جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


نقش فرهنگ اقتصادی در عرصه‌ی فرهنگ تخصصی


نقش فرهنگ اقتصادی در عرصه‌ی فرهنگ تخصصی
جامعه‌ی هنرمندان باید قصه‌های زندگی بچه‌هایی را که خودشان خلاق و کارآفرین هستند، ترسیم و ریزه‌کاری‌های ذهنی آن‌ها را دربیاورد و به فیلم تبدیل کند و تحویل جوان‌ها بدهد.
● خلاقیت برای پیدا کردن شغل
زمانی که معاون برنامه و بودجه بودم، رادیو برای یک برنامه‌ی زنده در مورد اشتغال از من دعوت کرد. من در آن برنامه از هر دری حرف زدم تا این‌که گفتند: «یک تلفن داریم، ‌بشنویم».
از آن‌طرف تلفن، خانمی گفت: «به این کارشناس محترم که خیلی شعار می‌دهند، بگویید من یک دختر دارم که لیسانس ریاضی محض گرفته و سه سال تمام خانه‌نشین است. نه شوهر گیرش می‌آید و نه کار. اگر خیلی دلشان برای مملکت می‌سوزد یک جا سفارش کنند تا این دختر ما سر کار برود یا در آموزش و پرورش استخدامش کنند. اگر دختر خودشان بود چه‌کار می‌کردند»؟!
تلفن را که قطع کرد، مانده بودم چه‌طور در یک برنامه‌ی زنده که همه در حال شنیدن صدای ما هستند، جواب این خانم را بدهم. مقدمه‌یی چیدم و بعد گفتم: «خواهرم یک کاری را امتحان کنید،‌ این هم شماره‌ی من، نتیجه‌اش را هم به من بگویید. به جای این‌ که دنبال استخدام در سازمان‌های دولتی باشید، به دخترتان بگویید ده‌تا کاغذ A۴ بردارد و روی آن‌ها بنویسد آموزش ریاضی سال سوم راهنمایی به صورت رایگان پذیرفته می‌شود.
تلفن تماس بدهد و‌ بعد به ده‌تا دیوار و تیر چراغ‌برق بچسباند. بچه‌های همسایه‌های شما که ریاضی‌شان ضعیف است یا می‌خواهند تقویت بشوند آن را می‌خوانند و می‌گویند خدا خیرتان بدهد، نمی‌دانستیم که یک دختر در خانه دارید و می‌تواند رایگان درس بدهد. دختر شما هم ده‌تا از این‌ها را بپذیرد، یازدهمی که آمد بگوید ‌فعلاً ظرفیت ما تکمیل است، شما باید تا دور بعد صبر کنید. ایشان هم التماس می‌کنند که اگر پول می‌خواهید ما می‌دهیم. دختر شما هم بگوید فعلاً نیت ما مجانی کار کردن است. آن‌وقت دختر شما هم مهارت آموزش ریاضی را یاد می‌گیرد و هم این‌هایی که بچه‌هایشان را برای یاد گرفتن درس رایگان فرستاده بودند، چون انسان هستند وقتی بچه‌شان نمره‌ی قبولی گرفت حتماً یک هدیه‌یی تقدیم می‌کنند ولی بهتر است نقطه‌ی شروع با پول نباشد. شما این نسخه را بپیچید اگر مشکل حل نشد من به دوستانم سفارش می‌کنم تا در آموزش و پرورش به صورت حق‌التدریس دختر شما را استخدام کنند، ولی این کار را حتماً انجام دهید».
مدتی بعد زنگ زد و گفت: «ما خیلی دعاگوی شما هستیم با این راهنمایی که کردید دختر ما فرصت سر خاراندن ندارد و با دستمزد خوبی مشغول تدریس است».
● ناشناخته ماندن لزوم اصلاح فرهنگ اقتصادی
همان‌طور که کلیت فرهنگ اهمیت خود را پیدا نکرده است، به‌طور طبیعی شعبات آن هم ناشناخته مانده است که از جمله آن‌ها لزوم کار روی اصلاح فرهنگ اقتصادی جامعه است. یکی از دلایل طبیعی آن وجود درآمدهای نفتی است، علت آن این است که اگر ما درآمد سرشار نفتی را نداشتیم، دولت‌ها برای تأمین درآمد‌های خود ناچار به گرفتن مالیات از ارزش افزوده بودند که اجتناب‌ناپذیر باید از فرایند تولید ثروت در اقتصاد حاصل می‌شد و از این طریق به لزوم هرچه سریع‌تر صنعتی شدن کشور و شکل‌گیری واحد‌های مدرن کشاورزی و صنعتی و خدماتی پی می‌بردند و خود را موظف می‌دیدند با تجهیز و کمک به بخش خصوصی موانع شکل‌گیری شرکت‌های مدرن را فراهم کنند. در روند شکل‌گیری این سازمان‌ها و شرکت‌ها نارسایی‌های علمی، مهارتی و فرهنگی نیروی انسانی کشور نمود پیدا می‌کرد، اما علی‌رغم همه‌ی مزایایی که وجود درآمد‌های نفتی برای ما داشته است، متأسفانه در حوزه‌ی فرهنگ اقتصادی آسیب‌های زیادی را ایجاد کرده است، این آسیب‌ها در دو طیف قابل شناسایی‌اند:
۱) تداوم پیدا کردن نقاط ضعف فرهنگی از تاریخ گذشته‌ی ایران به شرایط امروز جامعه
۲) شکل‌گیری نقاط ضعف فرهنگی جدید، متأثر از تزریق درآمد‌های نفتی
مثال‌ها و ایده‌های پیشنهادی برای تولید فیلم کوتاه، شما را با هر دو زمینه از این آسیب‌ها به صورت اجمالی آشنا می‌کند.
مقدمتاً عرض می‌کنم، یکی از آثار درآمد نفت، بی‌نیازی به مالیات و در نتیجه احساس حاکمیت در ذهن کارمندان نسبت به مراجعه‌کنندگان است که به اصطلاح کارمندانی را به وجود می‌آورد که خود را از مراجعه‌کننده طلبکار می‌دانند، این طلبکاری به صورت‌های مختلف ظاهر می‌شود در ذیل نمادی از این طلبکاری می‌تواند به تصویر فیلم کوتاهی منتقل شود.
همان‌طور که ملاحظه کردید، نشستن و انتظار آمدن مدیر بالادستی برای آن‌که مشکلاتت را بگویی و او هم سهمی از درآمدهای نفتی را بدهد، یکی از مشکلات فرهنگی مدیران شده است و تا موقعی که این اشکال فرهنگی وجود دارد، بسیاری از منابع محیطی ما و بسیاری بهره‌وری‌های پایین از منابع دیده نمی‌شود و کار به جایی می‌رسد که مدیری موفق است که بیش‌ترین اعتبار را از تهران گرفته باشد نه آن‌که خود منابع جدیدی کشف کرده باشد تا از امکانات موجود بهره‌برداری بیش‌تری نماید، در همین رابطه خاطره‌ی دیگری دارم.
ما باید به جوان‌هایمان یاد بدهیم که به پیرامون خود نگاه کنند و ببینند جامعه چه نیازهایی دارد و این‌ها با تکمیل مهارت خود چه نیازی از جامعه را می‌توانند مرتفع کنند و از ابتدا به امید آشنا و پارتی و استخدام در دولت نباشند.
روی سخنم با خود هنرمندان هم است. این عزیزان باید ببینند نیاز فرهنگی کدام نهاد یا سازمان و اداره را می‌توانند حل کنند، بدون آن‌که در کسوت کارمندی و حقوق‌بگیری استقرار پیدا کنند. اگر شما توانستید دو یا سه مطلب برای شهرداری رشت یا ساری یا مرکز استان خودتان بنویسید که: «آقا من چنین ایده‌یی دارم و اولش هم از شما پول نمی‌خواهم، ایده‌ام را اجرا می‌کنم و یک کار میدانی انجام می‌دهم، اگر جواب داد پولش را بدهید وگرنه پولش را نمی‌خواهم». حالا ممکن است شهردار بگوید: «این پول اولیه را ندارم اما همین‌که فرصت بروز هنر شما را می‌‌دهد خود ارزشمند است».
خلاصه‌ی بحث این است که از تفکر نفتی بیرون بیا و سعی کن خودت روی پای خودت بایستی. مصداق‌هایش را ما در جامعه کم نداریم. جامعه‌ی هنرمندان باید قصه‌های زندگی بچه‌هایی را که خودشان خلاق و کارآفرین هستند، ترسیم و ریزه‌کاری‌های ذهنی آن‌ها را دربیاورد و به فیلم تبدیل کند و تحویل جوان‌ها بدهد. من گاهی اوقات که سر کلاس‌ها درس می‌دهم این مثال را می‌زنم.
● پسرعموی خلاق
تصور کنید سر چهارراهی، کارگرها ایستاده‌اند تا ماشینی بیاید و آن‌ها را سر کار ببرد. دوتا پسرعمو هم هستند که قیافه، ژن و همه چیزشان نزدیک به هم است. این‌ها هم می‌پرند پشت وانت با این‌ که قیافه و سن آن‌ها نزدیک به هم است و از یک روستا آمده‌اند، اما تفاوت‌هایی با هم دارند. یکی از آن‌ها مدام کنار استاد بنّا می‌ایستد و خطاب به پسرعمویش می‌گوید: «فرقون را بردار،‌ آجر را بیاور و ...» ولی خودش آجر را به دست استاد بنّا می‌دهد و با دقت نگاه می‌کند، استاد چه‌طور شلنگ تراز و ابزار کارش را تنظیم می‌کند. نزدیک ظهر که استاد بنّا می‌گوید: «کمرم درد گرفت»، او می‌گوید: «استاد، من در روستایمان همراه پدرم دیوار می‌چیدم، حالا که شما کمرت درد می‌کند یک کمی دراز بکشید، من دیوار را می‌چینم».
استاد هم که از خدا خواسته است، می‌گوید: «راست می‌گویی»؟‌! می‌گوید: «به جان شما»! و بعد چون اولین بار است که آجر روی آجر می‌گذارد توی دلش یک بسم الله الرحمن الرحیم می‌گوید و شروع می‌کند. در حالی که از صبح تا حالا فقط سه ساعت است که دارد دقت می‌کند بنّا چه‌طور آجر می‌چیند! بنّا هم یک نگاهی از راه دور می‌کند و چون کمرش درد می‌کند و می‌خواهد بیش‌تر استراحت کند و از طرفی صاحب‌کار هم ظهر می‌آید و می‌خواهد بببیند دیوار چه‌قدر بالا رفته است، یک تشویق الکی می‌کند و می‌گوید: «نه بابا دستت درد نکند، بد هم نچیدی و ...» او هم نمی‌فهمد که این تشویق مربوط به کمردرد بود و ربطی به آجر چیدن او ندارد.
آن‌جا اولین تشویق را می‌گیرد و با خودش می‌گوید: «نه بابا مثل این‌که یک استعدادی دارم». چون کار پیچیده‌یی نیست که شما روی دیوار صاف آجر یا سنگ بگذاری.
حالا اگر استاد بنّا سه میلیمتر داخل گذاشت و شما سه میلیمتر بیرون، آسمان که به زمین نمی‌آید؟! او که در همین روز اول ده‌تا آجر روی هم گذاشته و اعتماد به نفسی پیدا کرده، وقتی سر ظهر دارد با پسرعمویش ناهار می‌خورد می‌گوید: «حواست هست که با کی طرف هستی؟! دیگر من خودم یک‌پا استاد بنّا هستم» و همین‌طور شوخی می‌کند. بعدازظهر دوباره در همان عالم است که از استاد بنّا دور نشود پس به پسرعمویش می‌گوید: «تو برو آجر بیاور».
حالا بعدازظهر دیوار به یک گوشه رسیده و کار کمی پیچیده‌تر شده است. باید شلنگ تراز را عمودی بگذارد و بیش‌تر دقت کند. وقتی استاد می‌بیند که او تراز گذاشتن را بلد نیست می‌گوید: «ناامیدم کردی. تراز را این‌طوری می‌گذاری»؟
دم غروب که همه در کارگاه مشغول استراحت هستند و خوابیده‌اند و کمر پسرعمو هم درد گرفته و رفته یک گوشه نشسته، می‌رود یک مقدار آجر می‌آورد و بلافاصله چیزی را که بعدازظهر یاد گرفته تمرین می‌کند. یک دیوار می‌چیند و شلنگ تراز را رویش می‌گذارد. فردا در فکر آن است که کار را به گونه‌ی دیگری انجام دهد.
این قصه را خودتان می‌توانید ادامه دهید. خلاصه بعد از سه ماه می‌گوید: «پسرعمو، تو می‌خواهی این‌جا کار کنی»؟ می‌گوید: «چه‌طور مگر» او می‌گوید: «من می‌خواهم به چهارراه بروم و بگویم بنّا شده‌ام. دیوار چیدن که کاری ندارد. فقط گوشه‌ها سخت است که آن را هم من تمرین کردم و یاد گرفتم».
فردا چندتا ابزار بنّایی می‌خرد و سر چهارراه می‌ایستد. یکی می‌آید و می‌گوید: «بنّا می‌خواهم» یارو می‌بیند، بنّا خیلی جوان است. می‌پرسد: «چند می‌گیری؟» و چون او قیمت دستش هست و می‌داند استادکار حرفه‌یی هجده‌هزار تومان می‌گیرد، می‌پرسد: کارت چی هست؟ می‌گوید: «می‌خواهم دیوار باغی بچینم». می‌گوید: «چون کارت ساده است دوازده‌هزار تومان می‌گیرم» و صاحب‌کار می‌گوید: «بپر بالا».
بعد از سه ماه کلی قیافه می‌گیرد و به پسرعمویش می‌گوید: «بپر آجرها را بیاور» و ... شروع می‌کند به تمرین کردن روی دیوار مردم بیچاره که خیلی از آن‌ها هم مستضعف هستند. بسیاری از کسانی که معمارند و نقشه را روی قوطی سیگار می‌کشند به همین شکل روز اول یک کارگر ساده بودند ولی پسرعمو تا بیست سال بعد هم‌چنان یک عمله‌ی ساده باقی می‌ماند.
تفاوتش چیست؟ تفاوتش در کارآفرینی و یک زرنگی خاص است. این ‌که چه‌طور ده نفر وارد عالم سینما می‌شوند، یک نفر تا آخر عمر بازیگری ساده می‌ماند ولی بعضی‌ها بعد از شش ماه کارگردان، فیلمساز و ... می‌شوند!
حالا شما در همه‌ی رشته‌ها این را دارید. در کارمندهای اداری هم شما صدها مثال می‌توانید بزنید. یکی وارد سیستم می‌شود و پس از دو - سه سال در سلسله‌مراتب اداری به صورت منطقی کارشناس، کارشناس مسئول، رییس قسمت و مدیر اداره می‌شود. ولی یک کسی دیگر سی سال تمام کارمند باقی می‌ماند و مرتب فحش می‌دهد که آقا حق ما را خورده‌اند، پارتی‌بازی هست و ...
بخشی صلاحیت‌های ذاتی است و ما چون عادت کرده‌ایم همه را پارتی‌بازی ‌ببینیم این‌طور فکر می‌کنیم، یک بخش‌اش هم انجام مطالعه و پژوهش است، یک بخش هم یادگیری از پیرامون است و در آخر هم اتکای به نفس است
حسن بنیانیان
منبع : سورۀ مهر