دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


وقتی که ادیب ما از ادبیات پوسیده وام می گیرد


وقتی که ادیب ما از ادبیات پوسیده وام می گیرد
«من در زمینه انتقاد ادبی و هنری در نتیجه تحلیل آثار هنری، به حوزه ای از حوزه های فلسفی تعلق دارم که نقد و تحلیل های آن، با آنچه که امروز به نام نقد و تحلیل در کشور ما انجام می شود، جهت اشتراکش بسیار ضعیف است و بنابراین تعبیرات من نیز در این زمینه، بی توضیحات مفصل نخواهد توانست برای دیگران معنی و مفهوم محصلی داشته باشد...»
به نظر من عصر حاضر در سراسر جهان بدون استثنا عصر «سنن» تمدنی است نه عصر «ودایع» فرهنگی. ممالک اسلامی به طور کلی و همه اقوام شرقی بدون استثنا در مرحله ای از تاریخ قرار دارند که نمی توانند مانند تاریخ اقوام غربی واجد «ودایع تاریخی» باشند چون که «ودایع تاریخی» غرب به عبارت دیگر فرهنگ غرب از قرن هجدهم به «سنن تاریخی» و به تعبیری دیگر به «تمدن»، تبدیل حاصل کرده است.
مراد من از «ودایع تاریخی» عبارت است از آنچه در معارف اسلامی به نام «امانات» و «مآثر» و «مأثورات» خوانده شده که با تعبیرات «ترادیسیو» به لاتینی و یا «ترادوزیس» به یونانی و «پراداته» به اوستایی و «اوبرلیفرونگ» Ueberliferung به آلمانی هم معنی است.
نکته اساسی دیگر این است که: یک قوم تا وقتی که واجد «ودایع» و «امانات» و «فرادهش» های تاریخی باشد، واجد «فرهنگ» به معنی حقیقی لفظ است و همچنین واجد «تفکر» به معنی حقیقی لفظ.
وقتی امانات تاریخی قومی فاقد تفکر گردید، فرهنگ او به صرف تمدن و امانات تاریخی او به مجموعه ای از آداب و رسوم و عادات و تقالید منجمد که امروز رویهم رفته در مطبوعات ما از آنها به «سنن» تعبیر می شود، تبدیل خواهد شد.
نکته اساسی دیگری که بر خلاف بعضی از حوزه های فلسفی غرب در مملکت ما کمتر به آن توجه می شود مسأله «صورت شناسی» تاریخ است و تمایز ذاتی میان «ادوار» و «اکوار» و «موافق تاریخی».
می توان گفت هر تاریخی «صورت» و «ماده» ای دارد. یک انسان را در نظر بگیرید صورتی دارد که امری است بسیط و ماده ای دارد که خود از مواد و صورت جمادی و نباتی و حیوانی ترکیب یافته است. تاریخ هر قوم نیز چنین است. هر تاریخی با «نسخ» صورتی و «تأسیس» صورت دیگری شروع می شود و صورت سابق آن با مواد سابقش حکم ماده تازه ای را پیدا می کند. اختلاف تمدن های شرقی در مواد است نه در صورت ها، و «صورت نوعی» همه تمدن های مشرق زمین امروز، همان «صورت نوعی» تمدن غربی است.
برای این که مطلب مفصل نشود تنها به اجمال به «صورت نوعی» تاریخ غرب اشاره می کنم. تازگی صورت نوعی این تاریخ که در هیچ یک از صور نوعی دیگر فرهنگ ها و تمدن ها آن را نمی توان بازیافت در اصالتی است که برای وجود آدمی قائل است، این خصوصیت را من به «خودبنیادی» تعبیر می کنم. بنای تاریخ غرب بر این اصل اساسی استوار است که می توان آن را به تعبیر هندی ها «ممه ستوه» خواند.
به هر حال همه تاریخ ها تا آنجا که دارای «ودایع» و «امانات تاریخی» اند، حیات آنها واجد سه ساحت متمایز: «آگاهی» و «خودآگاهی» و «دل آگاهی» است. ساحت آگاهی که آن را با توجه به بعضی از حوزه های فلسفی غرب ساحت تجربی و واقع بینی نیز می توان خواند، همیشه تابع دو ساحت دیگر است، اما وقتی دوران بزرگواری «فرهنگ» در تاریخ به سر رسید و «تمدن» جایگزین آن شد، ساحت های دوگانه «خودآگاهی» و «دل آگاهی»، هر دو تابع ساحت اول یعنی «آگاهی» خواهند گشت.
این انقلاب در تاریخ غرب پس از هگل به وقوع پیوست. به این جمله معروف مارکس توجه کنید:
«فلاسفه تاکنون همواره به نظر پرداخته اند، اینک شایسته است که به تغییر عالم پرداخته شود.» با این جمله مارکس است که تاریخ تمدن غرب آغاز می شود و عصر فرهنگ آن دیار پایان می گیرد. مسأله «عمل» منفک از «نظر» و یا به تعبیر هیدگر ، «عمل» منفک از «تفکر» اختصاص به مارکس ندارد، فلسفه های مختلف پراگماتیسم آمریکایی، پوزیتیویسم، نئوپوزیتیویسم منطقی و اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر همه در یک اصل مشترک اند و آن قائل بودن اصالت برای «عمل» و «آگاهی» علمی و تجربه متداول و تدقیق علمی و تکنولوژی در مقابل «خودآگاهی» و «دل آگاهی» است.
سومین نکته اساسی مسأله تمنای محال بازگشت به «صورت نوعی» تاریخ منسوخ است.
عصر حاضر «عصر بحران» سنن برای ظهور تاریخ دیگری است با سه ساحت «آگاهی» و «خود آگاهی» و «دل آگاهی».
باید توجه داشت که تقابل میان «واقعیت» و «حقیقت» از لوازم ذاتی تاریخ جدید است. در تاریخ اسلام، مقابل «حقیقت»، «شریعت» قرار دارد نه «واقعیت». عصر حاضر عصر «واقعیت زدگی» است که می توان آن را با «شریعت زدگی» دوره «تمدن» اسلامی نه دوره «فرهنگ» آن مقایسه کرد.
تصور می کنم برای اظهار نظر در مورد مرحوم صادق هدایت این مقدمه کافی باشد. البته من حاضرم این مسائل را اگر شما علاقه مند باشید بعدها و به تفصیل برایتان روشن کنم و این را هم بنویسید که در تاریخ غرب ساحت «خودآگاهی» است که همان ساحت «تفکر فلسفی» است، در حالی که در تاریخ های دیگر بشر ساحت «خودآگاهی» چنین نبوده است، مثلاً در تاریخ اسلام فلسفه امری عارضی است و در غرب فلسفه از لوازم ذات تاریخ به شمار می رود که پس از هگل، نخست در تمام شئون زندگی غربی و سپس در کره زمین، بدون تفکر در ساحت «آگاهی» تصلب پیدا می کند.
دوران فلسفه به سر رسیده است اما معنی این سخن آن نیست که فلسفه «نسخ» شده باشد. «سنن تاریخی» امروز جهان سراسر فلسفی است، نهایت این که «تفکر فلسفی» و هنری تابع ساحت «آگاهی» گردیده است. امروز دیگر دوره این که پرسش اصیل فلسفی یا به تعبیر کانت پرسش «شبه متعالی» (ترانساندانتال) و همچنین پرسش هنری یعنی «متعالی» (ترانساندانت) به زندگانی هر روزینه بشر تعلق جدی داشته باشد، گذشته است و تصدیق دارم که این نحوه زندگی تک ساحتی البته آینده ای دارد ولی آینده آن فقط «فردایی» است نه «پس فردایی».
«ودایع تاریخی» امری است «پریروز»ی و «پس فردا» یی در مقابل «سنن تاریخی» فاقد نظر و تفکر که «دیروز»ی و «امروز»ی و «فردا»یی است. صادق هدایت مثل همه ما موجودی بود دیروزی و امروزی و فردایی. دیروزش «سنن تاریخی» و مخصوصاً سنن خانوادگی او بود که هیچگاه در وجود او کاملاً نسخ نگردید، و فردایش سنن ادبی گندیده و پوسیده میان دو جنگ مخصوصاً ادبیات فرانسوی این دوره بود. صادق هدایت ظاهراً به سبب شیفتگی نسبت به «سنن تاریخی» غرب به پرخاش و منازعه با سنن شرقی، برخاسته بود، ولی هیچگاه نتوانست خود را از چنگال سنن خانوادگی شرقی خود برهاند. بنابراین در وجود او همواره تضاد خانه داشت. هدایت به تمام «سنن» گذشته بد و بیراه می گفت و به آداب و رسوم خانوادگی بدون این که از این آداب و رسوم گذشته باشد، دشنام می داد. اگر هدایت واقعاً از آداب و رسوم «حاجی آقا» گذشته بود، هیچ وقت به آن حالت غیر عادی کتاب «حاجی آقا» را نمی نوشت.
هدایت شاعر نبود. ادیب بود اما ادیبی گرفتار کشش های متضاد. آدم ساده ای نبود، سخت گرفتار پیچیدگی ها و عقده های خانوادگی بود. زندگی ادبی هدایت را به دو دوره می توان تقسیم کرد: دوره اول دوره ای بود که با سه یار خود «جمعیت اربعه» را تشکیل داده بود. در این دوره هدایت تحت تأثیر افکار نازیستی و استعماری که حاکی از نژادپرستی و متابعت از جمله معروف «تفرقه بینداز» بود و به ارشاد بهروز با دیانت اسلام و «مآثر» و «سنن» اسلامی مخالفت می کرد و به ادیان پیش از اسلام تمایل نشان می داد.
اما بالاخره «جمعیت اربعه» از هم پاشید و اعضای آن هر یک راهی را در پیش گرفتند، یکی شان توده ای رسمی شد، دیگری به شغل علامگی غرب زده استعمار زده و آن دیگر به بیماری تصحیف و تحریف دیوان حافظ و پس و پیش کردن ادبیات آن، آن هم با بی بهرگی تام و تمام از معلومات و مقدمات لازم برای فهم کلمات حافظ در افتاد. اما هدایت افتاد در «چال هرز» ادبیات مریض و ناسالم فرانسه میان دو جنگ. با آغاز جنگ دوم و تشکیل حزب توده و روبه راه شدن کافه فردوسی و ... صادق هدایت وضع تازه ای پیدا کرد. او دیگر بهروزی نبود، مارکسیست به مفهوم متداول که هر جمله اش را به تعبیراتی مانند زیربنا و روبنا؛ تز و آنتی تز و سنتز، شرایط اقتصادی، شکل و محتوی بیاراید هم نبود. غربزدگی او همچنان برجای ماند. هدایت نسبت به ادبیات روسیه در این زمان ها شیفتگی خاصی پیدا کرده بود، با نازیسم بسیار بدشده بود و شکست هیتلر او را سخت شادمان کرده بود ولی برای چه به نظر من برای این که در دوره قبل از جنگ و بازگشت از فرانسه به ایران، به قول خودش زندگی «سگ ولگرد» را پیدا کرده بود. در این موقع؛ گذشته از آثار کافکا، به کتاب های ژان پل سارتر نیز بدون این که توجهی به مضامین فلسفی آنها داشته باشد، علاقه مند شد و چنانکه می دانید بعضی از آثار او را هم به فارسی شکسته بسته و عوامانه برگرداند. هدایت نه در زبان فارسی تسلط داشت و نه با زبان عامیانه تماس و برخوردی جدی. زبان او آمیخته ای است از ترجمه های مغلوط فرانسوی و پاره ای از ضرب المثل ها و تعبیرات عامیانه تهرانی و خانوادگی.
اجازه بدهید نکته دیگری را هم یادآور شوم، به نظر من از آثار تمدن فاقد ذکر و فکر امروزی یکی هم دفاعی است که روشنفکران ما از زبان مردم می کنند حال آن که هیچ کس بیش از این طایفه نسبت به این زبان بیگانه نیست. من حاضرم با شما بنشینم و یک صفحه از نوشته های این روشنفکران را با هم رسیدگی کنیم تا ببینیم کدامیک از اسما و افعال و حروف آن متعلق به زبان مردم است. «اکنون زدگی» روشنفکران ما تا به حدی است که بعضی از حرف هایی را هم که به کار می برند بی بته و بی اصل و نسب است. آخر این «بر» را از کجا آورده اند و به «نقد» افزوده اند و اصطلاح «نقدی بر...» را درست کرده اند اگر به زبان فارسی آشنا باشیم می دانیم که «نقدی از...» درست است نه «نقدی بر...» چرا که همه از کسی یا چیزی انتقاد می کنند نه بر کسی یا چیزی، همان طور که شما از کسی غیبت می کنید و یا غیبت کسی را می کنید و یا غیبتی از کسی می کنید و در همه این موارد «از» به کار می برید. این را بر سبیل مثال گفتم. زبان فارسی امروز ما به طور عجیبی دستخوش «اکنون زدگی» است و هر روز تعبیری نادرست، درست می کنند عجیب آن که بعضی از این تعبیر ها هم موسمی است، فی المثل امروز موسم «به خاطر» است که به جای به علت، به جهت، به سبب، از پرتو، به وسیله، به واسطه، به وساطت و همه و همه نشسته است.
من هم فعلاً «به خاطر» این که گفته هایم بیش از این موجب ملالت خاطر روشنفکران «نقدی بر نویس» نشود به سخن خود پایان می دهم و یادآوری می کنم که حرف های من در جنب مقالات روشنفکران صد البته واجد هیچ ارزشی نیست اما استدعا دارم در صورتی که اتفاق افتاد و روشنفکر نقدی بر نویسی نقدی «بر» این گفته های ناچیز من نوشت، این حق را به حقیر بدهید که اگر نقدی از «نقدی بر» نویسند نوشتم، از نشر آن هم خودداری نشود.
سید احمد فردید
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید