یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا


سلطان جاده‌ها


سلطان جاده‌ها
شکی نیست که دست‌اندرکاران مرور آثار ویم وندرس در «موسسه فیلم بریتانیا»، قصد تقسیم کارنامه کاری این فیلمساز را به دو دوره متفاوت داشته‌اند.
با وجود این نمایش ماحصل ۴۰ سال فعالیت فیلمساز آلمانی طی دو ماه نقطه عطفی آشکار تحت عنوان «قبل و بعد» را در کارنامه‌ او به نمایش می‌گذارد. از آنجا که فصل دوم نمایش فیلم‌های وندرس از ماه فوریه و با «بال‌های اشتیاق» (بهشت بر فراز برلین) آغاز می‌شود، این تقسیم‌بندی نمایان‌تر خواهد شد. «بال‌های اشتیاق»، که تصویری از برلین از نگاه دو فرشته بود، جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره فیلم کن برای وندرس به ارمغان آورد. دیگر ساخته‌های وندرس پس از «بال‌های اشتیاق»، به هیچ وجه در حد و اندازه این فیلم یا دیگر آثاری نبودند که باعث شهرت او به عنوان یکی از سردمداران سینمای نوین آلمان شده‌اند.
از آنجا که احتمالا از هم‌اکنون افراد زیادی منتظر تماشای آثار وندرس در ماه فوریه هستند، شاید گفتن اینکه او کاملا از جایگاه والایش سقوط کرده است، چندان منصفانه نباشد. «بوئناویستا سوسیال کلوب»، مستند غلط‌انداز وندرس در سال ۱۹۹۹ درباره گروهی از نوازنده‌های پا به سن گذاشته کوبایی، تنها نامزدی اسکار را برای او به همراه داشت. در کارنامه این دوره وندرس نقاط درخشان دیگری ـ از جمله کمک به میکل‌آنجلو آنتونیونی در ساخت آخرین فیلمش «بر فراز ابرها» (۱۹۹۵) ـ نیز وجود دارد. با این حال وندرس از زمان ساخت حماسه علمی تخیلی و پرمدعای «تا پایان دنیا» یا «بسیار دور، چنین نزدیک» (دنباله ضعیفی بر «بال‌های اشتیاق») به ندرت توانسته طرفدارانش را مانند دوران میانسالی‌اش تحت تاثیر قرار دهد.
شاید وندرس ۶۲ ساله در واکنش به این مساله این جمله دنیس هاپر به نقش تام ریپلی در «دوست آمریکایی» فیلمی که در ۱۹۷۷ بر مبنای رمان‌ «بازی ریپلی» نوشته پاتریشیا های‌اسمیت ساخت - را شاهد بیاورد: «راه درازی در پیش داریم... اما از پس‌اش برمی‌آییم.» بی‌شک وندرس بهتر از هرکس دیگری می‌داند هر تغییر مسیری در جاده زندگی حتما موفقیت، یا حتی جذابیت، در پی نخواهد داشت. بدین ترتیب گاهی خود سفر از مقصد اهمیت بیشتری پیدا می‌کند.
وندرس نیز سفر خود را به قصد شناخت آمریکا به اندازه کشور خود آغاز کرد، اما مسیر او یادآور این جمله از شخصیت روبرت (هانس تسیشلر) در «سلاطین جاده‌» (۱۹۷۶)، یکی از نقاط عطف کارنامه وندرس، بود: «یانکی‌ها ضمیر ناخودآگاه ما را استعمار کرده‌اند.»بسیاری وسوسه شده‌اند که برونو (رودیگر فوگلر)، دوره‌گردی را که با روبرت در «سلاطین جاده‌» دوست می‌شود، تجسمی از خود وندرس بدانند. دلیل این امر نه تنها به خاطر سفر برونو بین سینماهای مرز آلمان شرقی و غربی برای تعمیر آپارات‌های سینماها، بلکه به خاطر علاقه او به موسیقی و داشتن دستگاه پخش صوت سیار که از آن ترانه‌های قدیمی راک‌اند رول پخش می‌شود، بود.
گرچه وندرس عشق به سینما را با تماشای فیلم‌های آمریکایی فریتس لانگ طی دوران نوجوانی‌اش در دوسلدورف به دست آورد، اما موسیقی نقش اساسی‌تری در شکل‌گیری شخصیت او داشت. به قول خودش: «فکر نمی‌کنم بدون موسیقی اصلا می‌توانستم فیلمساز شوم.»
شاید هم موسیقی باعث جلب توجه وندرس به آمریکا شد، با این حال او هیچ‌وقت کشور خود را نیز فراموش نکرد که فیلم فوق‌العاده «آلیس در شهرها» (۱۹۷۴) شاهدی بر این مدعا است. در این فیلم وندرس به داستان یک روزنامه‌نگار (باز هم فوگلر) و دختری ۹ ساله به نام آلیس می‌پردازد. وندرس با این فیلم دست به سفری آزمایشی به آمریکا می‌زند. جست‌وجوی دیوانه‌وار این دو برای یافتن مادربزرگ آلیس از نیویورک آغاز می‌شود، اما آرامش واقعی زمانی بر فیلم حاکم می‌شود که آنان به آلمان بازمی‌گردند.
وندرس هنگام ساخت «دوست آمریکایی» اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرده بود. او در این فیلم حساسیت‌های اروپایی را با ژانر جنایی آمریکایی ترکیب می‌کند که این کار را در فیلم بعدی خود «همت»، نخستین فیلم کاملا آمریکایی‌اش، نیز ادامه داد.
این فیلم تجربه‌ای ناخوشایند برای وندرس بود و باعث درگیری‌های طولانی‌ای میان او و فرانسیس فورد کاپولا شد که کمپانی «زوتروپ» او پشتیبان مالی فیلم بود. واکنش او به این اتفاق The State of Things تولید سال ۱۹۸۲ درباره یک گروه فیلمسازی در پرتغال بود که خود وندرس آن را «فیلمی سیاه و بدبینانه» می‌داند. اما این تجربه باعث راهیابی وندرس به بهترین ایستگاه در مسیر سفرش، یعنی «پاریس تگزاس» شد. ساخت این فیلم نیز نوعی کار چریکی بود، چرا که تمام عوامل فیلم تنها ویزای توریستی داشتند و به‌طور غیرقانونی کار می‌کردند.
در این فیلم که وندرس فیلمنامه‌اش را با مشارکت سام شپرد نوشته بود، مردی سرگشته در خاطراتش (هری دین استنتن) میان مرز تگزاس و مکزیک سرگردان است و نوای گیتار ری کودر نیز او را در این مسیر همراه می‌کرد. وندرس با این فیلم سرانجام توانست به آنچه در ذهن داشت، دست یابد: «پاریس تگزاس، تنها فیلمی بود که با آن به نتیجه‌ای مشخص دست یافتم.
با این فیلم توانستم دوباره به خانه برگردم. تا پیش از این فیلم تمایلی به بازگشت به آلمان نداشتم، چرا که احساس می‌کردم ماموریتم در آمریکا هنوز تمام نشده است.» وندرس پس از دریافت نخل طلای کن با این فیلم به آلمان برگشت تا «بال‌های اشتیاق» را بسازد و تا زمان «پایان خشونت» (۱۹۹۷) دیگر فیلمی را به تمامی در آمریکا فیلمبرداری نکرد. پس از «بال‌های اشتیاق»، نشانه‌های افول به تدریج در کارنامه وندرس آشکار شد و در «سرزمین فراوانی» (۲۰۰۴)، قسمت پایانی آنچه همراه با «پایان خشونت» و «هتل میلیون دلاری»، سه‌گانه لس‌آنجلسی وندرس نامیده می‌شود، به اوج خود رسید.
وندرس در «نیا التماس کن»، جدیدترین فیلم خود، پس از سال‌ها مجدداً با سام شپرد همکاری کرده است.
شپرد علاوه بر نگارش فیلمنامه نقش اصلی فیلم را نیز ایفا کرده، اما نتیجه کار ناامیدکننده‌ترین فیلم وندرس تا به امروز است. گرچه این دو ظاهراً قصد آفرینش «پاریس تگزاس» جدیدی را داشته‌اند، اما حاصل کارشان بیشتر به کاریکاتوری از آن فیلم تبدیل شده است. با این حال، هنوز هم امیدواریم روزی وندرس از این رخوت بیرون آید. او اکنون در حال ساخت «تیراندازی در پالرمو» است که در آن دوباره با هوپر همکاری می‌کند. داستان این فیلم که درباره روزنامه‌نگاری در حال رفت و آمد میان آلمان و سیسیل است، از خیلی جهات یادآور آثار کلاسیک وندرس است. شاید او با این فیلم دوباره بتواند به «سلطان جاده‌» تبدیل شود.
منبع: ایندیپندنت، ۳۱ دسامبر
جیمز موترام
منبع : روزنامه تهران امروز