف برای نوشتن «راهب سیاهپوش» عکسی از اسقفی که پشت شیشه مغازه ای نظرش را جلب کرده بود، می خرد و بعد اطلاعاتی درباره او به دست می آورد و براساس همین اطلاعات داستان خود را می نویسد.
۲) دوران کودکی
دوران کودکی سرچشمه زوال ناپذیری است برای نویسنده. لئو تولستوی فقط بیست ودوسال داشت که سه گانه «کودکی»، «نوجوانی» و «جوانی» خود را نوشت. چارلز دیکنز شالوده چند رمان پرحجم خود را بر زمینه دوران کودکی گذاشت. رمان هایی مثل «دیوید کاپرفیلد»، «الیور توئیست» و «آرزوهای بزرگ». سه گانه معروف ماکسیم گورکی «دوران کودکی»، «در جست وجوی نان» و «دانشکده های من» بنیادش بر همین دوران کودکی گذاشته شده است.
من داستان نویسی را با داستان های کوتاهی که از دوران کودکی من مایه می گرفت شروع کردم و اولین داستانم را با نام «برف ها، سگ ها، کلاغ ها» در جایزه داستان نویسی مجله هنری و ادبی «سخن» شرکت دادم و جایزه اول را بردم.
داستان های بسیار دیگری را که از حوادث دوران کودکی من سرچشمه می گرفت، با شخصیت های واحد «حاج آقام» و «عزیزم» نوشتم و در داستان های به هم پیوسته «این شکسته ها» باز این شخصیت ها تکرار شدند.
در واقع پرداختن به دوران کودکی پذیرفتن توصیه نویسنده های بزرگ است. نویسنده از جایی شروع می کند که نسبت به آن شناخت و آگاهی لازم و کافی را دارد و در عین حال به وقایع گذشته آن حساسیت ندارد و داوری اش نسبت به آنها تثبیت شده است و احساسش در نگارش آنها دخالت ندارد.
نوشتن از دوران کودکی به این معنا نیست که فقط به زندگینامه شخصی اکتفا شود و فقط از خود و خانواده خود صحبت شود، بلکه از شخصیت ها و حوادث جانبی دیگر نیز باید بهره گرفت و اگر ضرورت داشته باشد می تواند از زاویه دید سوم شخص نیز استفاده شود و تنها در روایت داستان به زاویه دید اول شخص قانع نشد.
نمونه موفق بهره گیری از ماجراهای دوران کودکی را می توان در رمان «هکلبری فین» اثر مارک تواین دید. مارک تواین در این اثر خود از تجربه دوران کودکی خود بهره گرفته است، اما صورتکی متفاوت از خودش با صدایی متفاوت آفریده است. نمونه موفق معاصر دیگر آن، رمان ناطوردشت نوشته جی دی سلینجر است.
کودکی بحران زده از مدرسه اش فرار می کند و وقایعی را که برای او طی سفر به خانه پیش می آید، با زبان غنی و کودکانه ای برای خواننده شرح می دهد.
بهره گیری از دوران کودکی به این معنا هم نیست که فقط شرح وقایع را نوشت و به خاطره نویسی اکتفا کرد، بلکه در ارائه آن باید اصول داستان نویسی را رعایت کرد. نویسنده نباید از یاد ببرد که داستان می نویسد نه شرح احوال.
مال میرصادقی
از کتاب انتشارنیافته عناصر داستان، جلد دوم
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید