جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا


این شعر را باید دوباره خواند


این شعر را باید دوباره خواند
قرار بر این شد كه در بزرگداشت یكی از چهره‌های ماندگار هنر سینمای ایران زمین كه بر چكاد نگاه نفیس شاعرانه‌اش، موسیقی اصیل و ایرانی سینمای ایران را نواخت؛ یعنی مرحوم علی حاتمی دست‌نوشته‌ای فراهم كنم و به یادی چند، دستی بر غبار آیینهٔ زمان بكشم تا باز یادمان بیفتد كه ... زندگی‌نامه‌اش را مرور كردم و دوباره به تماشای آثارش نشستم كه از «سوته‌دلان» تا «مادر» یك نگاه بود كه می‌نواخت «كه عشق نمیرد، كه نگذاریم...» و همین موقع بود كه اتفاقاً به مجموعهٔ «هزاردستان» دست یافتم و به بازبینی‌اش پس از سالها، نشستم. اما اتفاقی دیگر و دیداری دیگرگونه، موقعیتی شد تا یاد علی حاتمی برای من در هاله‌ای معصومانه و از جنس بكر و دوست‌داشتنی و زندهٔ زمان شكل بگیرد. آن هم دیدار و هم‌صحبتی با جوان محجوب و خوشرو و دوست‌داشتنی‌ای بود كه سالها پیش در همان محله‌ای زندگی می‌كرده كه خانهٔ مرحوم علی حاتمی در آن بوده. و آن روزها و شبها این جوان دوست‌داشتنی، نوجوانی پرشور و شر و چست و چابك بوده و البته هم‌صحبت و همراه گاه‌به‌گاه مرحوم حاتمی.محمد هنوز یادش هست كه كوچه‌شان پردرخت و خانهٔ همسایهٔ چهارمین از آشیانهٔ آنها، با نماهای سبزرنگ متعلق به سازندهٔ صاحب‌سبك «حاجی واشنگتن» بود. «با اینكه به‌ظاهر زندگی پركاری داشت، اما اتومبیل شخصی نداشت. چهرهٔ محترم، مطمئن و آرامی داشت. روزهای آخر حیات به دلیل شیمی‌درمانی چهره‌اش عوض شده بود. موهای سرش ریخته بود، كلاه بر سر می‌گذاشت و عصا به دست می‌گرفت و... چهره‌اش شكسته و افتاده شده بود. خبر فوت ایشان را مادرم به من گفت. بچه‌های مدرسه سراغ او را از من می‌گرفتند و از حالش می‌پرسیدند. وقتی فوت كرد سر كوچه پرچمی زده بودند به نشانهٔ غم. بعد از مرگ، بسیاری از اهالی سینما آمدند، عبدی، مشایخی، شریفی‌نیا، رشیدی و...
سر ساخت فیلم تختی كه ایشان از روی صندلی كار را هدایت می‌كرد، در روزهای آخر حیاتشان یكی از مسئولان بلندمرتبه، هنردوست و هنرمند كشور، سر صحنه از ایشان عیادت كردند و...۱
و یادش می‌آید یكی‌یكی و با خاطرهٔ او، كودكیهای خود را نیز می‌نگرد و حسرت می‌خورد و می‌گوید كه باید عبرت گرفت و فعلاً به‌جای عبرت، دلش می‌گیرد. از محمد۲ می‌پرسم كدام‌یك از آثار او را دیده و وقتی از «سوته‌دلان» و «حاجی واشنگتن» و «هزاردستان» به «مادر» می‌رسیم، حس دلش را از ارتباطی كه با نقش اكبر عبدی به‌جای آن كودك عقب‌مانده، برقرار كرده، می‌گوید و بعد برایم شروع می‌كند به تعریف كردن صحنه‌های فیلم:
«پشت فرمان نشسته بود و رانندگی می‌كرد با آن ماشین عجیب و غریبش درحالی‌كه تنها مسافرش خواهرش بود» یا «تمام قندها را در فنجان می‌ریخت و بعد می‌چشید و با آهنگی تلخ و گزنده می‌گفت: تلخه!» محمد از آن كوچه، از آن خانه، از آن هنرمند از دست رفته و در این میان از خاطرات كودكی خودش، چنان با شوق و پرخنده حرف می‌زند كه دلم نمی‌آید وقتی از بین حرفهای اصلی‌مان به سمت زندگی شخصی‌اش میان‌ب‍ُر می‌زند حرفهایش را قطع كنم، چراكه معتقدم، زندگی همان‌طور كه هست؛ زیباست، پس تا آخر به حرفهایش گوش می‌كنم، با او همراه می‌شوم و راه می‌افتم. از محمد می‌پرسم «امروز چی؟» می‌گوید مثل كودكی من كه گذشت و دیگر نیامد، علی حاتمی هم رفت و ما را اینجا گذاشت و بعد آرزو می‌كند كاش امروز او زنده بود و من باز هم همسایه‌اش، تا فرصت می‌كردم با او ساعتها بنشینم و حرف بزنم.» در این میان تصمیم می‌گیریم كمی جلوتر برویم، «فرمانیه» تهران و جغرافیای آن محله را بازبینی كنیم تا اگر چیزی جا مانده یا حرفی و خاطره‌ای میان فراموشی ما گیر كرده، رهایش كنیم، اما باز هم می‌رسیم به «مادر»، كه محمد می‌گوید، «پدر و مادرم را خیلی دوست دارم و...» و حرفهایم با او تا صبح طول می‌كشد و محمد مجبور می‌شود جملات آخر را با چشمانی خسته ولی قلبی به راه افتاده جواب دهد: «هنر امروز، از اصالتش فاصله گرفته و دارد از ما دور می‌شود» و... تا اینكه به آخر نگاههای همدیگر می‌رسیم و دلم را از بعضی ثانیه‌ها كه بینمان بود به دست می‌آورد و خطاب به من می‌گوید: «تو دوست من هستی» و یك‌بار دیگر از چهرهٔ علی حاتمی در روزهای آخر حیات می‌گوید و بعد برمی‌خیزد، دست می‌دهد، خداحافظی می‌كند، می‌رود و من ساعتی بعد «چراغها را خاموش می‌كنم.»مرحوم علی حاتمی از جملهٔ هنرمندانی است كه اثرش هم به لحاظ فرم و هم به جهت محتوی، ویژگیهای خاص و متفاوتی از سایر آثار سینمایی ایران دارد. بی‌تردید تفق‍ّه استثنایی او در این عرصه، برای تلفیق عنصری سینما با شعر و ادبیات و موسیقی كاری تأمل‌برانگیز و قابل بحث است و این ویژگیها وقتی توجه ما را به‌عنوان ایرانی، به خود جلب می‌كند كه این تلاش كندوكاوی پرفروغ و اندیشمندانه برای جلوه دادن به هنر و شعر ایران زمین می‌شود. گو اینكه عده‌ای از منتقدان سینمای حاتمی را «سینما» به لحاظ فرم نمی‌دانند كه من برای اساتید و بزرگان این نحله احترام قائلم؛ نباید از این ب‍ُعد هنر حاتمی غافل ماند كه مایه‌های مختلف تلاش او می‌تواند برای پیشبرد همین سینمای فرم‌گرا و كلاسیك مؤثر باشد. با نگاهی به آثار معتبر علی حاتمی این نكته به روشنی بر مخاطب جلوه می‌كند كه نگاه حاتمی به مقولهٔ هنر سینما نتوانسته از دغدغهٔ او برای «زبان» و بازپردازش هنری عناصر مختلف سینمایی كه من نام «مینیاتور سینمای ایران» را برای آن برمی‌گزینم؛ جدا باشد.حاتمی با شعر آشنا بود و موسیقی را می‌شناخت و حضور پررنگ و تلاشهای مجد‌ّانه او برای خو گرفتن با زبان و ادب اصیل و باستانی ایران، مجموعاً مؤلفه‌هایی می‌شد كه كار او را می‌ساخت و انرژی او را برای فیلمسازی، تقویت می‌كرد. فارغ از بحثهای تئوریك و مبنایی فرمیك در سینمای حاتمی ـ كه جای چند و چون دارد ـ توجه به این نكته كه این هنرمند مقید برای شناخت و به‌عبارت بهتر ابداع سبك فیلمسازی خود، ساختاری قدرتمند را پی گرفت و در پرده‌های موسیقایی و ابیات خوش‌رقص شعر این سرزمین، راهی را باز كرد كه محملی شد برای ادامهٔ این سبك دلپذیر و اتفاقاً هم‌ذات و هم‌خون با روح ایرانی و فرهنگ غنی آن، توسط دیگرانی كه درخور خود به این تلاش و مكتب پیوستند. تسلط بیانی او در آثارش وقتی به خوش‌آب و رنگی تصاویر می‌پیوست؛ اثری درخور فراهم می‌شد؛ برای مخاطب زمانهٔ او، بی‌آنكه بخواهیم غافل شویم؛ از این مهم كه توقف در یك زمان و یك موقعیت كاری است خطرناك و نادرست و این، برای عرصه‌های تجربی و «خلاف‌آمد عادت» بسیار مهم‌تر و توجه به آن بسیار جدی‌تر و لازم‌تر می‌شود. با سینمای حاتمی ـ بر خلاف عده‌ای ـ نباید به جنگ فرم و ساختار پرداخت و از این رهگذر، تمام سابقهٔ هنری او را تخطئه كرد ـ كه عده‌ای متأسفانه چنین می‌كنند ـ بلكه همین نقد ساختار هم باید با استفاده و به مدد غنای شیوه‌های شخصی، ابداعات بصری و ارزشهای زبانی و تصویری خاص او به انجام رسد و اینجا است كه این سینما ـ به قول منتقد محترمی ـ نمی‌شود چند تابلوی زیبای نقاشی و یك موسیقی زیبا، بلكه می‌شود «سینما» منتها سینمایی كه در روند شكل‌گیری خود ـ بی‌تردید ـ در فراز و فرودهایش گاه البته به چالشهایی نظیر آنچه این گروه منتقد صرفاً بدان می‌پردازند، می‌رسد و در بسیاری مواقع راه خود را پیدا می‌كند. گرچه این نوشتار در مقام دفاع از ساختار و محتوای سینمای حاتمی به لحاظ مباحث و مبانی تئوری سینما نیست، اما نگارنده بایسته دید در این مجال به اشارت از این نكته یاد كند كه با تمام تفاصیل و ذكر معایب و محاسن، آثار مرحوم حاتمی در كنگره رنگ و رو پریده و پرفراز و فرود سینمای ایران در آن دوران ـ و هم‌اینك نیز ـ جایگاهی بلند و ساختی محكم دارد و این نكته هم با دیدگاه زیبایی‌شناس هنرمندان این عرصه و هم با اقبال جالب توجه آحاد مخاطبان سینمای ایران به اثبات می‌رسد. شاید درست‌تر و بهتر باشد ـ كه هست ـ كه پناهندگی حاتمی را به مینیاتور شعر و ادب و موسیقی در سینما نه از روی غفلت او از هنر و فهم ساختار رسانه‌ای این مدیوم، بلكه بنا بر فهم بلند او از این مقولات كه گنجینهٔ فرهنگی ما را می‌سازند و نیاز به بازپردازش و استفاده به‌روز از آنها دانست. آنچه مسلم است، باب سینمای علی حاتمی را باید باز نگه داشت و میوهٔ پرمغز آن را پاس داشت و به عرضهٔ آن برای جوانان هنردوست و هنرمند این مملكت توجه نشان داد. این مهم، وقتی جدی‌تر می‌شود كه در روند جهانی‌سازی، بعضی از ما بالكل فراموشمان می‌شود كه متعلق به كدام فرهنگ و آیین و سرزمین هستیم. كسی چه می‌داند، شاید علی حاتمی به مدد قوهٔ اندیشگی پویا و در جولانش این زنگ خطر را از همان زمان شنیده بود. در بررسی آثار مرحوم حاتمی می‌توانیم به نقاطی مشترك برسیم كه برایمان جالب هم باشد و من توانستم در طبقه‌بندی و بازپردازش فكری و بصری ساخته‌های او به اثری برسم كه دربردارندهٔ مجموعه‌ای از فكر و عمل اوست و تواناییهایش در سینما. در قلهٔ ساخته‌های وی پیش از انقلاب «سوته‌دلان» به‌عنوان نمادی از نوعی سینمای معتبر بومی به چشم می‌آید كه توجه جدی جامعهٔ هنری و نیز مخاطبان عام را به دنبالش داشت و در آثار او پس از انقلاب اسلامی نیز چند نمونه كه در جملهٔ آثار تلویزیونی سریال «هزاردستان» به‌عنوان تجربه‌ای مهم در زمان خود و در مقولهٔ سینما نیز فیلم «مادر». موقعیتی كه «هزاردستان» زاییده و پرورش‌یافتهٔ آن بود و نیز راهی كه این اثر در فیلمسازی ایران به‌وجود آورد از فرازهایی است كه هنوز توجه جدی صاحب‌نظران را به‌خود جلب می‌كند. می‌توانم ادعا كنم «هزاردستان» از معتبرترین و بزرگ‌ترین پروژه‌های تلویزیون ایران است كه موقعیت تاریخی، روند نگارش و نوع قوی و پختهٔ ساخت آن را از دیگر ساخته‌های آن دوران ـ و حتی این سالهای اخیر ـ متمایز و جاودانه می‌كند. فكر نمی‌كنم كسی در این اصل تردید داشته باشد كه اثرگذاری «هزاردستان» در جملهٔ آثار این رسانه كه پس از آن ساخته شد، غیر قابل انكار است و این برآیند چند فرایند و شاخص مهم است كه اصلی‌ترین آنها قوهٔ تفكر و فعلیت عملِ خود حاتمی است كه این گام را بلند و محكم برداشت و كاری درخور آفرید؛ شاید لازم باشد صاحب‌نظران عرصهٔ آثار تلویزیونی گرد هم آیند و با بازكاوی عناصر دخیل در تولد و رشد «هزاردستان» توجه جامع به بازشناسی این ساختهٔ ارزشمند نشان دهند. در مجموعهٔ آثار سینمای مرحوم حاتمی نیز «مادر» آینه‌ای است كه می‌توان او را در آن دید و به‌عبارت مناسب‌تر به تماشاگه رازش نشست. «مادر» ساختاری است كه در دل یك مقولهٔ فلسفی، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی تپیده و تصویری است كه از آب و رنگ گذشته و حال و آینده درآمده و اتفاقاً به همهٔ اینها باید اضافه كرد، نكتهٔ بدیع و نایابی را كه برای نگارندهٔ شگفت‌آور و بیش از دیگر عناصر فیلم تحسین‌برانگیز است و آن اشارهٔ مبتكرانه و مؤمنانهٔ اثر به سرنوشت محتوم و مكتوم بشر امروز است. «مادر» توجهی است به انسان به مثابهٔ تاریخی كه به اكنون رسیده و بر او گذشته، آنچه گذشته و او با طبیعت و فن‌آوری و روزمرگی و غفلت و درهم‌تنیدگی خوبی و بدی، مدرن شدن و عقب افتادن از مواهب نسبت، آنچه امروز به چشم می‌آید بر سر خود آورده. «مادر» نشان چندپارگی و دور افتادن است.غربت انسان و دوری‌اش از «خودش». جامعه و تبعاتش، ایرانی امروز را از دیگری برید و به خود داشت، نه آن‌گونه كه به خود رسد، بل آن‌سان كه از خود زائل شود و بشود آنچه هریك از شخصیتهای «مادر» شده بودند، یكی در ظاهری و ـ توگویی ـ باطنی علیل به گوشهٔ تیمارستان، دیگری در بلندای قداره‌كشی و عربدهٔ مستی در گلاویز شدن با زمین و زمان، آن دیگری در تكاپوی ارتباط ضبط صوتی با همسرش، آن دیگری بریده از شوهر آن هم سر زا و آن‌یك افسرده و مغموم كه آمبولانسها هم در خیابان جلبش می‌كنند و آن دیگر هم كه اصلاً گم است و در میانه به جبر داستان و ذائقه طبع درام پیدا می‌شود و می‌شود برادر غایب.و «مادر»، نقطهٔ پیونددهندهٔ همهٔ این آدمهای به‌ظاهر بسیار دور از هم و بی‌ربط به هم، «مادر» به مثابهٔ «سنت»، ریشه، هویت، پناه، خود انسانی انسان و تكاپوی «بازگشت». واقعیت این است كه درنگ ذهن و فهم هنری من، در باب «مادر» آن‌قدر متوجه و متنبه شده كه برای بازگشتن ـ آن هم در این ابعاد گسترده و مقولات منفك و به هم پیوسته در این محال چاره‌ای جز به همین بسنده كردن نیست، اما لازم می‌دانم در پایان این نوشتار كه در بزرگداشت هنرمند فقید مرحوم علی حاتمی است هرچند بسیار كوتاه به شخصیت فردی او نیز ـ جدا از مقولهٔ سینما اشاره كنم. با گذر از سایر ابعاد شخصی زندگی مرحوم علی حاتمی كه جایگاه خود را دارد، توجه من به سعی و تلاشی است كه او در مطالعه و تحقیق و فهم هنرمندانه و عمیق آثار گران‌سنگ ادب و هنر پارسی، از خود نشان داد ای كاش این یك آرزو نبود كه بگوییم هنرمندان اكنون ما نیز همان‌قدر بلكه بیشتر ارزش قائل باشند برای تعمق و تدبر و شناخت و استفاده از غنای فرهنگی اسلام و ایران، آن‌سان كه شیوهٔ بزرگان دین و آیین ما بوده است. كسی چه می‌داند نوشتن دیالوگهای «هزاردستان» چقدر وقت برده است؟ چه كسی پرسیده در آوردن فضای «سوته‌دلان» و «دل‌شدگان» و «هزاردستان» و «مادر» و... چه انرژی و وقتی را صرف كرده و چه شبها و روزها كه به طاقت گذشته و شده این آثار كه امروز روی دست بعضی از منتقدان محترم ما بماند و برای ما روضه بخوانند كه «حال باید با اینها چه كرد؟!» ـ فتأمل! ـ گرامی می‌داریم یاد و نام این هنرمند مردمی و كوشا را كه در راه «فرهنگ ما» قدمی برداشت. قدمی كه در روزگار ما یك «دعاست» یك «آرزوست» یك «ای كاش...» است.
محمد می‌گفت: مرحوم آقای علی حاتمی آدم «آرام» و «مؤدبی» بود.

پانوشت:
۱ـ این مسئول هنردوست و هنرمند كه همیشه حامی واقعی هنرمندان بوده كسی نیست جز رهبر فرزانهٔ انقلاب اسلامی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای
۲ـ لازم می‌دانم از حضور و همكاری صمیمانه برادر دوست‌داشتنی‌ام آقای محمد بهرامی كه با شركت در گفت‌وگویی شبانه و بازگو كردن خاطرات دوران گذشته زندگی‌اش به این «یاد»داشت ارج نهاد و مرا در گرامیداشت این هنرمند فقید یاری رساند، سپاسگزاری كنم.

محمدرضا محقق
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر