دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

چین در فرایند پویش های هزاره


چین در فرایند پویش های هزاره
اگرچه آسیا به عنوان بزرگترین قاره جهان به جهت پراکندگی جغرافیایی نتوانست نظم سیاسی خود را به طور موثر در گذشته نظام بین الملل تعریف کند،اما هم اینک این قاره به مدد شاخصه های جهانی شدن وبه مدد تحولات نظام بین الملل توانسته است گذار از توسعه را تجربه وبه قدرت قابل توجهی در سطح جهان نایل آید.چنین تکاپویی سبب شده است که قرن بیست ویکم قرن آسیا نامیده شود.آنچه قبول چنین عنوان ونگرشی را برای این قاره کهن پذیرفتنی می نماید،روند روبه تصاعد توسعه در حیات سیاسی برخی از کشور های این قاره است.بر این اساس خیز آرام چین را باید الگویی بی بدیل دانست که قابلیت های روبه تصاعد آن در روند توسعه آن را به پدیده قرن بیست ویکم مبدل ساخته است.آنچه چین را در فرایند تبدیل شدن به قدرت برتر آسیایی یاری داده است،بهره گیری این کشور از مدل توسعه بوده است.به گونه ای که این کشور را بایدبعد از ژاپن سر سلسله توسعه در سطح این قاره کهن دانست.
۱) الگوهای آغازین چین در فرایند توسعه
چین اولین جهش از رستاخیز اقتصادی خود رادر قالب سیاست(چهش بزرگ به پیش) از اواخر دهه۱۹۵۰ آغاز کرد.چنین الگویی برای چین متضمن تغییر استراتژی از وابستگی تا اتکای به خود شد تا این کشور بتواند جریان نوسازی اقتصادی وسیاسی خود را با اعتماد از سر گیرد.اما این الگو برای چین موثر نشد ومنجر به آن گردید که این کشور در انزوای دیپلماتیک فرو رود.حمله به ماتسو وکاموی وطرح اختلافات مرزی با هند را باید معلول استراتژی اتکای به خود دانست.این استراتژی متضمن ایجاد نتیجه دیگری برای چین بود وآن تشدید اختلافات با شوروی و قطع ارتباط دیپلماتیک چین با مسکو بود که پس از بر نامه استالین زدایی در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی نمود یافت. ضمن آنکه این استراتژی فرصتی را برای چین به وجود آورد که این کشور بتواند در سایه رفتار رادیکال خود به مسئله تایوان بپردازد.استراتژی اتکای به خود در قالب سیاست جهش به پیش تا سال ۱۹۶۰ ادامه یافت تا آنکه انقلاب فرهنگی این کشور زمینه را برای تغییر استراتژی از اتکای به خود به انزوا طلبی آماده کرد،تا به ترتیب چین دومین مرحله از فرایند توسعه را تجربه کند. تغییر الگوی چین از استراتژی اتکای به خود به انزواطلبی موجب شد که پکن خود را از مسائل کشور های جهان دور نگه دارد.مهمترین نتیجه ای که از فرایند این تغییر نصیب چین شد،واکنش مسکو علیه چین وقطع روابط دیپلماتیک واقتصادی این کشور با بسیاری از دولت ها بود،به گونه ای که چین تصور می کرد، دنیایی در خارج از این کشور وجود ندارد.
۲) فاز دوم جهت گیری های چین در فرایند توسعه
دهه۱۹۷۰ وبعد از آن را باید شروع واقعی جهت گیری های چین در فرایند توسعه دانست.به طوریکه استراتژی چین در این دهه از انزوا طلبی به تنوع جهت گیری ووابستگی نسبی تغییر مسیر داد.نتیجه این استراتژی موجب شد که چین ازانزوا بیرون آید وپس از پیوستن به سازمان ملل وبر قراری با دشمن دیرینه خود(مسکو) به جهت گیری های گوناگون در سیاست خارجی وفرایند توسعه روی آورد.آنچه چین را در فرایند این مرحله از توسعه یاری داد، ابتنا رهبران چین در بی توجهی به هیجانات ناشی از انقلاب فرهنگی بود تا شاید از این رهگذر،نوعی مصالحه میان جناح های مختلف به وجود آید.آنچه برای چین در این مرحله از فرایند تحول قابل ملاحظه و از اهمیت برخورداربود، تقویت قدرت خود در نظام بین الملل وحمایت از هدف های داخلی بود،ضمن آنکه رسیدن به سطحی مطلوبی از امنیت برای این کشوراز اولویت خاصی بر خوردار بود؛تا شاید بتواند ازتهاجم شوروی جلوگیری نماید.لذا این پویش ها سبب شد که چین با دنیای خارج خود ارتباط بر قرار کند وروابط خود با غرب را گسترش دهد.از چالش های اصلی چین دراین مرحله ازفرایند توسعه،برکناری گروه چهار نفره مائوئیست(چیانگ چینگ،وانگ-هونگ-ون،چانگ-چون-چیا ویائوون-یوان) در اکتبر۱۹۷۶ بود که درکنار گروه لین پیائو وگرو اقتصادی چوئن لای تشکل اصلی ونهایی حزب کمونیست را تشکیل می داد.اما این چالش متضمن نتیجه مطلوبی برای چین شد وآن اینکه چین توانست مبانی سیاست خارجی خود را در حوزه های اقتصادی،تکنولوژیکی وفرهنگی با دولت های اروپایی،آمریکا وژاپن از سر گیرد وگسترش دهد،تا از این طریق بخواهد مسکو را به مقابله با دیپلماسی تهاجمی خود وادارد.اما دهه ۱۹۸۰ برای چین این فرصت را به وجود آورد که این کشوربتواند وحدت داخلی خود را بازیابد وضمن متوقف ساختن حملات ایدئولوژیک واهداف انقلابی علیه مسکو وسایرکشور های آسیایی،روابط گسترده خود را با دولت های غربی از سر گیرد وگامی به فرایند مدرنیزه شدن کشور نزدیکتر شود.
۳) پویش های هزاره چین در فرایند توسعه
اگر چیزی از نشانگان تحول وپویایی توسعه در حیات امروزی چین جاری است،باید آنرا حاصل استراتژی چین دربهره گیری ازالگوهای دهه۱۹۷۰ وادوار بعد از آن دانست.به عبارت دیگر، پویش والگوهای چین در این دهه را باید مقدمه پویش های توسعه چین در هزاره جدیددانست،ضمن آنکه چین در رستاخیز اقتصادی هزاره، از الگوی توسعه بهره گرفته است که نتجه اش منجر به خروج این کشوراز وضعیت سکون وایستایی شده است.البته چین بخشی از این رستاخیز خود را مرهون مساعی رهبران بعد از مائو،رهبرانی چون دنگ شیائوپینگ وجیانگ زمین می باشد وبه طور قطع نمی توان تاثیر مساعی آنان را در پدیده شدن چین در هزاره سوم غیر قابل ملاحظه دانست.تاثیر ونقش دنگ شیائوپینگ در پدیده شدن چین آنجا خود را نشان داد که مساعی او ضمن کمرنگ کردن نگاه ایدئولوژیک،موجب شد که نگاه جهان خارج به چین عوض شود وحجم وسیعی از سرمایه گذاری وارد چین گردد،تا چین در مسیر واقعی توسعه قرار گیرد.تفکر وی مبنی بر جمع وترکیب سوسیالیسم با بازار آزاد،سر انجام به وسیله جیانگ زمین به عنوان نسل سوم رهبران چین دنبال شد،تا آنجائیکه این اندیشه زمین را کمک نمود که بتواند منافع چین را در خاورمیانه،آفریقا،آسیا وآمریکای لاتین قابل انطباق بداند.آنچه اینک به عنوان فرایندتحول وتوسعه در حیات سر زمینی این کشور جاری است،آنرا باید حاصل مساعی نسل دیگری از رهبران چین دانست که البته فرایند آن نسبت به نسل گذشته رهبران چین،شتاب بیشتری به خود گرفته است.تردیدی نیست که هوجین تائو به عنوان نسل جدید رهبران چین،در محور این تحول قرار دارد.تردیدی نیست که راز توفیق هزاره چین در فرایند توسعه را باید قبل از هرچیز در بهره گیری این کشور از الگوهای توسعه وامکانات اقتصادی و واستفاده از تحولات در نظام بین الملل دانست که بوسیله نسل جدید رهبران اعمال شده است. الگوهای توسعه وامکانات اقتصادی نظام بین الملل سبب شد که این کشور به سطح قابل ملاحظه ای از قاعده سازی نایل آید. شاید در این میان استفاده از تحولات نظام بین الملل نقش محوری را در پدیده شدن چین بازی کرده باشد،چراکه برای چین تحولات نظام بین الملل یک فرصت بود تا تهدید.لذا بهره گیری از تحولات نظام بین الملل، موجد نتایجی برای چین شد.اول آنکه بهره گیری از این الگو سبب شد که چین بتواند سطح اختلافات امنیتی خود را به سطح اختلافات سیاسی تغییر دهد وبه میزان قابل ملاحظه ای از صلح وهمزیستی مسالمت آمیز وبهبود روابط دیپلماتیک با اغلب کشور های جهان برسد.دوم آنکه این پویش در فرایند صلح به چین کمک نمود که این کشور بخواهد ازابزارهای نظامی در تعریف مبانی توسعه خود بی نیاز گردد.
به عبارت دیگر چین در هزاره سوم فاقد ابزار نظامی در نیل به اهداف نهایی وغایی توسعه بوده واین پویش موجب شد که چین استراتژی خود را در هزاره جدید بر مبنای باز دارندگی تعریف وتنظیم نماید.نشانگان پویش چین در فرایند صلح را باید در بهبود روابط دیپلماتیک این کشور با استرالیا،فرانسه،روسیه واتحادیه اروپا رد جویی کرد. حتی چین به رغم اختلافات خود با آمریکا وبه رغم جلوگیری کنگره آمریکا از نفوذ چین در این کشور، در پی مدیریت اختلاف وبحران بر آمده است.تردیدی نیست که هدف غایی چین در پویش های صلح، بهره برداری وسیع وهنرمندانه از امکانات وتحولات بین الملل به منظور متحول کردن این کشور است.نمی توان از تاثیر مولفه دیگری در پدیده شدن چین در هزاره جدید غافل ماند وآن نوعی تغییر وتحول ودگردیسی بنیادین بود که در آخرین کنگره حزب کمونیست اتفاق افتاد.در آخرین کنگره حزب کمونیست چین،عدم انتخاب دوباره معاون رئیس جمهوری چین وبرخی ارکان دیگر سبب شد که خطر بالقوه برای هوجین تائو بر طرف شود.شاید برای کشوری که روز به روز از اندیشه های مارکسیت-لنینیست ومائوتوسونگ فاصله می گیرد،چنین تغییری یک ضرورت استراتژیک بود که کنگره حزب کمونیست چین در اهتمام وجهدی بلیغ به آن دست یازیده است تا چین بیشتردر مسیر واقعی توسعه قرار گیرد.
صلاح الدین هرسنی


همچنین مشاهده کنید