دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


هنر دراماتیک و علم شخصیت شناسی


هنر دراماتیک و علم شخصیت شناسی
شخصیت شناسی به عنوان یکی از شاخه های علوم انسانی، اساسی ترین کار نمایشنامه نویسان و فیلمنامه نویسان و همچنین پیرو آن،کارگردانان تئاتر و سینما محسوب می شود. هر چند که منتقدان و دیگر فعالان این رشته نیز باید با این علم به حد کفایت آشنا باشند. به طور مثال، طراحان گریم و لباس برای طراحی خود جهت پرداختن به یک کاراکتر یا شخصیت، باید در ابتدا مشخصات آن شخصیت بشناسد و تحلیل کند تا بتواند طرحی در خور ارائه نماید. بازیگران نیز با توجه به شناختی که خود از کاراکتر پیدا میکنند و تحلیل شخصیتی که کارگردان به ایشان ارائه میدهد، به ایفای نقش می پردازند. لذا اگر گفته شودعلم شخصیت شناسی، از پایه های هنردراماتیک است، بیراه گفته نشده است. شاید در میان گفتگوهای هر روزه عام، بنا به تجربیات فردی، هر کسی در حال تحلیل شخصیت افراد پیرامون خود باشد اما وقتی صحبت از هنر حرفه ای است باید از علم حرفه ای نیز بهره برد و به شخصیت شناسی نیز آنطور که باید، پرداخت.
● واژه شناسی شخصیت
تعریف لغت شخصیت که در زبان فرانسه « پرسونالیته » ۱ و در زبان انگلوساکسون «پرسونالیتی»۲ خوانده می شود، ریشه در کلمه یونانی «پرسونا»۳ دارد. ریشه این کلمه به نقاب یا ماسکی می رسد که در یونان قدیم بازیگران به هنگام نمایش تئاتر آنرا به صورت خود می زدند و از طریق آن نقش خود را که در ارتباط با آن نقاب بود ارائه می دادند. به مرور، معنای این پوشش گسترده شد و نقشی که بازیگران ایفا می کردند را نیز در برگرفت. بنابراین، مفهوم اصلی و اولیه شخصیت، تصویری ظاهری و جامعی است که براساس نقشی که فرد در جامعه بازی می کند، قرار دارد. یعنی در واقع، فرد به جامعه خود، شخصیتی را ارائه می دهد که جامعه براساس آن، او را ارزیابی می کند. باید متذکر شد که «شخص» و «شخصیت» با یکدیگر تفاوتهایی دارند. «شخص» واژه ای است که یک فرد را با بسیاری از جزئیات شخصیش مشخص می کند و «شخصیت» سازمان پویایی است که با وحدت یابی مجموع نظام های بدنی و روانی در یک سازمان تحول می یابد و پاسخ های فرد را به محرک های تجربه شده درونی و بیرونی تشکیل می دهد. شخصیت حاصل تجربه است که از عضویت فرد در جامعه متأثر گشته است. در لغت شخصیت، این معنا مستتر است که هر فرد، واحدی منحصر به فرد و به اصطلاح عوام «تک» است و هیچ شخص دیگری را نمیتوان یافت که کاملا شبیه او باشد. با مطالعه شخصیت افراد، پژوهشگران می توانند به خصوصیاتی که براساس آن، فردی از فرد دیگر متمایز می گردد پی ببرند و همچنین به الگوی معینی از رفتار و شیوه تفکر که نحوه سازگاری شخص با محیط است را تعیین کنند.
● نظریه های شخصیت
وقتی زیگموند فروید به عنوان اولین پژوهشگر و نظریه پرداز، علم روان شناسی عصر حاضر را بنیان نهاد،انقلابی در شناخت روانی آدمی ایجاد کرد. او شخصیت را چنین به جامعه شناساند: «شخصیت از نهاد (که بخش کاملا ناخودآگاه روان است و از اصل لذت پیروی می کند) تشکیل یافته و از خود (یا من که کارگزار واقعیت است و مانند میانجی فرد و واقعیت عمل می کند) و فراخود (که نماینده جامعه در روان است و جایگاهی برای وجدان است) ساخته شده». بعد از فروید، نو فرویدیان، از جمله آلفرد آدلر، کارن هورنای، اریک فروم و هری استک سالیوان و دیگران تعاریفی از شخصیت دادند که تأکید کمتری بر مسأله بررسی ناهشیار داشت که در شناخت شخصیت توسط فروید مطرح شده بود. آنها می گفتند که: «شکل گیری شخصیت بیشتر متأثر از مردمان جامعه و فرهنگ خود فرد است تا نیازهای زیستی و همچنین قدرت کنترل ناهشیار که توسط فروید مطرح شده بود. حتی اینها بر این عقیده بودند که آدمیان در برنامه ریزی ها و تصمیم گیریهای خود منطقی تر از آن عمل می کنند که فروید می پنداشت.» به واسطه همین نظرهای مختلف تقسیم بندی های متفاوتی در مورد شخصیت صورت گرفته برای مثال از آن جمله، تقسیم بندی ژیل و زیگلر است که دستوراتی را برای شناخت شخصیت مطرح کرده اند و شرح آن این چنین است:
الف) باید به تعایفی از شخصیت رسید که روی فردیت و یگانگی افراد تأکید می کند. در این تعاریف شخصیت شامل خصوصیاتی است که افراد را از یکدیگر متمایز می کند، بنابراین تأکید روی تفاوتهای فردی است.
ب) باید تعاریفی که برساختارها و سازه های درونی و فرضی تأکید را مطرح کرد. در ضمن در اینگونه تعاریف، رفتارها، بخش کمی از تعریف را تشکیل می دهند. به عبارت دیگر در این مفاهیم شخصیت شامل انتزاعاتی است که این انتزاعات را رفتارهای آشکار و مشاهدات رفتاری اخذ شده است.
ج) تعاریفی که روی تاریخچه زندگی و مراحل رشد تأکید دارند. در این دیدگاهها، شخصیت حاصل رویدادهای درونی و بیرونی است. رویدادهای درونی شامل آمادگی های ژنتیکی و بیولوژیکی و رویدادهای بیرونی تجربیات اجتماعی و رویدادهای محیطی است. د) تعاریفی که روی الگوهای رفتار تأکید دارند. برای توضیح باید گفت که در اینگونه تعاریف فرض می شود شخصیت به طور نسبی در طی زمان ثابت می ماند و تداوم می یابد. این ثبات در الگوهای رفتاری از مکانی به مکان دیگر و از زمانی به زمان دیگر ثابت باقی می ماند. برای مثال اگر فردی رقابت جو است، این حالت هم در طول زمان ثابت است. تقسیم بندی دیگری که می توانیم در اینجا از آن یاد کنیم تقسیم بندی روانشناس معاصر و نظریه پرداز بزرگ هیلگارد است او نظریه های شخصیت را برحسب این چهار مقوله تقسیم بندی می کند: «صفات، یادگیری اجتماعی، روانکاوی، پدیدار شناسی.» و تقسیم بندی های دیگری که از حوصله این بحث خارج است.
رفتارها و عملکردهای شخصیت
برای هر رفتاری علتی وجود دارد.همانطور که انسان ها در بسیاری از خصوصیات فیزیکی با یکدیگر متفاوت هستند در شخصیت و رفتار نیز مرتبط هستند. اعمال شخصیت واکنش هایی است در برابر محیط های و موقعیت های خاص اجتماعی، که از شخص سر می زند و همین عکس العمل ها بیانگر رفتار او است. در نظریه های رفتارگرایی این نکته مطرح است که انسان یک ارگانیزم است. ارگانیزمی که دارای خزانه رفتاری بوده و این خزانه رفتاری حاصل یادگیری است. فروید در این مورد چنین می گوید: « جنبه زیستی انسان انرژی یا تکانهای را ایجاد میکند که عکس العمل یا هیجانی را برای بروز یک حس و رفتار در انسان ایجاد می کند. او همچنین عقیده داشت غرایز نه تنها انرژی بلکه جهت رفتار را نیز تعیین می کنند، فروید غرایز را در اصل منبع انرژی برای رفتار در نظر می گرفت و جهت رفتار را موضوع بعضی از اصول یادگیری و شناخت می دانست.» فروید به غرایز انسانی اعتقاد داشته اما رفتارگرایان به لوح سفید معتقد بودند ولی امروزه اعتقادت به این است که بروز رفتار بر اساس وراثت ژنتیکی به شخصیت ارث می رسد و امروزه این اعتقاد در بین روان شناسان بسیار توسعه یافته است.
● هدف و شخصیت
شناخت یک شخصیت مشروط به قابلیت شناخت هدف اوست، در ضمن شخصیت باید در وضعی باشد که حرکت زندگی اش و کنش هایش در ارتباط با این هدف قرار گیرد. به همین دلیل شخصیت بسته به اینکه در معرض تهدید باشد یا نه جهت گیری های متفاوتی در محیط اتخاذ می کند. بنابه نظریه هدف، این هدف است که باعث عمل می شود. بر اساس این نظریه، اهداف موجب تنش می شوند و افراد برای کاهش تنش به سمت هدف می روند. بنابراین به رفتار جهت و نیرو می دهد. ریو معتقد است: «هدف های دشوار رفتار را نیرومند می کنند، یعنی اینکه آنها تلاش و استقامت را بیشتر می کنند. بازده تلاش مستقیما با ضروریات تکلیف متناسب است. هدف ها به این علت استقامت را بیشتر می کنند که تا رسیدن به هدف تلاش ادامه می یابد. » پس شاید بتوان گفت که این انگیزه خواست هدف است که شخص را به حرکت وادار می کند. هیلگارد نظرش در تکمیل نظر فرانکن و ریو است او می گوید: «اگر هدف دست نیافتنی باشد و موجب ناکامی شود این امر موجب پرخاشگری شخصیت و حمله ای از جانب او به مانع می شود که خواه جاندار و خواه بیجان باشد، ولی همیشه چنین نیست که شخصیت بتواند مستقیما پرخاشگری کند. هنگامی که راه حمله به خاستگاه ناکامی بسته باشد ممکن است پرخاشگری جابه جا شود، به این معنا که عمل پرخاشگرانه به جای علت واقعی، متوجه شخص یا شی بی تقصیر شود.
منبع : روزنامه ابرار