یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


شیر سینمای ایران


شیر سینمای ایران
● نگاه جاناتان رزنبام به سینمای ابراهیم گلستان به مناسبت بزرگداشتش در لندن
فهم ما از تاریخ سینمای ایران ناقص و محدود خواهد بود اگر از طنین آنچه پیش از انقلاب اسلامی در ایران وجود داشته بی خبر باشیم. بیشترین چیزی که ما اکنون از موج نو سینمای ایران می دانیم - فیلم های عباس کیارستمی، محسن مخملباف و جعفر پناهی- واکنشی عصبی است که گذشته. اما در حقیقت دو موج نو وجود دارد؛ اکثر چهره های اصلی موج نو اول ایران را ترک کرده اند اما فیلم هایشان در دسترس هستند. هر دو موج نو با نئورئالیسم ایتالیا و اصول اخلاقی انسان گرایی پیوند دارند اما به شکل مشخصی با هم متفاوت هستند.
موج نو دوم به شکل قابل توجهی از سینمای تجاری فاصله گرفته وبا شیوه فیلمسازی مستقل در غرب پیوند دارد اما موج نو اول با حضور کسانی مثل ابراهیم گلستان، سهراب شهیدثالث و پرویز کیمیاوی هم عصر با موج نو سینمای فرانسه بود و مدرنیته همان عصر را بازتاب می داد. فیلمسازانی مثل بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی و امیر نادری هم در این میان قرار دارند که می توان به لحاظ سبک آنها را در هر دو موج نو طبقه بندی کرد. هرچند که به ندرت می توان فیلم های پیش از انقلاب آنها را بر پرده دید (به استثنای گاو ساخته داریوش مهرجویی) و حرف زدن درباره آنها به همین دلیل مشکل است.
اولین فیلم ایرانی که من دیدم مغول ها (۱۹۷۳) ساخته پرویز کیمیاوی - یک طعنه تند و تیز گداری درباره نگاه ایرانیان به غرب - در میانه دهه هفتاد در لندن بود و از آن هنگام تا به حال امکان دیدار دوباره به دست نیامد و اگر در امریکا تا به حال نمایش داده شده باشد هیچ واکنشی برنینگیخته یا اکران بسیار محدودی داشته است.
همین را می شود درباره کارگردان کمترمدرنی مثل ابراهیم گلستان و فیلم خشت و آینه گفت و فیلم مبتکرانه «یک اتفاق ساده» ساخته سهراب شهیدثالث. هنگامی که گلستان به انگلستان، کیمیاوی به فرانسه و سهراب شهیدثالث به آلمان مهاجرت کردند فیلم هایشان را در ایران پشت سرشان به جا گذاشتند و اکنون از دانش ما نسبت به تاریخ سینمای ایران غایب هستند.
اما یک نسخه سیاه و سفید فوق العاده سی وپنج میلیمتری با زیرنویس خوب به همراه پنج فیلم دیگر ابراهیم گلستان (چهار فیلم از این پنج فیلم، فیلم کوتاه هستند) که در یک آرشیو محلی بایگانی شده بودند در مرکز جین سیسکل به نمایش درآمد و خود کارگردان نیز در این مرکز فیلم حضور یافت.
ابراهیم گلستان هم به لحاظ ادبی و هم به لحاظ سینمایی در ایران یک چهره شاخص به حساب می آید. داستان های کوتاه و ترجمه های او به خصوص از نویسندگان امریکایی مثل همینگوی، فاکنر و یوجین اونیل شهرت خاصی در ایران دارند.
در سال ۱۹۵۶ شرکت فیلمسازی شخصی اش را به راه انداخت تا مستندهای صنعتی برای شرکت های نفتی بسازد اما کم کم و در اواسط دهه ۶۰ به فیلمسازی به شکل حرفه ای روی آورد. (او تهیه کننده بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران به نظر من یعنی «این خانه سیاه است» هم هست) با دیدن پنج فیلم نخست ابراهیم گلستان (فیلم های کوتاه) من می توانم به نوعی او را با آلن رنه کارگردان فرانسوی مقایسه کنم.
فیلم کوتاه های آلن رنه مستندهای سفارشی بودند اما زمانی که او می پذیرفت درباره استعمار و آفریقا، اردوگاه های مرگ نازی ها، جنبش ملی فرانسه و کارخانه پلاستیک سازی فیلم بسازد می توانست حرکت های خلاقانه دوربین را هم به کار بگیرد و از تدوین به شکل فرمی و ساختاری اثرش استفاده کند؛ فرمی شاعرانه، روایتی ادبی و در همان حال به لحاظ سیاسی کاملاً جنجالی و خالی از مماشات.
گلستان نیز در فیلم هایی که درباره صنعت نفت ساخته است از همین شیوه استفاده می کند. فیلمی که ابراهیم گلستان درباره جواهرات سلطنتی ایران ساخت توسط همان ارگانی که سفارش داده بود(وزارت فرهنگ و هنر) توقیف شد چون حرکات دوربین، ساختار قابل توجه تدوین و گفتار روی متن فیلم را به اثری درباره توزیع ناعادلانه ثروت در ایران تبدیل کرد. (این فیلم، تنها اثری بود که بدون زیرنویس به نمایش درآمد اما خوشبختانه ترجمه متن به صورت مکتوب وجود داشت.)
ابراهیم گلستان تنها دو فیلم بلند ساخته است؛ «خشت و آینه» و «اسرار گنج دره جنی». فاصله این دو فیلم تنها هفت سال است اما به سختی می شود باور کرد که هر دو فیلم را یک نفر ساخته است. «اسرار گنج...» یک فیلم تمثیلی انتقادی درباره یک روستایی است که با ثروت از راه راست منحرف می شود.
سبک تصویری فیلم بسیار فاخر است و به طور آشکاری رژیم شاه را مورد انتقاد قرار می دهد.برخلاف این فیلم «خشت و آینه» یک شاهکار تمام عیار است که بر تصویر پژمرده و انسان گریز روشنفکران تمرکز می کند.
روایت تراژیک اثر در طول بیست و چهار ساعت اتفاق می افتد و ضرباهنگ سریع نیمه اول ناگهان به شدت سقوط می کند و تهرانی را برای ما توصیف می کند که به شدت با آنچه ما در فیلم های موج نو دوم دیده ایم متفاوت است.
آنچه در فیلم فریب مان می دهد همراهی ظاهر نئورئالیستی مآب فیلم پرده با اسکوپ و فیلمبرداری سیاه و سفید است با موضوع اکسپرسیو و متافیزیکی آن. شخصیت های فردی گاه و بی گاه بر پرده ظاهر می شوند و هر کدام داستان شخصی خود را بیان می کنند و تک گویی آنها مثل داستان های داستایفسکی درباره محنت های جهان هستی است.
عنوان فیلم هم اشاره به یک شاعر قرن سیزدهم ایرانی دارد. اوج احساسی داستان جایی است که تاجی احمدی به تنهایی به یتیم خانه می رود. این سکانس خارق العاده است، صحنه های مستند از یک یتیم خانه که در آن کودکان یتیم به دوربینی نگاه می کنند و تاجی که با ترحم سعی می کند با آنها بازی کند.
این نما با یک نمای تعقیبی قدرتمند پایان می گیرد که دوربین پایین می آید و در یک راهرو بی انتها از او دور می شود. این فرم دقیقاً در مقابل با ریتم سریع و نفس گیر همراه با جامپ کات های ابتدای فیلم قرار می گیرد. قهرمانان فیلم هم به لحاظ روحی و هم به لحاظ فیزیکی در محیط بازتری قرار دارند. آنها اکنون در برابر اندوهی تسلی ناپذیر قرار گرفته اند.
ترجمه کاوه جلالی
منبع : روزنامه شرق