دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


مرگ در یک روز ابری


مرگ در یک روز ابری
خبر مرگ برگمان در اوی یه دو، شهری کوچک و دوست داشتنی در شمال اسپانیا، جایی که مشغول فیلمبرداری فیلم جدیدی هستم به دستم رسید. یک پیام تلفنی از دوستی مشترک را سر صحنه فیلمبرداری به من رساندند. برگمان زمانی به من گفته بود که دوست ندارد در یک روز آفتابی بمیرد و از آنجا که من لحظه مرگ در کنارش نبوده ام تنها می توانم آرزو کنم که آن هوای دلگیر که همه کارگردانان در اشتیاق آن هستند در آن لحظه نصیبش شده باشد.
قبلاً این حرف را به همه آنهایی که نگاهی اغراق آمیز به هنرمند دارند و آفرینش را مقدس می پندارند زده ام: در پایان هنرتان به نجات جان شما نخواهد آمد. اهمیتی ندارد چه آثار باشکوه و درخشانی خلق کرده باشید (همچنان که برگمان فهرستی از شاهکارهای ارزنده سینمایی را پیش رویمان گذاشته است) چون هیچ یک از آنها شما را از دق الباب اجل که در پایان «مهر هفتم» مزاحم شوالیه و دوستانش شد، دور نمی کند. بدین ترتیب در یکی از روزهای تابستانی ماه ژوئیه برگمان شاعر سینمای مرگ نتوانست بیش از این در مقابل مات شدن مقاومت کند و این گونه یکی از بهترین فیلمسازان زندگیم از دنیا رفت.
من همیشه به شوخی گفته ام که هنر یک جور کاتولیسیسم روشنفکرانه است یعنی خیال خام جاودانگی پس از مرگ. در مورد فیلم های برگمان، فیلم های او قطعاً جاودانه خواهند ماند، موزه ها یا تلویزیون آنها را پخش خواهند کرد یا به صورت دی وی دی فروخته خواهند شد اما از آنجایی که شخصاً برگمان را می شناختم، می دانم که این برای او حداقل پاداش است و مطمئنم که او با کمال رضایت خوشحال می شد که تک تک فیلم هایش را به ازای داشتن یک سال عمر بیشتر معاوضه کند. در این صورت او ۶۰ سالگرد تولد دیگر پیش رو می داشت تا همچنان به ساختن فیلم هایش ادامه بدهد و بازشکی ندارم که او از این عمر اضافه همان طور که پیش تر گفتم استفاده می کرد: پرداختن به کاری که بیشتر از همه به آن عشق می ورزید، یعنی سینما.
برگمان از انجام این کار لذت می برد. او چندان اهمیتی به واکنش دیگران در برابر فیلم هایش نمی داد. البته از این که قدرش را بدانند خوشحال می شد اما همان طور که زمانی به من گفته بود: «اگر فیلمی را که ساخته ام دوست نداشته باشند ناراحت می شوم اما فقط برای سی ثانیه.» او به فروش فیلم هایش در گیشه ها اهمیتی نمی داد اگر چه تهیه کنندگان و پخش کنندگان آثارش با کلی آمار و ارقام فروش آنها در هفته نخست اکران به او زنگ می زند و او این آمار و ارقام را از یک گوش می گرفت و از گوش دیگر بیرون می کرد. برگمان همیشه می گفت: «مطمئنم که تا اواسط هفته تمام پیش گویی های خوشبینانه آنها نقش برآب می شود.» او از این که منتقدان فیلم هایش را تحسین کنند، لذت می برد اما برای لحظه ای در خود نیازی به این تحسین ها احساس نمی کرد و در حالی که دوست داشت تماشاگران از فیلم هایش لذت ببرند همیشه آنها را برای مخاطبانش سهل الوصول نمی کرد. به نظرش همان تعداد معدودی که فیلم هایش را درک می کردند، ارزش فیلم ساختن را داشتند. به عنوان مثال وقتی در می یابید که هر ۲ زن در «سکوت» در حقیقت دو بعد متضاد یک زن هستند، یک فیلم معمایی دیگر از دل آن بیرون می آید یا وقتی با یک پیش زمینه فکری- فلسفی دانمارکی به دیدن «مهر هفتم» و «جادوگر» می نشینید این خیلی در فهم فیلم به شما کمک می کند. شکی نیست که استعداد بی نظیر برگمان در داستان گویی می توانست تماشاگر را با وجود فیلم های دشوارش همچنان میخکوب و هیجان زده کند، بسیار شنیده ام که مردم پس از دیدن فیلم های او گفته اند: «واقعاً نفهمیدم چه دیدم اما هر سکانس اش آنچنان هیجان انگیز بود که مرا میخکوب کرد.»
رویکرد برگمان به سینما خیلی تئاتری بود. او یک کارگردان بی نظیر تئاتر نیز بود اما آثار سینمایی اش صرفاً از تئاتر و دنیای نمایش الهام نگرفته بود. آنها از نقاشی، موسیقی، ادبیات وفلسفه نیز تأثیر پذیرفته بودند. فیلم های برگمان نقبی به عمق دغدغه های بشر بودند: مرگ، عشق، هنر، سکوت الهی، دشواری روابط بشری، ازدواج های شکست خورده و ناتوانی انسان ها در داشتن ارتباطی تفاهم آمیز با یکدیگر و این در حالی بود که او خود انسانی خونگرم، شوخ طبع و با روحیاتی جالب بود که در مورداستعدادهای وافرش تردید داشت و در کل اعتماد به نفسش زیاد نبود. آشنایی با او هیچ وقت در حکم ورود ناگهانی به قلمرو خلاق یک نابغه
پرابهت، با جذبه، بد دل و غرق در تفکر نبود که جهان بینی پیچیده خود در مورد سرنوشت هولناک بشر در این وادی پر حیرت را با یک جوهره سوئدی در هم می آمیخت بلکه بیشتر چیزی شبیه به این بود: «وودی، من این خواب احمقانه را دیدم که در آن برای ساختن فیلم سر صحنه فیلمبرداری حاضر می شوم و نمی دانم دوربین را کجا قرار دهم. راستش، می دانم که چه کار باید بکنم چون سال ها کارم بوده اما تو خودت هیچ وقت از این خواب های آشفته نداشتی؟ یا فکر می کنی جالب باشد فیلم بسازم که در آن دوربین هیچ حرکتی نداشته باشد و صرفاً بازیگران وارد و خارج کادر شوند. نکند مردم به این بخندند؟
واقعاً یک نفر تلفنی چه می تواند به یک نابغه بگوید؟ فکر نمی کردم ایده خوبی باشد اما حدس می زنم که اگر او این کار را می کرد نتیجه یک چیز شاهکار می شد. واژگانی که برگمان برای کنکاش در اعماق روحی- روانی بازیگران ابداع کرد برای آنهایی که فیلمسازی را به شیوه سنتی آموخته بودند یک چیز احمقانه و نامعقول جلوه می کرد. درمدارس سینمایی تأکید بر حرکت بود. به دانشجویان یاد داده می شد که اینها تصاویر متحرک هستند و دوربین ناگزیر از حرکت. این اساتید درست می گفتند اما برگمان دوربین را روی صورت لیو اولمن یا بیبی اندرسن ثابت نگه می داشت و آن را همانجا به حال خود رها می کرد. زمان می گذشت، از کوچک ترین حرکت دوربین خبری نبود و به تدریج شیوه و سبک منحصر به فرد برگمان در فیلمسازی جلوه می نمود. یک تماشاگر در شخصیت ها غرق می شد و تماشاگر دیگر از شدت هیجان به وجد می آمد. برگمان با وجود همه عادات عجیب و گرایش های فلسفی و دغدغه های مذهبی اش یک داستان گوی مادرزادی بود که حتی وقتی ذهنش شدیداً درگیر فلسفه نیچه بود باز هم برای تماشاگران خود دنیایی از سرگرمی می آفرید. معمولاً مکالمات تلفنی طولانی ای بین ما برقرار می شد. او این تلفن ها را از جزیره دوردستی که در آن ساکن بود به من می زد. هیچ وقت دعوتش را برای رفتن به این جزیره قبول نکردم چون از طرفی سفر هوایی به چنین جای دوری اذیتم می کرد و از طرفی دیگر ایده به جان خریدن رنج سفر برای صرف ناهار ماست در یک جای دور افتاده نزدیک روسیه چندان برایم وسوسه انگیز نبود. ما همیشه راجع به فیلم های مختلف با هم صحبت می کردیم. من می گذاشتم او بیشتر حرف بزند چون شنیدن افکار و ایده هایش را سعادتی غیرقابل وصف می دانستم. برگمان هر روز برای خودش فیلم می گذاشت و هرگز از دیدن آنها خسته نمی شد. او همه جور فیلم می دید: صامت و ناطق و برای به خواب رفتن هم فیلمی می گذاشت که هیجانش را تسکین می داد و مجبور نبود راجع به آن فکر کند مثل یک فیلم جیمز باند.
همچون همه سینماگران صاحب سبک نظیر فلینی، آنتونیونی و بونوئل، برگمان هم منتقدان خاص خودش را داشت. به جز گلایه های گاه بیگاه از آثار این فیلمسازان تمامی آنان میلیون ها نفر را در سرتاسر دنیا تحت تأثیر قرار داده اند. در حقیقت تمامی آنهایی که سینما را می شناسند و در ساخت آن دخیل اند نظیر کارگردانان، فیلمنامه نویسان، بازیگران، فیلمبرداران تدوینگران بر ابهت و جاذبه فیلم های برگمان توافق نظر دارند.
از آنجایی که من در طول همه سال ها جز تحسین چیزی برای گفتن از آثار برگمان نداشتم با مرگ او بسیاری از روزنامه ها ونشریات برای اظهارنظر یا مصاحبه درباره او با من تماس گرفتند. گویی که من جز تحسین دوباره عظمت او حرف یا گفته با ارزشی داشتم که به خبر تلخ مرگش بیفزایم. آنها از من پرسیدند که او چگونه بر من تأثیر گذاشته است و من گفتم او نمی توانست بر من تأثیری بگذارد چون او یک نابغه بود و من یک نابغه نیستم و نبوغ یک چیزی آموختنی و جادویش قابل انتقال به دیگری نیست. وقتی که برگمان در مراکز هنری نیویورک به عنوان یک فیلمساز بزرگ مطرح شد من یک نویسنده جوان فیلمنامه های کمدی وگاه یک کمدین در کلوب های شبانه بودم. آیا کار کسی می تواند تحت تأثیر گروچو مارکس یا اینگمار برگمان قرار گیرد، با این حال من موفق شدم یک چیز از برگمان را وام بگیرم؛ چیزی که وابسته به نبوغ یا حتی استعداد نیست بلکه چیزی است در حقیقت آموختنی و قابل پرورش. من از چیزی حرف می زنم که اغلب از آن به عنوان وجدان کاری یاد می شود اما صرفاً یک نظم ساده است.
من از اوآموختم که لحظه لحظه عمرم را به انجام بهترین کاری که در توان دارم سپری کنم و هرگز به این دنیای مسخره و موفقیت ها و شکست هایش دل نبندم و یا طمعی برای بازی در نقش پرزرق و برق یک کارگردان نداشته باشم بلکه در عوض تنها یکی پس از دیگری فیلم بسازم. برگمان در دوران حیاتش در حدود ۶۰ فیلم ساخت و من تاکنون ۳۸ فیلم ساخته ام و حداقل اگر به لحاظ کیفیت به پای او نرسم امیدوارم که روزی به لحاظ کمیت بتوانم به او نزدیک شوم.
مترجم: شیلا ساسانی نیا
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید