پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

میل مبهم انقلا‌بی‌گری


میل مبهم انقلا‌بی‌گری
وقتی که چه‌گوارا به‌دست رود ریگرز در بولیوی به قتل رسید جهانی همراه او از آرمان‌ها و آرزوهایش باز ماند. تنها فیدل کاسترو نبود که خود را به کوه‌های سیرامائسترا رساند که از فراق <چه> التیام یابد، بلکه میلیون‌ها تنی از چپ‌باوران در جهان بودند که با خاموشی <چه> افق رنگین سرنوشت سیاسی‌شان تیره و تار شد.فیدل کاسترو ۱۵ سال بعد در مصاحبه‌ای با یک نشریه آلمانی گفته بود: <من‌به‌خبرهای‌بد خو گرفته‌ام‌و در خود اعتقادی‌می‌بینم‌که‌با خبر بد تکان‌نمی‌خورم‌ ولی‌باید اعتراف‌کنم‌آن‌صبحی‌که‌آن‌خبر از بولیوی‌ رسید، روز دیگری‌بود. من‌می‌دانستم‌دشمنان‌از شنیدن‌آن‌خبر چقدر خوشحال‌شده‌بودند، چند برابر آنها به‌تنهایی غمگین‌بودم‌و تا زمانی که به‌سیرامائسترا نرفتم‌، در همان‌جایی که ‌یک‌کارگاه‌کفش‌‌دوزی‌ساخته‌بود و آن‌را آغاز تفکر صنعتی‌کوبا می‌خواند، آرام‌ نشدم.>‌
ارنستو چه‌گوارا به تقریب، ۴۰ سال پیش در نهم اکتبر ۱۹۶۷ به دست گروهبان هراسانی- در دهکده‌ای دورافتاده و پرت در شرق بولیوی که تنها از دستورات مافوقش اطاعت می‌کرد- به قتل رسید. رزمنده افسانه‌ای با موهای بلند و کلا‌ه بره آبی، مسلسلی بر دوش و سیگار برگی لا‌ی انگشت‌ها که تصویرش سراسر جهان را درنوردیده بود و در دهه ۶۰ نماد دانشجویان انقلا‌بی، الهام‌بخش تغییرات بنیادی جدید و الگوی آمال انقلا‌بی جوانان در پنج قاره جهان بود، اکنون تصویری کم و بیش از یاد رفته دارد که دیگر نه الهام می‌بخشد و نه توجه جهانی را جلب می‌کند و عقایدش لا‌به‌لا‌ی کتاب‌های بی‌خواننده پژمرده شده است و تاریخ معاصر تصویرش را چنان کمرنگ کرده که با مومیایی‌های تاریخ درجه سوم و چهارم گم‌شده در گوشه پانئتون اشتباه گرفته می‌شود. در این ۴۰ سال حوادث اجتماعی، سیاسی سبب شده همه پیش‌بینی‌های چه‌گوارا غلط از آب در آید و بیشتر به راهی برود که یکسره مخالف خواست‌های او بود. ماریو بارگاس یوسا نویسنده پرویی در کتاب خود ـ خاطرات جنگی- چندان هم بی‌راه نگفته است <تصویر <چه> دیگر‌ هاله رمانتیک خود را از دست داده است. اکنون در ورای آن ریش و موهای افشان در باد، آن الگویی که ۲۰ سال پیش آرمان‌جوی دریا دلی می‌نمود می‌توان نیمرخ تروریست متعصب و ترسانی را دید که در تاریکی کمین کرده تا اتومبیلی را منفجر کند و مردم را بکشد.>
در همین ربع قرن اخیر، جهان به واسطه صدها نظریه و تئوری جدید که برای بهتر زیستن بشر وضع شده دیگر نیازی به آن چریک آرمانی دهه ۶۰ ندارند. ‌
دنیا در اثر تغییرات غول‌آسای خود چنان آرمان و رسالت‌های انسانی اینان را واژگونه کرده است که دیگر کمتر چهره انسانی و انساندوستانه آنان به نظرمان معنوی و حقیقی می‌نماید.
در بخشی از این مصاحبه سیرو بوستس می‌گوید: <ما حتی دیگر نمی‌دانستیم که جنگ فردا در کدام منطقه خواهد بود. اصلا‌ امکان سازماندهی هیچ چیزی نبود. تنها چیز امکان‌پذیر این بود که همانطور که چه‌گوارا گفت من به لا‌پاز می‌رفتم تا کمک بگیرم چون کاملا‌ منزوی شده بودیم. به هر حال تانیا که در واقع رابط میان گروه و مشخصا کوبا و دنیای خارج بود، اکنون درون اردوگاه بود. دیگر هیچ ارتباطی با سازمان شهری در لا‌پاز نبود. او به من گفت: <به لا‌پاز برو، با آنهایی که می‌دانی تماس بگیر، یک رابط به من معرفی کن، کسی که در جای خود ثابت باشد> راه دیگری نبود، منظور کم و بیش این بود اما خب من زندانی شدم...> ‌
آنچه که در مصاحبه سیروبوستس می‌خوانیم در واقع از تجربه دیگر چپ‌گرایان جهان مستثنی نیست. روزی، شبی ناگه خبر می‌آورند که به نقطه ناکجاآبادی باید بگریزند. دشمن در مخفیگاهی کمین کرده و شاید همین حالا‌ تو را مورد هدف کین‌خواهی قرار دهد. مهم این است که در هر موقعیتی از دست دشمن بگریزی. این سرنوشت همه آنان است. اما آیا این موقعیت‌های اضطراب‌آلود می‌تواند ضامن رستگاری و سعادت بشری باشد. این هراس‌ها، ناکامی‌ها و سرعت جابه‌جایی انسان‌ها از سرزمینی به سرزمین دیگر از تاریخی به تاریخ دیگر چگونه می‌تواند خطوط آرام‌بخشی از جریان فکری را در یک سرزمین برجای نهد. چه‌گوارا اینچنین معتقد بود. اما تجربه تاریخ مبارزات سیاسی در اقصی‌نقاط جهان این تجربه‌ها را به درون قفسه‌های کتابخانه برده است.
شاهرخ مسکوب که عمری طولا‌نی در خدمت حزب توده نهاده بود و سال‌ها غم غربت را به جای زیستن در موطن خود پذیرفته بود در سال‌های پایان زندگی خود در گفت‌وگویی از آموخته‌های حزبی خود می‌گوید: <خیال می‌کنم که بسیاری از وقت‌ها دست نزدن به کاری در سیاست، فعال نبودن، مبارزه نکردن، بهتر از مبارزه کردن نادانسته است. نفس مبارزه یا فداکاری، به خودی خود دارای ارزش نیست. چیزی که کم داشته‌ایم و کم داریم شعور اجتماعی، سیاسی است.>
شاهرخ مسکوب تنها یک بخش از ماجرا را فاش گفت والا‌ سراسر قرن بیستم انباشته از تجربیاتی است که نشان می‌دهد که جهان چندصدایی و پلورال، جهان همگرایی‌ها و چندجانبه‌گرایی‌ها، مجالی به گرد و غبارهای مارکسیست‌های جوان نمی‌دهد که جهان را به‌واسطه نارنجک و مسلسلی به سخره می‌گرفتند. ‌
نهضت و حماسه‌ای که پزشک آرژانتینی ـ ارنستو چه‌گوارا ـ به همراه هزاران چریک آمریکای لا‌تینی در جهان به راه انداخت و شور و نشاطی در دل‌ها افکند بخشی از تاریخ معاصر جهان است که نشان می‌دهد ابزار مبارزه و نبرد با اهریمنان سلطه‌جو که در عمق جنگل‌های آمریکای لا‌تین از گواتمالا‌ تا بولیوی و از کوبا تا آرژانتین مسلح بودند و هستند تا چه اندازه تغییر یافته و به سادگی نمی‌توان به جنگ آنان شتافت. این البته ظاهر نبرد با قدرت‌های بزرگ است. نبرد قدرت‌ها اکنون ابعادی بسیار پیچیده‌تر به خود گرفته است.
مجید یوسفی
منبع : روزنامه اعتماد ملی