یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


قربانی شتابزدگی


قربانی شتابزدگی
رئالیسم روستایی و اقلیمی در دهه های ۴۰ و ۵۰ ویژگی هایی داشت که یکی از مهمترین آنها عطوفت و همدلی راوی قصه هایی از این دست با آدم های روستا و بیان شفقت آمیز رنج و فقر و محرومیت روستا و روستا نشینان بود. معلم روشنفکر و دردمند و دلسوزی که در روستا پای درد و دل مردم می نشست و درد آنها را بازگو می کرد یکی از چهره های آشنای بخشی از ادبیات روستایی آن دوره است. در بسیاری از آثار آن دوره (از چند نمونه خوب که بگذریم) همدلی بیش از حد نویسندگان با فضا و مضمون و آدم های قصه که معمولاً الهام گرفته از تجربه های واقعی نویسنده بودند، آنها را چنان در مضمون غرق می کرد که سازوکار قصه را از یاد می بردند و قصه در حد یک وسیله برای بیان تنها بخشی از واقعیت باقی می ماند و همیشه یک سوی واقعیت یا سویه های گوناگون آن از دید نویسنده پنهان می ماند و نویسنده برای تبدیل آنچه می خواست بگوید به یک قصه سرراست، عناصری را به متن تحمیل می کرد که طبیعی فضا و آدم ها و مناسبات واقعی آنها نبودند. استقلال متن، فدای نیات از پیش اندیشیده نویسندگانی می شد که می خواستند اندیشه و نگاه انتقادی خود را در قالب قصه مطرح کنند و چنان مجذوب نگاه یکسویه خود می شدند که اقتضائات متنی را که خود می آفریدند، از یاد می بردند. در آن دوره روستایی نویسی چنان باب شد که حتی در کارنامه برخی نویسندگانی که بعدها شهر فضای همیشگی کارشان بود، می بینیم که کار خود را با روستایی نویسی آغاز کرده اند. طرح خطی، بیان عینی رخدادها و روگردانی از تجربه های فرمی و ذهنی نویسی و مانند اینها، از ویژگی های «رئالیسم روستایی» آن سال ها بود؛ ویژگی هایی که اکنون باعث شده است برخی منتقدان، مجموعه «لکه های گل» علی صالحی را که اخیراً منتشر شده احیاگر «رئالیسم روستایی و اقلیمی» آن سال ها بدانند و به دلیل روگردانی نویسنده این مجموعه از فرم گرایی و بازی های تکنیکی آن را بستایند. «لکه های گل» مجموعه یازده داستان کوتاه از علی صالحی است. مجموعه یی که در متن جریان شهری نویسی و طرح دغدغه هایی چون فردیت و بحران هویت و روابط شهری که جریان غالب قصه نویسی امروز است نوشته و منتشر شده و البته درست در نقطه مقابل این جریان و شاید بیشتر همین تقابل است که توجه منتقدان دل زده از ادبیات شهری رایج در این سال ها را به خود جلب کرده است. هر چند شاید برخی ویژگی هایی که منتقدان، به عنوان ویژگی های مثبت به این کتاب نسبت داده اند در واقعیت ادبی متن کتاب وجود نداشته باشد. مثل ویژگی های زبانی که به دلیل کاربرد اصطلاحات جنوبی در روایت، به متن نسبت داده شده و حتی برخی «لکه های گل» را کتابی دانسته اند که در آن ماجرا، فضا، شخصیت ها و طرح قصه ها، در زبان شکل گرفته. آیا واقعاً می توان اثر را تنها به دلیل کاربرد یک لهجه یا اصطلاحات خاص یک ناحیه، اتفاقی در زبان تلقی کرد یا چنین برداشتی از متن بیشتر برخاسته از انتظارات و پیشداوری هایی است که منتقدان و به ویژه منتقدانی که بلافاصله پس از خواندن مباحث تئوریک نقد ادبی، به سراغ یک متن می روند، در ذهن خود ساخته و پرداخته اند و گاه دانسته های تئوریک خود را در متنی می آزمایند که در واقع هیچ نسبتی با آن دانسته ها ندارند و درک آن ساز و کاری دیگر می طلبد. گاهی هم البته منتقد حسی همدلانه نسبت به مضمون متن پیدا می کند و واقعیت ادبی آن را قربانی عطوفت و همدلی خود با مضمون می کند و گاهی هم قربانی توجیهاتی از این دست که برای ترغیب مخاطب به خواندن کتاب باید پشت آن ایستاد و با آن همدلی کرد و عیب های متن را به حسن هایش بخشید و حسن ها را بزرگ کرد و عیب ها را در چند جمله و اشاره کوتاه تقلیل داد. این قبیل همدلی ها از جنس همان عطوفتی است که بخشی از ادبیات به اصطلاح متعهد دهه های ۴۰ و ۵۰ به آن دچار بود و حاصل آن هم آثاری یکسویه و جانبدارانه با شخصیت هایی سیاه و سفید بود. همان عطوفتی که تمام قصه های مجموعه «لکه های گل» از آن سرشار است. هرچند که نویسنده «لکه های گل» صف بندی روستایی ستمدیده در برابر شهرنشین مرفه و ستمگر (آنچه در ادبیات روستایی دهه ۵۰ رایج بود) را به صف بندی مردم روستا در برابر یکدیگر تبدیل کرده است. دیگر همه روستایی ها خوب و همه شهری ها بد نیستند، اما آن نگاه سیاه و سفید به آدم ها بر روابط روستاییان با یکدیگر هم حاکم است که خود قصه «لکه های گل» در این مجموعه و رویارویی پدر راوی و مردی که آب را به سمت باغ خود هدایت کرده، نمونه آن است. هر چند نویسنده در این قصه، پدر راوی را هم یک انسان معمولی نشان داده نه یک قهرمان شکست خورده. پدر راوی یک آدم عادی است و تنها در ذهن راوی، قهرمان پنداشته می شود. پنداری که با شکسته شدن بیل پدر، ویران می شود، اما اینها همه کمکی به ساخته شدن شخصیت هایی چندوجهی نمی کنند. شخصیت ها در عادی بودن خود هم، تخت و یک جانبه نشان داده شده اند که بخشی از آن شاید به زبان روایت بازگردد یعنی به همان عنصری که برخی منتقدان از آن به عنوان نقطه قوت روایت قصه های این مجموعه یاد کرده اند. در واقع، زبان و دیگر عناصر روایت در بسیاری از قصه های این مجموعه، کمکی به باورپذیر کردن شخصیت ها و گفت وگوها و آنچه که رخ می دهد، نمی کند. بخشی از این ایرادها شاید بازگردد به شتابزدگی نویسنده در هنگام مواجهه با مضمون و فرم و زبان. نویسنده کوشیده است در عین وفاداری به واقعیت گاه عناصری فراواقعی مثل وهم و خیال و همچنین فرم های گوناگون روایی را در قصه ها تجربه کند، اما این تجربه ها، برخی قصه های این مجموعه را معلق میان رئالیسم صرف و عینی گرا و سوررئالیسم و فرم گرایی نگاه داشته به گونه یی که تجربه های فرمی و ذهنی نویسنده در فاصله یی بیرون از زمینه رئالیستی قصه ها مانده و جذب متن نشده است.
همان گونه که در قصه «بار» بازی های ذهنی و زبانی نویسنده با واژه بار و مفهوم و سنگینی آن، در ساخت رئالیستی قصه درونی نمی شود و همچنین اشاره راوی به کهکشان و یوری گاگارین که با کل فضای قصه ناهمخوان است و این ناهمخوانی به شکلی قابل پذیرش برای قصه تبدیل نمی شود. در قصه «باد قاصد ماست» راوی، سرباز مرده یی است که باد نامه او را به مادرش می رساند. نویسنده در این قصه کوشیده است شکل روایی نامتعارفی را تجربه کند، اما این تجربه در مواجهه با لحن راوی و شیوه واقع گرایانه یی که بر کل متن حاکم است، ناکام می ماند. در حالی که «باد قاصد ما است» می توانست با توجه بیشتر نویسنده به ظرافت و پیچیدگی های این شگرد روایی و پرهیز از شتابزدگی به یکی از بهترین قصه های این مجموعه تبدیل شود.
«پسین تنگ» و «درختی که بود» هم قربانی همان عطوفت و نگاه جانبدارانه یی هستند که در سطحی دیگر بر بخشی از رئالیسم روستایی دهه های چهل و پنجاه حاکم بود و نویسنده را از پرداختن به جنبه های گوناگون واقعیت باز می داشت، اما از میان تمام قصه های این مجموعه شاید بتوان گفت« سیاه زمستان» و «لکه های گل» قصه هایی نسبتاً سالم تر هستند؛ قصه هایی که اگر نویسنده در پرداخت طرح، زبان و شخصیت هایشان وسواس بیشتری به خرج می داد و دیدگاه از پیش اندیشیده خود را آگاهانه به آنها تحمیل نمی کرد، می توانستند نمونه هایی موفق از «رئالیسم روستایی» باشند. همچنین قصه «در راه» که آخرین قصه این مجموعه است قصه یی است با ایده هایی که هر کدام ظرفیت تبدیل شدن به قصه یی مجزا را داشتند یا ظرفیت این را که قصه را به قصه یی بلند با چند ماجرای در هم تنیده تبدیل کنند، اما هرچیز در چند صفحه و با روایت همه آنچه در روستا اتفاق افتاده از زبان یکی از روستاییان برای معلمی که تازه به روستا آمده در روایت هایی چند خطی خلاصه می شود و قصه یی با این ظرفیت، به چند صفحه تقلیل می یابد.
علی شروقی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید