سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


چطور با بچه ها از مرگ بگوییم


چطور با بچه ها از مرگ بگوییم
بسیاری از ما از صحبت کردن درباره مرگ با فرزندانمان اکراه داریم، به ویژه که آنها هنوز درحال سپری کردن دوره کودکی باشند.
اما مرگ واقعیت گریزناپذیر زندگیست و ما و فرزندانمان خواه ناخواه باید با آن مواجه شویم. برای یاری دادن آنها دراین مواجهه، کافی است اجازه دهیم بدانند هیچ اشکالی ندارد که راجع به آن با یکدیگر گفت وگو کنیم. با گفت وگو کردن پی می بریم که بچه ها درباره مرگ چه چیزهایی می دانند و چه چیزهایی نمی دانند; یا در واقع چقدر از مفهوم مرگ آگاهی دارند.
با بیم ها و نگرانی هایشان، و یا تصاویر نادرستی که ممکن است در خیالشان از مرگ ساخته باشند آشنا می شویم. سپس می توانیم شناخت و آگاهی های لازم را در اختیارشان نهاده و آسودگی خاطرشان را فراهم کنیم. درست است که صحبت کردن تمام مسائل را حل نمی کند، اما بدون آن هم یکی از مهم ترین ابزارهای کمک کردن را از دست می دهیم.
اینکه چه زمانی با بچه ها راجع به مرگ حرف بزنیم و چه چیزهایی به آنها بگوییم، به سن و تجربه های آنها در زندگی بستگی دارد. البته شرایط متفاوتی که در آن قرار می گیریم، تجربه ها، اعتقادات و احساسات خود ما نیز بی تاثیر نیست.
بعضی بحث ها پیرامون مرگ ساخته و پرداخته گزارش های خبری یا برنامه های تلویزیونی هستند و در یک فضای غیرعاطفی یا حداکثر یک فضای عاطفی مصنوعی شکل می گیرند و بعضی دیگر در محیط سرشار از احساس خانواده بعد از گذراندن یک بحران مثل از دست دادن یک عزیز.
اگرچه تمام شرایط و واکنش های احتمالی را نمی توان پیش بینی و بررسی کرد، اما با بالا بردن سطح آگاهی مان نسبت به کودک و چگونگی ارتباط با او، می توانیم هنگام روبه رو شدن با مرگ در محیط خانواده، روابط مان را با کودک کنترل و از او حمایت کنیم.
● بچه ها مرگ را می شناسند
خیلی پیش از آن که ما متوجه شویم، بچه ها با مرگ آشنا شده اند. آنها پرنده ها و حشره های بیجان را دیده اند و با پیکر مرده حیوانات کنار جاده ها برخورد کرده اند. حداقل یک بار در روز در برنامه های تلویزیونی مرگ را می بینند، در قصه ها از آن می شنوند و وقت بازی کردن، ادای مردن را در می آورند (بازیگوشانه می میرند).
مرگ بخشی از زندگی ماست و بچه ها در حد خودشان آن را می شناسند. اگر به کودکان فرصت بدهیم راجع به مرگ با ما حرف بزنند، می توانیم علاوه بر دادن آگاهی لازم، برای مقابله با بحران های ناگزیر زندگی آماده شان کنیم، و وقتی غمگین هستند به یاری ایشان بشتابیم. با ابراز علاقه و توجه به چیزهایی که می گویند، می توانیم آنها را به برقراری ارتباط تشویق کنیم.
● موانع ارتباط
بسیاری از ما تمایل نداریم راجع به موضوعات ناراحت کننده صحبت کنیم. ما روی عواطف مان سرپوش می گذاریم. به گمان اینکه پنهان کردن احساسات غم انگیز بهترین راه رویارویی با آنهاست. اما صحبت کردن راجع به یک موضوع، تنها راه انتقال دادن احساسات مان درباره آن به دیگران نیست. بچه ها ناظرانی هستند که هیچ چیز را نمی توان از دیدشان پنهان کرد. حتی اگر سکوت کنیم; آنها از چهره ما، طرز راه رفتن و حتی حالت دست های ما همه چیز را می فهمند.
وقتی ما از صحبت کردن در مورد چیزی که آشکارا ناراحت کننده است خودداری می کنیم، کودکان اغلب در مطرح کردن آن موضوع یا کنجکاوی در مورد آن دچار تردید می شوند. برای یک کودک، پرهیز این طور تعریف می شود «اگر مامان و بابا نمی توانند راجع به چیزی صحبت کنند، پس باید چیز بدی باشد، پس بهتر است من هم سوالی راجع به آن نپرسم».
مانند رویارویی با هر موضوع حساس دیگر، در این زمینه نیز باید در پی برقراری تعادل باشیم که موجب شود کودک به برقراری ارتباط راغب شود. از سویی با مسکوت گذاشتن عواطف درونی در واقع او را نادان پنداشته ایم; پس به جای آن که از کودک محافظت کنیم، او را بیشتر نگران می کنیم و ناخواسته موجب می شویم تا از در میان گذاشتن احساساتش با ما خودداری کند.
از سوی دیگر، خردمندانه نیست کودک را چنان فهیم فرض کنیم که در معرض مواجهه با دانستنی هایی قرار گیرد که هنوز آمادگی یا توانایی دریافت آن را ندارد.
اگر خود ما نسبت به عواطف مان، (عواطفی که صحبت کردن از آنها بسیار آسانتر از نشان دادن آنها در عمل است) صادق، صریح و راحت باشیم; قدم اول را برای برقراری این ارتباط برداشته و کار را برای کودکان آسان تر کرده ایم. اکنون مسائلی که برقراری این ارتباط را مشکل می کنند از نزدیک بررسی کنیم.
هر لحظه در جست وجوی زمان مناسبی باشید که کودک به برقراری ارتباط با شما تمایل نشان می دهد.
تلاش کنید موانعی که ممکن است تلاش های شما را جهت نزدیک شدن به کودک بی اثر می کند از سر راه بردارید.
وقتی چنان ناراحت هستید که کودک حس می کند، صادقانه برایش راجع به ناراحتیتان توضیح دهید.
وقتی سوالی می پرسد او را با گفتن جمله «هنوز کوچک تر از آن هستی که بفهمی» دست به سر نکنید.
تلاش کنید پاسخ های ساده و مختصر و قابل فهم برای سوالاتش بیابید، با جواب های طولانی کودک را سردرگم نکنید.
شاید مشکل ترین توصیه این باشد که ارتباط با کودک باید چنان ذهن و عواطف ما را درگیر خود کند که به طور طبیعی از هر فرصتی که دست می دهد برای صحبت با کودک استفاده کنیم.
● من همه چیز را نمی دانم
هنگام صحبت کردن با بچه ها، اگر جواب همه سوالات را ندانیم احساس خوشایندی نداریم. مخصوصا که بچه های کوچک انتظار دارند پدر و مادرشان همه چیز را حتی درباره مرگ بدانند. زندگی سرشار از تردیدها و بلاتکلیفی هاست و مرگ تنها نقطه قطعیت و تنها واقعیت تزلزل ناپذیر زندگی است.
کنارآمدن با موضوع مرگ فرایندی است که شاید به درازای طول عمر آدمی باشد. ممکن است در دوره های مختلف زندگی، توجیه های متفاوتی برای موضوع مرگ کشف کنیم یا شاید تمام عمر را با ترس و اضطراب از مرگ بگذرانیم. اگر بیم مرگ ما را رها نکند، از خود می پرسیم که چگونه می توانیم پاسخ های آرامش بخشی در باره آن به کودکانمان ارائه دهیم.
اگر جواب های ما به اندازه کافی اطمینان بخش نباشند، می توانیم آنچه را که واقعا احساس می کنیم به آنها بگوییم. در هر موردی که احساس تردید می کنیم بهتر است که روراست باشیم: «جواب این یکی را نمی دانم». این صداقت بهتر از تعاریف طوطی واری است که قلبا به آنها اعتقاد نداریم.
بچه ها تردید و دودلی مارا احساس می کنند. دروغ هایمان اگرچه با مقصود نیک بر زبان می آیند، اما موجب تشویش و عدم اطمینان آنها می شوند. به علاوه دیر یا زود بچه ها می فهمند که ما دانای کل نیستیم، پس چرا کمک نکنیم که زودتر این موضوع را کشف کنند؟ می توانیم خودمان صادقانه به آنها بگوییم که همه جواب ها را نمی دانیم. اگر حالت تدافعی به خود نگیریم و آرام و پذیرا باشیم; بچه ها هم راحت تر قبول می کنند که حتی بزرگترها هم همه چیز را نمی دانند.
محققان دریافته اند که ۲عامل مهم بر نگرش بچه ها به موضوع مرگ تاثیر می گذارد: مراحل رشد و تجارب آنها شامل محیط زندگی، سنت ها، مذهب، پیشینه فرهنگی و دیدگاه های شخصی آنها.
الف) مراحل رشد
تحقیقات نشان می دهد کودکان ضمن رشد، مرحله به مرحله دریافتشان از مرگ تغییر می یابد. مثلا کودکان زیر ۵سال معمولا مرگ را امری برگشت پذیر می دانند که فاقد جنبه شخصی است یعنی برای آنها و نزدیکانشان رخ نمی دهد. تماشای شخصیت های کارتونی در تلویزیون که بعد از اینکه می میرند معجزه وار دوباره جان می گیرند، این باور را بیش از پیش تقویت می کند.
بین ۵ تا ۹ سالگی، کودکان کم کم تشخیص می دهند که مرگ پایان همه چیز است و همه موجودات زنده یک روز می میرند. اما هنوز هم مرگ برای آنها جنبه شخصی ندارد. با خودشان گمان می کنند می توانند ابتکار به خرج دهند و به ترفندی از آن بگریزند. در اواخر این مرحله کودکان به تدریج موضوع مرگ را به عنوان یک موضوع شخصی می پذیرند. ممکن است مرگ، تصاویر موهومی از اشباح یا اسکلت را در ذهنشان تداعی کند و حتی راجع به آنها کابوس هم ببینند.
از ۹ تا ۱۰سالگی و بعد از آن در سنین نوجوانی، کودکان دیگر کاملا درک خواهند کرد که مرگ قابل بازگشت نیست و تمام موجودات زنده خواهند مرد و همچنین خودشان هم یک روز می میرند. بعضی نوجوانان ممکن است مشتاق شوند فلسفه زندگی و مرگ را در یابند. آنها به خصوص راجع به معنای زندگی کنجکاو می شوند.
ب) تجربه شخصی
دانستن این که کودک از چنین مراحلی می گذرد تا دریافتش نسبت به مرگ کامل شود بسیار اهمیت دارد. اما مهمتر آن است که به یاد داشته باشیم در هر مرحله از رشد، هر کودک دریافت و تجربه های فردی مخصوص به خودش را دارد. نباید فراموش کرد هر کودک زندگی را یگانه و متفاوت از دیگران تجربه خواهد کرد و روش های خود را برای ابراز و کنترل کردن عواطفش دارد. بعضی کودکان حتی از ۳سالگی راجع به مرگ سوالاتی می پرسند. بعضی ها شاید ظاهرا به نظر برسد نسبت به مرگ پدربزرگ یا مادر بزرگ بی تفاوت هستند ولی نسبت به مرگ یک حیوان خانگی واکنش شدیدی نشان بدهند.
بعضی دیگر، هرگز اشاره ای به موضوع مرگ نمی کنند; اما ممکن است راجع به آن خیال پردازی کنند; حتی شاید وانمود کنند یک اسباب بازی یا حیوان خانگی در حال مرگ است و احساسات و خیالاتشان را در بازی هایی نشان دهند که پایه باورها و اعتقاداتشان در آینده خواهد شد; یا ممکن است با دوستانشان «مردن بازی» کنند، مثلا به نوبت بمیرند تا بقیه بچه ها آداب و تشریفات مراسم خاکسپاری را اجرا کنند.
بچه ها هر طور که با مرگ روبه رو شوند و عواطفشان را نشان دهند، در هر حال نیازمند واکنش دلسوزانه ای هستند که عاری از قضاوت های زود هنگام درباره نگرش و احساساتشان باشد. چگونه نیازهای کودک را درست و در زمان مناسب تشخیص داده و رفع کنیم؟ کارسازترین تدبیر، خوب دیدن و خوب شنیدن، است.
منبع : روزنامه مردم سالاری