شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


به یک دست آتش به یک دست آب


به یک دست آتش به یک دست آب
زانجا كه پرده پوشی خلق كریم «تست»
بر قلب ما ببخش كه نقدی است كم عیار
زندگینامه
محمدرضا شفیعی كدكنی _ شاعر، ادیب، محقق، استاد و نظریه پرداز برجسته روزگار ما _ در مهرماه ۱۳۱۸ در كدكن نیشابور به دنیا آمد. پدرش «میرزا محمد» (م ۱۳۵۱) «از افاضل علمای دوران شكوفایی حوزه علمیه مشهد در دهه های ۱۳۵۰- ۱۳۲۰ شمسی» محسوب می شد [احمد مهدوی دامغانی، در باغ روشنایی/ پانزده] و مادرش «فاطمه توسلی» (م ۱۳۳۰) بانویی با ذوق و شعردوست بود كه «نخستین نغمه های شعر فارسی» را در گوش تنها فرزندش فرو خواند. شفیعی تحصیل را از خانه و مكتب خانه آغاز كرد و «در كودكی حتی قبل از اینكه فارسی را به درس بخواند با زبان عربی آشنا شد». [شفیعی، شعر معاصر عرب/ ۲۰] شیفتگی فراوان به كتاب خواندن و تالیف از همان كودكی در وی وجود داشت و آنگونه كه خود می گفت در ۱۱- ۱۰ سالگی تصمیم به تالیف «تاریخ ادبیاتی» جامع بر مبنای كتب متداول آن روزگاران (چیزی شبیه تاریخ ادبیات دكتر صفا) گرفته بود و حتی مقداری نیز در این كار پیش رفت! شفیعی پس از طی مقدمات وارد مدارس سنتی خراسان گشت و با شركت در محضر درس ادیب نیشابوری دوم، میرزا هاشم قزوینی، آیت الله میلانی و برخی دیگر از علمای نامدار به تحصیل علوم حوزوی از قبیل فقه، اصول، منطق و ادبیات عرب پرداخت. در كنار تحصیلات رسمی بیشتر اوقات او مستغرق مطالعه بود. به عبارتی دیگر هر كتابی كه به دستش می رسید - حتی كتب فیزیك را (!) با ولع تمام می خواند و به خصوص به شعر و ادب فارسی علاقه خاص نشان می داد. او در سال ۱۳۴۱ وارد دانشگاه ادبیات مشهد شد. علی اكبر فیاض، احمد علی رجایی بخارایی و غلامحسین یوسفی از اساتید او در دانشگاه به شمار می رفتند. همچنین وی مدتی به اداره صفحه ادبی روزنامه «خراسان» اشتغال داشت. پس از اتمام تحصیلات در مشهد برای طی مدارج بالاتر به تهران آمد و وارد دانشگاه تهران شد. حضور در تهران موجب گشت كه ارتباط او با جریان های نوگرای شعر و ادب گسترده تر شود و همچنین فرصت استفاده مبسوط تر از محضر اساتید و دانشمندان برجسته مقیم تهران بهتر فراهم شود. در دانشگاه از بدیع الزمان فروزانفر، از مینوی در بنیاد شاهنامه، از خانلری در بنیاد فرهنگ، مجله سخن و دانشگاه و در دایره المعارف فارسی از غلامحسین مصاحب بهره فراوان برد. مدتی هم در كتابخانه مجلس سنا مشغول بود. در سال ۱۳۴۸ با نوشتن «صور خیال در شعر فارسی» موفق به كسب درجه دكتری شد و دانشگاه تهران بلافاصله از او برای تدریس دعوت كرد. استاد بدیع الزمان فروزانفر این واقعه را «افتخاری برای فضل و فضیلت» تلقی كرد و رئیس وقت دانشگاه همكاری با این استاد جوان را موجب سربلندی خود دانست. شفیعی جوان روز به روز بیشتر اوج می گرفت و چشم ها را خیره می كرد. او پیوسته شعر می گفت، تحقیق می كرد و كتاب و مقاله می نوشت. شهرت و اعتبار او آنقدر بالا گرفت كه علی دشتی كه هرگز او را نزدیك ندیده بود، در نامه ای خصوصی به محمدرضا پهلوی نام او را در كنار نام برجسته ترین و استخوان دارترین دانشمندان آن روز ایران قرار داد؛ كسانی كه مملكت باید از دانش آنها برای رشد و تعالی فرهنگی استفاده كند.
چهار- پنج سال زندگی، مطالعه و تدریس در آمریكا و انگلستان (۱۳۵۶- ۱۳۵۲ ش) آفاق تازه ای پیش چشم او گشود. او در آنجا «كمال طلبی علمی» فرنگیان را از نزدیك حس كرد و با نظریه های نوین ادبی و شیوه های نقد ادبی به خوبی آشنا شد. انقلاب ۵۷ دگرگونی خاصی در زندگی شفیعی ایجاد نكرد. همچنان «همه» هم و توان او در سرودن، تفكر، تحقیق و تدریس متمركز بود.وی همچنین در این اواخر دو سفر - هر كدام به مدت یك سال - به منظور مطالعه و تدریس به ژاپن و آمریكا رفته است. سفر به ژاپن خصوصاً تاثیر ژرفی بر او نهاده و وی را از آن همه «عقلانیت» كه در جزئیات و كلیات امور ژاپن حكمفرما است شگفت زده كرده است. شفیعی در سراسر زندگی خود
ـ علی الاطلاق _ از پذیرفتن هرگونه «مسئولیت رسمی» خودداری كرده است.او در سال ۱۳۴۹ ازدواج كرده و سه فرزند دارد.
از نوشته ها و گفته های شفیعی كدكنی چنین استنباط می شود كه چند نفر در نضج و جهت دهی شخصیت علمی و هنری او نقش تعیین كننده داشته اند كه عبارتند از:
الف- پدرش كه نخستین معلم او بود.
ب- میرزا هاشم قزوینی كه «علاوه بر فقه و اصول عملاً به شاگردانش آموخت كه از تنگ نظری های قرون وسطی به در آیند و در یادگیری و دانش اندوزی مرز های تعصب را بشكنند. [مكتب تفكیك / ۲۸۴]
ج- علی اكبر فیاض: دانش گسترده، جمع میان معارف سنتی و فرنگی و از آن مهم تر منش متواضع و عاری از خودنمایی به علاوه فراخ مشربی ذوقی و عقیدتی فیاض بسیار مورد توجه شفیعی قرار گرفت. به گفته شفیعی ، فیاض «عضو ثابت» همه انجمن های ادبی مشهد _ اعم از سنتی، میانه رو و نوگرا _ بود و قادر بود از «زیبایی هنری» در هر شكل و ساختی لذت ببرد. این مزیت كه اكنون به روشنی در شفیعی دیده می شود آنقدر نزد او اهمیت دارد كه یكی از مهم ترین وظایف دانشكده های ادبیات را در پرورش ذائقه هنری و افزایش دانش ادبی دانشجو برای درك و التذاذ از سبك های مختلف ادبی خلاصه می كند.
د- بدیع الزمان فروزانفر: درباره مناسبات فروزانفر و شفیعی باید مقاله ای نوشت. همین قدر باید گفت كه شفیعی وقتی از موضع «برآورد كلی» به كارنامه ایران در قرن بیستم می نگرد هیچ شخصیت فرهنگی ای را از بدیع الزمان فروزانفر برتر نمی داند. وی از مداقه در كار و بار بدیع الزمان زیركانه، تفاوت میان «نبوغ و تمرین» و «استثنا و كلیشه» را دریافته است.ه - مهدی اخوان ثالث: اخوان به عنوان یكی از ائمه شعر نو شاید بیشتر و بهتر از هر كس دیگر شفیعی را با آفاق شعر نیمایی آشنا كرد و در تغییر خط سیر شاعری او نقش داشته است. اما به گمان من تاثیر اساسی تر اخوان بر شفیعی در این نكته است كه شفیعی با دقت در ظرایف روحیات اخوان و شخصیت متناقض او «اراده معطوف به آزادی» را كه جوهره هنر جاودانه است، كشف، درك و لمس كرده است.
[اراده معطوف به آزادی یعنی توانایی شك كردن، یعنی قدرت جمع نقیضین]. شاید بخشی از توفیق شفیعی در جمع و تلفیق متعالی و متكامل مقولات متناقض نمایی چون «شعر و تحقیق»، «سنت و مدرنیسم» و... پرورده هم صحبتی با اخوان باشد.
و- غلامحسین مصاحب: این دانشمند و ریاضیدان بزرگ، ویژگی ها و ارزش های «علم محض» را به شفیعی آموخت و روحیه «ریاضی محور» او قطعاً در تقویت «عقلانیت» در روح شفیعی موثر افتاده است.
ز- عباس زریاب خویی: شفیعی از زریاب فرا گرفت كه چگونه می توان در حوزه های متنوع و مختلف «تحقیق» كرد و در هر حوزه نیز در زمره سرآمدان بود.شاید به جمع بالا نام دو تن دیگر را نیز بتوان افزود: اول دكتر پرویز ناتل خانلری كه «اعتدال، انسجام و پیراستگی ذهن و زبان، درك مقتضیات جهان جدید، شعور به لزوم تولید یك فرهنگ پویا كه پاسخگوی ضرورت های جامعه متغیر و متحول امروز باشد [یعنی فرهنگ دربرگیرنده نقاط قوت فرهنگی بومی و غربی] و توانایی ارائه معارف سنتی در شكل و زبانی تازه و جوان پسند» را ترویج می كرد و شفیعی بسیار با او مرتبط و از او متاثر بود.و دیگر مجتبی مینوی كه روش درست، اصیل و علمی «نقد و تصحیح متون كهن» را تعلیم می داد و اطلاعات انتقادی گسترده خود از مجموعه عظیم تحقیقات شرق شناسان را به مستفیدان منتقل می كرد. مینوی می گفت كه از همان اوان ورود شفیعی به تهران «او را به شاگردی و فرزندی پذیرفت.» خوشبختانه از «ستیهندگی» مینوی نشانی در شفیعی دیده نمی شود!
• از برگ شقایق تا گل آفتابگردان
در باب شعر شفیعی- ویژگی ها، ارزش ها و احیاناً كاستی های آن _ تاكنون مقالات، كتب و پایان نامه های پرشماری نوشته شده است كه طبعاً طالبان می توانند به آنها مراجعه نمایند. ما در این یادداشت به تناسب دو نكته را یادآوری می كنیم:
الف- «شعر» اصلی ترین، محوری ترین و پراهمیت ترین مولفه و دغدغه زندگی معنوی شفیعی كدكنی به شمار می رود، با همه وسعتی كه آفاق دیگر شخصیت چندبعدی او دارد، آنكه می خواهد به شناختی درست و منطبق بر حقیقت از شفیعی دست یابد، «باید»، «شعر» او را مدار و محور بررسی خود قرار دهد و در روشنایی آن به تحلیل سایر ابعاد زندگی او بپردازد. [این نكته را با وجود آگاهی بر نهایت پرهیز شفیعی از سایه افكندن نیمكره شاعرانه شخصیتش بر نیمكره تحقیق و تدریس یادآوری كردم.] با وجود آن همه «تحقیق» شفیعی نهایتاً و «اصالتاً» یك «شاعر» است كه در روزگاری ك «نه رهنما و نه رهنامه و نه ره پیدا است» در پرتو «قطب نمای دل» طی طریق می كند. [هزاره آهوی كوهی / ۱۶۱] البته كیمیاكاری و رمز كامیابی او در این است كه حوزه های متفاوت و رنگارنگ زندگی را شناخته و الزامات و ابزار هر حوزه را درك كرده و به «تفكیك» قلمرو «عقل» و «دل» ـ كه در نگاه او كلیدی ترین معضل و لغزشگاه تاریخ ایران است _ قادر گشته است. «دل» و «عقل» در زندگی شفیعی رابطه ای تكامل بخش و تنگاتنگ با هم دارند. «دل» جهت و چارچوب كلی جریان زندگی را تعیین می كند و «عقل» به تدبیر تام و مطلق امور مربوط به خود می پردازد. البته از آنجا كه هدف اصلی برای شفیعی «شعر» است لاجرم حاصل كار «عقل» باید در خدمت تكامل و تعالی شعر قرار بگیرد. روشن تر بگویم شفیعی از تحقیق به نفع شعر «استفاده ابزاری» می كند![«شاید هیچ كس باور نكند كه دلبستگی من به نقد ادبی و مطالعات در باب تصوف از فرط دلبستگی به شعر است» (موسیقی شعر / بیست و دو) چون معتقدم كه «آشنایی با گذشته ادبی [و فرهنگی] برای یك شاعر صاحب استقلال و سبك نه تنها مانع رشد و بالیدن نیست بلكه شاید یكی از عوامل و شاید تنها عامل در تعالی هنری باشد. (مقدمه بر دیوان فروزانفر تهران ۱۳۸۲ ص ۱۳]
ب- شفیعی به شهادت همگان و تصریح خود «هرگز عضو هیچ حزب و گروه و دسته سیاسی» نبوده و شدیداً از هرگونه ابراز نظر در باب مسائل سیاسی روز پرهیز كرده است. [البته این مسئله فی نفسه نه فضیلتی خاص برای او اثبات می كند و نه از قدر او می كاهد.] اما او به عنوان شاعری كه در یكی از مقاطع پیچیده و پرحادثه تاریخ ایران [كشوری كه از «جرم گل سیاه تا اوج زحل» در آن با سیاست گره خورده است] به خلاقیت هنری پرداخته و به شدت نیز نگران و دلبسته سرنوشت ملك و ملت بوده است، طبیعتاً از آن همه فراز و فرود و تلخ و شیرین كه بر سر نسل او آوار شده به یك «بینش» سیاسی شخصی دست یافته كه در حكم عصاره ای از تجربیات عینی و تاملات ذهنی او در تاریخ و فرهنگ، محسوب تواند شد. تامل در این «بینش» البته جلوه گر در آینه شعر [كه طبعاً با توجه به ذات «شعر» - شعری كه شفیعی می پسندد و می سراید _ بیشتر ناظر به «كلیات» و «بنیان ها» و «ژرفا» ها است تا ظواهر و جزئیات] می تواند برای نسل ما سودمند باشد و از اتلاف زمان و توان محدود در برابر دشواری های به ظاهر نامحدود جلوگیری نماید.
شفیعی دو شعر با عنوان «سیمرغ» سروده كه روایتی رسا از محصول جست وجو ها، امید ها و آرمان های نسل شاعر به دست می دهد؛ در شعر نخست داستان پهلوان زخم خورده ای را می سراید كه پس از كارزاری سخت در گذرگاه باد نشسته و در حالی كه بر نیزه تنهایی خود تكیه داده از سودمندی و راهگشایی «بازوی مردی و جوانمردی» در نبرد با «دژ آئینان» ناامید شده به زاری و فریاد «سیمرغ» افسانه ها را به یاری می خواند تا از كنام خویش از چكاد آسمان پیوند «البرز مه آلود» بال بگشاید كه «عرصه بر آزادگان تنگ است». [آینه ای برای صدا ها/ ۱۱۵- ۱۱۳] شعر دوم حكایت از روزگارانی است كه سیمرغ نه از «البرز» كه از «قاف» در میان شادی و هلهله «همه مرغان» به پهنای خیابان و میدانچه می رسد اما پس از چندی... «حالیا پر شده هرسو ز حضور سیمرغ / زندگی بر همه مرغان تنگ آمده است...» ضمن اینكه «قصه این بار چنین گفته كه سیمرغ نخواهد جنبید.» [هزاره دوم آهوی كوهی / ۱۵۸] البته این بلا عام است و منحصر به نسل شاعر نیست: «تاریخ، سطل تجربه ای تلخ و تیره است/ تا آستان روشنی روز آمدن / پیمودن آن مسافت دشوار با امید / وانگه دوباره درددل ظلمت رها شدن.» [هزاره / ۳۷] اكنون شاعر بر دوراهی سرنوشت ایستاده است؛ او باید تصمیم بگیرد كه چگونه با این تجربه تلخ سهمگین ـ كه گویا «نصیبه ازلی» است _ روبه رو گردد. به قول اخوان دو ره پیداست: آیا مانند «شهریار شهرسنگستان» سر در غار كند و نغمه پرداز باغ بی برگی شود یا نه «برخیزد و «زندگی» ز سر گیرد». شاعر راه دوم را برمی گزیند؛ او در ابتدا آرمان هایش را مورد بازبینی قرار می دهد. نمی توان در حقانیت آرمان ها تردید رواداشت. آنها «كمترین تحریری از یك آرزو» هستند؛ «آرزوی بوسه و نان و پرواز كبوترها» به ویژه «پرواز» كه «تمام پویه انسان به سوی آزادی است.» [هزاره / ۳۳۵ ، ۹۸ ، ۴۲۳] پس به ناگزیر مشكل در مسیر طی شده برای تحقق آرمان ها باید باشد... تحلیل و تامل در علل و دلایل شكست های تاریخی او را به این نتیجه می رساند: «به جست وجوی بهشتی «فراتر از تقدیر» / كشید جانب دوزخ «ره میان بر» ما». [هزاره / ۳۴۹]
بنابراین دو عامل _ كه در تحلیل نهایی دو روی یك سكه اند _ رخ می نماید: یكی فراتر از تقدیر بودن آن بهشت موعود و دیگری میان بر بودن راه وصول به آن كه می شود از این دو عامل به متناسب نبودن ظرفیت های فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه با محتوای آن آرمان های بلند تعبیر كرد. شاعر مروری بر «راه میان بر» می كند. می بیند «قهرمانان» این راه «شقایق» ها بوده اند كه زندگینامه شان را چنین هنرمندانه فشرده كرده بود: «رایت خون به دوش وقت سحر / نغمه ای عاشقانه بر لب باد / زندگی را سپرده در ره عشق / به كف باد و هر چه باداباد» [آینه / ۴۲۹].
«شقایق ها»یی كه در پهنه تاریخ نمونه های درخشان خود را در سیمای «حلاج»، «حروفی» و «عین القضات» یافته اند [بزرگانی كه شاعر تا دم آخر تا «خطابه بدرود» (هزاره / ۴۹۳) پاكی و فداكاری آنها را می ستاید.] (آینه / ،۲۷۵ ،۴۸۸ ۴۹۰)آنها برای رسیدن به آرمانشهر خود [شهری كه آن سوی شقایق می شود طالع/... دروازه های عالمی دیگر/ به روی آدمی دیگر/... شهری كه از دروازه های آن/ هم بوی جوی مولیان خیزد/ هم یادیار مهربان آید (آینه /۴۷۲)] «رایت خون» از دل سنگ برمی آوردند و «به جنون» صلابت صخره كوهسار می شكستند. شقایق ها تنها سرودی كه می پسندیدند «غزل در مایه شور و شكستن» بود و تنها شرابی كه می نوشیدند اكسیری بوده كه به یك جرعه «ویران كند، دوباره بسازد».[آینه/ ۴۳۴ ، ۲۹۲]آنها به مدد آذرخش و تندر و توفان و حتی «انفجار صاعقه» می خواستند «خیمه قبایل تاتار» را «آتش» بزنند تا «فصل پنجمی» آغاز شود كه در پناهش دیوارهای واهمه فرو ریزند و كوچه باغ های نیشابور سرشار از ترنم «مجنون» شود آن هم مجنون «بی قلاده و زنجیر». [آینه/۲۴۷] شاعر آن لحظه های زلال و ساده را به خاطر می آورد و تلخندی می زند و معصومانه زیر لب زمزمه می كند «آن روزها جوانی ما بود». [هزاره/۱۰۸ ] اكنون كه در كوره تجربیات تاریخی و تاملات ذهنی آبدیده شده است از خود می پرسد آیا به راستی برای رقم زدن سرنوشتی روشن تر از صبح تنها رایت خون به دوش كشیدن كفایت می كرد؟ آیا می شد سرنوشت «نیشابور» را در تلاطم امواج فتنه ها با «هرچه باداباد» گره زد؟ آیا عقلاً امكان داشت كه از معبر هولناك «ویرانی» و «انفجار صاعقه» دیوارهای «واهمه» را در كوچه باغ های نیشابور فرو ریخت تا پرستوها به «ستاره برگ ناهید» برای هم غزل بنویسند؟ شاعر به روشنی دریافته است كه حاملان رایت آرمان آزادی نباید كسانی از تبار حلاج ها و عین القضات ها باشند كه مركب معراج مرد را «جوشش خون» می دانند. [آینه ها/۴۸۸]
پس به سراغ «فردوسی و خیام» می رود كه از «دانایی و داد و خرد» داد سخن می دهند.[ هزاره/ ۱۳ ] لاجرم «سرود سرخ اناالحق» [آینه/۲۷۵] جایش را به ترانه خیام می دهد، ترانه ای كه «برای رهایی از شب» بر لبان آن حكیم علی الاطلاق چون جویباری از روشنی جاری بوده است.[ هزاره/ ۳۲۴ ] شكست به شاعر می آموزد كه آینده «نیشابور» را به جای «عشق» با «خرد» پیوند بزند و «خرد» به شاعر می آموزد كه بر حماسه «بی قهرمان» درود بفرستد. [هزاره / ۶۷ ، ۱۶۰ خرد به شاعر می آموزد «شتابكاری» نكند و راه بهشت را «تمام» بپیماید زیرا تحقق آرمان آزادی و رفاه «تنها» از طریق بسترهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی متناسب حاصل می شود. شاعر كه «واقع بینی» را جایگزین خیال پردازی كرده بضاعت تنگ «نیشابور» را برای نیل به «بویه رهایی» كاملاً پیش چشم دارد. آخر فراوان هستند كسانی كه مانند آن «زن ابیانه» آرزوها و نگاهشان به همان شیوه و آئین باستان باقی است. [هزاره/۶۴] این وقوف و آگاهی ژرف البته سوق دهنده شاعر به سمت نومیدی و انفعال نیست كه برعكس «تو در این انتظار پوسیدی/ كه كلید رهایی ات را باد/ آرد و افكند به دامانت».[هزاره/۳۴۱ ] باید كاری كرد! وظیفه هر انسان مسئول و آگاه این است كه اولاً: بكوشد تا آرمان رهایی را چون «مشعله ای در ظلام» به دست كودك فرداها بسپارد و دیگر تلاش نماید تا «فر و فرهنگی دیگر» جایگزین «باورهای فرتوت» گردد. [یكی فرهنگ دیگر/ نو/ بر آرای اصل دانایی] (هزاره/ ۳۵۹ ۲۹،) «امید» جوهره نگاه شفیعی به آینده است و مولفه اصلی ایجاد این «امید»- به رغم جریان امور- این است كه شفیعی غایت زندگی را نه در «وصال» آرمان ها كه در «طلب» آرمان ها قرار داده است. معنای زندگی و انسانیت حقیقی انسان به تداوم مستمر این «طلب» پیوند خورده است. برای شفیعی «رهسپار» بودن بیشتر از «رسیدن» اهمیت دارد. اصلاً «قرار زندگی از بیقراری است». [هزاره/۴۶۵] پس «ای خوشا رفتن و رفتن...» اصالت طلب نزد شاعر به «اصالت آزمون» منجر می شود.


«یك بار دیگر آزمون كن نغمه ای در پرده دیگر» به همین دلیل او این همه «شادی آغاز» را خوش دارد چون هر آغازی طلیعه «تجربه ای» تازه است و از بطن این تجربه های متوالی متراكم متزاید سرانجام و اندك اندك آن «فر و فرهنگ» بایسته برای تحقق آرمان رهایی و رفاه زاده می شود كه «هر باغ در هسته ای بوده/ وان هسته در هسته ای/ تا جهان بوده این هسته/ پیوسته بوده است»[هزاره/۴۴۴ ]. این «بینش» او را مطمئن می سازد كه «عاقبت آن صبح خواهد رست/ نزمیان باور فرتوت ما/ اما/ از میان دفتر نقاشی اطفال» [هزاره/۲۵۶]. شاید پرسیده شود ای بسا گل آرزو زمانی شكوفا شود كه زما هر تكه ای افتاده جایی. شاعر از این حقیقت تلخ آگاهی دارد. از این رو است كه گاه آرزو می كند «كاش ما نیز می توانستیم/ زندگی را ذخیره می كردیم/ بهر آن روزهای روشن و شاد»[ هزاره/۲۳۹] و گاه اعتراف كه «بس آزمودم/ مرغی كه پیغام بهاران دارد/ خود بهری از باغ و بهارانش نیست». [هزاره/۴۶۴] اما این «ناگزیر دهر» است و راه دیگری نیز وجود ندارد چون تجربه نشان داده كه هر راهی جز راه «خرد» به بیراهه منتهی می شود. اینجا است كه باید نسل اكنون رضا به داده دهد و سرافراز باشد كه «در وزش وحشت و تلاطم پائیز/ نسترن از شاخ و برگ خویش پلی ساخت/ بهر عبور شكوفه: كودك فردا»[ آینه/۴۷۵]. پس «منزه است درختی كه می زید به یقین/ تمام شب را در انتظار صبحدمان»[ هزاره/۲۹۲]. هم سرشتی و هم سرنوشتی شاعر با «گل آفتابگردان » - كه قهرمان حماسه بی قهرمان دوران پختگی شاعر است- در اینجا چهره می نماید: «تو همه درین تكاپو/ كه حضور زندگی نیست/ به غیر آرزوها/ و به راه آرزوها/ همه عمر/ جست و جوها/ من و بویه رهایی/ و گرم به نوبت عمر/ رهیدنی نباشد/ تو و جست و جو/ وگرچند رسیدنی نباشد.»[ هزاره/۲۰۵] مسئله سرنوشت ساز دیگری كه اینجا باید مطرح شود این است كه شاعر اكنون دیگر ستایشگر بی ملال «هر آن چیز از زمره زندگانی/ هر آن چیز با مرگ دشمن» است و مهمترین شعارش اینكه: «زنده باد زندگانی/ مرگ بر مرگ»[هزاره/ ۳۹۱ ۴۶۳، ] پس نسل حاضر باید بكوشد «زندگی» كند. زندگی در نگاه او گستره بی كرانه ای است كه دوسو دارد: «نیمی از آن در من است و نیم از آن بر من/ نیمه در من بهارانی پر از باغ است/ نیمه بر من... كویر كور تبداران».[ هزاره/۴۲۹] «اعتدال» كه مهمترین دستاورد شاعر از عرصه آزمون های سخت است حكم می كند كه «انسان» برای اینكه كاملاً «انسان» باشد در هر دوسوی این گستره زندگی كند. هم در حد وسع بكوشد از «ظلام ظالم بر من» بكاهد و هم بر شكوه و چراغانی «نیمه درمن» بیفزاید؛ باید تلاش كند كه از «نیمه در من» مامنی بسازد برای پناه بردن و نفس تازه كردن از آفات «نیمه برمن». همدلی با طبیعت و غور در اعماق فرهنگ _ كه شیوه شاعر است- دو راه عمده برای «افزودن بر اقالیم وجود» و غنادادن به آفاق زندگی است. آری باید از هر فرصت و امكانی بهره برد «باید برویی و برآیی مثل بذری «نو»/ در فرصتی كوتاه تر از خطبه تندر/ و از همه ذرات هستی سهم خود را چیره بربایی/ از تابش خورشید تا باران جر جر روی بام كهنه هاجر/ یك بار دیگر آزمون كن نغمه ای در پرده ای دیگر». [هزاره/۳۵] راستی آهنگ سخن شاعر- كه شارح بزرگ آثار مولانا است- در روزگار پختگی چقدر به لحن كلام خیام شبیه شده است آنجا كه می فرمود: «بربای نصیب خویش كت بربایند»!
میلاد عظیمی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید