پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

عقل خود را از من افزون دیده


عقل خود را از من افزون دیده
● مشعل فروزان فضیلت
در صفحات تاریخ شکوهمند تشیع نام اندیشمندانی ثبت شده است که تلاشها و مجاهدتهای آنان در عرصه‏های علمی، فرهنگی و اجتماعی برای جامعه اسلامی منشأ اثر بوده است. انقلاب اسلامی به عنوان یکی از شگفت‏انگیزترین قیامهای شیعه در عصر حاضر، شخصیتهایی را پرورش داد که هر یک استوانه‏های حقیقی این نهضت مقدس به شمار می‏رفتند. آنان در جای جای سرزمین ایران پرچم ستیز با طاغوت زمان را بر دوش کشیدند و برای یاری معمار انقلاب اسلامی و تحقق آرزوی مسلمانان در بند و زنجیر، رنجها و مرارتهای فراوانی را به جان خریدند و تا پای شهادت دست از مبارزه برنداشتند. شهید سیدعبدالکریم هاشمی‏نژاد از جمله یاران امام خمینی بود که به خصوص در خطه خراسان شعله مقاومت و ایثار را همپای دیگر هم‏رزمانش فروزان نگه داشت. وی پس از فراگیری مقدمات علوم دینی در بهشهر و در حوزه علمیه روستای کوهستان، از توابع این شهر، در تکاپوی فراگیری علوم عمیق دینی عازم قم، نجف اشرف و مشهد گردید و در محضر علمایی چون آیات عظام کوهستانی، بروجردی، امام خمینی و میلانی زانو زد و از معرفت آنان بهره‏مند گردید و به درجه اجتهاد رسید و به عنوان استادی بزرگ در حوزه علمیه به تدریس و تربیت طلاب علوم اسلامی و سایر جویندگان دانش دینی پرداخت.
شهید هاشمی‏نژاد پس از ارتحال آیت‏اللّه‏ بروجردی به مشهد مقدس بازگشت و به تدریس فقه و اصول مشغول شد و همزمان با اوج‏گیری قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به عنوان یکی از شاگردان و یاران امام فعالانه به عرصه مبارزه و مقاومت وارد گردید. حبس، شکنجه و فشارهای سیاسی عوامل رژیم طاغوت در عزم او خللی وارد نکرد و او در ادامه مبارزه خود، کانون بحث و انتقاد دینی مشهد را تأسیس کرد که محفل جوانان و دانشجویان و پایگاهی بزرگ برای پاسخ به سؤالات مذهبی و سیاسی آنان گردید. اولین کتاب نفیس و ارزنده آن شهید «مناظره دکتر وپیر» نام دارد که در آن به شیوه‏ای جالب به مسایل اسلامی جوانان پاسخ داده شده است. همان موقع به دلیل توجه و علاقه جوانان به این اثر، مورد استقبال شدید نسل جوان قرار گرفت ولی رژیم پهلوی از اثرات این کتاب بر جامعه و به خصوص نسل جوان ترسید، به همین دلیل آن را توقیف نمود و تا سرنگونی نظام طاغوتی انتشار آن ممنوع بود.
شهید هاشمی‏نژاد در کنار مبارزات سیاسی به منظور هدایت تفکر اسلامی نگارش و تألیف کتاب را فراموش نکرد. آن دانشمند به خون خفته بعد از آنکه در سالهای ۱۳۴۸ یا ۱۳۴۹ پس از سخنرانی در مسجد سید اصفهان از منبر ممنوع گردید به تشکّل و راهنمایی دانشجویان پرداخت. در سال ۱۳۵۲ در منزل به مناسبت ایام دهه فاطمیه بر فراز منبر رفته و مبارزات ائمه را مطرح کرده و حکومت وقت را افشا نمود که به دنبال آن عوامل ساواک او را دستگیر نموده و روانه زندان ساختند.۱
او با خصوصیات ویژه خود همچون شجاعت و مهارت در سخنرانی نقش عظیمی در تاریخ مبارزات علمای شیعه ایفا کرد. سخنان ایشان در مسجد فیل مشهد کاپیتولاسیون را به نقد کشاند و آن را افشا نمود، این خشم رژیم را برانگیخت و عوامل ساواک به مسجد مزبور حمله کرده و عده‏ای را در آنجا به شهادت رسانید.۲ او انسان وارسته‏ای بود که فروتنی از صفات بارزش به شمار می‏رفت. شهید هاشمی‏نژاد عطوفت را از مکتب نبوی، قاطعیت و صلابت و به خصوص بیانات آتشین را در مکتب حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) آموخته بود. جامعیتش نیز زبانزد خاص و عام بود، فریادگری و عدالت‏جویی ابوذر، زهد و تعبّد اویس قرنی، اقتدار، سیاست و مدیریت مالک اشتر را در خویش جمع کرده بود. به درستی که او مجموعه‏ای از ارزشها و باورها را در وجود خویش تجسم بخشیده و چون خورشیدی در میان دانشوران و پارسایان می‏درخشید. از جمله خصلتهای کم‏نظیرش آن بود که در عرصه‏ای که احساس مسؤولیت جهت حضور خود می‏نمود، با انرژی زیاد، دقت و تعمق و با پرهیز از هر گونه شتاب‏زدگی و ساده‏انگاری ظاهر می‏گردید و با ریاکاری، عوام‏زدگی، گوشه‏نشینی، بی‏نظمی و عافیت‏طلبی به شدت مخالف بود. ایمان استوار و اعتقاد راسخش به او صداقت و صراحتی کم‏نظیر بخشیده بود.۳ امام خمینی در باره‏اش فرموده‏اند:
«شهید هاشمی‏نژاد که من از نزدیک با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهید را لمس کرده بودم و مراتب و مجاهدت آن بر اشخاصی که او را می‏شناسند پوشیده نیست.»۴
مقام معظم رهبری نیز او را چنین معرفی کرده‏اند: «هاشمی‏نژاد از لحاظ شخصی، فرد متواضعی بود، انسانی شجاع، خوش‏فکر و خوش‏قریحه، زحمت کشیده و درس خوانده بود. صداقت و اخلاص و وفای او را همه می‏دانند.»۵
● طلوعی طراوت‏زا
قدرت و دیکتاتوری رضاخان با حمایت ابرقدرتها و تکیه بر ارتش و ایجاد فضایی آغشته به اختناق، فشار و هراس، بر جامعه ایران شرایط دشوار، آشفته و نگران‏کننده‏ای را تحمیل کرده بود. مردم در فقر و محرومیت به سر می‏بردند و از حداقل امکانات رفاهی بهره‏ای نداشتند، اسف‏انگیزتر اینکه فرهنگ مذهبی مردم مورد تهاجم قرار گرفته و این وضع خانواده‏های متدین، دلسوز و متعهد را زجر می‏داد. سیدحسن در یکی از روستاهای شهرستان بهشهر روزگار می‏گذرانید تا آنکه در چنین شرایط تیره و تاری به شهر مزبور رحل اقامت افکند و با اندک اندوخته‏ای که داشت از دختری پاکدامن که نامش ساره بود، خواستگاری کرد. خانواده ساره تقاضای وی را پذیرفتند و او پس از ازدواج با ساره در جایی به نام فراش‏محله، کلبه‏ای محقر اما آمیخته به صفای معنوی برای خود تدارک دید. گرچه فشار اقتصادی و محرومیت تحمیلی رژیم رضاخان زندگی را بر عموم مردم تنگ کرده بود اما سیدحسن و همسر باوفایش با تکیه بر الطاف الهی و توکل به خداوند و روی آوردن به قناعت و پارسایی زندگی باحلاوتی را تدارک دیدند تا جایی که جویبار باطراوت آنان در محله‏ای که می‏زیستند جریان یافت و همسایگان از صمیمیت این دو زوج غبطه می‏خوردند. سیدحسن، کاسبی معمولی بود و مغازه‏ای هم داشت اما سطح فروش او و کالاهایی که عرضه می‏نمود بسیار اندک بود و بیشتر او نفت می‏فروخت در عین حال رفتارش با اهل محل موجب شده بود که همه از وی به خوبی یاد کنند. سیدحسن از بیکاری تنفر داشت و کسب و تلاش حلال را برگزید و خستگی‏های این راه را به خویش هموار کرد تا محتاج دیگران نباشد و نیز با خدمت به مردم ثوابی و اجری کسب کند.۶
سال ۱۳۱۱ه···.ش بود، یک سال از پیوند پاک سیدحسن با ساره سپری می‏گشت انتظار تولد در چهره‏اش نمودار بود، در یکی از روزها با توجه به اینکه درد زایمان بر همسر سیدحسن مستولی شده بود، وی مامای پیر محله را برای کمک به ساره، در وضع حمل، خبر کرد و سپس مسیر راه را به سوی مغازه پشت سر نهاد و دعا بر لب از خدای خویش تمنای فرزندی سالم، صالح و نیکوکار کرد، آن روز هیجان خاصی داشت، فکر و ذهنش متوجه مادر و نوزادی بود که به زودی پا به عرصه حیات می‏گذارد، از این جهت حواسش به کسب و کار نبود؛ فکرهای گوناگونی را از ذهن خود عبور می‏داد که برخی از آنها چهره‏اش را از هم می‏شکفت و بعضی از آنها که تصورات نگران‏کننده‏ای بود غم را بر سیمای او می‏نشانید، نگران آن بود که مبادا همسرش با توجه به عدم امکانات و تسهیلات لازم در ماجرای تولد فرزندش جان خود را از دست بدهد و یا آنکه فرزندی دیده بگشاید که از نظر سلامتی بدنی و روانی مشکل داشته باشد، هرچه این افکار ناراحت به ذهنش یورش می‏آوردند با ذکر و دعا و توکل و توجه به آسمان آنها را دفع می‏کرد و با خود نجوا می‏نمود: به زودی با لطف پروردگار صاحب فرزندی می‏شوم که موجبات شادمانی و امیدواری من و مادرش را فراهم می‏سازد.
هنوز چند ساعتی نگذشته بود که یکی از بچه‏های همسایه با گامهای بلند و در حالی که نفس نفس می‏زد خود را به مغازه سیدحسن رسانید، سید تا او را دید خواست از وی سؤالی کند اما آن پسر خردسال با خوشحالی کودکانه‏اش فریاد کشید: سید مژده! مژده! خداوند به شما پسری سالم عطا کرده است. لبخند شادی بر لبان سید نشست، چشمانش از فرط خوشحالی برق می‏زد، خدای را از این بابت سپاس گفت، با نشاط ویژه‏ای آن کودک را غرق در بوسه ساخت، دستی بر سرش کشید و هدیه‏ای تقدیمش کرد. به اشتیاق مشاهده نخستین فرزند، مغازه را ترک کرد و به سوی خانه رفت، در بین راه آنقدر غرق ذکر و شکر و شادمانی بود که حواسش به سلام، تعارفات و احوالپرسی‏های همسایگانی که از کنارش عبور می‏کردند نبود. چون به منزل رفت مامای کهنسال با چهره‏ای شاداب قنداق نوزاد را به دست سیدحسن داد، او نوزاد را گرفت و چشمانش به رخسارش روشن شد، فروغ سیمای فرزندش وی را به هیجان و التهاب وا داشت. در حق او دعا کرد و از خداوند خواست تا کودکش برای صیانت از دیانت تربیت شود و به نشر تعالیم دینی روی آورد. بعد، از همسرش تشکر کرد و به او تبریک گفت. نوای فرحزای اذان و اقامه خانه را عطرآگین ساخت و سیدحسن با این سرود مقدس نوزاد خویش را سرشار از معنویت ساخت، آوای آسمانی و شعار توحیدی بر دل و جان کودک نور باطراوتی تابانید و صفحه ذهن و روحش را برای پذیرش حقیقت مهیا ساخت. سیدحسن که خانه‏اش را با جمال پرجاذبه فرزند خویش روشن می‏دید دعا کرد که خداوند او را در پرورش فرزندش یاری دهد، قلبش بر امید و توکل تکیه زده بود و آینده درخشانی را برای طفل خود آرزو می‏نمود. با تولد این فرزند گویی طلوع ستاره‏ای نوید داده می‏شد، ستاره‏ای که راه رشد و هدایت را خود طی کند و پس از آن جامعه را بهره‏مند سازد و در جهت محو ستم بکوشد و سیمای حق و عدالت را به محرومان نشان دهد.
سید تصمیم داشت قلب فرزند را با خوبیها آشنا سازد تا جلوه کمالات الهی گردد. انتخاب نامی زیبا نخستین گام در این راستا به شمار می‏رفت، او که عمری را پیشانی بندگی بر ساحت آستان جلال حق ساییده بود و دل و ذهنش با توحید در آمیخته بود نوزاد را عبدالکریم نامید.۷
● رویش آرام‏بخش
نوزاد از خاندان پاک پیامبر بود و پدر و مادر تمایل داشتند او با عشق به خاندان طهارت تربیت شود و با خصال نیک و فضایل انسانی راه آن بزرگواران را ادامه دهد. چشم بیدار این زن و شوهر در انتظار کمال‏جویی و حق‏خواهی فرزندشان گشوده شده بود و با وجود شرایط مشقت‏زا و کار طاقت‏فرسا، از پرورشهای اخلاقی کودکشان غافل نبودند و می‏خواستند گلی در بوستان محبت و عطوفت خود پرورش دهند که جامعه اسلامی از عطر آن احساس نشاط و آرامش کند.
سیدعبدالکریم در پرتو تربیت پدری رئوف و خوش‏خو و نوازشهای مادری مشفق، دوران کودکی را با طراوتی روحانی پشت سر نهاد و از همان سنین کودکی با نغمه‏های آسمانی، قرآن و دعا مأنوس گردید و با حضور
در مجالس مذهبی و مراسمی که به منظور تجلیل از مقام اهل بیت(ع) برگزار می‏شد روان خویش را با زمزم جوشان این خاندان شست و شوی داد. نهال شهامت در بوستان این خانواده چنان عطرافشانی کرد که وقتی سیدعبدالکریم چهارده بهار را پشت سر نهاد ستم را در زوایای زندگی مردم نظاره گشت و بدون آنکه واهمه‏ای به دل راه دهد فریاد زد:
روزی خواهد آمد که ما این بساط ستم را واژگون خواهیم نمود!۸
در سالهای سیاهی که سلطه رضاخانی آسمان ایران را کدر کرده بود سیدعبدالکریم با وجود حالات کودکی علاقه داشت به محافل علمی گام نهد. از این جهت با اصرار او زمینه دانش‏اندوزی این طفل در مدرسه فراهم گردید و او هر روز با شادمانی وصف‏ناپذیری مسیر منزل تا دبستان را با قدمهای کوچک اما استوارش طی می‏کرد. احترام به معلم، علاقه به درس و رعایت نظم و انضباط در کلاس، از سیدعبدالکریم دانش‏آموزی ممتاز و نمونه ساخته بود. هر کس رفتار و کوششهای او را در فراگیری دروس می‏دید آینده درخشانش را پیش‏بینی می‏کرد. شاید او و حتی خانواده‏اش از این موضوع بی‏خبر بودند که این نهال اگر به رشد و شکوفایی برسد پاییز افسرده و نگران‏کننده ایران را می‏تواند از فرسایش و خزان‏زدگی برهاند و نوید بهار و سرسبزی را در مزرعه انسانیت بدهد. با عبور از مرز کودکی در پرتو پرورشهای پرمایه والدین و مربیان دلسوز، سیدعبدالکریم با روانی روشن‏تر و دیدی وسیع‏تر به اطراف خویش می‏نگریست و با تفکر در مسایل
اجتماعی با وجود صِغر سن حقایقی را دریابد. چون پدر و مادرش از بدو تولد معنویت را بر قلب کوچک او تابانیده بودند دوست داشت خدا را عبادت کند، به مسجد برود و با مردم نماز بخواند، در مجالس روضه حضور یابد و از نصایح واعظان و سخنان خطیبان لذت ببرد و در این محافل دینی جرعه‏هایی از چشمه قرآن و عترت بنوشد. سینه شوق به روی محبت معبود می‏گشود و کمر همت بست تا دُرّ گرانبهای خود را در اقیانوس فضیلت بیابد و روح تشنه خود را از چشمه معنویت سیراب سازد، روان پرورش یافته در بوستان سیدحسن و ساره و نیز روح صیقل دیده در مسجد و محراب جز کمال و خوبی چیزی طلب نمی‏کرد. عبدالکریم آنقدر تحت تأثیر مجالس روضه‏خوانی قرار گرفت که گاه در منزل چندین متکا روی هم می‏نهاد و منبری از آنها می‏ساخت و بر فراز آن قرار می‏گرفت و با اقتدا به شیوه روضه‏خوانان به پند و اندرز می‏پرداخت. تکرار این عمل آن هم در زمانی که هنوز ده بهار را سپری نکرده بود، آینده‏ای نویدبخش و امیدوارکننده را برایش ترسیم می‏نمود و افقی که هاشمی‏نژاد در سنگر علم و ایمان از مرزهای عقیده و اخلاص حراست می‏کرد از همین سنین قابل مشاهده بود.
سیدعبدالکریم به اقتضای سن خویش متوجه رنج طاقت‏فرسای پدر برای کسب معاش بود و با وجود آنکه به علم و معرفت فکر می‏کرد مصمم شد تا پدر را در اموری که به عهده‏اش می‏باشد یاری دهد. سیدحسن که با مشاهده هوش و استعداد و ذکاوت ذاتی پسرش آینده امیدبخش فرزند را با چشم دل می‏دید جز به تحصیل سیدعبدالکریم فکر نمی‏کرد و از این جهت راضی نبود تا سیدحسن به مغازه بیاید و به او کمک کند زیرا اعتقاد داشت روی آوردن به کار و فعالیت امکان دارد او را از پیگیری درس و بحث باز دارد و به دانش‏اندوزی او لطمه وارد سازد اما فرزند با وجود آنکه سنین نوجوانی را سپری می‏کرد بین امدادرسانی به پدر و پیگیری امور تحصیل فاصله‏ای نمی‏دید و با اصرار، پدر را متقاعد نمود تا ساعاتی از روز را در کنارش مشغول کار شود تا از این رهگذر بهتر درد و رنج مردمان زجر دیده را لمس کند.
● تمرین تزکیه
مجالس و محافل مذهبی بهشهر و آموزشهای مدرسه و تلاشهای پرورشی والدین وی نمی‏توانست با وجود همه مزایایی که داشت، تشنگی معنوی سیدعبدالکریم را برطرف کند و او خواهان آن گردید تا کام دل را با حلاوت مکتب اهل بیت(ع) و معارف تشیع شیرین سازد، والدین نیز موافق بودند که فرزندشان به محضر علمای دینی راه یابد تا بتواند عضو مفیدی برای جامعه اسلامی شود؛ به همین دلیل پس از فراگیری مقدمات علوم جدید در دبستان، سیدحسن دست فرزند چهارده ساله خود را گرفت و او را به حوزه علمیه کوهستان واقع در شش کیلومتری بهشهر آورد. آیت‏اللّه‏ کوهستانی با آن صفای معنوی، اخلاص و جذبه‏ای که داشت این حوزه را بنیان نهاده بود. وی از این حرکت و اقدام سیدحسن استقبال کرد. پیر پارسا امام خمینی:
شهید هاشمی‏نژاد که من از نزدیک با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهید را لمس کرده بودمو مراتب و مجاهدت آن بر اشخاصی که او را می‏شناسند پوشیده نیست.
و نوجوانش با کمال ادب در مقابل عالمی عامل و عارف زانو زدند. آیت‏اللّه‏ کوهستانی که مقصود آن دو را در سیمای سیدعبدالکریم خوانده بود، دستور داد حجره‏ای در قسمت بیرونی منزل برای این نوجوان تشنه معارف تدارک ببینند. هاشمی‏نژاد همچون گلی که اینک به بوستان روح‏افزای قرآن و عترت رسیده بود از چشمه دانش اساتید خویش صبح و شام می‏نوشید و خود را به خصال نیکو و دانش اهل بیت(ع) زینت می‏داد. استادش با وجود آن همه کمالات علمی و عرفانی به دلیل فروتنی، ساده‏زیستی و اقامت در روستایی کوچک در زمره شخصیتهای گمنام بود اما نوجوانی هوشیار چون هاشمی‏نژاد که از نزدیک با او ارتباط داشت به زودی توانست اعمال و گفتار استاد را زیر نظر بگیرد و از رفتار خالصانه او ره‏توشه‏های معنویت فراهم سازد و درس ایمان و آزادگی بیاموزد.۹
ایشان با اشتیاق تمام دوران اولیه دروس حوزه را در روستای کوچک کوهستان در محضر عارف وارسته آیت‏اللّه‏ کوهستانی و دیگر روحانیان آن حوزه فرا گرفت. آیت‏اللّه‏ کوهستانی بارها می‏فرمودند: من در سیمای او می‏بینم که در آینده‏ای نه چندان دور از شخصیتهای برجسته علمی ایران خواهد شد. همسر مرحوم کوهستانی گفته بود: آقا سیدعبدالکریم جوان در حالی که حتی مراحل اولیه دروس حوزه را می‏گذرانید نماز شبش ترک نمی‏شد.۱۰
آیت‏اللّه‏ کوهستانی وقتی به ذوق و شوق وی پی برد رابطه‏ای بسیار نزدیک و پرعاطفه‏ای را با شهید هاشمی‏نژاد برقرار کرد به طوری که می‏توان گفت او به عنوان یکی از فرزندان و اعضای خانواده آیت‏اللّه‏ کوهستانی محسوب می‏گردید و همسر آیت‏اللّه‏ کوهستانی هم همچون مادر برای ایشان بودند.۱۱
حجت‏الاسلام و المسلمین هاشمی‏نسب داماد آیت‏اللّه‏ کوهستانی و از هم‏دوره‏های شهید هاشمی‏نژاد می‏گوید: همسر آن عارف به حق‏پیوسته که در حوزه علمیه کوهستان به «نَه‏نِه» معروف بود نسبت به هاشمی‏نژاد خیلی علاقه‏مند و صمیمی بود و او را سیدعبدالکریم صدا می‏کرد. به همین دلیل هر وقت شهید هاشمی‏نژاد به بهشهر می‏آمدند مقید بودند از همسر آیت‏اللّه‏ کوهستانی احوالی بپرسند و احترام و علاقه خویش را نسبت به این بانوی فداکار بروز دهند.۱۲ منزل این عارف از نظر سادگی و بی‏آلایشی برای شهید هاشمی‏نژاد بسیار جالب بود. فرش اتاقی که معمولاً برای پذیرایی میهمانان آماده کرده بودند حصیر و در گوشه‏اش میزی کوتاه، چند جلد قرآن، یک جلد رساله توضیح‏المسائل و چند عدد مهر دیده می‏شد. خود آیت‏اللّه‏ کوهستانی هم روی آن حصیر یا نمد پشمی می‏نشست ولی با وجود این سادگی معنویت شگفتی بر اتاق مزبور حکمفرما بود و انسان را از توجه به دنیا باز می‏داشت و متوجه خدا می‏کرد.۱۳
همسر آیت‏اللّه‏ کوهستانی به تمام معنا عاقل، فداکار و باهوش بود و در تشکیل حوزه کوهستان و نگهداری آن تلاش فراوان کرد و در غالب ناملایمات زندگی بردبار و در حفظ حیثیت همسرش سعی فوق‏العاده‏ای از خود بروز داد. وی با درک عمیق نسبت به مقام و جایگاه والای آیت‏اللّه‏ کوهستانی هیچ گاه در کارش احساس خستگی نکرد. او برای فرزندش حاج شیخ محمداسماعیل نقل کرده بود که در اوایل امر که آیت‏اللّه‏ کوهستانی مشغول احداث مدارس بود و هر روز جمعی از کارگران، بناها و مراجعین که به کوهستان می‏آمدند می‏بایست پذیرایی می‏شدند، در یکی از این روزها یکی از بچه‏هایم سخت بیمار بود و معالجات پزشکان بر وی اثری نبخشید، وضع مزاجی او کاملاً بهم خورده و لازم بود در آخرین لحظات زندگی کسی کنارش باشد و لبانش را با آبی تر کند، من که مادرش بودم، عاطفه‏ام به سوی او کشیده می‏شد و می‏گفتم نکند در این واپسین اوقات حیات بچه‏ام از عاطفه مادری محروم شود؛ هر بار که به این فکر می‏افتادم روحم تکان می‏خورد. از طرفی حیثیت آیت‏اللّه‏ و اهمیت احداث مدارس هم در میان بود و نمی‏خواستم به شؤونات این شخصیت لطمه‏ای وارد شود لذا از تیمار فرزندم چشم پوشیدم و به دنبال پذیرایی میهمانان رفتم و این موضوع را دَینی دانستم که می‏بایست در ادای آن شتاب داشته باشم. در هر حال فرزندم جان به جان آفرین تسلیم کرد و من نیز خود را تسلی می‏دادم که گرچه در لحظات آخر عمر فرزندم بر بالینش نبودم و داغی جانکاه بر سینه‏ام سنگینی می‏کرد اما وظیفه‏ام را در خدمت به آیت‏اللّه‏ به خوبی انجام دادم.
شهید هاشمی‏نژاد از نزدیک شاهد نقش حساس و تعیین‏کننده این بانوی باوفا و فداکار بود و سهم وی را در تکوین و تکمیل حوزه کوهستان به خوبی درک می‏نمود و می‏توان گفت طلبه‏های حوزه کوهستان و به خصوص شهید هاشمی‏نژاد بسیاری از موفقیتهای خود را مدیون سعه صدر و محبتهای بی‏دریغ این بانوی بافضیلت می‏دانند چرا که در آن سالها وضع معیشتی شاگردان مدرسه کوهستان بسیار ناگوار بود و غالب طلبه‏ها از خانواده‏های محروم و کم‏درآمد بودند. نوازشها و محبتهای این مادر و رفع مقداری از نیازهای طلاب در دلگرمی آنان بسیار تأثیر داشت به همین سبب شهید هاشمی‏نژاد فرمود: اگر همکاری همسر آیت‏اللّه‏ کوهستانی نبود، اداره حوزه برایش امکان نداشت. بانوی مزبور بسیار مقید بود که به مسایل شرعی و اخلاقی عمل کند و از فرزندان خویش به شدت مراقبت می‏کرد. در برخی مواقع که افرادی مواد خوراکی به خانه آیت‏اللّه‏ کوهستانی می‏آوردند تا طلاب از آنها استفاده کنند او هرگز اجازه نمی‏داد فرزندانش از خوراکیهای مزبور تناول کنند.۱۴
آیت‏اللّه‏ کوهستانی مایل بود همسرش را از موهبت کوشش در راه احیای حوزه علمیه کوهستان محروم نسازد از این جهت از آن بانو پرسید: آیا حاضری در کنار من به طلاب مادری کنی و نزد خداوند متعال رو سفید شوی؟ همسرش که به دودمان پیامبر اکرم(ص) و پیروان حق ارادت می‏ورزید و درس انسان بودن و همچون فاطمه زهرا(س) زیستن را در کلاس درس شوهرش کامل کرده بود از این پیشنهاد استقبال کرد و در واقع با رضایت قلبی به چنین فداکاری تن داد.۱۵ و با نهایت فروتنی در خدمت سربازان امام زمان(عج) قرار گرفت. شبی این بانو برای اقامه نماز در دل تاریکی از خواب نوشین سحرگاهی بیدار شد تا وضو سازد و برای انجام فریضه صبح مهیا گردد، روشنایی چراغ در داخل حجره‏ای توجه‏اش را جلب کرد، چون نزدیک‏تر شد صدای ضجه و ناله‏ای به سان زمزمه زنبوران عسل را از حجره سیدعبدالکریم هاشمی‏نژاد شنید. او در آن ظلمت شب سر بندگی و اطاعت بر آستان جلال حق نهاده و با نوای دلنواز «العفو العفو» سکوت شب را می‏شکست.۱۶
● همسری مشفق
حوزه علمیه کوهستان با وجود آنکه عارفی ستوده‏خصال زینت‏بخش آن بود برای فرو نشانیدن عطش علمی شهید هاشمی‏نژاد کفایت نمی‏کرد، از این جهت شوق هجرت به حوزه علمیه قم، جان هاشمی‏نژاد را مشتعل ساخت. این اشتیاق بر اعضای خانواده‏اش پوشیده نماند و پدر که استعداد فرزند را در پیمودن قله‏های معرفت و حکمت لایق می‏دانست به وی اجازه هجرت به بهشت کویر یعنی شهر مقدس قم را داد. سرانجام سیدعبدالکریم با فراهم کردن اسباب سفر و خداحافظی با اهل خانه، دوستان و بستگان راهی دیاری گردید که چشمه علوم اهل بیت(ع) را به سوی جهان اسلام جاری کرده بود. نخست به سراغ عارفی گمنام به نام شیخ علی کاشانی رفت که آیت‏اللّه‏ کوهستانی به وی سفارش کرده بود محضرش را دریابد.۱۷
روی آوردن به حالات عرفانی، تصفیه درون و خودسازی موجب آن نشد تا هاشمی‏نژاد گوشه عزلت گزیند و از زندگی اجتماعی اجتناب نماید بلکه احساس کرد بخشی از حالات معنوی، ایمانی و مراتب تقوا از راه تهذیب نفس و عبادت به دست می‏آید و با تشکیل خانواده و ازدواج می‏توان این مدارج روحانی را تقویت کرد لذا هنگامی که در قم سرگرم تحصیلات بود به مشهد مقدس مهاجرت نمود تا سنت جاویدان نبوی را تحقق بخشد و با انتخاب همسری پاک و خوش‏خو، زندگی سالمی را بنیان نهد.۱۸ سیدعبدالکریم دوستی هم‏حجره‏ای داشت که از تصمیم او آگاه شد و هر دو خواهر هم را از یکدیگر خواستگاری نمودند. بعد از توافق و جلب رضایت طرفین، مراسم عقد ازدواج در جوار بارگاه نورانی هشتمین فروغ امامت و در حضور حضرت آیت‏اللّه‏ العظمی سیدمحمدهادی میلانی برگزار شد و بدین گونه آن شهید در سال ۱۳۳۵ه···.ش زندگی نوینی را با گزینش همسری مشفق آغاز کرد. پدرش آن روز به دلیل دوری و مشقت راه نتوانست در جشن ازدواج سیدعبدالکریم حضور یابد و آیت‏اللّه‏ میلانی که جای او را خالی دید، گفت: من امروز به جای او پدری می‏کنم.۱۹
همسر سیدعبدالکریم از سادات شایسته تکریم و از خانواده اهل علم بود. او با آگاهی از اوضاع زندگی و توانایی‏های مالی شوهر و نیز تلاشهای فکری و فرهنگی او از روزی که به منزل سیدعبدالکریم پا نهاد وی را در مسیر اهداف والا و مقدس یاری کرد. او نیک می‏دانست که فرا روی این وصلت فراز و نشیبهای زیادی نهفته است که جز با متانت و استعانت به صبر، قناعت و استقامت میسر نخواهد بود. این همسر وفادار در عمل صدق و صفای خویش را به اثبات رسانید و در تمام دوران مبارزات سیاسی سید، با همه مشکلاتی که گریبانگیر آن بودند هیچ وقت شوهر خویش را ملامت نکرد، توقعات بیجا، فزون‏طلبی‏های افراد دنیازده و زیورپرست از ساحت فکر و ذهن او دور بود، خصال نیک و رفتار پسندیده از او زنی پارسا با تأثیر پذیرفتنی از حضرت فاطمه زهرا(س) و حضرت زینب کبرا(س) ساخته بود.۲۰
یادآور می‏شود هاشمی‏نژاد پس از تشکیل خانواده به قم بازگشت و تحصیلات را سیدحسن که خانه‏اش را با جمال پرجاذبه فرزند خویش روشن می‏دید دعا کرد که خداوند او را در پرورش فرزندش یاری دهد قلبش بر امید و توکل تکیه زده بود و آینده برای طفل خود آرزو می‏نمود.
پی گرفت و مدت هشت سال متوالی شاگرد امام خمینی بود، به علاوه از درس آیت‏اللّه‏ بروجردی هم بهره‏مند گشت و با استعداد درخشان و کوشش علمی مباحث فقه و اصول را دنبال کرد و قادر به استنباط و اجتهاد گردید ولی چنین توانمندی را در پوششی از فروتنی و اخلاص نگه داشت و پس از سالها تحصیل در مدرسه فیضیه قم و آراسته شدن به علم و فضیلت به سال ۱۳۴۰ه···.ش به مشهد بازگشت و در خیابان دریادل این شهر و در حوالی کوچه تکیه علی‏اکبری‏ها منزلی را برای سکونت تهیه نمود و در مدرسه علمیه مشهد ضمن تدریس و تربیت طلاب آنان را با حوادث و مسایل ایران و جهان اسلام آشنا ساخت.۲۱
● چشمه عواطف در قله خردمندی
شهید هاشمی‏نژاد برای همسرش احترام خاصی قایل بود و اصولاً زن را موجود باارزش الهی می‏دانست و عقیده داشت که زن به اختیار خود و در حد متعارف باید در خانه کار کند و مرد نباید با انتظار بیش از حد و توقعات نابجا او را آزار دهد. گاه در کارهای خانه به همسر خویش کمک می‏کرد و می‏گفت: اگر لازم باشد باید برای زن خدمتکار فرستاد، از آنجا که به احساسات و عواطف همسرش واقف بود اجازه نمی‏داد با برخی برخوردها افسرده و دلسرد گردد و چون او را شریک زندگی خویش تلقی می‏کرد از مشورت با او مضایقه نمی‏نمود. تأکیدش بر این بود که همسرش وظایف خود را به بچه‏داری و آشپزی منحصر نکند و از مهمترین وظیفه که تربیت کودکان است غافل نشود. نقش پدر را نیز در تعلیم و تربیت فرزندان اساسی می‏دانست و در حد توان حضور خود را در کنار همسر و فرزندان ضروری می‏دانست و می‏کوشید غذا را در کنار خانواده سر یک سفره تناول کند. مجموع این رفتارها منزل هاشمی‏نژاد را به بوستانی مشحون از صفا و معنویت تبدیل کرده بود که تمام اعضای آن احساس رضایت و آرامش می‏کردند.۲۲
شهید هاشمی‏نژاد در زندگی شخصی و اجتماعی بسیار ساده و قانع و به دور از تشریفات بود. یکی از دوستانش می‏گوید شبی از جلسه‏ای برمی‏گشتیم، دیروقت بود برخی از دوستان همراه آن شهید آمده بودند که به منزل وی رسیدند، ایشان به آنها اصرار کردند که داخل خانه بیایید هرچه باشد با هم می‏خوریم، از آنجا که آخر شب بود و همسرش هم ظاهرا خوابیده بود آن عالم وارسته حاضر نگردید وی را بیدار کند، شام آن شب کوکوسبزی بود، شهید هاشمی‏نژاد ظرفی که غذا در آن بود به همراه پارچه‏ای برداشت و آورد جلو دوستان. خیلی بی‏آلایش و ساده نشست و با دوستانش بدون هیچ پیرایه‏ای شام خود را خورد. اصولاً شهید هاشمی‏نژاد کارهای شخصی‏اش را خودش انجام می‏داد و سعی می‏کرد واقعا کمتر بر اهل خانه کاری را تحمیل کند و آنها را در زحمت قرار دهد. احترام خاصی برای خانواده و نظرات آنان قایل بود و با همسر و فرزندانش با مهربانی و رفتاری آغشته به عواطف قلبی برخورد می‏نمود.۲۳
همسر محترمش در باره رفتار وی می‏گوید: او همسر بی‏نظیری بود و از ابتدای زندگی به من گفته بود که مرز بین من و تو خداست و پروردگار متعال در زندگی ما حاکم است و من تا زمانی از این زندگی رضایت دارم که خدا راضی باشد اما این قید زمانی زندگی را سخت‏تر می‏کند که همدلی و هم‏فکری بین زن و شوهر نباشد. او هیچ وقت اعتراض نمی‏کرد که فرضا چرا غذا درست نکردی یا چرا فلان غذا را نپختی و
سیدعبدالکریم در پرتو تربیت پدری رئوف و خوش‏خو و نوازشهای مادری مشفق دوران کودکی را با طراوتی روحانی پشت سر نهاد و از همان سنین کودکی با نغمه‏های آسمانی قرآن و دعا مأنوس گردید.
هر وقتی که به دلایلی نمی‏توانستم غذا بپزم خودشان می‏رفتند آشپزخانه و تخم‏مرغی درست می‏کردند و با هم می‏خوردیم. در غذا دادن به بچه‏ها پیش‏قدم بود و هر وقت فرصت می‏کرد با آنان بازی می‏نمود و سرگرمشان می‏کرد، هیچ گاه فکر نمی‏کرد که تمام کارهای خانه به عهده من است و هیچ گاه از کمک کردن به من دریغ نمی‏نمود. گاهی که اعتراض می‏کردم لااقل روزهای جمعه را در خانه پیش بچه‏ها بمان و چرا به اطراف خراسان برای سخنرانی می‏روی، در جوابم گفتند اگر با این همه نیاز که به ماها هست من نروم تا حاضری روز قیامت جوابگو باشی و من در پاسخ او حرفی برای گفتن نداشتم.۲۴
فرزند ارشدش سیدجواد هاشمی‏نژاد گفته است: پدرم فردی بسیار رؤوف و نسبت به فرزندانش بسیار بااهمیت برخورد می‏کرد. با اینکه از نظر وقت در تنگنا بود هرچند وقت یک بار ما را جمع می‏کرد و گاهی تک تک به مسایل شرعی و فکری ما رسیدگی می‏کرد و از نظر درسی و تحصیلی نیز مراقبت می‏نمود.۲۵
شهید هاشمی‏نژاد با افراد جامعه هم در حد امکان و میزان آشنایی ارتباطی صمیمی داشت و درخواست بجا و مشروع افراد را رد نمی‏کرد و به افرادی که در گذران زندگی مشکل داشتند کمک می‏نمود، دوست داشت که ضعیفان، فقیران و افراد درمانده حمایت شوند و از بابت امرار معاش خویش نگرانی نداشته باشند. افراد نیکوکاری بودند که جهت حل مشکل مسکن و ازدواج نیز به منظور کمک به افراد بی‏بضاعت مؤسسه‏ای به نام انصارالحجة تأسیس کرده بودند که سیدعبدالکریم با همکاری با آنان تکلیف الهی خود را در رسیدگی به نیازمندان خالصانه و به دور از دید مردم به انجام رسانید.۲۶
در سخت‏ترین شرایط امنیتی رابطه او با محرومان قطع نگردید و برای مشکل‏گشایی از گِرِههای آنان دمی نمی‏آسود، همان مواقعی که تهدید گروهکهای ضد انقلاب علیه ایشان آغاز گردید و محدودیتهایی در ملاقات با ایشان به اجرا گذاشته شد، افراد بی‏بضاعت به او مراجعه می‏کردند و به راحتی می‏توانستند او را از نزدیک ملاقات کنند به عنوان نمونه پیرزنی که ماهیانه شهید هاشمی‏نژاد به او کمک می‏کرد پله‏های زیادی را طی کرد تا به دفتر کار آن مرد فاضل و فروتن بیاید و ماهیانه‏اش را بگیرد هرچه آن شهید به او گفتند از این پله‏ها بالا نیا اذیت می‏شوید! می‏گفت نه! من باید بیایم و شما را از نزدیک زیارت کنم. زمانی که وارد اتاق ایشان می‏شد عبایش را می‏بوسید و ماهیانه‏اش را می‏گرفت و می‏رفت.۲۷
● شهد شیرین شهادت
چهل و نه سال از زندگی پربرکت هاشمی‏نژاد در این دنیای خاکی گذشته بود و او با قلبی سرشار از اخلاص و ایمان گمشده‏اش را در وصال یار جستجو می‏کرد و عرشیان در آسمان سرخ شهادت در انتظارش لحظه‏شماری می‏کردند. سرانجام آن دانشمند نیکوبیان در هفتم مهرماه سال ۱۳۶۰ه···.ش و در سالروز شهادت امام جواد(ع) بر اثر انفجاری که رسوایی شب‏پرستان کوردل را تایید نمود، به سوی قدسیان پرواز کرد. از آن سوی طبق روال هر روز ساعت هشت بامداد اهل خانه منتظر آمدن هاشمی‏نژاد برای صرف صبحانه بودند و با تأخیر در آمدن ایشان، نگرانی آنان هر لحظه افزایش می‏یافت، انتظار هر لحظه سنگین‏تر می‏شد و غمی ناشناخته بر روان کودکان این انسان والا سنگینی می‏کرد تا آنکه خبر شهادت پدر را دریافت کردند. زودتر از همه فرزند بزرگتر یعنی سیدجواد متوجه شد که فریاد فضیلت خاموش گشته است و با مشاهده قطعات بدن غرق در خون پدر که بر اثر انفجاری مهیب با در و دیوار هم‏آغوش گشته بود قساوت منافقان را به تماشا نشست، دوست داشت بار دیگر سینه عطوفت پدر بر رویش گشوده شود و از نور او حرارت بگیرد اما دید که سرو بوستان خانواده بر زمین افتاده است. باور نمی‏کرد، اشک ماتم بی‏اختیار از دیدگانش سرازیر شد.
همسرش می‏گوید: شهید عزیز ما زیبایی‏های خاصی در تاریخ شهادت داشت زیرا هنگام شهادتش با سالروز شهادت نهمین فروغ امامت که فرزند اولش را به نام هر وقت شهید هاشمی‏نژاد به بهشهر می‏آمدند مقید بودند از همسر آیت‏اللّه‏ کوهستانی احوالی بپرسند و احترام و علاقه خویش را نسبت به این بانوی فداکار بروز دهند.
وی نامید، مصادف بود. چهلمین روز شهادتش مقارن با عاشورا گردید و سالگرد شهادتش هم تقارن با عید قربان داشت. این شهید تنها به ما تعلق نداشت و مسایل خانوادگی مطرح نبود؛ فقدان ایشان برای من از آن جهت تأثرانگیز است که طبق روایت شریفی وقتی عالمی می‏میرد شکافی در اسلام ایجاد می‏شود که هیچ چیز قادر به پر کردن آن نمی‏باشد. این طور نباشد که بگوییم ما از این شهادتها متأثر نمی‏باشیم بلکه شدیدا هم متأسفیم اما ناراحتی خود را به صورت کینه‏ای عمیق در قلبهای خود نگه می‏داریم تا به وسیله آن خرمن زندگی ننگین دشمنان اسلام را از هستی ساقط کرده و بسوزانیم.۲۸
همسر محترمش در جای دیگر خاطرنشان نموده است: سید را بعد از شهادت در عالم رؤیا مشاهده کردم که در صف شهیدان بود و آنان با یکدیگر فریاد می‏زدند: امت، رهبری را رها نکند و پشت سر او برای رسیدن به مقصد خویش بایستند.۲۹ یک بار برادر شهید به همراه همسر و فرزندان شهید هاشمی‏نژاد در دوران حیات دنیوی آن دانشور به خون خفته، به محضر امام خمینی رسیدند، همسر ایشان به امام عرض کرد: آقا برای بچه من دعا کنید، امام فرمودند: ان شاءاللّه‏ مثل پدرشان شود. همسر شهید هاشمی‏نژاد عرض کرد: بهتر از پدرشان. امام با لبخندی زیبا فرمودند: کی بخیل است، بهتر از پدرشان بشود!۳۰
۱۵ ـ همان، ص۲۵۰ و ۲۷۹.
۱۴ ـ فیض عرشی، اسداللّه‏ ربانی، ص۲۷۴ ـ ۲۷۳.
۱۷ ـ ستارگان حرم، گروه از نویسندگان، جلد اول، مقاله حبیب‏اللّه‏ سلمانی آرانی در باره شیخ علی کاشانی (فریدة الاسلام).
۱۱ ـ همان، ص۳۳۸.
۱۶ ـ گلشن ابرار، جمعی از نویسندگان، مقاله عالم وارسته آیت‏اللّه‏ کوهستانی.
۱۹ ـ کاروان علم و عرفان، چاپ اول، ص۲۲۶.
۱ ـ نک: شهید هاشمی‏نژاد، فریاد فضیلت، مرتضی بذرافشان، مجله پیام انقلاب، شماره ۹۴، ص۱۴. بررسی بعد سیاسی ولایت فقیه از دیدگاه هاشمی‏نژاد، مقدمه، ص۱۱، پیام انقلاب، شماره ۶۸؛ فصلنامه پانزدهخرداد، سال سوم، بهار ۱۳۷۲، شماره ۱۱، ص۳۰ ـ ۳۱، کاروان علم و عرفان، از نگارنده، ص۲۳۰ ـ ۲۲۶.
۱۲ ـ همان، ص۲۳۶.
۱۳ ـ همان، ص۲۴۰.
۱۸ ـ مأخوذ از فرمایشات مقام عظم رهبری حضرت آیت‏اللّه‏ خامنه‏ای، مندرج در ویژه‏نامه روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۷ آبان ۱۳۶۰، ص۳.
۱۰ ـ فریادگر شهر شهادت یادنامه شهید بزرگوار سیدعبدالکریم هاشمی‏نژاد، ص۵۰.
۲۵ ـ همان، ص۳۴۱.
۲ ـ شهید هاشمی‏نژاد، حماسه‏ای پرشور، روزنامه جمهوری اسلامی، شماره ۶۴۵۴، ص۱۳.
۲۳ ـ فریادگر شهر شهادت، ص۸۱ ـ ۸۰.
۲۰ ـ شهید هاشمی‏نژاد، فریاد فضیلت، ص۴۱ ـ ۴۰.
۲۱ ـ کاروان علم و عرفان، جلد سوم، ص۲۲۶.
۲۶ ـ شهید هاشمی‏نژاد، فریاد فضیلت، ص۶۵.
۲۷ ـ فریادگر شهر شهادت، ص۷۷ ـ ۷۶.
۲۴ ـ همان، ص۳۲۷ ـ ۳۲۵.
۲۸ ـ مصاحبه با همسر شهید هاشمی‏نژاد، ویژه‏نامه شاهد بانوان، ص۵.
۲۲ ـ شهید هاشمی‏نژاد، فریاد فضیلت، ص۴۱.
۲۹ ـ کاروان علم و عرفان، جلد سوم، ص۲۴۹.
۳ ـ یادی از سابقون ایمان و انقلاب، سیداحمد هاشمی‏نژاد، روزنامه همشهری، شماره ۲۵۱۶، ص۱۳.
۳۰ ـ فریادگر شهر شهادت، ص۳۲۶.
۴ ـ صحیفه نور، ج۹، ص۷۵.
۵ ـ فریادگر شهادت، به کوشش سیداحمد هاشمی‏نژاد، ص۳۹.
۶ ـ فراگیری اخلاق و زندگی، شهید هاشمی‏نژاد، ص۶.
۷ ـ دیدار با ابرار، جلد ۴۵، ص۱۸ ـ ۱۷.
۸ ـ کاروان علم و عرفان، چاپ سوم، ص۲۲۳.
۹ ـ دیدار با ابرار، ج۴۵، (شهید هاشمی‏نژاد، فریاد فضیلت)، ص۲۶.
همسر سیدعبدالکریم از سادات شایسته تکریم و از خانواده اهل علم بود. او با آگاهی از اوضاع زندگی و توانایی‏های مالی شوهر و نیز تلاشهای فکری و فرهنگی او از روزی که به منزل سیدعبدالکریم پا نهاد وی را در مسیر اهداف والا و مقدس یاری کرد.
منبع : طوبی