دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

‌تداوم‌ جنگ‌های‌ صلیبی‌ و فرمان‌ تقسیم‌ جهان‌


‌تداوم‌ جنگ‌های‌ صلیبی‌ و فرمان‌ تقسیم‌ جهان‌
سخن‌ جورج‌ بوش، رئیس‌ جمهور آمریكا، در مورد آغاز جنگ‌های‌ صلیبی‌ علیه‌ مسلمانان، ما را بر آن‌ داشت‌ تا تاملی‌ در تاریخچهٔ‌ این‌ نبردهای‌ خونین‌ و پیامدهای‌ شوم‌ و نافرجام‌ آن‌ داشته‌ باشیم.
«فرمان‌ تقسیم‌ جهان‌ بین‌ دولت‌ اسپانیا و پرتغال‌ را پاپ‌ كه‌ در سال‌های‌ پایانیِ‌ قرن‌ ۱۵ میلادی‌ صادر كرد» قدیمی‌ترین‌ كاغذِ‌ به‌ جای‌ مانده‌ است‌ كه‌ روی‌ میز سبز نگاشته‌ شده‌ و جهان‌ بیگانه‌ - انسان‌های‌ رنگین‌ پوست‌ و سرزمین‌های‌شان‌ - را در اختیار سفید پوستانِ‌ قدرتمند قرارمی‌دهد. منشور پاپ، بدعتگذار سنتی‌ است‌ كه‌ تا روزگار ما ادامه‌ می‌یابد: قدرت‌های‌ سفید پوست‌ به‌ كشف‌ سرزمینهای‌ جدید می‌پردازند و در این‌ كه‌ نواحی‌ تازه‌ شناخته‌ شده‌ را تصرف‌ كنند، حتی‌ لحظه‌ای، تردید نمی‌كنند.»(۱)
● ‌گرت‌ پاچنسكی‌
در ۴ مهٔ‌ ۱۴۹۳ م‌ (۸۹۹ ق)، یعنی‌ درست‌ یك‌ سال‌ پس‌ از سقوط‌ كامل‌ دولت‌ اسلامیِ‌ «غَرناطه» و تجدید حاكمیتِ‌ صلیبِ‌ غرب‌ بر اندُلُس‌ (اسپانیا)، الكساندر ششم، پاپِ‌ «یهودی‌ تبار»(۲) رُم، بیانیه‌ای‌ صادر كرد كه‌ در تاریخ‌ به‌ فرمان‌ تقسیم‌Inter Coetera) ) مشهور است.
پرتغال‌ و اسپانیا - دو دولت‌ یكه‌تاز و مقتدرِ‌ مسیحیِ‌ آن‌ روز اروپا - بر سر تصاحب‌ و غارتِ‌ مناطقی‌ كه‌ دریانوردان‌ اروپایی‌ در شرق‌ و غرب‌ اقیانوس‌ اطلس‌ كشف‌ كرده‌ بودند، كشمكشی‌ سخت‌ داشتند و بیانیهٔ‌ جناب‌ پاپ‌ بر آن‌ بود كه‌ با تقسیم‌ جهان، بین‌ آن‌ دو دولت، به‌ این‌ كشمكش‌ پایان‌ دهد؛ یعنی، آن‌ دو حریفِ‌ آزمند، جهان‌ را برادروار با «حجتِ‌ شرعی»! بخورند و البته‌ سهمی‌ نیز، از این‌ نواله، به‌ پاپ‌ دهند!
ابتكارِ‌ عمل‌ در گرفتن‌ امضا از پاپ‌ برای‌ محكم‌ ساختنِ‌ پایه‌های‌ سلطه‌ بر مستعمرات، از آنِ‌ پرنس‌ هنری، پادشاه‌ بلندپرواز پرتغال، (۱۴۶۰-۱۳۹۴ م) بود. هنری‌ كه‌ از جنگ‌های‌ مكرر با كشور اسلامی‌ مراكش‌ طرفی‌ نبسته‌ بود، سرانجام‌ با اكتشافاتی‌ كه‌ سیاحان‌ پرتغالی‌ در اقیانوس‌ اطلس‌ و سواحل‌ آفریقا آغاز كرده‌ بودند، نظرش‌ به‌ جایی‌ دیگر معطوف‌ شد و در جستجوی‌ راهی‌ برآمد كه‌ از طریق‌ جنوب‌ آفریقا به‌ هندوستان‌ برود.(۳)
●تداوم‌ جنگهای‌ صلیبی‌ و فرمان‌ استعمار شرق‌
در پندارِ‌ مسیحیانِ‌ متعصبِ‌ آن‌ روزگار، پاپ‌ به‌ عنوان‌ جانشین‌ مسیح(ع) باید پای‌ طومار حكومت‌ پادشاهان‌ مسیحی‌ را امضا می‌كرد تا سلطهٔ‌ آنان‌ بر قلمرو حاكمیت‌ خویش‌ به‌ اصطلاح‌ مشروعیت‌ یابد. از این‌ رو، پرنس‌ هنری‌ نیز برای‌ محكم‌ كاری‌ و همچنین‌ جلوگیری‌ از دستبرد احتمالیِ‌ رقبای‌ مسیحی‌ - اروپایی‌ خویش، سفیری‌ نزد پاپ‌ وقت، كالیكستوس‌ سوم‌ (عموی‌ الكساندر ششم) فرستاد و خواستار تأیید و امضای‌ وی‌ شد. پاپ‌ نیز از دماغهٔ‌ نون‌ گرفته‌ تا هندوستان، همهٔ‌ زمین‌هایی‌ را كه‌ كشف‌ شده‌ یا بعداً‌ كشف‌ می‌شد، به‌ دولت‌ پرتغال‌ واگذاشت‌ و این‌ موضوع‌ را به‌ آگاهی‌ همهٔ‌ دولت‌های‌ مسیحی‌ رساند.(۴)
چند دهه‌ پس‌ از این‌ حاتم‌ بخشی، فردیناند دوم‌ و همسرش، ایزابلا، زوج‌ حاكم‌ بر اسپانیا، در سال‌ ۱۴۹۲ م‌ (۸۹۸ ق) دولت‌ اسلامیِ‌ «غرناطه» را منقرض‌ ساختند و دست‌ به‌ یك‌ اسلام‌ زدایی‌ (بلكه‌ شرق‌ زداییِ) فجیع‌ و خشن‌ در اندلس‌ زدند. سلطهٔ‌ این‌ زوج‌ صلیبی‌ بر اندلس، با آغاز اكتشافات‌ كریستف‌ كلمب‌ در سواحل‌ آمریكا (كه‌ نخست‌ گمان‌ می‌شد سواحل‌ هند است) مقارن‌ بود و این‌ امر موجب‌ شد كه‌ آتشِ‌ آز و طمعِ‌ آن‌ دو تیزتر گردد و گام‌ در مسیرِ‌ «جهان‌خواری» بگذارند. از این‌ رو، فردیناند و ایزابلا نیز همچون‌ پرنس‌ هنری، لازم‌ دیدند كه‌ برای‌ جلوگیری‌ از مزاحمتهای‌ آتیِ‌ رقبایِ‌ اروپایی، دست‌ خطی‌ از پاپ‌ بگیرند. به‌ همین‌ منظور، نامه‌ای‌ به‌ پاپ‌ وقت، الكساندر ششم، نوشتند و به‌ همراهِ‌ نماینده‌ای‌ نزد وی‌ فرستادند. الكساندر ششم‌ هم‌ كه‌ اصلاً‌ اسپانیایی‌ و برادرزادهٔ‌ كالیكستوس‌ بود، بذل‌ لطف‌ فرمود و در نخستین‌ منشوری‌ كه‌ صادر نمود، حق‌ حاكمیت‌ كشور اسپانیا بر سرزمین‌های‌ تازه‌ كشف‌ شده‌ در آمریكا را تصویب‌ كرد (این‌ زمان، تازه‌ چند هفته‌ بود كه‌ كریستف‌ كلمب‌ به‌ عنوان‌ دریاسالار و نایب‌السلطنهٔ‌ اسپانیا در جزایر مكشوفه، با دست‌ پر، از سفر اكتشافی‌ خود به‌ آمریكا بازگشته‌ بود).
با این‌ همه، بر خلاف‌ انتظار، فردای‌ آن‌ روز جهان‌ شاهد صدور منشور جدیدی‌ از پاپ‌ گردید: فرمان‌ تقسیم. با این‌ فرمان، سرزمینهای‌ كشف‌ شده‌ در دو سوی‌ اقیانوس‌ اطلس‌ بین‌ دو دولت‌ صلیبیِ‌ پرتغال‌ و اسپانیا تقسیم‌ شده‌ بود.(۵)
الكساندر ششم‌ به‌ خانواده‌ای‌ تعلق‌ داشت‌ كه‌ افرادش‌ به‌ مناعت‌ طبع‌ و تقوا چندان‌ نامی‌ نداشتند، و در كتب‌ تاریخ،شواهدی‌ از مال‌ اندوزی‌ و بی‌بندوباریِ‌ اخلاقیِ‌ این‌ خانواده‌ ذكر شده‌ است.(۶) گرت‌ پاچنسكی، نویسندهٔ‌ آزادی‌خواه‌ و ضد‌استعمار آلمانی، با ذكر این‌ مطلب، حدس‌ می‌زند كه‌ «پرتغالی‌ها در شب‌ سوم‌ مهٔ‌ ۱۴۹۳ در برابر رقبای‌ اسپانیایی‌ خود بیكار ننشسته‌ و حضرت‌ پاپ‌ را در صدور منشور شمارهٔ‌ دو به‌ نحوی‌ تشویق‌ نموده‌اند»(۷)؛ در معنی، سبیل‌ وی‌ را چرب‌ كرده‌اند!
مروری‌ بر كارنامهٔ‌ الكساندر ششم، نظرِ‌ پاچنسكی‌ را كاملاً‌ تأ‌یید می‌كند. ویل‌ دورانت، نویسندهٔ‌ مشهور آمریكایی، با تكیه‌ بر مدارك‌ معتبر تاریخی، موارد بسیاری‌ از شهوت‌پرستیها، رشوه‌گیری‌ ، منصب‌فروشی‌ها و قوم‌ و خویش‌بازی‌های‌ الكساندر را ذكر كرده‌ است، كه‌ در زیر به‌ برخی‌ از آنها اشاره‌ می‌كنیم:
رودریگز بورخا مشهور به‌ پاپ‌ الكساندر ششم، مردی‌ خوش‌اندام‌ و شهوت‌ران‌ از خاندانی‌ اشرافی‌ تبار بود كه، حتی‌ پس‌ از رسیدن‌ به‌ منصب‌ پاپی‌ نیز، از مغازله‌ و معاشقه‌ با زیبارویان‌ باك‌ نداشت. در اوایل‌ عمر، چون‌ در محیط‌ اخلاقیِ‌ سستِ‌ ایتالیای‌ قرن‌ پانزدهم‌ بارآمده‌ بود، و می‌دید كه‌ بسیاری‌ از كشیشان‌ [ برخلاف‌ قوانین‌ كلیسا] به‌ خود رخصت‌ متلذذ شدن‌ از زنان‌ را می‌دادند، این‌ جوانِ‌ هرزهٔ‌ ارغوانی‌پوش‌ نیز تصمیم‌ گرفت‌ از تمام‌ مواهبی‌ كه‌ خداوند به‌ او و زنان‌ عطا كرده‌ است، بهره‌مند شود! پیوس‌ دوم، پاپ‌ وقت، او را به‌ دلیل‌ شركت‌ در یك‌ « مجلس‌ رقصِ‌ قبیح‌ و گمراه‌كننده» (۱۴۶۰ م) ملامت‌ كرد، و این‌ در حالی‌ بود كه‌ الكساندر به‌اصطلاح‌ ریاستِ‌ دربارِ‌ پاپ‌ را بر عهده‌ داشت.(۸)
در ۱۴۶۴ همراه‌ پاپ‌ پیوس‌ دوم‌ به‌ آنكونا رفت‌ و در آنجا به‌ یك‌ بیماری‌ مقاربتی‌ دچار شد؛ زیرا، به‌ گفتهٔ‌ پزشك‌ معالجش، «تنها نخوابیده‌ بود».(۹) وی‌ شهوت‌ پرستی‌ را، حتی‌ پس‌ از آن‌كه‌ با عنوان‌ «الكساندر ششم» بر مسند پاپی‌ نشست، حفظ‌ كرد. چنان‌ كه‌ تاریخ، روابط‌ نامشروع‌ او را در دوران‌ پاپی، با زن‌ شوهرداری‌ به‌ نام‌ جولیا فارنزه‌ كه‌ حتی‌ به‌ تولد نوزادی‌ انجامید، ثبت‌ كرده‌ است.(۱۰) همچنین، «در یك‌ جشن‌ عمومی‌ در واتیكان، كه‌ در طی‌ آن، یك‌ نمایش‌ كمدی‌ داده‌ شد (فوریهٔ‌ ۱۵۰۳)، او با صدای‌ بلند ابراز شادمانی‌ می‌كرد و از این‌ خوش‌ بود كه‌ جماعتی‌ از زنان‌ زیبا گرداگردش‌ را فرا گرفته‌ و با ملاحت‌ بسیار بر چارپایه‌هایی‌ در پایین‌ پای‌ او نشسته‌اند».(۱۱)
عیب‌ دیگرِ‌ او را منصب‌ فروشی‌ و رشوه‌گیری‌ نوشته‌اند. الكساندر، پس‌ از مرگ‌ پاپ‌ پیشین‌ (اینوكنتیوس‌ هشتم)، با رأ‌ی‌ دستجمعی‌ كاردینالها در اوت‌ ۱۴۹۲ به‌ مقام‌ پاپی‌ برگزیده‌ شد و این‌ رأ‌ی، بدون‌ وعدهٔ‌ پرداخت‌ رشوه‌ به‌ رأ‌ی‌ دهندگان‌ به‌ دست‌ نیامده‌ بود؛ چه‌ او از بركت‌ شغل‌ اداری‌ متمادی‌ خود در زمان‌ پنج‌ پاپ، یعنی‌ ریاست‌ تشریفات‌ دربار پاپ، ثروتمندترین‌ كاردینالی‌ شده‌ بود كه‌ تاریخ‌ رُم‌ به‌ یاد داشت.(۱۲) او در فروش‌ مناصب‌ كلیسا، تصرف‌ اموال‌ كاردینال‌های‌ متوفی، صدور احكام‌ معافیت‌ از تخلفات‌ قانونی‌ و نیز فرامین‌ طلاق‌ در قبال‌ دریافت‌ مبالغ‌ هنگفت، گردآوری‌ اموال‌ سرشار از راه‌ بخشش‌ گناهان‌ و بهشت‌ فروشی‌ به‌ گنهكاران، یدِ‌ طولایی‌ داشت؛(۱۳) به‌ گونه‌ای‌ كه‌ برخی‌ از معترضان‌ برایش‌ دست‌ گرفتند كه:
- الكساندر، كلیدها و محرابها را می‌فروشد؛ حق‌ دارد؛ زیرا برای‌ آنها پول‌ داده‌ است!(۱۴)
قوم‌ و خویش‌ بازی‌ نیز خصلت‌ دیگرِ‌ الكساندر، بلكه‌ اصولاً‌ خصلتِ‌ خاندانِ‌ اسپانیایی‌ تبارِ‌ وی‌ ،بود. چنان‌ كه‌ نوشته‌اند، «خویشاوند بازی‌ در دستگاه‌ پاپ» نخستین‌ بار در دوران‌ ریاست‌ عموی‌ آلكساندر، كالیكستوس‌ سوم‌ شروع‌ شد و «پاپ‌ های‌ بعدی‌ نیز مشاغل‌ را به‌ برادرزاده‌ها یا سایر بستگان‌ خود، و حتی‌ بعضی‌ از اوقات‌ به‌ پسران‌ خویش، می‌دادند.»(۱۵)
بر همین‌ سابقه‌ بود كه‌ وقتی‌ آلكساندر ششم‌ به‌ پاپی‌ رسید، «تنی‌ چند از صاحبان‌ افكار محتاط... بیم‌ آن‌ داشتند كه‌ مبادا پاپ‌ جدید... قدرت‌ خود را بیش‌ از آنچه‌ برای‌ تنقیح‌ و تقویت‌ كلیسا به‌ كار اندازد، در بزرگ‌ كردن‌ خانوادهٔ‌ خود اعمال‌ كند.»(۱۶) گذشت‌ زمان‌ نشان‌ داد كه‌ نگرانی‌ آنهابیجا نبوده‌ است: «مردم‌ رُم‌ پاپ‌ را... به‌ سبب‌ آراستن‌ آشیانهٔ‌ فرزندانش‌ سخت‌ مذمت‌ نمودند و از انتصاب‌ عدهٔ‌ زیادی‌ از اسپانیائی‌ها كه‌ قیافهٔ‌ اجنبی‌ و زبان‌ خارجیشان‌ برای‌ ایتالیائیان‌ ناخوشایند بود، خشمگین‌ بودند. یكصد تن‌ از خویشان‌ پاپ‌ به‌ رُم‌ آمده‌ بودند. یكی‌ از ناظران‌ می‌گوید: «ده‌ دستگاه‌ پاپ‌ هم‌ برای‌ این‌ بنی‌اعمام‌ كافی‌ نیست»!(۱۷)
تمسك‌ به‌ وسایل‌ نامشروع‌ برای‌ دست‌ یابی‌ به‌ اهداف‌ ماد‌ی‌ و سیاسی، ویژگیِ‌ دیگرِ‌ زندگی‌ آلكساندر ششم‌ بود. ویل‌ دورانت‌ می‌نویسد: «او تصمیم‌ داشت‌ كشوری‌ نیرومند بسازد و فكر می‌كرد كه‌ این‌ كار با پیروی‌ از اصول‌ مسیحیت‌ ممكن‌ نیست. به‌ كار بردن‌ وسایل‌ مملكت‌ داری، همچون‌ تبلیغات، نیرنگ، دسیسه، انضباط، و جنگ، طبعاً‌ برای‌ كسانی‌ كه‌ كلیسای‌ مسیحی‌ ضعیفی‌ را به‌ حكومتی‌ قدرتمند ترجیح‌ می‌دادند... ناگوار بود. الكساندر گاه‌ بر زندگی‌ خود تأ‌ملی‌ می‌كرد تا آن‌ را با موازین‌ انجیلی‌ بسنجد و آن‌ وقت‌ اذعان‌ می‌كرد كه‌ منصب‌فروش، زناكار، و حتی‌ -از طریق‌ جنگ‌ - منهدم‌ كنندهٔ‌ جان‌ها است.»(۱۸)
جناب‌ الكساندر ششم، با این‌ روش‌ و منش، طبعاً‌ نمی‌توانست‌ دین‌ و ایمان‌ درستی‌ به‌ حضرت‌ مسیح‌ (ع) داشته‌ باشد: «مراسم‌ مذهبیِ‌ پرزحمتِ‌ شغلِ‌ خود را با وفاداری، اما بی‌صبری‌ یك‌ سوداگر، انجام‌ می‌داد.»(۱۹) او حتی‌ زمانی‌ كه‌ قدرتش‌ را از جانب‌ پادشاهِ‌ «مسیحیِ» فرانسه‌ (شارل‌ هشتم) درخطر دید، ابایی‌ نداشت‌ كه‌ دست‌ اتحاد به‌ سوی‌ سلطان‌ «مسلمان» عثمانی‌ (بایزید ثانی) دراز كند و او را به‌ جنگ‌ با همكیشان‌ خویش‌ در فرانسه‌ تشویق‌ نماید!(۲۰) خالی‌ از نكته‌ نیست‌ كه‌ مردم‌ رم‌ - نیمی‌ به‌ مزاح‌ و نیمی‌ به‌ عناد - الكساندر را «پاپِ‌ یهودی‌ زاده» می‌خواندند و «غرض‌شان‌ این‌ بود كه‌ پیشینیانش، یهودیان‌ اسپانیایی‌ عیسوی‌ شده‌ بودند.»(۲۱)
در مرگ‌ الكساندر، كه‌ به‌ نحوی‌ فجیع‌ و دردآگین‌ رخ‌ داد، مردم‌ رم‌ از فوت‌ پاپ‌ اسپانیایی‌ «شادی‌ كردند».گوتچار دینی، تاریخ‌نویس‌ و سیاست‌مدار وطن‌خواه‌ ایتالیایی، چنین‌ گفته‌ است:
«در تمام‌ شهر رم، یك‌ شادی‌ای‌ باورنكردنی‌ حكم‌فرما بود؛ مردم‌ در كلیسای‌ «سان‌ پیترو» اجتماع‌ كرده‌ بودند و از دیدن‌ آن‌ افعیِ‌ مُرده، سیر نمی‌شدند - آن‌ افعی‌ كه‌ با جاه‌طلبیِ‌ بی‌حد و خیانت‌ نفرت‌انگیز، با ستمگری‌ وحشت‌انگیز و شهوت‌ دیوآسا، و با حرص‌ سرشار خود در فروختن‌ همه‌ چیز، از مقدس‌ گرفته‌ تا ناپاك، تمام‌ جهان‌ را مسموم‌ كرده‌ بود.» ماكیاولی‌ نیز داوری‌ مشابهی‌ دارد:
«الكساندر كاری‌ جز فریب‌ نداشت. در تمام‌ دوران‌ زندگی‌اش‌ به‌ هیچ‌ چیز دیگری‌ نمی‌اندیشید. هیچ‌ كس‌ مثل‌ او با سوگندهای‌ غِ‌لاظ‌ و شِداد وعده‌ای‌ نمی‌داد كه‌ بعد آن‌ را نقض‌ نكند». به‌ گفتهٔ‌ ویل‌دورانت، مورخان‌ كاتولیك‌ در حالی‌ كه‌ از حق‌ الكساندر در بازگرداندن‌ قدرتِ‌ دنیویِ‌ پاپ‌ دفاع‌ می‌كنند، عموماً‌ در محكوم‌ ساختن‌ شیوه‌ها و اخلاقیات‌ او همداستان‌اند. پاستور شرافتمند می‌گوید:
«مردم‌ عموماً‌ او را عفریتی‌ می‌دانستند و هر نوع‌ جنایت‌ كثیفی‌ را به‌ او نسبت‌ می‌دادند.» تحقیقات‌ انتقادیِ‌ جدید در بارهٔ‌ او بهتر قضاوت‌ كرده‌ و برخی‌ از اتهامات‌ وارد بر او را رد نموده‌ است. اما اگرچه‌ باید از پذیرش‌ بدونِ‌ تحقیقِ‌ داستان‌های‌ گفته‌ شدهٔ‌ معاصران‌ الكساندر برحذر باشیم، هنوز شواهدِ‌ موجود علیه‌ او، آن‌ چنان‌ زیاد است‌ كه‌ ما باید كوششهایی‌ را كه‌ برای‌ روسفید كردنِ‌ او انجام‌ می‌شود بازیِ‌ ناشایسته‌ای‌ با حقیقت‌ بدانیم...».(۲۲)
این‌ بود كارنامهٔ‌ زندگی‌ انسانی‌ كه‌ در مسندِ‌ پاپی، با «فرمان‌ تقسیم» خویش، بر «استعمار و اسارتِ» ملت‌ های‌ جهان‌ به‌ دست‌ جهان‌ خوارانِ‌ طماعِ‌ اروپایی‌ «مُهرِ‌ تأ‌یید زد» و «مشروعیتِ» چند قرن‌ قتل‌ و غارت‌ و آزار و شكنجهٔ‌ بشر در آمریكا و آفریقا و آسیا به‌ دستِ‌ مشتیِ‌ سفید پوستِ‌ زرپرست‌ و قدرت‌ طلب‌ را امضا نمود.(۲۳)
گفتیم‌ كه‌ عموی‌ الكساندر، كالیكستوس‌ سوم، با دست‌ خطی، حاكمیت‌ پرتغال‌ را بر تمام‌ زمینهای‌ واقع‌ در ساحل‌ اقیانوس‌ اطلس‌ تنفیذ كرده‌ بود، و اینك‌ كه‌ كریستف‌ كلمب، دریا سالار و نایب‌ السلطنهٔ‌ پادشاه‌ اسپانیا، بخشهایی‌ از قارهٔ‌ آمریكا را كشف‌ و تصرف‌ كرده‌ بود، پرتغالی‌ها، با استناد به‌ فرمان‌ كالیكستوس، مد‌عیِ‌ سلطه‌ بر قارهٔ‌ جدید بودند. در مقابل، اسپانیایی‌ها استدلال‌ می‌كردند كه‌ فرمان‌ كالیكستوس‌ فقط‌ شامل‌ سواحل‌ شرقی‌ اقیانوس‌ اطلس‌ می‌شود. این‌ دو كشورِ‌ فزون‌خواه‌ نزدیك‌ بود با یكدیگر بجنگند كه، الكساندر ششم‌ فرمان‌ تقسیم‌ را صادر كرد (۴ مه‌ ۱۴۹۳) و بر پایهٔ‌ آن، تمام‌ نواحیِ‌ كشف‌ شده‌ را در غربِ‌ خطی‌ فرضی‌ از قطب‌ شمال‌ به‌ قطب‌ جنوب‌ به‌ فاصلهٔ‌ ۴۸۰ كیلومتری‌ مغربِ‌ جزایرِ‌ آزور و رأ‌س‌ الاخضر به‌ اسپانیا واگذاشت‌ و آنچه‌ نیز در شرق‌ این‌ خط‌ واقع‌ شده‌ بود، به‌ پرتغال‌ اختصاص‌ داد؛ مشروط‌ بر اینكه‌ اراضی‌ مكشوفه‌ مسكنِ‌ عیسویان‌ نباشد و فاتحان‌ در مسیحی‌ ساختنِ‌ اَتباعِ‌ خود بكوشند.(۲۴)
گرت‌ پاچنسكی، با اشاره‌ به‌ فرمان‌ پاپ، سخن‌ تكان‌ دهنده‌ای‌ دارد كه‌ در طنین‌ آن‌ می‌توان‌ ضجهٔ‌ میلیاردها انسان‌ مظلوم‌ را در سراسر جهان، از آمریكای‌ لاتین‌ و قارهٔ‌ سیاه‌ گرفته‌ تا شرق‌ و غرب‌ آسیا، در زیر شلاق‌های‌ ستم‌ شنید:
این‌ قدیمی‌ترین‌ كاغذِ‌ به‌ جای‌ مانده‌ است‌ كه‌ روی‌ میز سبز نگاشته‌ شده‌ و جهانِ‌ بیگانه‌ - انسانهای‌ رنگین‌ پوست‌ و سرزمین‌های‌شان‌ - را در اختیار سفید پوستان‌ قدرتمند قرار می‌دهد.
منشور پاپ، بدعتگذار سنتی‌ است‌ كه‌ تا روزگار ما ادامه‌ می‌یابد: قدرت‌های‌ سفید پوست‌ به‌ كشف‌ سرزمین‌های‌ جدید می‌پردازند و در این‌ كه‌ نواحی‌ تازه‌ شناخته‌ شده‌ را تصرف‌ كنند، حتی‌ لحظه‌ای، تردید نمی‌كنند.(۲۵)
جزایر آزور در اقیانوس‌ اطلس‌ شمالی‌ قرار دارد و «خط‌ تقسیم» از ۱۰۰ لیگی‌ (۴۸۰ كیلومتریِ) آن‌ می‌گذرد. با این‌ حساب، تمامیِ‌ آمریكای‌ شمالی‌ و مركزی‌ و بخش‌ عمدهٔ‌ آمریكای‌ جنوبی، كه‌ در مغرب‌ این‌ خط‌ قراردارد، سهمیهٔ‌ اعطایی‌ پاپ‌ به‌ استعمار اسپانیا، و متقابلاً‌ آفریقا و آسیا، سهم‌ پرتغال‌ محسوب‌ می‌شد! به‌ قول‌ جواهر لعل‌ نهرو، نخست‌ وزیر دانشور هند، با این‌ بیانیه، «پاپ‌ عملاً‌ آمریكا را به‌ اسپانیا، و چین‌ و هند و ژاپن‌ و سایر سرزمین‌های‌ شرقی‌ را، به‌ انضمام‌ تمام‌ آفریقا، به‌ پرتغال‌ اعطا فرمود»!(۲۶)
تصادفی‌ نیست‌ كه‌ استعمار مشرق‌ زمین‌ به‌ دست‌ غرب، در قرون‌ اخیر با حملهٔ‌ دریاداری‌ پرتغال‌ آغاز می‌شود و همه‌ جا نیز، به‌ عنوانِ‌ «طلایه‌ دار» یا دست‌ كم‌ «وردستِ» مستعمره‌ چیانِ‌ غربی، هیئت‌هایی‌ از كشیشان‌ رنگارنگ‌ مسیحی‌ (میسیونهای‌ تبشیری‌ یا مبلغان) را می‌بینیم؛ چرا كه‌ آخر، حُسنِ‌ اجرایِ‌ «فرمان‌ تقسیم»، یعنی‌ تقسیم‌ غنایم‌ بین‌ شاه‌ و دستگاه‌ كلیسا، نیاز به‌ نظارتِ‌ عُمال‌ پاپ‌ دارد!
دولت‌های‌ اسپانیا و پرتغال، منشور دوم‌ پاپ‌ را بسیار جد‌ی‌ تلقی‌ كردند و در پیمان‌ تردسیل‌(Tordesillas) مورَّخِ‌ ۷ ژوئن‌ ۱۴۹۴، نسبت‌ به‌ مرزهای‌ وسیعِ‌ سرزمین‌های‌ به‌ دست‌ آمده، چنین‌ توافق‌ كردند كه‌ ۳۷۰ لیگ‌ دورتر از جزایر كاپورد (در سواحل‌ غرب‌ آفریقا) در خطهٔ‌ غرب‌ مدار تصرفات‌ دو دولت‌ قرار داشته‌ باشد.
تقسیم‌ بندیِ‌ تازه‌ را نیز در تاریخ‌ ۲۴ ژانویهٔ‌ ۱۵۰۶ میلادی‌ پاپ‌ جدید رم، ژولیوس‌ دوم، به‌ تصویب‌ رساند.(۲۷)
پنج‌ سال‌ پس‌ از صدور فرمان‌ تقسیم، یعنی‌ در ۱۴۹۸ م‌ (۹۰۴ ق)، واسكو دو گاما، دریاسالارِ‌ مشهور پرتغالی‌ و نخستین‌ نایب‌ السلطنهٔ‌ پرتغال‌ در شرق، پس‌ از گذر از دماغهٔ‌ امید نیك‌ در جنوبی‌ترین‌ نقطهٔ‌ آفریقا، گام‌ در بندر كالیكوت، واقع‌ در جنوب‌ غربی‌ هند، گذاشت‌ و به‌ رغمِ‌ پذیراییِ‌ گرمِ‌ راجهٔ‌ مالابار از وی، دولت‌ پرتغال‌ به‌ زودی‌ ناوگانی‌ جنگی‌ به‌ هند فرستاد تا «مسیحیت‌ را در آن‌ كشور اشاعه‌ دهند» و با هركس‌ نیز كه‌ نسبت‌ به‌ این‌ كار مقاومت‌ یا مخالفت‌ می‌ورزد، جنگ‌ كنند.(۲۸)
واسكو دو گاما، به‌ ویژه‌ نسبت‌ به‌ مسلمانان، برخوردی‌ سخت‌ كینه‌ توزانه‌ داشت، و به‌ دستور او، افرادش‌ كشتی‌هایی‌ را كه‌ مسلمانان‌ را به‌ حج‌ می‌برد، متوقف‌ می‌ساختند و پس‌ از مصادرهٔ‌ اموال‌ آنان، «كشتی‌ را با مردها و زن‌ها و كودكان‌ داخل‌ آن‌ آتش‌ می‌زدند».(۲۹) چندی‌ بعد، دریادارِ‌ دیگرِ‌ پرتغالی، آلفونسو آلبو كرك، در ۱۵۰۶م‌ (۹۱۲ ق) با ناوگانی‌ مركب‌ از ۱۴ كشتی‌ جنگی‌ به‌ دریای‌ عمان‌ و خلیج‌ فارس‌ حمله‌ور شد و مَسقَط‌ را به‌ قهر و غلبه‌ گشود. رفتار او نیز با مردم، به‌ نوشتهٔ‌ سِر چارلز بلگریو، چیزی‌ جز كشتار و غارت‌ فجیع‌ آنان‌ نبود.(۳۰) وی، سال‌ بعد، دامنهٔ‌ تجاوز را به‌ بندر هرمز و گمبرون‌ (بندر عباس‌ فعلی) گسترش‌ داد و سرانجام‌ در سال‌ ۱۵۱۰م‌ (۹۱۶ ق) بندر گُوا، واقع‌ در جنوب‌ بمبئی، را تسخیر كرد و قشونش‌ «در آنجا به‌ قتل‌ عام‌ بزرگی‌ دست‌ زدند و حتی‌ از كشتن‌ زنان‌ و كودكان‌ هم‌ صرف‌ نظر نكردند.»(۳۱) خود وی‌ در یادداشتهایش، كه‌ چاپ‌ شده، می‌نویسد: «من‌ دستور دادم‌ شهر را آتش‌ بزنند و تمام‌ اهالی‌ را از دَمِ‌ شمشیر بگذرانند و تا چند روز، كار سپاهیان‌ من‌ این‌ بود كه‌ هرجا یك‌ نفر هندی‌ را ببینند، او را بكشند. از مسلمان‌ها حتی‌ یك‌ نفر را زنده‌ نگذاشتیم‌ و همهٔ‌ مساجد آنان‌ را آتش‌ زدیم.»(۳۲)
برخورد پرتغالی‌ها در بنادر جنوب‌ ایران‌ با ایرانی‌ها نیز بسیار خشن‌ و توهین‌آمیز بود و در این‌ باب، نمونه‌ وار، می‌ توان‌ به‌ گزارش‌ یكی‌ از كشیشان‌ كرملی‌ «پادری‌ پل‌ سیمون» اشاره‌ كرد كه‌ در عصر «شاه‌ عباس‌ كبیر»، شاهد برخورد زشت‌ پرتغالیها در جزیرهٔ‌ هرمز با ایرانیان‌ بوده‌ است.(۳۳)
گرت‌ پاچنسكی‌ می‌نویسد: «در اذهان‌ مردم‌ جزایر اقیانوس‌ هند... هنوز هم‌ پس‌ از گذشت‌ چندین‌ قرن، یادهایی‌ بس‌ تلخ‌ و غم‌ بار از فجایع‌ پرتغالی‌ها باقی‌ مانده‌ است. لب‌ لند، نویسندهٔ‌ فرانسوی، در این‌ زمینه‌ می‌نویسد: سیاست‌ فرانسه‌ در ماداگاسكار، در طی‌ سال‌ها به‌ تدریج‌ با شكست‌ روبه‌رو شد؛ زیرا پرتغالی‌ها بذر نفرت‌ از سفیدپوستان‌ را در آن‌ دیار پاشیده‌ بودند. در جزایر اقیانوس‌ هند، كشتار عمومی، ترور و كنترل، فریب‌ و صحنه‌ سازی، شعار پرتغالی‌های‌ اشغالگر شده‌ بود... در سال‌های‌ ورود ما (فرانسویان) به‌ ماداگاسكار، پیش‌داوریِ‌ مردم‌ جزیره‌ در مورد سفیدپوستان‌ این‌ طور خلاصه‌ می‌شد: «... سفید پوستان، غارتگرانی‌ هستند با سلاحهای‌ آتشین، و وحشیانی‌ تسلیمِ‌ حرصِ‌ سیری‌ ناپذیرِ‌ خود...»(۳۴)
بی‌گمان، یكی‌ از عوامل‌ مهم‌ نابودی‌ و فروپاشیِ‌ استعمار پرتغال‌ در شرق، همین‌ تعرضاتِ‌ آشكار و بسیار گزندهٔ‌ آن‌ به‌ شرف‌ و عزت‌ قومی‌ و دینیِ‌ شرقیان‌ (به‌ ویژه‌ ایرانیان) بود. چنان‌ كه، روی‌ خوش‌ نشان‌ دادن‌های‌ اولیهٔ‌ سلاطین‌ تیموری‌ هند و پادشاهان‌ صفوی‌ به‌ انگلیسی‌ها نیز، از جمله، ریشه‌ در نفرت‌ بسیار آنان‌ از پرتغالیها داشت(۳۵) و تابع‌ سیاستِ‌ بهره‌جویی‌ از تضاد و رقابت‌ انگلیسی‌ها با آن‌ جماعت‌ برای‌ پاك‌سازی‌ منطقه‌ از لوث‌ استعمار پرتغال(۳۶) بود.
غارت‌ ذخایر شرق، كه‌ با فرمان‌ پاپ‌ و حملهٔ‌ پرتغالی‌ها آغاز شده‌ بود، دولتهایِ‌ دیگرِ‌ مسیحی‌ در اروپا را نیز به‌ طمع‌ انداخت‌ كه‌ از این‌ خوان‌ یغما بی‌بهره‌ نمانند.
فرانسوای‌ اول، پادشاه‌ بلندپرواز و استعمارخویِ‌ فرانسه‌ در سال‌های‌ ۱۵۴۷-۱۵۱۵ م. كه‌ یك‌ سال‌ پس‌ از صدور «فرمان‌ تقسیم» به‌ دنیا آمده‌ بود، در اكتبر ۱۵۳۳ در بندر مارسی‌ فرانسه، از پاپ‌ وقت، كلمان‌ هفتم‌ فتوایی‌ گرفت‌ كه‌ بر مبنای‌ آن، فرمان‌ تقسیم‌ الكساندر ششم‌ كه‌ جهان‌ را بین‌ پرتغال‌ و اسپانیا تقسیم‌ می‌كرد، «تنها شامل‌ قاره‌های‌ شناخته‌ شده‌ می‌شد، نه‌ زمین‌هایی‌ كه‌ بعد از آن‌ به‌ دست‌ پادشاهان‌ دیگر كشف‌ شده‌ است.»!؛ یعنی‌ راه‌ برای‌ دیگران‌ هم‌ باز است؛ كافی‌ است‌ نیرومند باشند!(۳۷) فرانسوا «از این‌ كه‌ اینك‌ سهمی‌ از كلوچه‌ نصیبش‌ می‌شد، احساس‌ وجد می‌كرد.» و می‌گویند در پاسخ‌ تذكرها و اخطارهای‌ سفیرِ‌ شارل‌ كُن‌ ،امپراتور اتریش‌ و آلمان‌ كه‌ به‌ فرانسه‌ چشم‌ طمع‌ داشت، گفته‌ بود: خورشید برای‌ من، چون‌ برای‌ دیگران‌ می‌درخشد. بسیار علاقه‌مندم‌ وصیت‌نامهٔ‌ حضرت‌ آدم‌ (ع) را ببینم‌ كه‌ سهمیهٔ‌ مرا انكار كرده‌ است!(۳۸)با این‌ فتوای‌ جدید، استعمار فرانسه‌ در تاریخ‌ آغاز می‌شود یا دست‌ كم‌ اوج‌ می‌یابد و تا چهار قرن‌ پس‌ از آن‌ تاریخ، با نوساناتی‌ چند، هزاران‌ كیلومتر مربع‌ از پهنهٔ‌ جهان‌ را زیر سلطه‌ و ستم‌ خود می‌گیرد. در پی‌ فتوای‌ كلمان‌ هفتم، فرانسوای‌ اول‌ از سال‌ ۱۵۴۰ م‌ اعلام‌ كرد كه‌ پیمودنِ‌ یك‌ كشور یا اكتشافِ‌ عینیِ‌ آن، ایجاد تملك‌ نمی‌كند و با این‌ كار، وی‌ برای‌ نخستین‌ بار آموزهٔ‌ اشغالِ‌ عملی‌ را كه‌ باید اساس‌ و پایهٔ‌ استعمار جدید باشد بیان‌ داشت.(۳۹) از این‌ پس‌ بود كه، به‌ قول‌ پل‌ لوروا - بولیو، نویسنده‌ كتاب‌ مشهور «در باب‌ استعمار نزد اقوام‌ مدرن»: «استعمار، برای‌ فرانسه، مسئلهٔ‌ مرگ‌ یا زندگی» گشت.(۴۰)
... و این‌ چنین، دورانی‌ تازه‌ از هجوم‌ غرب‌ به‌ مشرق‌ زمین‌ (خصوصاً‌ شرق‌ اسلامی) آغاز شد كه، در طی‌ آن، هر از گاهی‌ ، یكی‌ از دولِ‌ استعمارگر غربی، میراث‌خوارِ‌ آن‌ دیگران‌ می‌شد، تا نوبت‌ به‌ آمریكای‌ جهان‌خوار رسید كه‌ اصل‌ و فرع‌ را یكجا ببلعد... هجومی‌ كه، در واقع، می‌باید نامِ‌ «جنگ‌های‌ صلیبی‌ جدید» بر آن‌ نهاد.
پی‌نوشت‌ها:
.۱ گرت‌ پاچنسكی: سفیدها چه‌ كردند؟، ترجمهٔ‌ محمدحسین‌ حجازی‌ (انتشارات‌ توس، تهران‌ ۱۳۵۲) ص‌ ۸ .
.۲ مردم‌ رم، او را «پاپ‌ یهودی‌ زاده» می‌خواندند و اجداد او را یهودیان‌ عیسوی‌ شده‌ به‌ شمار می‌آوردند (ویل‌ دورانت: تاریخ‌ تمدن، ج‌ ۵ : رنسانس، ترجمهٔ‌ صفدر تقی‌ زاده‌ و ابوطالب‌ صارمی، سازمان‌ انتشارات‌ و آموزش‌ انقلاب‌ اسلامی، تهران‌ ۶۷) ص‌ ۴۴۱.
.۳ ر.ك. آلبر ماله: تاریخ‌ قرون‌ جدید (چاپخانهٔ‌ مجلس‌ شورای‌ ملی، تهران‌ ۱۳۱۲) صص‌ ۱۰-۹.
.۴ احمد كسروی: پیدایش‌ آمریكا (جار؛ نشر و پخش‌ كتاب، چاپ‌ سوم، تهران‌ بهمن‌ ۵۵) ص‌ ۵۰ .
.۵ گرت‌ پاچنسكی: سفیدها چه‌ كردند؟، همان، صص‌ ۷-۶.
.۶ همان: صص‌ -۷ ۸.
.۷ همان، ص‌ ۸ .
.۸ ویل‌ دورانت: تاریخ‌ تمدن، همان، ص‌ ۴۳۳.
.۹ همان: شص‌ ۴۳۴.
.۱۰ یكی‌ از كسانی‌ كه‌ الكساندر ششم‌ وی‌ را به‌ مقام‌ كاردینالی‌ گماشت، الساندرو فارنزه‌ نام‌ داشت‌ كه‌ «ارتقای‌ خود» به‌ این‌ سِمَت‌ را «مرهون‌ خواهرش، جولیا فارنزه، بود كه‌ بسیار كسان‌ او را معشوقه» و مِترِسِ‌ الكساندر ششم‌ می‌دانستند (همان: ص‌ ۴۳۷). جولیا همسر مردی‌ به‌ نام‌ اورسینو اورسینی‌ بود ولی‌ الكساندر ششم‌ با وی‌ سَر و سِر‌ داشت. «در ۱۴۹۲ جولیا دختری‌ به‌ نام‌ لائورا زایید كه‌ رسماً‌ فرزند اورسینی‌ شمرده‌ می‌شد اما كاردینال‌ الساندرو فارنزه‌ آن‌ دختر را متعلق‌ به‌ الكساندر تشخیص‌ داده‌ بود.» (همان، ص‌ ۴۴۲).
.۱۱ همان، ص‌ ۴۴۲.
.۱۲ همان، ص‌ ۴۳۵.
.۱۳ ر.ك. همان، صص‌ ۴۴۴-۴۴۳.
.۱۴ همان، ص‌ ۴۴۴.
.۱۵ همان، ص‌ ۴۴۴.
.۱۶ همان، ص‌ ۴۳۶.
.۱۷ همان، صص‌ ۴۴۱-۴۴۰.
.۱۸ همان، ص‌ ۴۴۵.
.۱۹ همان، ص‌ ۴۳۷.
.۲۰ همان، ص‌ ۴۳۹. بایزید نیز ظاهراً‌ به‌ خصلتِ‌ «پول‌ پرستیِ» جناب‌ پاپ، نیك‌ پی‌ برده‌ بود كه‌ در نامه‌ای‌ به‌ وی‌ پیشنهاد كرد كه‌ الكساندر، جم‌ (شاهزادهٔ‌ عثمانیِ‌ پناهنده‌ به‌ اروپا) را بكشد و جسدش‌ را به‌ اسلامبول‌ بفرستد تا، پس‌ از وصول‌ آن، ۳۰۰ هزار دوكاتو (برابر ۰۰۰،۷۵۰،۳ دلار) برای‌ پاپ‌ ارسال‌ گردد كه‌ با آن‌ «عالی‌ جناب‌ می‌تواند املاكی‌ برای‌ خود و فرزندانش‌ خریداری‌ كند»! ویل‌ دورانت، پس‌ از ذكر ماجرا، با تعریض‌ به‌ عمل‌ پاپ، می‌نویسد: «دین‌ نیز برای‌ فرمانروایان، تقریباً‌ مانند هر چیز دیگر، وسیله‌ای‌ برای‌ قدرت‌ است.» (همان، همانجا).
.۲۱ همان، ص‌ ۴۴۱.
.۲۲ همان، ص‌ ۴۶۴.
.۲۳ با مطالعهٔ‌ پروندهٔ‌ الكساندر ششم‌ كه‌ از از ۱۴۹۲ م‌ تا ۱۵۰۱ م‌ بر مسند پاپی‌ تكیه‌ زده‌ بود، چاره‌ای‌ نداریم‌ جز آن‌ كه‌ حدس‌ گرت‌ پاچنسكی، نویسندهٔ‌ آلمانی، را در رشوه‌گیری‌ الكساندر در ماجرای‌ فرمان‌ تقسیم‌ بپذیریم. چنان‌ كه‌ ویل‌ دورانت‌ نیز اقدام‌ الكساندر در بخشیدن‌ آمریكا به‌ فردیناند، پادشاه‌ اسپانیا، را دستمزد وساطتی‌ می‌داند كه‌ فردیناند به‌ سود پاپ‌ نزد فرانته، پادشاه‌ ناپل‌ كرده‌ و اختلافات‌ سیاسی‌ پاپ‌ و فرانته‌ را برطرف‌ كرده‌ بود (همان، ص‌ ۴۳۸). متقابلاً‌ طلاهایی‌ كه‌ از قارهٔ‌ آمریكا به‌ دست‌ آمده‌ و توسط‌ فردیناند به‌ پاپ‌ هدیه‌ كرده‌ بود، به‌ مصرفِ‌ ساختنِ‌ سقف‌ جدیدی‌ برای‌ كلیسای‌ سانتاماریا رسید (همان، ص‌ ۴۳۶). پس‌ عجب‌ نیست‌ اگر الكساندر، فرمان‌ ۳ مهٔ‌ خود به‌ سود اسپانیا را باگرفتن‌ رشوه، یك‌ روز بعد به‌ سود پرتغالی‌ها نقض‌ كرده‌ باشد!
.۲۴ همان، صص‌ ۴۳۹-۴۳۸.
.۲۵ گرت‌ پاچنسكی: همان، ص‌ ۸ .
.۲۶ جواهر لعل‌ نهرو: نگاهی‌ به‌ تاریخ‌ جهان، ترجمهٔ‌ محمود تفضلی‌ (چاپ‌ هفتم، انتشارات‌ امیر كبیر، تهران‌ ۶۱) ۱/۴۷۸.
.۲۷ گرت‌ پاچنسكی: همان، ص‌ ۷.
.۲۸ جواهر لعل‌ نهرو: همان، ۱/۵۰۴؛ ویل‌ دورانت: تاریخ‌ تمدن: مشرق‌ زمین‌ گاهوارهٔ‌ تمدن، ترجمهٔ‌ احمد آرام‌ و... (چاپ‌ دوم، سازمان‌ انتشارات‌ و آموزش‌ انقلاب‌ اسلامی، تهران‌ ۶۷) ص‌ ۶۸۹.
ر.ك.(۹۱۹۴۹.Eduard Sieber: Koloniageschichte der Neuzeit, (Bern, ۲
.۳۰ سر چارلز بلگریو،سفرنامهٔ‌ دریایی‌ لاخ‌ به‌ خلیج‌ فارس، ترجمهٔ‌ دكتر حسین‌ ذوالقدر (انتشارات‌ آناهیتا، تهران‌ ۱۳۶۹) ص‌ ۳۷.
.۳۱ نهرو: همان، ۱/۵۰۶ .
.۳۲ ر.ك. یادداشت‌های‌ آلفونسو دو آلبوكرك، كه‌ اصل‌ پرتغالی‌ آن‌ را در ۱۷۷۴ م. والتر دوگری‌ بریش‌ ترجمه‌ و در ۴ مجلد (لندن‌ ۱۸۸۴-۱۸۷۴ م) منتشر كرده‌ است.
ر. ك،
.۳۳۱۰۲-۴. Chick, A: A chronicle of the Carmelites in Persia ۲ Vols. (London ۹۳۹۱). p.
.۳۴ پاچسنكی: همان، ص‌ ۱۱۹. ر. وادالا، نایب‌ كنسول‌ سابق‌ فرانسه‌ در بوشهر، نیز می‌نویسد: «انحصار طلبی‌ بازرگانی‌ و دریانوردی‌ پرتغالیان‌ موجب‌ و مایهٔ‌ بی‌ رحمی‌ و سَبعیت‌ می‌ شد. همان‌ طور كه‌ فرمانداران‌ پرتغالی‌ بیرحم‌ و درنده‌ بودند، بازرگانان‌ آنان‌ نیز طماع، حریص، كهنه‌ پرست‌ و گاهی‌ جنایتكار بودند و بدون‌ كمترین‌ گذشت، با باریك‌ بینی‌ كامل، علیه‌ رؤ‌سای‌ قبایل‌ بومی‌ رفتار می‌كردند و به‌ لخت‌ كردن‌ آنان‌ می‌پرداختند» (خلیج‌ فارس‌ در عصر استعمار، ترجمهٔ‌ پرفسور شفیع‌ جوادی، ص‌ ۴۰).
.۳۵ دولافوز، مورخ‌ مشهور انگلیسی، با اشاره‌ به‌ بلندپروازی‌های‌ بیش‌ از حد و مطامعِ‌ دور و درازِ‌ پرتغالی‌ها در شرق، و تأكید بر این‌ كه‌ «همان‌ خواب‌های‌ امپراتوری‌ آنها سبب‌ تخریب‌شان‌ گردید»، می‌ نویسد: «جوش‌ و حرارت‌ برای‌ اشاعه‌ و انتشار مذهب‌ خود در ممالكی‌ كه‌ مد‌عی‌ بودند جزو [قلمروِ] سلطنت‌ آنهاست، و نیز حركت‌ و وضع‌ ناهنجار و ناسازگار آنها با مذهب‌ هندو و مسلمان، حس‌ تنفرِ‌ اهالیِ‌ مغلوب‌ را برانگیخت‌ و آتش‌ عداوت‌ و دشمنی‌ سلاطین‌ مجاور را به‌ یكباره‌ مشتعل‌ ساخت. گذشته‌ از این، اساساً‌ طرز رفتار و سلوك‌شان‌ با سَكَنه، خیلی‌ سخت‌ و ستمكارانه‌ بوده‌ است؛ و مخصوصاً‌ عمال‌ و حكام‌ آنها بیشتر متكبر و پر نخوت‌ و نیز فاسد و ضایع‌ بودند (و از مردم، تعارف‌ و رشوه‌ می‌ گرفتند») (دولافوز، تاریخ‌ هند، ترجمهٔ‌ سید محمدتقی‌ فخرداعی‌ گیلانی، ص‌ ۱۵۴).
.۳۶ از تحفهٔ‌ العالم‌ و ذیل‌ التحفه...، نوشتهٔ‌ عبداللطیف‌ شوشتری‌ (به‌ اهتمام‌ ص. موحد، ص‌ ۲۷۰) برمی‌آید كه‌ اورنگ‌ زیب، امپراتور تیموری‌ هند، به‌ منظور بهره‌گیری‌ از تضاد انگلیس‌ و پرتغال‌ (برای‌ شكستن‌ سلطهٔ‌ پرتغالی‌ها) انگلیس‌ها را در كلكته‌ جای‌ داد. غافل‌ از آن‌ كه‌ این‌ امر، در حكمِ‌ پناه‌ بردن‌ از چاله‌ به‌ چاه‌ بوده‌ است!
.۳۷ گزاویه‌ یاكونو، تاریخ‌ استعمارگری‌ فرانسه، از سِریِ‌ «چه‌ می‌دانم»؟، ترجمهٔ‌ دكتر عباس‌ آگاهی‌ (مؤ‌سسهٔ‌ چاپ‌ و انتشارات‌ آستان‌ قدس‌ رضوی‌ علیه‌ السلام، مشهد ۶۹) ص‌ ۱۰.
.۳۸ همان، همانجا.
.۳۹ همان، به‌ نقل‌ از ش.آ. ژولین.
.۴۰ همان، ص‌ ۶۴.
‌علی‌ ابوالحسنی‌
منبع : ماهنامه زمانه