یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


پارادوکس در داستان


پارادوکس در داستان
پیدایش پارادوكس احساسی و عاطفی در واكنش به رویدادها و شخصیتهای داستانی تحت تاثیر سه فرضیه ظاهرا متناقض با یكدیگر قرار دارد. این در حالی است كه هریك از تئوری های یادشده به تنهایی می تواند توجه همگان را جلب كند و باورپذیر باشد:
الف) خواننده در صورتی می تواند رابطه حسی قوی و پایداری با داستان برقرار سازد و از مطالعه داستان لذت ببرد كه رویدادها و شخصیت های داستانی را همچون رویدادها و شخصیت های حقیقی بپذیرد. به عبارت ساده تر زمانی خواننده كاملا در بستر داستان غوطه ور می گردد و نسبت به حوادث رخ داده واكنشی احساسی نشان می دهد كه خود را واقعا در موقعیتی حقیقی ببیند.
ب) خواننده هنگام مطالعه داستان به هیچ عنوان نمی تواند دچار حالات احساسی و عاطفی شود و هیچ گونه رابطه حسی میان او و اثر پدید نمی آید.
ج) خواننده به خوبی می داند كه در عالم خیال با حوادث داستانی روبه رو شده است. با این حال تحت تاثیر شخصیتها و رویدادهای داستانی قرار می گیرد و دچار دگرگونی می شود.
فیلسوفانی كه در وادی ادبیات و هنر فعالیت می كنند دقیقا نسبت به مسائل مطروحه اشراف دارند و به نویسندگان داستانی توصیه هایی می كنند تا بهتر بتوانند مخاطبان خود را تحت تاثیر قرار دهند. در همین ارتباط برخی از صاحب نظران بر این باورند كه واكنش احساسی خواننده به داستان تنها پذیرفتن و باور كردن حوادث است و در صورت رعایت این اصل به راحتی چنین حس و حالی در او ایجاد می شود. در حقیقت آنها برای بروز چنین حالات حسی و عاطفی، تحقیق و ارائه تئوریهای مختلف را جایز نمی دانند و تنها باورپذیری خواننده را شرط غوطه خوردن در بستر داستان می دانند.
برخی دیگر از صاحبان عقیده بر این مسئله پافشاری دارند كه در هنگام مطالعه داستان نیازی به بروز چنین حس و حالی نیست و باید واقع بینانه به مصاف با رویدادها و شخصیتهای داستانی رفت. كولین رادفورد (Colin Radford) در كتاب خود تحت عنوان «پاسخ به نقدهایم» در بخش «وحشتها و داستان» - كه در سال ۱۹۷۵ منتشر شد - می گوید: توانایی ظاهری خواننده برای نشان دادن واكنش احساسی و روحی به حوادث و شخصیتهای داستانی امری نامعقول، بی ربط و اشتباه است.
بسیاری از نویسندگان و منتقدین در سطح جهانی نسبت به ادعاهای رادفورد واكنش نشان داده آنها را نپذیرفتند. مخالفان رادفورد معتقدند كه خواننده هنگامی كه خود را در فضای داستانی وارد می سازد و شرایط پیرامونش را می پذیرد و به آن باور دارد بروز واكنشهای احساسی چون ترس، هیجان، غصه، غم، حسرت، شادی و... را كاملا حس می كند و دقیقا دچار فعل و انفعالات فیزیكی می شود كه در دنیای واقعی با آن مواجه است. این دسته از افراد چنین ادعا می كنند كه خواننده برای دنبال كردن داستان نیازمند پذیرش فضا، شخصیتها و حوادث داستانی است.
بر همین اساس، مخالفان رادفورد، تئوری مطرح شده وی را تحقیر و استهزای تواناییهای انسان تلقی می كنند. طبق نظر رادفورد انسان قادر به نشان دادن عواطف و احساسات خود نسبت به حوادث داستانی نیست.
باید به این مسئله توجه داشت كه خواننده داستان همواره تمایل شدیدی به پذیرش موقعیتهای داستانی و درگیر كردن خود با رویدادها و ماجراها دارد. در عین حال كه خواننده امروزی با خواننده نسلهای قبل بسیار متفاوت است. خواننده امروز به راحتی هر مسأله ای را باور نمی كند و به اصول دلالتگری و مستندسازی بسیار پایبند است. در صورتی كه خواننده دیروز به راحتی حوادث و رویدادهای غیرمنتظره و جذاب را می پذیرفت و برای پایان بندیهای خوشایند و دست یازیدن قهرمانان داستان به اهداف دور از ذهنشان لحظه شماری می كرد.
خواننده امروز دوست ندارد بازیچه دست نویسنده قرار گیرد. او از فریب خوردن بیزار است و همواره هوش و توانمندی خود را در تحلیل موشكافانه داستان و پیش بینی حوادث آن می داند. او در صورتی كه احساس كند فریب نویسنده را خورده است احتمال دارد از ادامه مطالعه داستان سر باز زند و گاه دیگر آثار آن نویسنده خاص را نیز مطالعه نكند.
خواننده داستان معمولا در بدو كار هنگامی كه صفحات آغازین داستان را پشت سر می گذارد خود را بر سر یك دوراهی می یابد. او در وجود خود نوعی كشمكش را احساس می كند مبنی بر اینكه حوادث روی داده در داستان را همچون حوادث حقیقی بپذیرد و یا خود را درگیر رویدادهای آن نكند و به نوعی از داستان و شخصیتهای آن فاصله بگیرد. در این ارتباط نوع شخصیت خواننده، گرایشات درونی و پیشینه او، در نوع برخوردش با رویدادهای داستانی تاثیرگذار خواهد بود. لازم به ذكر است نوع برخورد خواننده با داستان در میزان تاثیرپذیری اش سهم بسزایی ایفا می كند. خواننده ای كه خود را در بستر داستانی رها می سازد و حقایق داستانی را چون حقایق زندگی می پذیرد، از مطالعه بیشتر لذت می برد تا خواننده ای كه در مقابل تاثیر داستان سد می بندد و احساسات و عواطف ناب خود را بروز نمی دهد.
باید به این مسئله توجه داشت كه ناتوانی در ایجاد رابطه حسی با داستان و دور ساختن فرد از رویدادهای داستانی با مطالعه دقیق انتقادی تفاوت زیادی دارد. در نوع دوم فرد خود را در جریان حوادث داستانی قرار می دهد اما سعی می كند به نكات پشت پرده و مفاهیم ارزشمند نهفته در اثر هم توجه كند. او هم از ماجرا و حوادث داستانی لذت می برد و هم از درك مفاهیم پیچیده و مبهم آن.
طبق نظر منتقدین صاحب نام، بهترین شیوه، تلفیق میان پی گیری حوادث داستانی و نقد موشكافانه و اصولی داستان است. اگر در شیوه تحلیل داستان زیاده روی شود، امكان دارد قدری از لذت مطالعه داستان از میان برود. از این رو منتقدین به علاقه مندان داستان توصیه می كنند كه آثار ارزشمند را دوبار مطالعه كنند: یك بار برای لذت بردن از پی گیری حوادث و نشان دادن عواطف و احساسات و یك بار هم به منظور كشف مفاهیم پشت پرده و مهم. در عین حال كه خواننده بسیار پرتجربه قادر است در هنگام مطالعه هردو شیوه را به كار گیرد. او حتی لذت مطالعه را در نقد داستان و كشف رازها می داند. اصولا دوباره مطالعه كردن داستان فواید بسیاری دارد اما از آنجا كه انسان قرن معاصر بسیار گرفتار است آن چنان فرصت دوبار مطالعه كردن یك اثر را ندارد.
رادفورد در ارتباط با رویارویی خواننده و حوادث تكان دهنده و هیجان برانگیز داستانی می گوید كه خواننده تنها می تواند درگیر حوادث پیچیده و ناگوار شود بی آنكه دچار ترس و وحشت گردد. او تنها در صورتی خواننده را مجاز به درگیر شدن در داستان می داند كه شرایط بسیار سختی برای قهرمان داستان روی داده باشد.
رادفورد معتقد است خواننده اگر احساس كند كه شخصیت اصلی داستان آن چنان به زحمت نیفتاده دیگر ضرورتی ندارد با او همدردی كند و اصلا او را درك نماید. او توصیه می كند كه خواننده با دقت و با دید واقع بینانه در جریان داستان وارد شود و تمام حوادث داستانی را به دور از احساس و عاطفه قلبی با قدرت تعقل و منطق خشك بررسی كند.
من تنها می توانم با قدرت تعقل و تدبیر در جریان حوادث داستانی قرار گیرم آن هم در صورتی كه احساس كنم شخصیت اصلی در مخمصه بزرگی گرفتار شده و باید به حالش دل سوزاند. درحقیقت رادفورد تمایلی به بروز حالات احساسی و عاطفی شدید ندارد و آن چنان خود را در كوران حوادث قرار نمی دهد.
دیدگاههای رادفورد با مخالفت جمع بی شماری از صاحبان اندیشه و قلم مواجه شده است. آنها در جواب به ادعاهای رادفورد می گویند كه او متوجه این قضیه نبوده كه خواننده كاملا می تواند در بطن داستان غوطه ور شود و خود و موقعیت فیزیكی اش را فراموش كند. طبق نظر آنها خواننده این توانایی را دارد تا كاملا خود را در محیط داستانی قرار دهد، صداها را بشنود، بوهای مختلف را استشمام كند و عملا نسبت به رویدادهای مختلف واكنش نشان دهد. او حتی می تواند كتابی را كه مقابلش گرفته و موقعیتی را كه در آن قرار دارد فراموش كند.
رادفورد بالعكس معتقد است: اگر خواننده بر حسب تصادف فراموش كند كه در چه موقعیتی است و در حال خواندن كتاب است دیگر از مطالعه داستان لذت نخواهد برد. او در چنین شرایطی قدرت تعقل و تفكر خود را نیز از دست می دهد. و زمانی كه انسان از تفكر رویگردان شود عملكرد او دیگر ارزشی ندارد. متخصصین وادی ادبیات بر این باورند كه انسان هم زمان با دنبال كردن حوادث داستانی و نشان دادن حالات روحی و عاطفی می تواند به قیاس میان حوادث داستانی و حوادث روی داده در زندگی واقعی بپردازد. او می تواند میان اطلاعات به دست آورده از داستان و اطلاعاتی كه از قبل كسب كرده تلفیق ایجاد كرده، نقاط مشترك و متناقض آن را دریابد و حتی به نتیجه گیری دست یازد. در این ارتباط، برخی معتقدند كه تحلیل و قیاس میان اطلاعات گذشته و فعلی باید پس از فرایند مطالعه كتاب باشد. ابتدا تمام كتاب یك جا خوانده شود و بعد تحلیل انجام گردد و یا یك فصل یك فصل مطالعه گردد و بعد تحلیل شود. در مورد ایجاد رابطه حسی میان خواننده و اثر، برخی از منتقدین چنین ادعا می كنند كه ایجاد چنین حسی تنها وظیفه خواننده نیست. نویسنده نیز نقش بسیار مهمی در این كار ایفا می كند. نوع شخصیت پردازی و نشان دادن رفتارهای خاص هر شخصیت باید در خواننده ایجاد انگیزه كند و حال و هوای مناسبی برقرار سازد. به عبارت دیگر شخصیتهای داستانی می توانند به تنهایی خواننده را به سمت خود جذب كنند. آن چنان كه بسیاری از شخصیتهای معروف داستانی چون الیزابت و دارسی (در غرور و تعصب) ژاور (در بینوایان) و هملت دانماركی. . . هیچ گاه از یاد خواننده داستان نمی روند و همواره در یاد او هستند.
در واكنش به چنین پدیده ای، رادفورد می گوید: نشان دادن حالات درونی فرایندی غیرعقلانی و نامعقول است. در چنین فرایندی هیچ گونه پارادوكسی وجود ندارد. این در حالی است كه غالب منتقدین پارادوكس را دقیقا در بروز حالات احساسی می دانند و عدم وجود چنین حالتهایی را نشانه فقدان پارادوكس قلمداد می كنند.
در پایان باید اذعان داشت كه انسان موجودی بسیار پیچیده است. متخصصین تمامی رشته های علوم انسانی سالیان درازی است كه درباره انسان هویت و فعل و انفعالات درونی او به تحقیق مشغول هستند اما همچنان در شناخت انسان وامانده اند و متفق القول قادر به بیان حتی یكی از نظریات درباره او نیستند. به همین دلیل طرح مباحثی از این دست پیرامون حالات و رفتارهای درونی انسان هنگام مواجه شدن با حقیقت محض و یا دنیای خیال و وهم آن طور كه باید و شاید قابل اثبات نیست و هیچ یك از فیلسوفان وادی ادبیات نتوانسته در این زمینه نظریات خود را اثبات كنند.
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید