سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


۷ خوان وام ازدواج


۷ خوان وام ازدواج
با دیدن مبلغ کسر شده وام می فهمی بانک مورد نظر با کسرمبلغ ۷۵ هزار تومان بابت کارمزد از وام یک میلیون تومانی تو را شرمنده می کند. آن قدر صحبت های تکراری و توصیه های آبدار شنیده ای به بیماری شعارزده گی دچار شده ای و هیچ دکتری هم نمی تواند برایت نسخه مناسبی بپیچد.کارت شده اینکه از صبح تا شب چند تا کاغذ سفید جلوی رویت بگذاری و بعد از چند دقیقه با کلی اعداد تکراری سیاهشان کنی.از بس خرج و مخارج عروسی را حساب کرده ای و برای هزارمین بار متوجه نخواندن دخل و خرجت شده ای مغزت هنگ کرده.
خودت را روی صندلی پشت میزت رها می کنی و از یادآوری روزهایی که پشت سر گذاشته ای خنده ات می گیرد، همین پنج ماه پیش بود که به اصرار خانواده برای تامین مخارج عروسی تصمیم گرفتی برای دریافت وام ازدواج اقدام کنی.وقتی یادت می آید برای گرفتن برگه درخواست وام چند روز معطل شدی، دلت به حال امثال خودت می سوزد.یادت می آید بعد از چند روز چرخیدن در چند بانک بالاخره یک انسان شیر پاک خورده پیدا شد و تو را به دفاتر پستی روانه کرد و مسیر صحیح را نشانت داد.یادت می آید به چند دفتر پستی سر زدی و با در بسته روبرو شدی، یکی می گفت مهلت دریافت وام تمام شده، یکی می گفت برگه وام نداریم، تا بالاخره در یکی از نقاط دور افتاده شهر دو برگه درخواست وام صندوق مهر رضا پیدا کردی و با کلی ذوق به خانه آمدی.یادت هست که چقدر تلاش کردی تا در نهایت احتیاط برگه درخواست ها را بدون خط خوردگی پر کنی.
حدود یک ماه بعد از پست کردن فرم ها نامه ای به دستت رسید که در فلان تاریخ به فلان بانک برای دریافت وام خود مراجعه کنید.تاریخ را چندین بار در ذهنت تکرار کردی و با این حال از ترس فراموش کاری آن را به حافظه تقویمت سپردی.روز موعود فرا رسید.تو هم شال و کلاه کردی و با مدارکی که در نامه خواسته بودند به طرف بانک رفتی.با خودت فکر می کردی به محض ورود به بانک با پهن کردن فرش قرمز به استقبالت می آیند اما...مسئول مربوطه بعداز دیدن نامه و مدارک کاغذ سفیدی برداشت و در آن تمام شجره نامه ات را برای دریافت وام خواست و گفت:"اگر اینها را نیاوری از وام خبری نیست!" با گردن کج به سمت خانه روانه شدی تا مدارک را تهیه کنی، بعد از تهیه کلی مدرک و سفته و دو تا ضامن و با بغل پر و با لبخندی بر روی لب وارد بانک شدی اما این بار جمله جدیدی به استقبالت آمد: "ما سرمون شلوغه و وقت این ریزه کاری ها رو نداریم." عصبانی می شوی و به نزدیکترین دفتر صندوق مهر رضا می روی و علت این همه بی احترامی و سر کار گذاشتن را می پرسی.کارشناس مربوطه می گوید" این رفتار اصلا صحیح نیست." و با دادن نامه ای به دستت تو را به سوی بانک روانه می کند.این بار رئیس شعبه با نگاهی معنادار تو را به یکی از کارمندان معرفی می کند.اما گرفتن این وام برای تو طلسم شده است.
چون این بار می شنوی:"تا زمانی که ضامن ها در بانک حاضر نشوند و جلوی ما مدارک را امضا نکنند امکان پرداخت وام وجود ندارد." از غصه خنده ات می گیرد از بانک که بیرون می آیی به خودت بد و بیراه می گویی و با کلی خجالت و رنگ عوض کردن آقایان ضامن را در جریان روند کار می گذاری.آنها هم می آیند و جلوی چشم کارمند بانک مدارک را امضا می کنند و می روند.تو می مانی و خوشحالی که احساس می کنی بی دلیل است.به بادجه مربوطه می روی تا دفترچه وامت را دریافت کنی.وقتی مبلغ کسر شده وام را می بینی معنی بی دلیل بودن شادی ات را به خوبی می فهمی.بانک مورد نظر با کسرمبلغ ۷۵ هزار تومان بابت کارمزد از وام یک میلیون تومانی تو را شرمنده می کند.از بانک که بیرون می آیی زنگ تلفن صدا می کند و همسر محترم لیست اقلامی که باید خریداری شود پشت تلفن می خواند.هنور صحبت هایش به آخر نرسیده است که حس می کنی قهرمان وزنه برداری کشور روی قفسه سینه ات نشسته است...یک فلاش بک در ذهنت شروع می شود:"چند ماه دوندگی برای گرفتن دو میلیون وام...هزینه های ازدواج...این مبلغ کفاف کدام یک از مخارج ازدواج را می دهد...نمی خواهی اما روی آسفالت سخت خیابان رها می شوی...وقتی به هوش می آیی خودت را بین جمعیتی می بینی که بالای سرت دل می سورانند...یک پیرمر عصازنان جلو می آید و می گوید"پسرم...خدا بزرگ است." با صدای مادرت از افکار به هم ریخته ات خارج می شوی، دوباره نگاهت به کاغذهای سیاه شده روبرویت می افتد...دوباره در دلت تکرار می کنی"الهی به امید تو!"
منبع : روزنامه ابتکار