دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

شمّه ای از اخلاق ، صفات و کرامات ابامحمّد حسن بن علی علیهماالسلام


شمّه ای از اخلاق ، صفات و کرامات ابامحمّد حسن بن علی علیهماالسلام
امام حسن علیه السلام از نظر خلق و خوی ، سیره و بزرگواری بیش از همه کس به رسول خدا صلی اللّه علیه و اله شباهت داشت .(۷۹۳)
از انس بن مالک نقل شده است که می گوید: کسی که بیش از حسن بن علی علیه السلام به رسول خدا صلی اللّه علیه و اله شباهت نداشت .(۷۹۴)
نقل شده است که امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: ((حسن بن علی علیه السلام از سینه تا سر، و حسین علیه السلام از سینه به پایین ، بیش از همه کس به رسول خدا صلی اللّه علیه و اله شباهت داشت .))(۷۹۵)
آورده اند که فاطمه علیهماالسلام پسرانش ؛ حسن و حسین را در وقت بیماری رسول خدا صلی اللّه علیه و اله که در همان بیماری از دنیا رفت ، خدمت آن حضرت آورد، عرض کرد: ((یا رسول اللّه این دو، پسران تو هستند، چیزی به یادگار به ایشان بسپار فرمود: امّا حسن ، سیرت و بزرگواری مرا دارد و امّا حسین ، جود و شجاعت مرا دارا است .))(۷۹۶)
جنابذی چنین نقل کرده است : ((امّا حسن ، هیبت و آقایی مرا دارد و امّا حسین
جراءت وجود مرا.))(۷۹۷)
سعید بن عبدالعزیز نقل کرده ، می گوید: امام حسن علیه السلام شنید مردی از پروردگار تقاضا دارد که ده هزار درهم نصیب او کند. امام حسن علیه السلام پس از شنیدن درخواست او به منزلش برگشت و آن مبلغ را برای وی فرستاد.(۷۹۸)
نقل شده است که مردی خدمت امام حسن علیه السلام رسید و حاجتی درخواست کرد. فرمود: ((حق درخواست تو در نظر من بزرگ ، و اطلاع من از آنچه برای تو لازم است نیز در نظر من مهم است ولی دست من از رساندن آنچه که شایستگی داری کوتاه است ، در حالی که کثیر در پیشگاه ذات مقدس خدا اندک است ، و آنچه در ملک من است در برابر ادای شکر و سپاس تو کافی نیست حال اگر تو اندک مرا بپذیری و زحمت کوشش و اهتمام بر آنچه را که از واجب تو بر عهده من است از من بر طرف سازی ، در این باره اقدام می کنم . عرض کرد:
یابن رسول اللّه ، من اندک را پذیرایم و از لطف و بخشش شما سپاسگزارم و اگر هم چیزی ندهید عذر شما را قبول دارم . پس امام حسین علیه السلام وکیلش را طلبید و مخارجش را محاسبه کرد تا به آخر رسید، فرمود: هر چه از سیصد هزار درهم بیشتر است بیاور، پنجاه هزار درهم حاضر کرد. فرمود: آن پانصد دینار چه شد؟ عرض کرد: نزد من است ، فرمود: آن را هم بیاور، آورد، تمان آن درهم و دینارها را به آن مرد داد و فرمود: کسی را برای بردن آنها بیاور، او رفت و دو باربر آورد، امام حسن علیه السلام یک رداء هم برای کرایه آن دو باربر داد. غلامان امام علیه السلام سوگند یاد کردند که در نزد ایشان حتی یک درهم نمانده است . امام علیه السلام فرمود:
لیکن من امیدوارم که نزد خدا پاداش فراوانی داشته باشم .(۷۹۹)
ابوالحسن مداینی نقل کرده ، می گوید: حسن و حسین علیهماالسلام و عبداللّه بن جعفر به قصد حج بیرون شدند، توشه سفرشان تمام شد، گرسنه و تشنه ماندند، گذرشان به خیمه پیرزنی افتاد، پرسیدند: نوشیدنی داری ؟ گفت : آری . پس شترها را خواباندند، آن زن که جز یک گوسفند در گوشه خیمه چیزی نداشت رو به آنها کرد و گفت : این گوسفند را بدوشید و شیرش ‍ را میل کنید. آنها چنان کردند، پرسیدند: غذا هم داری ؟ گفت : خیر، جز همین گوسفند چیزی نداریم .
باید یکی از شما آن را بکشد و من غذایی برای خوردن شما فراهم کنم ، یکی از آنها بلند شد و گوسفند را سر برید و پوست کند، سپس آن زن غذایی برای ایشان فراهم کرد و آنها خوردند و بعد ماندند تا خنک شدند و چون عازم رفتن شدند به آن زن گفتند: ما از مردم قریش هستیم ، آهنگ این سمت را داریم و اگر به سلامت برگشتیم ، نزد ما بیا که ما به تو نیکی خواهیم کرد، سپس حرکت کردند و رفتند. هنگامی که شوهر آن زن آمد، زن جریان آن مردان و گوسفند را برای شوهرش نقل کرد، مرد عصبانی شد و گفت:
وای بر تو، گوسفند مرا برای کسانی که نمی شناسی ، می کشی بعد به من می گویی که مردانی از قریش بودند. این گذشت ، پس از مدتی به ضرورتی آن زن و مرد به مدینه رفتند. آنها کارشان این بود که شتر به آن جا می بردند و می فروختند و از این راه زندگی می کردند.
گذر پیر زن به یکی از کوچه های مدینه افتاد، اتفاقا امام حسن علیه السلام که در منزلش نشسته بود، پیر زن را شناخت ول پیر زن آن حضرت را نمی شناخت . حضرت غلامش را فرستاد تا پیر زن را برگرداند. به او فرمود: ای بنده خدا آیا مرا می شناسی ؟ عرض کرد: خیر. فرمود: من همان مهمان شما هستم در فلان روز، پیر زن گفت : پدر و مادرم فدایت ، من شما را نشناختم ، فرمود: اگر تو مرا نمی شناسی ، من تو را می شناسم آنگاه امام حسن علیه السلام دستور داد از گوسفندان زکات (که برای فروش آورده بودند) هزار گوسفند برای آن زن خریدند و هزار دینار هم به او دادند و او را به همراه غلامش نزد برادرش ، امام حسین علیه السلام فرستاد. امام حسین علیه السلام پرسید:
برادرم حسن چقدر پاداش داد؟ عرض کرد: هزار دیار و هزار گوسفند. امام علیه السلام با شنیدن این سخن دستور داد به مقدار مرحمتی امام حسن علیه السلام به او بدهند سپس همراه غلامش او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد.
عبداللّه پرسید: حسن و حسین علیهماالسلام چقدر پاداش دادند؟ عرض ‍ کرد: دو هزار دینار نقد و دو هزار گوسفند. عبداللّه نیز دستور داد دو هزار دینار و دو هزار گوسفند به او دادند و گفت : اگر اول نزد من آمده بودی ، آنها را به زحمت انداخته بودی ! پیر زن با همه این اموال نزد شوهرش ‍ بازگشت .(۸۰۰)
از قول عایشه نقل شده است که مردی از اهل شام وارد مدینه شد، دید مردی بر استر زیبایی سوار است ، گفت : بهتر از او کسی را ندیده بودم ، دلم شیفته او شد، پرسیدم : کیست ؟ گفتند: حسن بن علی بن ابی طالب است دلم پر از کینه و خشم و حسد شد از این که چرا علی علیه السلام چنین فرزندی داشته باشد! به سمت او رفتم و گفتم :
تو پسر پسر ابوطالبی ؟ گفت : من پسر او هستم گفتم : تو پسر فلان پسر فلان پسر فلانی ! شروع کردم به دشنام دادن و ناسزا گفتن به او و پدرش و او همچنان ساکت بود تا این که من شرم کردم ، همین که حرف من تمام شد، خندید و فرمود: گمان می برم که غریبی و از مردم شام هستی ؟ عرض کردم : آری ، فرمود: بنابراین همراه من بیا تا اگر به منزل احتیاج داری ، به تو منزل بدهم و اگر به پول نیازمندی ، به تو پول بدهم و هر حاجتی که داری بر آورده کنم . با شنیدن این سخنان ، از او شرمنده شدم و از اخلاق کریمه اش تعجب کردم و برگشتم در حالی که چنان او را دوست می داشتم که هیچ کس را آنقدر دوست نداشتم .(۸۰۱)
از محمّد بن علی نقل شده که می گوید: امام حسن علیه السلام فرمود: ((من از پروردگارم شرمنده خواهد شد، اگر او را ملاقات کنم در حالی که پیاده برای زیارت خانه اش نرفته باشم . از این رو بیست مرتبه با پای پیاده به مکه رفت .))(۸۰۲)
از ابونجیح نقل شده است که حسن بن علی علیه السلام پیاده سفر حج کرد و اموالش را (در راه خدا با فقرا) به دو قسمت تقسیم کرد.(۸۰۳)
از شهاب بن ابی عامر نقل شده است که حسن بن علی علیه السلام دو مرتبه تمام اموالش را با خدا تقسیم کرد حتی یک لنگه کفش از جفت کفشش را داد.(۸۰۴)
از علی بن زید بن جذعان نقل شده که گوید: حسن بن علی علیه السلام دوبار تمام مالش را در راه خدا داد و سه مرتبه هم هر چه داشت با خدا تقسیم کرد، به طوری که یک لنگه نعلینش را می داد و یکی را نگاه می داشت و یک لنگه کفش را می داد و یکی را نگاه می داشت .(۸۰۵)
از ابن سیرین نقل شده که می گوید: حسن بن علی علیه السلام با زنی ازدواج کرد، پس صد کنیز و با هر کنیز هزار درهم برای او فرستاد.(۸۰۶)
از حسن بن سعید از قول پدرش نقل شده که می گوید: حسن بن علی علیه السلام با دو زن به عقد موقت ، در برابر بیست هزار درهم و چند مشک عسل ازدواج کرد، یکی از آنها - که به نظر من زن حنفیه باشد - گفت : متاعی ناچیزی از دوستی جدا شدنی !(۸۰۷)
از آن حضرت درباره بخل پرسیدند، فرمود: ((بخل آن است که شخص ‍ آنچه را که در راه خدا داده از بین رفته ، ببیند و آنچه را که نداده مایه شرافت بیندازد.))(۸۰۸)
مردی خدمت آن حضرت رسید و گفت : فلانی درباره شما بدگویی می کند. فرمود: ((مرا به زحمت انداختی ، اکنون از خدا می خواهم که هم از من بگذرد و هم از او.))
کمال الدین بن طلحه می گوید (۸۰۹) نقل کرده اند که روزی حسن بن علی علیه السلام شستشو کرد و با جامه ای گرانقدر و ظاهری آراسته و سیمایی درخشان و شمایلی زیبا از خانه بیرون شد در حالی که بوی خوشش در اطراف پراکنده بود و چهره اش از زیبایی می درخشید و شکل و شمایلش در صورت و معنی ، کامل و خوشبختی از نگاههایش آشکار و وفور نعمت از بخشندگیهایش معلوم بود. و خداوند قادر متعال خوشبختی را بر او مقرر فرموده بود.
سپس به استری چابک و تندرو سوار شد و صفهایی از اطرافیان و خدمتکاران در اطراف او حرکت کردند، به طوری که اگر عبد مناف (جد (اعلای ) پیامبر صلی اللّه علیه و اله ) او را می دید هر آینه با افتخار به او بینی ها را به خاک می مالید و پدر و جدش را در روز مباهات به دیگران با هزاران خو و خصلت افتخارآمیز بر می شمرد. در سر راهش از مستمندان یهود، پیر فرتوت بیچاره ای که بیماری بر او چیره شده و ذلت و خواری او را فرا گرفته و تنگدستی او را از پا در آورده بود و پوستش به استخوانها چسبیده و سستی پاها به سراغ او آمده و تنگدستی زمام اختیار او را گرفته و بد حالی او را علاقمند به مرگ نموده ، و خورشید نیمروز، گوشت بدنش را کباب کرده و کف پایش را به زمین چسبانیده و موهای بلند سرش را ریخته بود و طولانی شدن گرسنگی شکم او را نحیف ساخته و در هم پیچیده بود و با این حال زار کوزه های پر و مشک آب را بر دوش می کشید و حالش چنان بود که در رهگذر، دلهای سخت را متوجه خود می ساخت ، خود را بر امام علیه السلام عرضه داشت و آن حضرت را متوقف کرد و گفت :
یابن رسول اللّه ! نسبت به من انصاف دهید! فرمود: در چه جهت ؟ عرض کرد: جد شما می گوید: ((دنیا زندان مؤ من و بهشت کافر است )) در حالی که تو مؤ منی و من کافرم با وجود این دنیا را برای شما جز بهشت نمی بینم ، از نعمت دنیا و لذت ان برخوردارید و برای خود جز زندانی نمی بینم که سختی اش مرا هلاک کرده و بی چیزی اش مرا به نابودی کشانده است . امام حسن علیه السلام همین که سخن او را شنید نور تاءیید در چهره اش درخشید و از گنجینه علمش پاسخی مطابق با درک او بر آورد و برای آن پیرمرد یهودی ، خطای پندار و سستی اعتقادش را آشکار ساخت و فرمود:
((ای پیرمرد! اگر تو توجه داشته باشی به آنچه خدای تعالی برای من و برای مؤ منان در سرای آخرت فراهم کرده است ، چیزهایی که نه چشمش دیده و نه گوشی شنیده ، هر آینه خواهی دانست که من پیش از انتقال به آن عالم ، در این دنیا میان زندان تنگی هستم ، و اگر به آنچه خداوند برای تو و هر کافری در سرای آخرت از زبانه آتش دوزخ و شدت عذاب ابدی فراهم کرده است ، توجه کنی هر آینه خواهی دانست که تو هم اکنون پیش از رسیدن به آن جا در بهشت پهناور و نعمتی فراگیر هستی .))(۸۱۰)
تمام این بخش از کتاب (( کشف الغمه )) نقل شد.
فصل :امّا کرامات آن حضرت : کلینی در کافی (۸۱۱) به اسناد خود از حبابه والبیّه نقل کرده است که گفت : امیرالمؤ منین علیه السلام را میان پیش قراولان سپاه دیدم - تا آن جا که می گوید - عرض کردم : یا امیرالمؤ منین ! خدایت رحمت کند! نشانه امامت چیست ؟ فرمود: آن سنگریزه را بیاور. و با دست اشاره به سنگریزه ای کرد.
آن را خدمت حضرت آوردم ، پس با انگشتری اش آن را مهر کرد. سپس رو به من کرد و فرمود: ای حبابه ! هرگاه کسی ادعای امامت کرد و توانست همچنان که دیدی ، مهر کند بدان که او امام است و اطاعتش ‍ واجب است و امام هر چه را بخواهد بداند چیزی از او پوشیده نمی ماند. حبابه می گوید: رفتم تا وقتی که امیرالمؤ منین علیه السلام از دنیا رفت . خدمت امام حسن علیه السلام رسیدم در حالی که او در مسند امیرالمؤ منین علیه السلام نشسته بود و مردم سؤ الاتی می کردند. فرمود:
ای حباب والبیه ! عرض کردم : بلی ای مولای من . فرمود: آنچه همراه داری بده ! من آن سنگریزه را دادم ، حضرت آن را برای من مهر کرد همان طوری که امیرالمؤ منین علیه السلام مهر کرده بود. حبابه می گوید: پس از او خدمت امام حسین علیه السلام رسیدم در حالی که میان مسجد رسول خدا صلی اللّه علیه و اله بود، مرا به نزدیک خود طلبید و خوش آمد گفت . سپس ‍ فرمود: در میان نشانه های امامت آنچه را که مورد نظر تو است وجود دارد، آیا تو دلیل امامت می خواهی ؟ عرض کردم :
آری سرورم ، فرمود: آنچه همراه به من بده ! سنگریزه را به آن حضرت دادم . او نیز برایم مهر کرد - حبابه می گوید - سپس نزد علی بن حسین علیه السلام رفتم و بقدری پیر شده بودم که بدنم را رعشه گرفته بود. و طول عمرم در آن وقت به صد و سیزده سال رسیده بود، دیدم که حضرت با انگشت سبابه به طرف من اشاره کرد، جوانی من برگشت ، حبابه می گوید: پرسیدم :
آقاجان ! بفرمایید از دنیا چقدر گذشته و چقدر مانده است ؟ فرمود: امّا نسبت به گذشته آری (معلوم است ) امّا نسبت به باقیمانده ، خیر، حبابه می گوید: سپس فرمود: آنچه همراه داری به من بده ، من سنگریزه را دادم ، آن حضرت مهر زد. بعدها خدمت امام باقر علیه السلام رسیدم ، او نیز مهر زد و بعد خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم او نیز مهر کرد و سپس حضور موسی بن جعفر علیه السلام رسیدم او نیز مهر کرد و سرانجام خدمت حضرت رضا رسیدم او نیز مهر کرد. و به طوری که محمّد بن هشام نقل کرده است ؛ حبابه بعد از آن نه ماه دیگر زنده بود.
کلینی به اسناد خود از امام صادق علیه السلام نقل کرده که می فرماید: ((سالی حسن بن علی علیه السلام پیاده راهی مکه شد، (در راه ) پاهایش ‍ ورم کرد. یکی از غلامان عرض کرد: اگر سوار شوید این ورم فرو می نشیند. فرمود: خیر، وقتی که این منزل رسیدیم سیاه پوستی پیش تو می آید و روغنی همراه دارد، روغن را از او بخر و چانه نزن . غلام عرض کرد: پدر و مادرم فدای شما، ای مولای من ، ما منزلی در پیش نداریم تا کسی باشد و چنین دارویی را بفروشد. فرمود:
چرا او پیش روی تو نزدیک آن منزل است . بقدر یک میل که رفتند، ناگاه چشمشان به آن سیاه افتاد، امام حسن بن علی علیه السلام به غلامش فرمود: برو پیش آن مرد و آن روغن را بگیر و بهایش ‍ را بپرداز، غلام آمد مرد سیاه پوست پرسید: ای غلام این روغن را برای که می خواهی ؟ گفت : برای حسن بن علی ، گفت مرا نزد او ببر، پس همراه او رفت و خدمت امام علیه السلام رسید.
ذو به آن حضرت کرد و گفت : پدر و مادرم فدایت باد، من نمی دانستم که شما به این روغن این نیاز دارید، اجازه بفرمایید که بهایش را نگیرم زیرا من غلام شما هستم ولی از خدا بخواهید تا به من پسری سالم مرحمت کند که دوستدار شما اهل بیت باشد زیرا من وقتی همسرم را ترک کردم درد زایمان داشت . حضرت فرمود: برو که خدا پسر سالم به تو ارزانی داشته که از شیعیان ما است .))(۸۱۲)
کلینی به اسناد خود از امام صادق علیه السلام نقل کرده که می فرماید: ((حسن بن علی علیه السلام در یکی از سفرهای حج عمره اش همراه مردی از اولاد زبیر بود که به امامت آن حضرت اعتقاد داشت ، در کنار یکی از برکه ها زیر درخت خرمای خشکیده ای که از بی آبی خشکیده بود فرود آمدند، زیر درخت برای امام علیه السلام فرشی انداختند و برای آن مرد زبیری هم فرش دیگری گستردند. زبیری گفت : اگر این درخت خرمای تازه داشت می خوردیم ، امام حسن علیه السلام به او فرمود:
خرما میل داری ؟ عرض کرد: آری حضرت دست به طرف آسمان بلند کرد و دعا کرد که من نفهمیدم چه گفت ، پس درخت سبز شد و به حال خود برگشت و بارو برگ آورد و خرمای تازه داد. ساربانی که شتران را از او کرایه کرده بودند. گفت : به خدا این جادوگر است ! امام حسن علیه السلام فرمود: وای بر تو، این جادو نیست بلکه دعای پسر پیغمبر است که مستجاب شده . آنگاه بالای درخت رفتند و هر چه خرما داشت چیدند و آنها را کفایت کرد)).(۸۱۳)
● فصل :
امّا شمایل آن حضرت ، در (( کشف الغمه )) (۸۱۴) از احمد بن محمّد بن ایوب مغیری نقل کرده اند که می گوید: رنگ چهره حسن بن علی علیه السلام سفید آمیخته به سرخی بود. آن حضرت چشمانی درشت و سیاه و گونه های کم گوشت داشت ، موهای سینه اش نرم ، محاسنش ‍ پرپشت ، بدنش پر مو، گردنش چون ظرف نقره ای ، استخوانبندیش قوی ، شانه فراخ ، میانه بالا، نه بلند و نه کوتاه ، با نمک و از جمله زیباترین مردمان بود. موهایش را با رنگ مشکی خضاب می کرد، موهایی پیچیده و بدنی نیکو داشت .
از کتاب (( الا ل ابن خالویه ع(( (۸۱۵) لغوی در خبر مرفوعی از عقبهٔ بن عامر نقل کرده ، گوید:
رسول خدا صلی اللّه علیه و اله فرموده است : ((بهشت عرضه داشت ، پروردگارا! مگر وعده ای ندادی که رکنی از ارکانت را در من ساکن کنی ؟ فرمود: وحی کرد: آیا راضی نیستی که تو را وسیله حسن و حسین بیارایم . پس بهشت پذیرفت و بر خود بالید چنان که عروسان می بالند.))(۸۱۶)
از کتاب (( الا ل )) به نقل از ابن عباس نقل شده می گوید: رسول خدا صلی اللّه علیه و اله فرمود: ((حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشتند، هر کس آنها را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس دشمن ایشان باشد، مرا دشمن داشته است .))(۸۱۷)
از جابر نقل شده که می گوید: رسول خدا صلی اللّه علیه و اله فرمود: ((بهشت مشتاق چهار تن از خاندان من است که خداوند آنان را دوست دارد و مرا ماءمور به دوستی ایشان کرده است : علی بن ابی طالب ، حسن ، حسین و مهدی که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می خواند.))(۸۱۸)
اخبار در فضایل و مناقب و جایگاه آن حضرت در نزد رسول خدا صلی اللّه علیه و اله و محبت پیامبر صلی اللّه علیه و اله نسبت به او از حد شما افزون و مشهورتر از آن است که بتوان پنهان کرد ولی در این جا مجال ذکر آنها نیست .
پاورقی ها :
۷۹۳- همان ماءخذ، ص ۱۵۴.
۷۹۴- همان ماءخذ، ص ۱۵۴.
۷۹۵- همان ماءخذ، همان ص ۱۵۴.
۷۹۶- همان ماءخذ، همان ص ۱۵۴.
۷۹۷- همان ماءخذ، همان ص ۱۵۴.
۷۹۸- همان ماءخذ ص ۱۶۶ و (( مطالب السؤ ول ، ص ۶۶.
۷۹۹- همان ماءخذ، ص ۱۶۷، و همان ماءخذ، همان ص .
۸۰۰- همان ماءخذ، ص ۱۶۶: و همان ماءخذ، همان ص .
۸۰۱- همان ماءخذ، ص ۱۶۷؛ و همان ماءخذ، همان ص .
۸۰۲- (( کشف الغمه ، )) ص ۱۹۶.
۸۰۳- (( کشف الغمه ، )) ص ۱۹۶.
۸۰۴- (( کشف الغمه ، )) ص ۱۹۶.
۸۰۵- (( کشف الغمه ، )) ص ۱۹۶.
۸۰۶- این حدیث را محمّد بن طلحه شافعی به طور مرسل در (( مطالب السؤ ول )) ص ۶۷ آورده است .
۸۰۷- (( کشف الغمه ، )) ص ۱۶۹.
۸۰۸- (( کشف الغمه ، )) ص ۱۶۹.
۸۰۹- (( مطالب السؤ ول )) ، ص ۶۵.
۸۱۰- (( کشف الغمه ، )) ص ۱۶۲، (( مطالب السؤ ول )) ص ۶۵.
۸۱۱- کافی ، ج ۱، ص ۳۴۶.
۸۱۲- کافی ، ج ۱، ص ۴۶۳.
۸۱۳- همان ماءخذ، همان ص .
۸۱۴- (( کشف الغمه ، )) ص ۱۵۷.
۸۱۵- ابن خالویه ، همان ابوعبداللّه ، حسین بن احمد بن خالویه نحوی لغوی دانشمند بزرگ ادیب و شاعر برجسته و از جمله فضلای امامیه و آگاه به لغت عرب است اصلش همدانی بود ولی به بغداد رفت و دانشمندان آن جا را درک کرد و از بزرگانی چون انباری ، ابن عمر زاهد، ابن درید، و سیرافی استفاده کرد، بعدها به شام منتقل شد و در شهر حلب اقامت گزید و در سال ۳۷۰ ه -. همان جا وفات یافت . نجاشی گوید: وی عارف به مذهب ما بود و کتابهایی دارد، از جمله (( (( الا ل )) )) که در بالا ذکر شد، سپس می گوید: او از قاضی ابوالحسین نصیبی روایت می کند و همین کتاب را بر مصنفش ‍ قرائت کرده است . سیوطی در (( بغیهٔ الوعاهٔ ، )) شرح حال او را آورده و کتابهای او، جز (( الا ل )) را نام برده است . یافعی در (( مراهٔ الجنان )) ضمن حوادث سال ۳۷۰ ه -. در تعریف کتاب (( (( الا ل )) می نویسد: این کتاب معانی آل را آورده سپس آن را به بیست و پنج قسم ، تقسیم کرده است ، و آنگاه نام دوازده امام از آل محمّد صلی اللّه علیه و اله و تاریخ ولادت و وفات ، نام پدران و مادرانشان را نقل کرده است و ابن خلکان نیز قریب به این مطلب را نوشته است .
۸۱۶- (( کشف الغمه ، )) ص ۱۵۷.
۸۱۷- (( الا ل ، )) ص ۱۵۷.
۸۱۸- همان ماءخذ، همان ص .
راه روشن (ترجمه محجه البیضاء) ج ۴-ص۲۵۵
ملا محسن فیض کاشانی
منبع : بلاغ


همچنین مشاهده کنید