شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

فصل آموختن


فصل آموختن
هرگاه در وقت گذار از کوچه و بازار شهر با بر و بچه‏های جوانی که از صبح تا به شب میان خانه و مدرسه و دانشگاه پرسه می‏زنند روبرو می‏شوم دلم می‏گیرد، البته منظورم جوانان رها و یله و سرگردان خیابانهای تهران و سایر شهرها نیستند، بلکه، همان نوجوانان و جوانان خوب و به قول معروف سر به راهی است که به جای علافی و خوش‏باشی خودشان را به پرسه‏زدن میان کوچه‏های هفت توی کامپیوتر، موسیقی و حتی معاملات سیاسی و کلاسهای کنکور مشغول کرده‏اند . آنهایی که کمتر خانواده‏ای از آینده آنها بیمناکند وگرنه تکلیف دسته اول که روشن است . قربانیان گرفتار در دام بلا و ابتلاء زندگی مدرن و شهری حسابی جدا دارند و گفت‏وگو درباره آنان نیز بحثی است مجزا . بله؛
دلم می‏گیرد وقتی حال و روز گروه دوم را می‏بینم و سرمایه‏های جبران نشدنی عمر و جوانیشان را که ساده و مفت از دست می‏دهند . اینها بهترین فصل زندگی را که من آنرا «فصل آموختن‏» می‏شناسم از دست می‏دهند . مخاطب این نوشتار این گروهند .
«فصل آموختن‏» ، مثل بهار، مثل جوانی، مثل شب مهتابی در چشم برهم زدنی می‏گذرد . بی‏صدا و بی‏آنکه کسی متوجه آن شود . شکی ندارم که تا آخر عمر می‏توان آموخت و باید هم آموخت اما «فصل آموختن‏» درست وقتی که روزهای جوانی را به شب می‏رسانیم می‏گذرد . همان وقت که بسیاری از شبها و روزهایمان در میان سایتها می‏گذرد، همان ماههایی که در هوای قبولی در کنکور سپری می‏شود به سادگی و آرام از کنار ما می‏گذرد، همان ماهها و سالها که سر در پی بازیهای اجتماعی و سیاسی نامعلوم و گم سنگ این و آن را به سینه می‏زنیم . وقتی هم که این فصل گذشت دیگر برنمی‏گردد .
این فصل از دوران کودکی شروع می‏شود تا بیست و دو یا سه سالگی که به اوج خود می‏رسد و از آن پس ...
از آن پس سیلاب اشتغالات، گفتاریهای تمام نشدنی جهان جهنده و بی‏قرار قرین و همراه با دغدغه آب و نان مجالی باقی نمی‏گذارد به قول معروف فرصتی برای سر خاراندن هم نیست تا چه رسد به آموختن و به جایی رسیدن . به زبان شاعرانه:
عهد جوانی گذشت در غم بود و نبود
نوبت پیری رسید صد غم دیگر فزود
بسیاری از آمادگیهای جسمی و ذهنی و توانائیها از قله رو به فرود و کاهش و کاستی می‏آورد تا منتشر شدن در کویر کند ذهنی بی‏حوصلگی و خستگی . به این می‏ماند که دانه‏ای تا وقت‏به برگ و بار نشستن فرصتی برای اندوختن قوه و توان داشته باشد، دانه وجود آدمی تا به برگ و بار نشستنی فرصتی کوتاه دارد . بعد از آن «فصل میوه دادن‏» می‏رسد .
مثل تابستان که فصل میوه بیشتر درختهاست . این فصل که سرآمد باقی فصل تجربه‏هاست، فصل صیقل دادن به آموخته‏هاست، فصل خدمت و دستگیری و خلق آثار ماندگار . بدا بحال کشتی‏گیری که بی‏آموختن در صحن کشتی روبرو با حریف شده باشد .
بسیاری از ما و برو بچه‏های ما این فصل را مفت و مجانی از دست می‏دهند شاید از همین روست که میوه و ثمر درست و حسابی از ما به یادگار نمی‏ماند، چیز قابل توجهی متولد نمی‏شود، همه چیز نیمه کاره و ناقص به قول بزرگان اهل ادب به مقام «ثمر دادن‏» نمی‏رسیم . میوه کال و ناقص هم تنها به درد کود شدن می‏خورد .
شاید یکی از بزرگترین شادیهای استعمارگران این باشد که امکان استفاده از «فصل آموختن‏» را از ساکنان شرق و بویژه شرق اسلامی گرفته‏اند . در واقع آنها «ماتم ما را به شادی نشسته‏اند» .
چه دیر به یاد انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب شغل و آموختن فن زندگی کردن و زنده بودن می‏افتیم .
چه دیر سر در پی جستن «معنی بودن و نحوه بودن‏» می‏گذاریم و وحشتناکتر از آن چه دیر به یاد «مرگ‏» و چگونه مردن می‏افتیم .
سالهایی که به «سرگرمی و بازی‏» ، «تفریح و تفنن‏» ، از این شاخه به آن شاخه پریدن، برای چیزهای حقیر و کم‏بنیه سوت و هورا کشیدن گذشتند بخشی بزرگ از «فصل آموختن‏» ما بودند . حتی سالهایی که ادای بزرگترها را درآوردیم، معلم و روزنامه‏نگار و واعظ و مربی شدیم بی‏آنکه داد اینهمه را داده باشیم، بی‏آنکه آموخته باشیم . نمی‏دانم کسانی که در «فصل آموختن‏» ما را به میدان مجادلات و بدو بستانها و امثال اینها کشیدند می‏دانستند چه سرمایه‏ای را از کف ما می‏ربایند؟
هر چه می‏خواهد بشود، در همین سالهای محدود می‏شود . آنهایی هم که به قول معروف «چیزی شدند» محصول همین سالها هستند . محصول «فصل آموختن‏» ، فرقی هم نمی‏کند، فقها، علماء، موسیقی‏دانان صاحب نام، خطاطان، صاحب قلم و استادان صاحب نام در فنون که سری در میان سرها آوردند و ملا و استاد شدند و جماعت‏بسیاری را به دنبال خودشان براند و شاگرد پروردند و فرهنگ و تمدن و دین مردم را از میان فراز و نشیبهای تاریخ گذراندند جملگی مرهون همین سالهای کوتاهی هستند که مفت و مجانی از دست ما می‏روند .
کمی به عقب بنگرید، سیر و سفر هر یک از رشته‏های علمی و فنی و هنری را مشاهده کنید، هر یک از اینها پلهای بزرگی از ایام قدیمند که بر پایه‏های مردانی مرد ایستاده‏اند تا به امروز . فردوسی، سنایی، عطار، نظامی، سعدی، مولوی، حافظ و جامی پایه‏های سترگ پل فرهنگ واربند و مردانی دیگر چون اینها . اینها به ما و به فرهنگ و هویت و ادب ما معنی داده‏ند و آن را و ما را از دیگران متمایز ساختند تا به امروز که به جرات می‏گوئیم «هستیم‏» . فقه و کلام و فلسفه و تاریخ و نجوم و ریاضی هم همین وضع را دارند .
البته مردانی استثنایی هم بوده‏اند که در ایام میانسالی و پیری دست‏به کاری کارستان زدند اما، استثناء قاعده نمی‏شود . وای بحال روزی که دلخوش کردن به این اتفاقات و استثنائات بهانه‏ای برای «فرصت‏سوزی‏» بیشتر شود .
به قول هوشنگ ابتهاج:
«گذشت عمر و به دل عشوه می‏خریم هنوز
که هست در پس شام سیه صبح سپید»
منم روزی فکر می‏کردم «دانشگاه‏» تنها جای آموختن است . از شما پنهان نماند در همان سالهای دانشجویی پی بردم بسیاری از «فرصت‏سوزی‏ها» دانسته یا نادانسته در همین اماکن رخ می‏دهد .
دانشگاه هم مثل سبیاری از جاها اعتبار و پز می‏دهد، به آدمی چنین القاء می‏کند که دانا و ملاست اما، در میدان عمل و در کنار مردان مرد از قبیله علم و دانایی و عمل است که به قول معروف درمی‏یابیم: «ول معطلیم‏» .
مگر نه اینکه برای رسیدن به مقامی شایسته در هر رشته‏ای و فنی «شش تا ده سال آموختن جدی‏» کافی است؟ برای تبدیل شدن به نوازنده‏ای چیره‏دست در تار، برای کسب مقام ممتاز خوشنویسی، برای آموختن کامل فن نوشتن، نقاشی چیره‏دست‏شدن و آموختن بایسته‏های فقه و فقاهت .
نمونه افرادی که با صرف همین مقدار از زمان سرآمد شدند کم نیستند .
اگر بپرسیم چرا بسیاری از دانش‏آموختگان دانشگاهی پس از حداقل ۱۶ سال تحصیل قادر به حضور جدی در میدان مخصوص به خود نیستند؟ چه پاسخی می‏دهید؟
استادی داشتم که هر کجا هست‏یادش بخیر باد . می‏گفت:
«در گذشته مردانی می‏نشستند گوشه اتاقی و یک دور «کشف‏الاسرار و عدهٔ‏الابرار» (۱) می‏نوشتند و بلند می‏شدند حال هر کس بتواند از روی آن بخواند به او مدرک دکتری می‏دهند» .
ماحصل گذراندن دو واحد تفسیر و دو واحد فقه و دو واحد تاریخ اسلام و دو واحد فلسفه و دو واحد ادبیات معاصر و امثال اینها چیزی بیشتر از آنچه ملاحظه می‏شود نیست .
این از «فصل آموختن‏» که بیشتر شبیه «فصل از آموختن‏» (۲) است تا خود آموختن اما نکته دوم روش ماست . امان از دست عجله، از دست‏حرکت‏یک خط در میان مثل مشق شب بچه‏ها، از مقدمه‏های طی نشده، از آموختن‏های ناقص و بالاخره امان از دست قوره نشده‏های مویز شده .
شاید هنوز هم بین رانندگان کامیون و اتوبوس این رسم جاری باشد . در نوجوانی شاگرد پا به رکاب می‏شدند و در جوانی با احتیاط پشت کامیون می‏نشستند، با گرفتن گواهی‏نامه کمک راننده می‏شدند و وقتی سری در سرها درمی‏آوردند دو دانگ کامیون یا اتوبوس را شریک می‏ش‏دند تا روزی که خودشان صاحب یک کامیون ششدانگ می‏شدند و خود را «سلطان جاده‏» می‏خواندند .
اینها جملگی «آموختن پلکانی‏» داشتند و نه «پرسشی‏» و یک خط در میان . مثل همه شاگردهای کلاس خط و مشق خطاطی، مثل همه کسانی که آنقدر کنار دست استاد مشق آواز و تار و سنتور می‏کردند و دست ادب به سینه می‏زدند تا از استاد همه شیوه‏ها و فنون را می‏آموختند آنهم در «فصل آموختن‏» و قرین با «ادبی‏» که ضام آموخته‏ها و نگهبان آن بود .
فکر می‏کنید از میان اینهمه جوان تار به دست و گیتار بر دوش که هر روزه در گوشه و کنار شهر در حال رفت و آمد هستند چند نفر دست پایین نوازنده‏ای می‏شود که صدای سازش شنیدنی است؟
بسیاری از اینها چند ساعتی هم کلاس زبان می‏روند و ساعاتی را هم به آموختن یک فن ورزش خود را مشغول می‏دارند . مشغول آموختن شدن با «آموختنی‏» فرق می‏کند .
آموختن و شاگردی کردن یک «هنر» است و هنر شاگردی، زانو زدن و کار کردن با اکسیر اعظم سپاسگزاری . رمز شکست هم در همین است . ادب نمی‏کنیم، شرط آموختن بجا نمی‏آوریم و گاه با ناسپاسی همه استحقاق رشد و کمال را از خودمان دور می‏سازیم .
از وقتی که «استاد به خدمت‏شاگرد رفت‏» و «شاگرد روزی‏رسان استاد» همه چیز وارونه شد . مثل همان روزی که مردم روزی رسان را دولت فرض کردند و استخدام شدن در ادارات دولتی را تضمین رزق و روزی خودشان دانستند . تا جایی که گمان کردند سهم و روزی آنها را خدا همان مقداری قرار داده که در فیش حقوقشان وارد می‏شود .
شاید بهمین خاطر است که عموم کارمندان از جرات ریسک و تحرک و خطر کردن کمی برخوردارند .
آنکه نزد استاد با «ادعا» وارد می‏شود و می‏خواهد یک شبه ره صد ساله برود، به همان روز و روزگاری می‏افتد که بسیاری از ما افتاده‏اند .
تا حلیم، حلیم شود و خوردنی، یک شب تا به سحر تحمل آتش اجاق می‏خواهد و ضربه کوبه حلیم‏پز . به قول شاعر:
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی!
شاید راز درهم‏ریختگی بازار و کسب و کار امروز ما و آمیخته شدن اموال و دامه‏های حرام و حلال، راز رخت‏بربستن اعتماد و حسن ظن از صاحبان حرفه و فن در کوچه و بازار و بالاخره را آشفتگی و روزمرگی سازمانهای آموزشی و اجتماعی و سیاسی که در آنها «بیکاری پنهان‏» بیداد می‏کند به همین برمی‏گردد . به راه نرفته‏های نشسته برجای استاد . به قوره‏های نشده‏های میوز شده، به صاحب منصبانی که در نوبت وصف نایستادند . به معلمان استاد ندیده . وقتی از روی شانس و حادثه و کلک و آشفتگی بازار کسی بر صندلی و جایی تکیه زد آنهم قبل از آنکه اسباب و مقدماتش را فراهم کرده باشد، فساد می‏پراکند . به‏قول شاعر:
تکیه برجای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
اولین کسی هم که قربانی این وضع می‏شود همان شاگرد معلم نویده جویای نام است .
چه قیمتی سنگین‏تر از دست رفتن اعتبار و اعتماد؟ .
چه خسارتی مهمتر از دست رفتن سرمایه و شکست؟ و چه مصیبتی بزرگتر از بازخواست‏خداوند برای بروز آنهمه فساد و ندانم کاری و از بین رفتن اخلاق و ادب؟
هیچ روز و روزگار مردانی را که یک شبه تغییر شغل و پیشه دادند دیده‏اید؟ ...
پی‏نوشت:
۱) از تفاسیر مهم و عرفانی قران معروف به تفسیر خواجه عبدالله که در ۱۰ جلد به‏چاپ رسیده .
۲) جدایی از آموختن .
منبع : مستور