پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

اقتدار مردمی در نظام سیاسی اسلام


اقتدار مردمی در نظام سیاسی اسلام
در مهندسی حکومت دینی و نظام ولایی که با پیروزی انقلاب‏اسلامی احیاء شد، هرگز الهی بودن و منشأ و مبنای آسمانی‏داشتن، مستلزم نفی دخالت و نقش‏آفرینی و مشارکت مردمی‏و غفلت از اراده و خواست آنان نیست و به هیچ وجه خدا و انسان را مقابل هم قرار نمی‏دهد؛ بلکه مدعی است تنها راهبرد و راه دستیابی به مردم‏سالاری حقیقی، نظام ولایی وحاکمیت دینی است و هیچ مکتب و نظامی به اندازهٔ اسلام ‏برای انسان موضوعیت قائل نشده و او را در حکومت ونهادهای سیاسی آن مشارکت نداده است.
این مقاله ضمن اصرار و مبنا قرار دادن نظام ولایی و حاکمیت‏الهی، نقش و جایگاه مردم را در شکل‏گیری و استمرار و اقتدار آن مورد بحث قرار داده و در نهایت، ارکان الهی و مردمیِ‏حکومت دینی را برشمرده است.
● مقدمه
انقلاب اسلامی ایران سرآغاز شکل‏گیری حکومتی شد با ماهیت‏کاملاً دینی و محوریت قانون و ولایت الهی. حکومت و نظامی که مدلهای حکومتی موجود را، اعم از شرقی آن‌روز ‏[سوسیالیسم] و غربی [لیبرال دموکراسی]‏، مبنا و الگو قرار نداد؛ بلکه‏مهندسی جدید و ابتکاری و کاملاً در تقابل با سکولاریسم را تحت عنوان نظام ولایی مطرح کرد و در قانون اساسی و درمقام عمل مورد اهتمام قرار داد. نظام ولایی حکومت را هم در بُعد قانون و هم دربُعد حاکمیت، شأن الهی دانسته و اصرار دارد که جز در پرتو شریعت و برنامه‏ای که اسلام‏به‏عنوان کامل‏ترین وآخرین برنامه و قانون الهی ارائه کرده و حاکمیت کارشناسان و متخصصان متعهد و عادل احکام الهی، هیچ حکومت و نظامی مشروعیت نمی‏یابد. جمهوری اسلامی در عصر حاضر، تجلّی‏بخش و ظرف چنین نظامی است.
بدیهی است دشمنان انقلاب اسلامی و آنان که همه موجودیّت و سلطه خویش را باوجود چنین حکومتی در مخاطره می‏دیدند از هر نوع آسیب‏رسانی، توطئه و تهاجمی علیه این‏انقلاب کوتاه نیایند. چه توطئه عملی و فیزیکی و سخت نظیر حمله نظامی، ترورشخصیتها و رهبران انقلاب، آشوبهای منطقه‏ای، محاصره اقتصادی و... و چه تهاجمات‏نرم و فکری مانند غیر دموکراتیک خواندن نظام ولایی و ولایت فقیه، تقابل ‏حکومت دینی با علم و عقلانیت و مدرنیسم، تهدید شدن آزادی و شخصیت انسانی در نظامی که به جای اومانیسم، خدامحوری را مبنا قرار داده و کارامد و به روز نبودن ‏احکام دینی گذشته برای نیازهای امروز بشر و....
ولی در پرتو هدایتهای الهیِ رهبریِ فرزانه انقلاب و استقامت و پایمردی امت اسلامی، نه تنها ‏تمام توطئه‏های سخت خنثی شد؛ بلکه به فرصتهایی بر ضد دشمنان و عواملی برای استحکام و تداوم انقلاب‏تبدیل شد. نقشه‏ها و توطئه‏های نرم نیز نتوانست حرکتِ پویا و عالم‏گیر انقلاب را متوقف‏سازد؛ چرا که اصول و مبانی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی علاوه بر هماهنگی با فطرت انسانی، از پشتوانهٔ ‏عقلانی و مستحکمی برخوردار بود که خدشه به آنها موجب رسوایی و شکست خودخدشه‏کننده و تهاجم‏کنندگان شد. البته هر چه امت بی‏نظیر ما و سایر جوامع اسلامی‏نسبت به این اصول و مبانی آن آشناتر و در رابطه با معارف دینی از بصیرت افزون‏تری‏برخوردار باشند، ناکامی و افتضاح دشمنان و قدرتهای استکباری و توطئه‏کننده بیشتر می‌شود. همان بصیرت و معرفتی که حضرت امام خمینی(ره) بنیانگذار این نهضت و خلف ‏صالح او حضرت آیه‌اللَّه العظمی خامنه‏ای سکان‏دار انقلاب و نظام در دوران سخت تهاجمات ‏فراوان و متعدد فرهنگی، بر آن اصرار داشته و بصیرت و معرفت را در کنار ایستادگی ومقاومت مردم، عامل تداوم انقلاب و دستیابی به اهداف خود و ناکامی و عقب‏نشینی‏های‏اجباری و عصبانیت فوق‏العاده تمام دشمنانش معرفی کردند.
این مقاله در مقام پاسداری از اصول خدشه‏ناپذیر نظام ولایی که تنها نظام و مدلی است‏که می‏تواند بشریت در بن‏بست گرفتار شده و سرخورده از نظامهای دیگر را هدایت ومدیریت کرده و همه نیازهای او را به خوبی تأمین کند، می‏خواهد یکی از مهم‌ترین اصول‏انقلاب اسلامی و نظام مقدس جمهوری اسلامی را که در پیروزی‏ها و حرکت معجزه‏آسای‏انقلاب نقش و تأثیر فراوانی داشته و مخالفان را به غضب و عصبانیت دیوانه کننده‏کشانده است، مورد توجه و بحث قرار دهد و در عین حال یکی از مهم‏ترین چالش‏ها وشبهات توطئه‏گران را پاسخ‏گو باشد و آن، نقش و جایگاه مردم در نظام‌سیاسی اسلام است. ‏بنابراین پرسش محوری این مقاله عبارت است از اینکه: در مهندسی‌حکومت‌دینی، مردم چه جایگاه و نقشی دارند؟ به دیگر سخن، در نظام ولایی که قانون و حاکمیت هر دو باید از طرف خدا باشند و تدبیر ومدیریت جامعه اسلامی شأن ربوبی دارد که جز با انشا و ابـلاغ الهی [مستقیـم و بلا واسطه یا غیـر مستقیـم و مـع الواسطه‏] برای هیچ‌کس مشروعیت پیدا نمی‏کند، برای مردم چه جایی‏می‏ماند و آنان چه نقش و تأثیر و منزلتی دارند؟
● خدا محوری و انسان
قبل از پرداختن به اصل موضوع و پاسخ سؤال فوق، لازم است به منشأ این شبهه و اشکال وچگونگی شکل‏گیری و طرح آن در جامعه اسلامی اشاره‏ای داشته باشیم. در فلسفه و اندیشه‏سیاسی غرب، خدامحوری با انسان‏محوری و حکومت الهی با حکومت مردمی در تضاد وتقابل و غیر قابل جمع است چنانچه در تئوگراسی، خدا، محور است و انسان، تحقیرشده و فرمانبر و مکلّف به اطاعت کامل و بی‏چون و چرای خدا است و حق دخالت درحکومت و حاکمیت را ندارد. در چنین نظامی، استعدادها و توانمندی‏های انسان، سرکوب ونادیده گرفته شده و مردم حداکثر، مهمان و متمتع از حکومت دینی می‏باشند نه متصّرف وسازنده و تأثیرگذار در آن. در مقابل، بعد از رنسانس و شکل‏گیری مدرنیسم در نظام دموکراسی، ‏انسان به جای خدا، محور قرار گرفت و شخصیت، تکریم دخالت متصّرفانه، حاکمیت او بر سرنوشت خویش و اقتدار و پویایی و استکمال عالمانه و خردورزانه وی تنها در نفی حاکمیت و سلطه خدا معرفی شد.
نتیجه این دو تفکر آن شد که در مهندسی حکومت، دو شیوه و مدل کاملاً متضاد به‌وجودآید؛ یکی حذف خدا و دین و محور قرار گرفتن انسان در همه ابعاد [اومانیسم‏] آن گونه که ‏سکولاریسم می‏گوید و دیگری، حذف دخالت خردورزانه، متصّرفانه و تأثیرگذار انسان‏ و پذیرش و محوریت یافتن احکام دینی و حاکمیت اراده خدا که نتیجه آن، تذلیل، سرکوب‏، خردستیزی و نادیده گرفتن نقش و جایگاه مردم و انسانهاست آن‌گونه که تئوگراسی ‏قرون وسطایی با جمود و خشونت مطرح می‏کرد.
بدیهی است که در دوران امر بین این دو و در سر چنین دو راهی، انسان خردورز و به خود آمده‌ای که در پرتو رنسانس تولدی جدید ‏یافته و به توانمندی‏ و ارادهٔ شگفت‏آور و نقش سازندهٔ خویش آگاه شده بود، سکولاریسم ‏[تدبیر زندگی انسان بدون دخالت دین و خدا] و اومانیسم [انسان محوری به جای‏خدامحوری] را انتخاب کند و با پذیرش حکومت مردمی و انسانی و باز نمودن زمینه و میدان‏ برای دخالت عالمانه و عاقلانه خویش، حاضر نباشد ذلّت فرمانبرداری و بندگی وتکلیف‏گرایی مطلق را بپذیرد. بنابراین، تقابل حکومت الهی با حکومت مردمی از فرهنگ‏غرب و تضاد تئوگراسی با دموکراسیِ مبتنی بر سکولاریسم نشئت گرفته و به حکومت‏اسلامی و نظام ولایی سرایت داده شده است و کسانی که شخصیت علمی و سیاسی آنان‏متناسب با فرهنگ غالب بر غرب شکل گرفته و القایی از تمدن بعد از مدرنیسم است هر نوع‏ حکومت و نظامی را که ماهیت دینی داشته باشد- و از جمله نظام ولایی و ولایت فقیه- نسخه‏هایی از تئوگراسی قرون وسطایی و غیر مدرن و خروج از حکومتِ مردمی و دموکراسی دانسته و با صراحت، حکومت دینی و اسلامی را تنگ کنندهٔ فرصت و زمینه برای‏حضور اراده و اقتدار انسانها معرفی می‏کنند.
این در حالی است که اسلام هرگز خدامحوری را مستلزم تحقیر و نفی‏کنندهٔ نقش ودخالت انسان نمی‏داند، بلکه یگانه راه تکریم شخصیت انسانی، شکوفایی استعداد و توانمندی او، میدان فعالیت یافتن اراده و عقل وی، گذر از مرتبه حیوانی و درک حیات طیبهٔ ‏انسانی و تصّرف مدبّرانه و سازنده انسان را در پرتو پذیرش ولایت و مدیریت آفریدگار انسان و تدبیر مبدء و مقصد همه آفرینش و هماهنگی حرکت انسان با حرکت استکمالی تمام‏پدیده‏ها و همراهی تشریع با تکوین معرفی کرده است. خدا و شریعت اسلام، انسان را اسیر واستعدادهایش را سرکوب نکرده و توانمندی و امتیازات او را نادیده نمی‏گیرند و هرگز از اواطاعت و فرمانبرداری غیر عقلانی و بدون آگاهی و معرفت را طلب نمی‏کنند، بلکه انسان و قوا و توانمندی‏های او را هدایت و شکوفا و بالنده کرده، وی را سازندهٔ تاریخ، مبدء همه ‏تحولات عظیم اجتماعی و به استخدام گیرنده همه پدیده‏ها و موجودات عالم آفرینش‏می‏سازند و به هیچ وجه خداگرایی را موجب نفی مردم معرفی نمی‌کنند و آنها را در دو طرف‏جُوی و مقابل هم قرار نمی‏دهند.
در مقابل، بریدن و فاصله گرفتن از خدا را سبب تنزّل به‏مرتبه حیوانیت و بلکه پایین‏تر از آن، غفلت از حقیقت انسانی و ویژگی‏های او و سرکوب‏شدن توانمندی‌ها و امتیازاتش دانسته‌اند. توانمندی‌ها و استعدادهایی که در نظام آفرینش‏تنها انسان به لحاظ دارا بودن روح الهی، واجد آنهاست و همه پدیده‏های دیگر برای او و در خدمت او می‏باشند.
در جهان‏بینی و شریعت اسلامی، موضوع و محور همه قوانین و هدایتها و راهنمایی‏های الهی، انسان است و به این اعتبار، می‏توان گفت هیچ کتاب و شریعتی مانند قرآن و اسلام انسان‏محور نیست. اسلام [برعکس آنچه به وسیله روشنفکران منفعل تبلیغ‏شده] حکومت را برای مردم و در خدمت آنها می‏داند، نه آنکه مردم را برای حکومت و از این بالاتر، اصل دین و اسلام را برای مردم و انسانها قرار داده است نه مردم را برای اسلام ‏و دین. لذا حاکمان و کارگزاران را خدمتگزاران مردم دانسته و جهت‏گیری همه تصمیمات واقدامات و موضع‏گیری‌های آنان را منافع و مصالح مردم؛ یعنی صاحبان حکومت معرفی‏می‏کند.
قرآن در آیهٔ ولایت وقتی می‏خواهد رهبر و سرپرست امت اسلامی را بعد از پیامبراعظم(ص) با کنایه و نشانه (نه با صراحت) بیان کند، از بین همه نشانه‏ها و ویژگی‏های‏برجسته و بی‏نظیر علی علیه‏السلام مانند تولد در کعبه، لیلهٔ المبیت، جنگ خندق، ایستادگی‏علی(ع) در احد و بدر و خیبر و...، به انفاق آن حضرت در حال نماز و رکوع اهتمام نموده ومی‏فرماید:
إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَٔ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَٔ وَهُمْ رَاکِعُونَ. (مائده، آیهٔ ۵۵)
چه پیامی دراین آیه و این نشانه وجود دارد؟آیا انفاق علی(ع) در حال رکوع از کارها و ویژگی‏های ممتاز قبلی او بزرگ‌تر و مهم‌تر است که قرآن کریم آن را مطرح کرده است؟! آن هم علی(ع) وامامی که در نماز آن چنان غرق خدا بود که وقتی تیر از پای او خارج می‏کردند متوجه نشد! ‏پس چگونه متوجه حضور این نیازمند در مسجد و درخواست او و بی‏توجهی مسلمانان و درنتیجه یأس او می‌شود و او را به سوی خود می‏خواند و انگشتر خویش را به او می‏دهد و خداوند نیز همین اقدام را نشانه و علامت ولایت و امامت او معرفی می‏کند؟
آیا نمی‏توان چنین استفاده کرد که خدا می‏خواهد بگوید سکان‏دار جامعه اسلامی وقائم‏مقام خدا در مدیریت کلان امت اسلامی و رهبر و ولیّ امر مردم باید کسی باشد که در اوج خلوت با خدا هم از خلق خدا غافل نیست و چون خدا را می‏بیند لا محاله بندگان او راهم می‏بیند؛چرا که خدا و خلقش مقابل هم نمی‏باشند! علی(ع) در نماز، خود را نمی‏بیندو ‏خدا را می‏بیند؛ پس نمی‏تواندمردم و بندگان نیازمندخدا را نبیند. در حقیقت، او انگشتر در دست خدا گذاشت؛ چنانچه در متون دینی ما دست نیازمند دست خدا معرفی شده یا قرض‏الحسنه دادن به بندگان، قرض‏الحسنه دادن به خدا دانسته شده است.
قرآن نمی‏فرماید سرپرست و ولی امر شما بعد از خدا و رسولش کسی است که تعبّد وعبودیت و فرمانبرداری‌اش از خدا در مسائل دینی (به معنای خاص و محدود و حداقلی آن)بیش از همه است و مثلاً در یک شب هزار رکعت نماز می‏خواند، بلکه می‏گوید کسی است که‏در خلوت با خدا و در متن ارتباط با معبود خویش، از مردم نبریده و به نیاز آنها توجه ‏دارد و در همان حال، انفاق را همراه با نماز انجام می‏دهد و البته هر دوی آنها با قصد قربت وبدون انتظار از مردم است و هرگز با مردم برخورد معامله‏گونه ندارد.
در نظام سیاسی اسلام علاوه بر اینکه جهت‏گیری حکومت و مقصد نهایی همه‏ موضع‏گیری‌ها و اقدامات، هدایت و تأمین نیازمندی‌های مادی و معنوی مردم و عموم مؤمنین‏است و حکومت را در خدمت نیازهای انسانی مردم می‏داند، گرچه ولایت و حاکمیت را بالاصاله مختص خدا می‏داند و مقتضای توحید ربوبی را نفی مشروعیت و حقانیت از هرقانون و حاکمیتی که به خدا منتهی نمی‏شود معرفی می‏کند، لکن مردم و ارادهٔ انسانها را درتأسیس و شکل‏گیری حکومت و ولایت الهی و همین‌طور در استمرار و اقتدار حکومت و نظام، رکن اساسی دانسته است و برای آنان از جهات مختلف نقش و جایگاه تأثیرگذار قائل‏است. این همان چیزی است که در سطور آینده به آن پرداخته خواهد شد و چنین نتیجه‏گرفته خواهد شد که نظام ولایی نمی‏تواند مردمی نباشد، همان‌طور که تنها راهکار دستیابی‏به حکومت صد در صد مردمی و انسانی، تن دادن به استقرار نظام ولایی است.
کارکرد و نقش مردم در نظام سیاسی اسلام [نظام ولایی]
برای پاسخ به این سؤال که چگونه اسلام در نظام سیاسی خود بین خدامحوری و موضوعیت ‏انسان جمع کرده و آنها را متلازم هم می‏داند نه متضاد و در مقام تبیین تلازم بین ولایت‏و حاکمیت الهی با نقش و دخالت مردم بر آمده است، با استناد به آیات و روایات می‏توان اذعان کرد که‏مردم علاوه بر نقش نظارتی و کنترلی، حدّاقل دارای دو نقش اساسی و محوری در نظام ولایی‏و حکومت دینی می‏باشند که بدون آنها هرگز حکومت اسلامی به معنای واقعی خود تحقق‏نمی‏یابد.
الف) پذیرش حاکمیت الهی
هدایت تشریعی خدا و حاکمیت و ولایت او ضامن سعادت و کمال حقیقی و جامع و فراگیر انسان و تأمین کنندهٔ همه نیازها و پوشش دهندهٔ تمام ابعاد وجودی وی است. لکن این‏ولایت و هدایت، جبری و تحمیلی نبوده و جز با انتخاب و گزینش آگاهانه و خردورزانه ‏انسان تحقق نمی‏یابد. در حقیقت، ولایت تشریعی خدا و رسولش مختص کسانی است که‏ فرزانه‏وار با علم و عقل، ایمان و دین الهی را پذیرفته‏اند. چنانچه خود فرمود: خدا ولی و سرپرست مؤمنین است و آنها را همواره از ظلمت به نور هدایت‏ می‏کند. یا فرمود: دین و شریعت الهی اکراه و اجبار بردار نمی‏باشد. هر مسلمانی و مؤمنی‏با پذیرش مکتب اسلام و لبیک گفتن به دعوت پیامبر اکرم(ص)، در واقع به ولایت و حاکمیت‏الهی و تسلیم شدن در برابر قانون او رأی داده و آن را مشتاقانه و با عقلانیت خویش پذیرفته است و پیمانی را به این مضمون با خدای خویش منعقد می‏کند که من از بین همه مکتبها و برنامه‏هاو ولایتها، ولایت و رهبری خدا و رسولش (و همین‌طور جانشینان او) را پذیرفته وانتخاب می‏کنم و تسلیم احکام و قوانین اسلام می‏باشم تا متقابلاً خدا و رسولش با ولایت وشریعت و نسخه‏های خویش مرا هدایت و راهنمایی کرده، به سرمنزل مقصودم و سعادت‏حقیقی برسانند. لذا قرآن کریم، ایمان به خدا و متّصف شدن به صفت مؤمن را مستلزم پذیرش ومتابعت و فرمانبرداری و اذن گرفتن در هر امری از پیامبر اکرم(ص) (وبعد از او از جانشینان‏شایسته اش) و تسلیم بودن در برابر داوری آنها می‏داند و می‏فرماید:
وَأَطِیعُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ. (انفال، آیهٔ ۱)
إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی‏ أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ یَذْهَبُوا حَتَّی‏ یَسْتَأْذِنُوهُ.(نور، آیهٔ ۶۲)
"فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی‏ یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ‏وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً." (نساء، آیهٔ ۶۵)
لذا ولایت پیامبر اکرم(ص) بر هر مؤمنی (یعنی کسی که دین الهی را ‏پذیرفته) اولی‏ و برتر است از ولایتی که او برخود دارد. "النَّبِیُّ أَوْلَی‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ " (احزاب، آیهٔ ۶)
به بیان دیگر؛ برعکس ولایت تکوینی خدا که تخلف‏ناپذیر بوده و از حوزه اختیار وانتخاب انسان خارج است، ولایت تشریعی خدا به وسیله انبیا و اولیای الهی به انسانهای‏خردورز و با اراده ارائه شده است. مانند طبیب توانمند و دلسوزی که برای تأمین سلامت مردم،آنها را به نسخه شفابخش خویش‌ فرا می‏خواند. از کاروان انسانی دعوت شده است که اگر سعادت ابدی و هدایت حقیقی و رهایی ازهمه قیدها و بندگی‏های دروغین و آزادی از سلطه طاغوت را می‏خواهید، تابع ارادهٔ ولایت‏الهی بوده و برنامه و نسخه هدایت‏بخش او را برگزینید. اما به هر حال پذیرفتن و یا پشت‏کردن به آنچه خدا و رسولش به آن دعوت می‏کنند با خود انسانها است.
" إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً." (انسان، آیهٔ ۳)
خدا خطاب به پیامبرش می‏فرماید: به مردم بگو من حق را از طرف خدا به شما ارائه می‏کنم، ‏پس هر کس می‏خواهد ایمان آورده و آن را بپذیرد و هر کس می‏خواهد کفر ورزیده به آن‏پشت کند.
"قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُؤمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ." (کهف‌، آیهٔ ۲۹)
و وقتی طبیب دلسوز و برجسته الهی از اینکه مردم نسخه شفابخش و هدایت‏آفرین الهی‏را نپذیرفته و به سمت هلاکت ابدی و شقاوت حرکت می‏کردند، رنج برده و آنچنان اندوهناک‏ می‌شد که به فرموده قرآن می‏خواست از این غم جان بدهد:
"لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوامُؤْمِنِینَ" (شعراء، آیهٔ ۳)
خداوند به وی می‏فرماید: تو تضمین کنندهٔ ایمان آوردن و هدایت حتمی مردم ‏نیستی، بلکه تو تنها آدرس و مقصد را باید بنمایی و آنها را دعوت و راهنمایی کنی؛
"فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ‏مُذَکِّرٌ لََّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ" (غاشیه، آیات ۲۲-۲۱)
چرا که اگر بنا بود با ارادهٔ قطعی و تکوینی و بدون اختیارانسان، آنان مؤمن گردند، خدا خود بهتر می‏توانست این کار را بکند. لکن این ایمان دیگرارزش نداشت و هدایتی نبود که موجب سعادت و پاداش شود:
"وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ‏کُلُّهُمْ جَمیعاً أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی‏ یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ"(یونس، آیهٔ ۹۹)
بنابراین ولایت و رهبری دینی متوقف و محدود است به کسانی که با قبول و پذیرش‏اسلام، مشتاقانه به ولایت و رهبری خدا و خلیفه او رأی داده‌اند. این در حقیقت اولین گام ومرحله ایفای نقش‏ مردم در تحقق نظام سیاسی اسلام و نظام ولایی است. در جامعه دینی‏انسانها خردمندانه و براساس انتخاب بهترین برنامه زندگی و با اراده خویش، ولایت تشریعی‏خدا را پذیرفته، آن را یگانه راه تأمین همه نیازها و شکوفا و هدایت‏بخش تمام استعدادها و ابعاد وجودی خود می‏دانند و به چنین ولایت و حاکمیتی عشق ورزیده و تمام‏حرکات و اعمال خود را براساس آن سامان می‏دهند؛ ولایتی که برای آنان شوق‏انگیز ولذتبخش است. لذا رابطه مردم با رهبری در حکومت اسلامی یک رابطه قراردادی و خشک‏و بی‏روح و زوال‏پذیر نیست، بلکه ارتباطی اعتقادی و همراه با محبت و عشق دو طرفه ‏است. مردم اطاعت از رهبری و پذیرش ولایت ابلاغی از طرف خدا را بهترین نعمت وهدایت الهی و ضامن سعادت و خوشبختی در دنیا و آخرت دانسته، انگیزه و گرایش لازم را ‏برای دفاع از آن و مقاومت در برابر دشمنان و جهاد و تلاش برای رفع مشکلات پیدا می‏کنند. چنانچه رهبری نیز در عین ارتباط با خدا و گرفتن مشروعیت از بالا، نسبت به مردم‏پیوند و پیوستگی عمیق و محبت‏آمیز داشته، خدمت به آنان را عین بندگی و جلب رضایت‏خدا و انجام مأموریت الهی می‏داند و حکومت و نهادهای آن را برای مردم و در خدمت آنان‏قرار می‏دهد.
ب) انتخابات مردمی
علاوه بر آنچه بیان شد در داخل حکومت دینی و بعد از پذیرش اصل ولایت الهی نیز اراده و انتخاب مردم دارای نقش و تأثیرگذاری است. هنگامی ‏که رهبری به هر وسیله از مردم بخواهد نسبت به موضوعی اظهار نظر و رأی کنند و مثلاً باشرکت در انتخابات نسبت به انتخاب و گزینش متصدیان و مدیران مختلف اقدام کنند، حضور مردم و انتخاب آنها کارساز و میزان و ملاک است. لذا حضرت امام‏خمینی(ره) بنیانگذار نظام ولایی در عصر جدید در عین اصرار بر مشروعیت الهی و وظیفه‏ای که‏ولی فقیه از طرف خدا و معصومین علیهم‏السلام دارد، در داخل نظام و چارچوب‏ قانون اساسی که به تأیید و تصویب رهبری رسیده میزان را رأی ملت می‏دانستند.
قرآن یکی از کارکردها و وظایف پیامبر و خلیفه خود را شخصیت دادن به مردم و احترام‏به نظرات و آرای آنان و مشورت با مسلمانان می‏داند. در حقیقت، سفارش مردم را به جانشین‏خود می‏کند و محبت و نرم‏خویی و دلسوزی آن حضرت و احترام به مردم را رمز موفقیت‏وی معرفی می‏فرماید که به یک نمونه قرآنی آن اشاره می‏کنیم.بعد از آنکه در جریان جنگ احد برخی از مسلمانان بدترین برخورد را نسبت به پیامبرانجام دادند و عده‏ای با تخلّف از دستور و عده‏ای هم با فرار از جبهه جنگ و تنها گذاشتن آن ‏حضرت(ص) سبب زخمی شدن و شکست جبهه اسلامی و شهادت بیش از هفتاد تن از بهترین‏یاران پیامبر(ص) شدند و در موقعیتی که بعضی عامل شکست را مشورت‏ پیامبر(ص) با مردم و پذیرش نظر آنها می‌دانستند،طبیعی بود که پیامبر(ص) از مسلمانان دلگیر شده، با آنها برخورد کند. اما خداوند خطاب به آن حضرت(ص) می‏فرماید:
"فَبِمَا رَحْمَهٍٔ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْلَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی‏ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ" (آل عمران، آیه ۱۵۹)
(ای رسول ما) پس به خاطر رحمتی از جانب خدا (که شامل حال تو شده) با مردم مهربان‏ گشته‏ای و اگر خشن و سنگدل بودی (مردم) از دور تو پراکنده می‏شدند. پس از (تقصیر ونافرمانی) آنان در گذر و برای آنها طلب آمرزش کن و در امور با آنان مشورت نما. پس هنگامی که‏تصمیم گرفتی (قاطع باش و) بر خداوند توکل کن. به راستی که خداوند توکل‏کنندگان را دوست‏می‏دارد.
از این آیه شریفه که بعد از جنگ احد نازل شده، درسهای فراوانی می‏توان گرفت که ‏برخی از آنها را که مرتبط با موضوع این مقاله است، به اختصار بیان می‏کنیم.
۱) خوش‏خلقی، نرمش و مهربانی پیامبر اکرم(ص) نسبت به مردم یک هدیه الهی است که‏به رهبران جامعه دینی و قائم‏مقامان خود داده و همین نرمش عامل موفقیت آنان بوده‏است. پس درحقیقت خداوندآنها را درجهت مصالح مردم راهنمایی وهدایت‌می‏کند.
۲) در نظام اسلامی، اجتماع و وحدت و ولایت‏محوری آنان (گرد آمدن بر محور رهبری)عامل موفقیت و رشد و تعالی است و حتّی اگر رسول اعظم(ص) با همه عظمت خویش، مردم را درگرد خود نداشت نمی‏توانست حکومت دینی را محقق سازد.
۳) رهبری الهی در برخورد با خطاها و اشتباهات و نافرمانی‏های امت اسلامی آنگاه که‏خود نادم باشند، برخورد عطوفت‏آمیز و همراه با عفو و بخشش دارد. به علاوه، از خدا هم‏برای آنان طلب مغفرت می‏کند؛ همانند پدری دلسوز و بزرگوار که با فرزند متمرد خود برخورد می‏کند.
۴) مشورت رهبری با مردم اصل مسلّم و قاطعی است که نباید مورد غفلت باشد وناکامی‏های موقت و موسمی نباید این اصل مبنایی و اسلامی را تعطیل کند.
۵) بعد از مشورت، تصمیم‏گیری بر محور مصالح مردم به عهده رهبری است که با توکل‏بر خدا و با قاطعیت باید آن را انجام دهد؛ یعنی در عین شخصیت دادن به مردم و تلاش برای‏شکوفایی استعدادها و مشارکت دادن مردم در تصمیمات مهم، تمرکز حکومت و اقتدارمبتنی بر احکام الهی نادیده گرفته نشده است. به تعبیر دیگر، مشورت و دخالت دادن مردم‏منافاتی با توکل بر خدا و قاطعیت در تصمیم‏گیری ندارد.
● مشارکت عملی‏
از اصول اختصاصی حکومت دینی آن است که در عین اصرار بر اقتدار و توانمندی، قدرت واقتدار را در خدمت حقّ و هدایت می‏داند. به دیگر سخن، اسلام سیاست را از مقوله هدایت‏کلی که دین متکفل آن شده است می‏داند نه از مقوله قدرت. لذا برای قدرت، مطلوبیّت ذاتی‏و غایی قائل نیست و آن را نه مفهوم حقیقی و محتوای سیاست می‏داند و نه موضوع سیاست؛ ‏ولی در عین حال، قدرت و توانایی را برای استقرار حکومتِ هدایتگر و تأمین کننده نیازهای‏انسانی، شرط لازم و ضروری می‏شمارد و ضامن اجرای احکام اجتماعی و مدیریت کلان‏جامعه و تحقق ولایت الهی را اقتدار و توانمندی کامل و همه جانبهٔ حکومت و امت اسلامی‏می‏داند. لذا قرآن خطاب به عموم مسلمانان تأکید می‏کند که هر چه می‏توانید قوی‏تر شوید وابزار و مقدمات توانمندی خود را در تمام ابعاد فراهم کنید تا دشمنان طمع نکرده و امنیت واستقلال و منافع شما را مورد تعرّض قرار ندهند.
"وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّهٍٔ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکُمْ"(انفال،آیه۶۰)
اما آیا اقتدار و توانمندی کامل حکومت دینی و تضمین کننده ولایت الهی و پشتوانه‏استقرار نظام ولایی و اجرا کننده احکام و شریعت اسلامی چگونه حاصل می‏شود و اسلام‏برای آن چه راهبرد و طرحی را ارائه کرده است؟
با الهام از آیات قرآن و روایات معصومین علیهم‏السلام و سیرهٔ عملی آن‏بزرگواران، در پاسخ می‏توان گفت که جز با حضور آگاهانه و مشارکت شوق‏انگیز و حمایت و پشتوانه قاطع‏مردم و به تعبیر قرآن؛ جز با قیام مردمی، اقتدار حکومت دینی و اجرای عدالت اجتماعی،ضمانت اجرایی نمی‏یابد. اسلام نخواسته با قدرت غیبی خدا و اعمال ولایت تکوینی،حکومت دینی و احکام الهی تحقق یابد و حتی امدادهای غیبی و نصرت الهی را مترتّب و متوقف بر حرکت و قیام و استقامت مردم می‏داند.
"إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ" (محمد، آیه ۷)
"اِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَهُٔ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا" (فصلت، آیه ۳۰)
پیامبر اکرم(ص) و امامان تجلّی‏بخش ولایت الهی، زمانی می‏توانند حاکمیت و نظام‏سیاسی اسلام را عملاً مدیریت کرده، به آن وجود خارجی دهند و قوانین هدایت‏بخش خدارا اجرا کنند که علاوه بر پذیرش و مقبولیت مردمی، از حمایت و پشتیبانی و تلاش و جهادو همراهی آنان نیز برخوردار باشند. اسلام رأی و انقیاد و مقبولیت مردمی را برای شکل‏گیری‏حاکمیت دینی لازم می‏داند، ولی کافی نمی‏داند. بلکه مشارکت و حضور مقتدرانه و همراه باشوق و انگیزه و دفاع به جان و مال از مبانی و مواضع نظام دینی را رکن اساسی و مهم‌ترین‏شرط تحقق حکومت و تحصیل مقاصد و اهداف آن می‏داند. لذا اگر مردم نسبت به احکام‏الهی و رهبری و ولایت خلفا و انسانهای برگزیده خدا، ایمان و اعتقاد داشته باشند و درصحنه رأی آنان را برگزیده و نسبت به دیگران ترجیح بدهند، لکن در میدان عمل و آنجا که‏نیاز به حضور و جهاد و فداکاری و پشتیبانی آنان باشد، صحنه را ترک کنند و حفظ منافع‏فردی و راحت‏طلبی خود را بر مصالح عمومی ترجیح بدهند، مطمئناً حکومت دینی شکل‏نمی‏گیرد چنانچه اگر ابتدا حمایت نموده با حضور و رأی خویش حاکمیت الهی را در رأس‏حکومت قرار داده و نظام سیاسی اسلام را ایجاد کنند، ولی در ادامه راه سست شده از حمایت‏عملی و استقامت بر اصول خسته گردیده، آن را رها کنند، حکومت استمرار و تداوم‏نمی‏یابد گرچه در رأس آن شخصیتی بی‏نظیر و امامی معصوم مانند حضرت امام علی‏علیه‏السلام قرار داشته باشد.
سخنان دردمندانه و انتقادات شدید و نکوهشهای آن حضرت نسبت به مردمی که بعد از بیست و پنج سال انحراف به سوی او شتافته و با او بیعت کردند و پیمان وفاداری و استقامت‏بستند اما در عمل و در میدان پیکار و مجاهدت با دشمنان، با بهانه‏جویی‏های مختلف وتحت‏تأثیر وابستگی به دنیا، از همراهی و یاری آن حضرت کوتاهی کردند تاجایی که‏عالی‏ترین نمونه و مصداق نظام ولایی بعد از پیامبر اکرم(ص) و برجسته‏ترین مُدل حکومت‏اسلامی، عمر چندانی نیافت و با شهادت حضرت علی(ع) و خیانت یاران امام حسن(ع)، معاویه برامت اسلامی مسلط شد و آن کرد که کرد، گوشه‏ای و مصداقی از همین واقعیت است‏که نظام ولایی و حکومت مبتنی بر معارف دینی جز با حرکت و قیام مردم ایجاد نمی‏شود.
یکی از مهم‌ترین اهداف حکومت دینی و مقاصد اساسی ارسال رسل و نزول کتب ومحور احکام الهی و شریعت اسلامی، عدالت اجتماعی و استقرار قسط و عدل بین همه‏طبقات و گروهها است. لکن این هدف مهم، ضمانت اجرا نیافته و به مرحله فعلیت نمی‏رسد ومردم از آن بهره‏مند نمی‏گردند جز با مسئولیت‏پذیری و تلاش و جهاد و به فرمودهٔ قرآن؛ قیام(حرکت آگاهانه همراه با تلاش و فداکاری) مردم.
"لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ" (حدید، آیه ۲۵)
همانا ما پیامبرانمان را با دلایل آشکار فرستادیم و همراه آنان کتاب (آسمانی) و وسیله‏سنجش فرو فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند و آهن را که در آن نیرویی شدید است ومنافعی برای مردم دارد فرو آوردیم (تا از آن بهره گیرند) و تا خداوند معلوم دارد چه کسی او وپیامبرانش را به نادیده یاری می‏کند. آری خداوند، قوی و شکست‏ناپذیر است.
از آیه فوق به خوبی استفاده می‏شود که مردم بر سرنوشت خود حاکمند و گرچه خداوند با ارسال رسل و ارائه کتب و عالی‏ترین برنامه زندگی، زمینه را برای استقرار عدالت و رشد وتعالی انسانها فراهم کرده است، لکن جز با مشارکت و همراهی مردم در مسیر تحقق‏حکومت دینی و تلاش و جهاد و حرکت مشتاقانهٔ همگانی، رسیدن به عدالت و حاکمیت حق،امکان ندارد. تعبیر "لیقوم" (قیام مردم) شاید اشاره باشد به اینکه علاقه و گرایش و حتّی رأی وپذیرش عدالت به وسیله مردم کافی نیست، بلکه حرکت و پیکار با جان و مال آنان است که‏کارساز و فراهم کننده زمینه استقرار قسط و عدالت و حکومت دینی است؛ چرا که سنّتها وقانون لایتغیّر الهی آن است که تا امتی خود نخواهند و حرکت نکنند، خدا تحوّل و تغییری‏ایجاد نمی‏کند:
"إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی‏ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ." (سوره رعد، آیه ۱۱)
انبیا نیامدند تا عدالت را ایجاد و آن را بر بشر تحمیل کنند، بلکه آنان با هدایت فکری‏و دعوت انسانها به دین، شوق حرکت و مجاهدت را در آنان ایجاد می‏کنند تا خودشان برای‏استقرار عدالت اجتماعی و حاکمیت حقّ و مبارزه با باطل اقدام و حفظ و استمرار آن را تضمین کنند. مفسّر بزرگ علامه طباطبایی ضمن اینکه تفسیر "میزان" را به خود دین شایسته‏تر می‏داند از آنکه آن را به ترازوی مادی تفسیر کنیم؛ زیرا به وسیله دین، عقاید و ا عمال سنجیده و متعادل می‌شوند. ایشان غرض و هدف تشریع احکام الهی و شریعت اسلامی و فرستادن‏انبیا و نزول کتابهای آسمانی را قیام مردم به عدالت و امتحان انسانها معرفی می‏کند تا آنان‏که خدا را یاری می‏کنند از دیگران تمییز داده شوند.(طباطبایی، بی‌تا، ج ۱۹، ص ۱۷۳)
البته استقرار عدالت و نظامی مردمی که در تمام ابعاد، حق و عدل محور باشد ‏نیاز به ابزار و امکاناتی دارد که به وسیله آن با باطل و طاغوتها و موانع قسط مبارزه کنند. لذا فرمود: آهن را که دارای صعوبت و نیرویی شدید است در اختیار شما قرار دادیم و نیز نبایدغفلت کنیم که همه اینها در عین حال وسیله‏ای است برای آزمایش مردم و اینکه طرفداران وسنگرنشینان عدالت از دنیاطلبان و طاغوتیان تمییز داده شوند و یاران و همراهان انبیای الهی‏از سپاه شیطان و ملأ طاغوتیان بازشناخته شوند.
قرآن کریم در جای دیگر قیام به قسط را وظیفه عموم مؤمنان دانسته و شهادت و تلاش برای احقاق‏حق را گرچه در مقابل نزدیکان و بر ضرر خودشان باشد، واجب می‏شمارد و می‏فرماید:
"یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلّهِ وَلَوْ عَلَی‏ أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ" (نساء، آیهٔ ۱۳۵)
ای کسانی که ایمان آورده‏اید همواره بر پا دارنده عدالت باشید و برای خدا گواهی دهید گرچه‏به ضرر خودتان یا والدین و بستگانتان باشد.
همین معنا به همراه تذکر به مراقبت از عوامل بازدارنده از عدالت از جمله‏ حبّ و بغضها و مبارزه با هر نوع بی‏عدالتی در جای دیگر این گونه مورد سفارش قرارگرفته است:
"یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی‏ أَلَّا تَعْدِلُواإِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی‏ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ" (مائده، آیهٔ ۸)
ای کسانی که ایمان آورده‏اید برای خدا به قسط و عدل قیام کنید (و) به عدالت شهادت دهید والبته نباید دشمنی گروهی شما را بر آن دارد که به عدالت رفتار نکنید. عدالت را پیشه کنید که به تقوی‏نزدیک‏تر است و از خدا پروا دارید که خدا به آنچه انجام می‏دهید آگاه است.
شاید یکی از علل اینکه احکام و قوانینی که باید به وسیله حکومت و رهبران نظام سیاسی‏اجرا شود و در حقیقت از شئون نهادهای حکومتی و سیاسی می‏باشد، خداوند خطاب به مردم‏ابلاغ می‌فرماید، به خاطر این باشد که در حقیقت آنانند که به حکومت و زمینه‏سازان‏این احکام به وسیله رهبران الهی اقتدار می‌بخشند؛ نظیر آیات مربوط به جهاد با دشمنان، اجرای‏حدود و تعزیرات و....
آری اگر بشر در اوج اندیشه سیاسی خود به دموکراسی رسیده است که با قطع نظر از همه‏ نقدهایش، اگر واقعاً میدان پیدا کند تنها رأی مردم را ملاک و معیار قرار می‏دهد، اما اسلام علاوه‏بر رأی و پذیرش مردم، برای آنان نقش اجرایی و دخالت عملی هم قائل است و نه تنها آنان راصاحب حکومت، بلکه بر پا کننده آن هم می‏داند. لذا اگر دل و زبان و رأی مردم با ولی خدا باشداما دست و قدرت آنها در اختیار او نباشد نمی‏تواند عدالت و حکومت الهی را در تمام‏ابعادش عملی سازد گرچه آن ولیّ علی علیه‏السلام باشد که وقتی یارانش هزینه با علی(ع)بودن و تحقق عدالت را نپرداختند از آنان دلتنگ شد و از خدا خواست که او را از آنان‏گرفته و رهبری لایق حالشان نصیبشان گرداند؛ یعنی فردی مثل حجاج بن یوسف ثقفی.
خطابات دردمندانه آن حضرت(ع) خطاب به آنان که خود را شیعه و پیرو او می‏دانستند اما باتمرّد از دستوراتش اقتدار لازم را برای او فراهم نمی‏کردند، نشان دهندهٔ مظلومیت آن امام ودر عین حال بیان کننده این واقعیت است که چرا در طول دویست و پنجاه سال، مسلمین علی‏رغم‏برخورداری از قرآن و ولایت معصومین، از حکومت دینی بی‏بهره بودند. شایسته است‏به برخی از درد دلهای آن امام عزیز گوش دل سپرده و از خدا بخواهیم ما را مانند آنان قرارندهد.
بعد از آنکه بر اثر سستی و تن به ذلت دادن شیعیانش، سپاه معاویه وارد شهر انبار شدند وفرماندار آن حضرت [حسّان بن حسان بکری] را به قتل رساندند و به غارت مردم پرداختند، در خطبه‏ای دردمندانه، سستی و بهانه‏های کودکانه آنان را شدیداً مورد انتقاد قرار داد و آن‏مردم بی‏وفا را نکوهش و مذمّت کرد و در پایان، مظلومیت و علت عدم توفیق خویش (باآن همه سوابق درخشان در جنگهای قبلی) در سرکوب معاویه را چنین بیان فرمود:
ای مردنمایان نامرد! ای کودک‏صفتان بی‏خرد که عقلهای شما به عروسان حجله‏آرای شباهت‏دارد، چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی‏دیدم و هرگز نمی‏شناختم... خدا شما را بکشد!که دل من از دست شما پرخون و سینه‏ام از خشم شما مالامال است. کاسه‏های غم و اندوه راجرعه به جرعه به من نوشاندید و با نافرمانی و ذلت‏پذیری رأی و تدبیرمرا تباه کردید تا آنجاکه ‏قریش درحق من گفت: "بی‏تردید پسر ابوطالب مردی دلیر است، ولی دانش نظامی نمی‏داند." خدا پدرانشان را مزد دهد؛ آیا یکی از آنها تجربه‏های جنگی سخت و دشوار مرا دارد یا در پیکارتوانسته است از من پیشی بگیرد؟! هنوز بیست سال نداشتم که در میدان نبرد حاضر بودم. هم اکنون‏که از شصت سال گذشته‏ام. اما دریغ! آن کس که فرمانش نبرند، رأی و تدبیری نخواهد داشت.(نهج البلاغه، خطبه ۲۷)
اگر انقلاب اسلامی ایران با رهبری فرزند و تربیت شده مکتب علی(ع) توانست‏علی‏رغم همه توطئه‏ها و بسیج جهانی به صورت معجزه‏آسا حرکت پویا و پیروزمندانه خودرا ادامه دهد و سنگرهای بزرگ را یکی پس از دیگری فتح کند و مسئولان آن در تمام‏صحنه‏ها با اقتدار و غرور ملّی حضور یافته و از مواضع انقلاب و نظام دفاع کنند و هرگز تهدیدها و فشارها و چنگ و دندان نشان دادن دشمنان آنها را منفعل نسازد، همه اینها به خاطرحضور و مشارکت مقتدرانه و استقامت امت اسلامی و مردم خردمند و مؤمن و شیعه‏ واقعی است و به حق باید گفت این مردم در طول تاریخ بی‏نظیر بوده و با وجود آنها ماهرگز به سلاح اتمی و مانند آن نیاز نداریم.
● ارکان حکومت دینی‏
حکومت دینی و نظام سیاسی اسلام الهی و مردمی است و با الهام از آیات قرآن وروایات معصومین علیهم‏السلام می‏توان اذعان کرد که هم دین و هم مردم درشکل‏گیری و استمرار حاکمیت دینی، دخالت و نقش دارند. در حقیقت، از چهار رکن‏حکومت دو مورد به خدا و دین برمی‏گردد و دو مورد به مردم. با وجود این چهار رکن،حکومت اسلامی و دینی با اقتدار و سلامت راه خود را ادامه می‏دهد.
رکن اول: قانون و برنامه الهی؛ در حکومت دینی تنها اراده تشریعی و اراده خدا حاکم است‏، آن هم اراده و قانونی که براساس مصالح واقعی و در جهت هدایت و تأمین سعادت انسانها وشکوفاسازی توانمندی‏ها و استعدادهای آنان، تشریع و ابلاغ شده است. لذا اگر حکومتی برمحور قوانین و دستورات و دفترچه راهنمایی که خدا ارائه کرده است اداره نشود و تمایلات‏و گرایشها، بینش‏ها و فشارها، همرنگی با دیگران و انفعال نسبت به جوامع دیگر و منافع‏گروهی و اراده حاکمان در برنامه‏ها و قوانین دخالت و تأثیر داشته باشد، چنین حکومتی هرگزدینی نخواهد بود: "ان الحکم الّا للَّه".
رکن دوم: امامت و رهبری الهی؛ در نظام سیاسی اسلام به اقتضای توحید ربوبی نه تنها قانون‏، بلکه حاکمیت و ولایت و رهبری نیز باید شأن ربوبی داشته و منصوب یا مأذون از طرف خدا باشد. هر حاکمیت و ولایتی که از طرف خدا نباشد طاغوت‏ است. و نقش امامان و کسانی که بی‏واسطه (مانند پیامبر و ائمه معصومین علیهم‏السلام) یا با واسطه (مانند فقهای عادل در عصر غیبت) از طرف خدا منصوب شده‌اند آن است که‏ازطرف خدا اعمال کننده ولایت الهی و تجلی‏بخش نظام توحیدی باشند و این نقش و شأن‏آنان، درخصوص حکومت در سه محور خلاصه می‏شود: تبیین و ارائه قانون و حکم الهی‏متناسب با نیاز و اقتضائات زمان (لذا آنها از طرف خود حکمی نمی‏دهند و حکم آنان حکم‏خداست). زعامت و رهبری و جهت‏دهی جامعه و سکان‏داری حکومت دینی و بالاخره‏داوری و قضاوت و رفع خصومت و اختلاف از بین مسلمانان.
رکن سوّم: پذیرش و ایمان مردمی؛ خدا می‏خواهد مردم با اراده خویش مسیر هدایت وبرنامه زندگی خویش را گزینش کنند. لذا دو رکن قبلی را ارائه می‏کند اما تحقق آنها رامختص کسانی می‏داند که آگاهانه و مشتاقانه و با خردورزی دعوت الهی را پذیرفته، به برنامه‏و حاکمیت الهی ایمان آورده و آن را پذیرفته باشند و در حقیقت با رأی خویش آن را انتخاب‏کرده باشند.
رکن چهارم: مشارکت عملی و اقتدار مردمی؛ سه رکن قبلی مقدمه هستند برای این مرحله‏که تحقق خارجی و عینیّت تحقق حکومت است و این جز با تلاش پیگیر و ایثار جان و مال ‏مردم حاصل نمی‏شود. البته هر اقدام و تلاشی که مردم در این رابطه انجام دهند به عنوان‏عمل صالح برای آنان ثبت می‌شود (توبه، آیات ۱۲۰ و ۱۲۱) و آنچه از مال یا جان در این میدان ایثار کنند، معامله با خداوند و رنج و نتیجهٔ آن، سعادت ابدی و بهشت می‏باشد.(سوره صف، آیات ۱۰ تا ۱۲) در مقابل اگر قانون و رهبری وایمان و پذیرش اعتقادی مردم وجود داشته باشد اما حمایت و مشارکت عملی مردمی تحقق‏نداشته باشد، حکومت دینی شکل نگرفته و مردم از هدایتهای اساسی دین بی‏بهره شده، ‏ابدیت خود را تباه می‏سازند.
● جمع بندی و نتیجه گیری
۱) ساختار کلی حکومت دینی و نظام سیاسی اسلام در شکل و مدل نظام ولایی تحقق و ظهور پیدا می‌کند.
۲) در نظام ولایی، خدا و مردم مقابل هم قرار ندارند و خدا محوری به معنای نفی و تحقیر انسان نیست، بلکه موضوع همه احکام الهی انسان و سعادت و کمال اوست.
۳) نظام ولایی هم با مبانی و اصول اعتقادی کاملاً انطباق دارد هم توانایی پاسخگویی به اعتقادات زمانی و مکانی ونیازهای مختلف و متنوع دوران مختلف را دارد.
۴) در نظام ولایی و حکومت دینی علاوه بر اینکه جهت گیری، مصالح و منابع مردم است، آنان دارای دو نقش و جایگاه تأثیرگذار می‌باشند:
الف) مقبولیت و پذیرش ولایت تشریعی و حاکمیت الهی
ب) مشارکت عملی و اقتدار بخشی به حکومت دینی
۵) اهداف حکومت دینی و شکل گیری نظام سیاسی اسلام جز در پرتو مشارکت و قیام و حرکت مردمی ضمانت اجرا پیدا نمی کند [لیقوم الناس بالقسط].
۶) حکومت دینی دارای چهار رکن است که دو رکن آن [قانون و حاکمیت] الهی و دو رکن دیگر [مقبولیت و مشارکت عملی] مردمی هستند.
▪ فهرست منابع
۱) قرآن کریم.
۲) نهج‌البلاغه.
۳) امام خمینی، کتاب البیع، قم، اسماعیلیان ۱۳۶۶ ش، جلد ۲.
۴) امام خمینی، صحیفه نور، دفتر تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره).
۵) خامنه‌ای، سید علی(۱۳۶۱)، طرح کلی اندیشه اسلامی، تهران دفتر نشر و فرهنگ اسلامی.
۶) حاجی صادقی، عبدالله(۱۳۸۳)، فلسفه و نظام سیاسی اسلام، زمزم هدایت.
۷) حاجی صادقی، عبدالله(۱۳۸۳)، آسیب شناسی ارکان اسلامی، زمزم هدایت.
۸) حاجی صادقی، عبدالله(۱۳۸۳)، مردم سالاری دینی در نظام ولایتی (مقاله) همایش مردم سالارس دینی ( مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی)، زمزم هدایت.
۹) حاجی صادقی، عبدالله(۱۳۸۳)،مهندسی حکومت دینی(مقاله)، درکتاب رهیافتهایی از مکتب پیامبر اعظم (ص)، زمزم هدایت.
۱۰) سروش، عبدالکریم[بی‌تا]، "معنا و مبنای سکولاریسم"، ماهنامه کیان، شماره ۲۶.
۱۱) شبستری، محمد (۵/۵/۱۳۶۱)، دین وعقل، کیهان فرهنگی.
۱۲) طباطبایی، سید محمدحسین[بی‌تا]، تفسیر المیزان، [بی‌جا]، انتشارات اسلامی.
منبع: فصلنامه مطالعات بسیج، شماره ۳۵
نویسنده: عبداللّه حاجی‏صادقی
منبع : خبرگزاری فارس