یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


یتیم خانه مرموز و ترسناک


یتیم خانه مرموز و ترسناک
اسپانیایی ها در سال های اخیر فیلمسازان جوان و متبحری را رو کرده اند که هرچند با پدرو آلمودووار پیشاهنگ و خالق سینمای موج نوی آنان برابری نکرده اند، اما نوگرایی را در سینمای اسپانیا فزونی بخشیده اند. جدیدترین آنها کارگردانی است جوان به نام خوان آنتونیو بایونا که نخستین ساخته بلندش به نام «یتیم خانه» ابتدا در اروپا و سپس از ۱۵ دی ماه در آمریکا اکران شده و چشم های بسیاری را به سوی خود کشیده است. در این فیلم انواع نشانه های مرموز و حوادث ترسناک رؤیت می شود تا این فیلم یک کار خاص از سبک تریلر (دلهره آور) و فراتر از آن ژانر هارور (وحشت) باشد. زمین ها می لرزند و درها به هم می خورند، راه های پنهان باز می شوند و در پشت آنها بخش های نهانی سربرمی آورند و عروسک های قدیمی نحس ناگهان چهره می نمایانند. قرار است این فیلم از کدام ژانر و روش باشد و چه چیزی را جست وجو کند آیا فیلمی است که به ترس های نهان گذشته می پردازد و یا چیزی دیوانه وار را در ارتباط با آینده نوید می دهد جواب این سؤالات را با دیدن فیلم تا حدی خواهید یافت اما برخی قسمت های مبهم آن ماندگار هستند.
« گی یرمو دل تورو»ی مشهور و مکزیکی یکی از تهیه کنندگان این فیلم بوده و بایونا این اثر جدید را براساس سناریویی از سرجیو سانچز ساخته است و اگر هم ارتباطی بین این دو موضوع یعنی حضور مشترک بایونا و دل تورو در این پروژه قائل نباشیم باید متذکر شویم که بایونا در فیلمش ترکیب و ادغامی را از مسائل حقیقی و مسائل ماوراءالطبیعه ساخته و این همان تمی است که دل تورو با آن «هزارتوی پن» فیلم پر سرو صدای سال ۲۰۰۶ خود را شکل داد. اما باید اذعان داشت که این یک کار سخت است و تکرار آن چه دل تورو در فیلم هایش انجام داده، نمی تواند برای امثال بایونا براحتی قابل انجام و تکرار باشد. حرکت در لابه لای ژانرها و روش های متفاوت کاری پرریسک و پرفراز و نشیب است و بهتر بود که بایونا با ایده های اوریژینال فیلمسازان غیرمتعارف طرف نشود. به واقع «یتیم خانه» فزون تر از آن که «هزار توی پن» و یا افکار و افسانه های غریب و موهوم دل تورو را تکرار کند، کاری را تحویل داده که بیشتر شبیه به «دیگران» فیلم جالب ژانر وحشت هموطنش اله خاندرو امی نابار است که در سال ۲۰۰۳ اکران شد و نیکول کیدمن نقش اصلی آن را ایفا می کرد. در هر حال بایونا توانسته است با ایجاد زمینه های تردید در مسیر داستانش، غافلگیر کردن دائمی بیننده ها و گرفتن فضایی دراماتیک اما سبک و همراه با نور طبیعی بیننده ها را دائماً به دنبال خود بکشاند و در این راه از کار خوب اسکار فائورا فیلمبردار این اثر سینمایی بهره مند شود. او از پر کردن فیلمش از صحنه های خون ریزی و نظایر آن خودداری کرده و به واقع از این قبیل سکانس ها جز یک مورد اثری در فیلم نمی بینیم و به جای آن هیجان و دلهره به سبک و روال مطلوب و نیمه کلاسیک آن حکمروایی می کند.
در چنین هنگامه ای بلن روئه را رل زنی به نام لورا را بازی می کند که مدیر سابق یک یتیم خانه است که ۳۰ سال بعد در معیت همسر پزشکش کارلوس (فرناندو کایو) به آنجا بازمی گردد و در این سفر پسری هم که به فرزندی پذیرفته اند و سیمون نام دارد (راجر پرینسپ) با آنها همپا است.
در سکانس آغازین فیلم لورا را در جوانی اش و در زمانی می یابیم که در محیط مقابل خانه و در فضای سبز آنجا در کنار بچه های یتیم با شادمانی در حال بازی است. ۳۰ سال بعد از آن تاریخ او و همسرش قصد دارند این عمارت بزرگ واقع برکرانه دریای اسپانیا را تبدیل به مجتمعی کنند که کار و هدف آن رسیدگی به کودکان با نیازهای ویژه و بیماری های خاص است.
سیمون نمی داند که او را به فرزندی پذیرفته اند و کودک طبیعی این خانواده نیست و از این هم مطلع نیست که از یک بیماری جدی و سنگین رنج می برد. به رغم چشم های بزرگ قهوه ای رنگش و موهای فرفری و نادر وی به سختی می توان این فرضیه را پذیرفت که او برای فرو رفتن در عالم خیال و همبازی شدن با دوستانی خیالی مناسبت دارد و از طرف دیگر وقتی پدر و مادر او متوجه می شوند که واقعاً چنین گرایشی در وی هست و بازیگوشی هایی از این دست دارد، نتیجه می گیرند که رهایش کنند و اجازه بدهند راحت باشد، با این دلگرمی و پشتوانه که او سرانجام دست از این قضیه برخواهد داشت و عاقل خواهد شد و این، فقط یک روند موقتی است.
در روزی که لورا و کارلوس مراسمی را به مناسبت مستقر شدن بچه ها در آن عمارت برپا داشته اند و به رسم بالماسکه ها هرکس یک ماسک را بر چهره دارد و از این طریق بر ابهام ها و ترس ها افزوده شده است سیمون ناگهان ناپدید می شود. شش ماه می گذرد و همه مطمئن اند که سیمون مرده است و فرض دیگری را نمی توان پذیرفت و بنابر این همگان به لورا که احساس دیگری می کند و گمان دارد که سیمون زنده است، خرده می گیرند و با این وجود ادغامی از احساس غم و گناه و تشخیص حقیقت در وجود او خانه کرده است و وی تصور دارد که سیمون در جایی حضور دارد و نباید او را مرده تلقی کرد.
یک روان شناس شاغل در اداره پلیس (با بازی میبل ریورا) به دنبال نشانه ها و مواردی است که روشن کند بر سر سیمون چه رفته و سرنوشت او چه بوده است، اما او نیز نتیجه مشخصی نمی گیرد. تا این که سرانجام یک آدم آشنا با علوم ماوراءالطبیعه (جرالدین چاپلین) برای یافتن سیمون در عالمی خلسه وار فرو می رود و در آن خانه بزرگ به حرکت درمی آید و شروع به کنکاش و در نهایت حس می کند که شاید وضعیت فعلی سیمون با سرنوشت تمام محصلان و یتیم هایی که پیشتر در آنجا زیسته اند گره خورده و یکی شده باشد. آیا او مرده است و روحش با ارواح سایر کودکان پیشتر مستقر در آن محل همسو شده است کسی نمی داند اما آن زن رو به لورا می کند و می گوید: «هرچه درد بکشید و رنج ببرید، در نهایت قوی تر خواهید شد. شما راهی را خواهید یافت و در نهایت فقط خودتان می دانید که تا کدام حد امکان پیشرفت در این راه برایتان وجود دارد.»
«یتیم خانه» با تم مورد بحث تا پایان چند پیچ و خم دیگر را نیز در قصه اش دارد ، ولی در نهایت به سوی یک نقطه پایانی ترسناک حرکت می کند و همین مسأله به این فیلم ۱۰۱ دقیقه ای محصول کمپانی پیکچرهاوس یک حالت مرموز جذاب را می بخشد و آن را غنی تر می سازد، شاید کسانی که ژانر وحشت را دوست ندارند، از سکانس های پایانی فیلم که پیوسته ترسناک تر می شوند، خوش شان نیاید و اصولاً این فیلم و ترس مستقیم و یا غیرملموس حاضر در آن را نپسندند، اما شکی نیست که روال و خط داستانی فیلم یک چیز خاص است و همان طور که در ابتدای مطلب برشمردیم، خبر از شکل گیری یک استعداد خاص دیگر در امر فیلمسازی بین المللی در اسپانیا می دهد و اسلحه نوجویی و بداعت طلبی که در کارهای اله خاندرو امی نابار محسوس بوده، که نخستین کار بلند خوان آنتونیو بایونا نیز کاملاً ملموس و جاری است و اگر او همان روند پیشرفتی را داشته باشد که امی نابار داشته به درجات چشمگیری خواهد رسید و به آنجا که فقط برخی فیلمسازان خاص اروپا طی سال های اخیر به آن نایل شده اند.
در «دیگران» کار جذاب امی نابار که چه در جشنواره فیلم فجر و چه در سینماهای تهران و تلویزیون ایران پخش شده، کاراکتر نیکول کیدمن و فرزندانش به واقع نمی دانند که مرده اند و حتی از نور که نشانه زندگی است، گریزان اند و بسیار دیر متوجه می شوند خانه بزرگ نیمه متروکی که در آن سکنی گزیده اند، محلی نیست که گمان داشته اند و مرده خانه ای است که شاید سرایداران زن و مرد پیر آنجا فقط هشدار دهنده این نکته مهم به آنها هستند که البته مادر و فرزندانش بسیار دیر به آن پی می برند. در «حس ششم» کار سال ۱۹۹۹ نایت شیامالان هندی برای نخستین بار در سطحی بزرگ «مرده بودن» آدم های ظاهراً زنده در اجتماع مطرح شد و کاراکتر هیلی جوئل اوزموند با جمله معروف: «من مرده ها را می بینم» ما را به دنیای مرده ها برد اما او و کاراکتر بروس ویلیس نیز فقط در پایان قصه فهمیدند که بر خلاف تصورات شان زنده نیستند و فقط با مرده ها همراه و هم نفس هستند و در میان زنده ها تردد می کنند.
«یتیم خانه» واریاسونی روی همان فیلم ها است و شاید همان قدر مرموز جلوه کند و اگر هم تأثیرگذاری «دیگران» را نداشته باشد، ورود فیلمسازی را نوید می دهد که در آینده حرف های بیشتری برای گفتن خواهد داشت.
وصال روحانی‎
منبع: Empire
منبع : روزنامه ایران