جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
راز قحطی تماشاگر تئاتر در ایران
البته اصراری ندارم که به این نوشته «مخاطبشناسی... » بگویم. بیشتر قصد من این است که ببینم اصلاً تئاتر در ایران مخاطب دارد؟ ندارد؟ چقدر دارد و از چه طیفی؟ و چرا اینقدر و چرا آنقدر نه؟ حالا اگر کسی هم اسم این کنجکاوی را گذاشت «مخاطبشناسی»، اشکالی ندارد (که هر اسم دیگری هم رویش بگذارند، در اصل ماجرا تغییر نمیکند).
ضمناً قصد هم ندارم در ابتدای ماجرا تعریفی از مخاطب ارائه بدهم و اینکه مخاطب کیست و چیست و از کجا آمده و به کجا خواهد رفت! همه ما میدانیم که مخاطب تئاتر یعنی تماشاگر تئاتر: کسی که میآید، پول میدهد، بلیت میخرد، مینشیند روی صندلیهای تماشاخانه، و تئاتر یا نمایشی را نگاه میکند. در واقع کسی که با پولش تئاتر را زنده نگه¬میدارد، که اگر نباشد؛ یا تئاتر میمیرد و یا دولت مجبور است جور آنرا بکشد و تمام تئاترهای دولتی (اینجا منظورم ساختمان تماشاخانه است) ناچارند بودجه بگذارند و گروههای نمایشیای که روی صحنه این تئاترها، نمایش اجرا میکنند از این بودجه برای ارتزاقشان استفاده کنند. و چقدر هم زیادند این گروهها!
اجازه بدهید ماجرا را خیلی نپیچانیم. تئاتر امروز ما ـ به جرأت میتوان گفت ـ دچار قحطی تماشاگر است. البته نه اینکه ندارد، دارد. اما این مقدار؛ کفاف زنده، سرپا و با نشاط نگه داشتن تئاتر یک مملکت بزرگ را نمیدهد. که تازه از همین مقدار هم بیشترشان (شاید با یک حساب سرانگشتی و غیر آماری بتوان گفت هشتاد درصدشان) مهمان هستند و کارت دعوت دارند، که یا از خانواده تئاترند و یا از خانواده تئاتریها! چرا؟ چرا خانوادههای ایرانی ترجیح میدهند پولشان را (که البته ندارند و در ادامه به آن هم خواهم پرداخت) خرج زمین و زمان بکنند، اما تئاتر نروند؟ وضعیت سینمای ما با اینکه خیلی خوب نیست، اما از وضعیت تئاترمان خیلی خیلی بهتر است.
چرا تئاتر ما به این روز افتاده است؟ جواب این سؤال اتفاقاً به همان میزان که روشن است، اما سر راست نیست. یعنی نمیشود نسخهای پیچید و خیلی زود با رعایت این نسخه به تئاتری پر تماشاگر دست پیدا کرد. اما میتوان با یک نگاه انتقادی، لااقل امیدوار بود که این راه بن بست نیست و اگر گروهها و هنرمندان تئاتر بخواهند، میتوانند تغییری در وضعیت ایجاد کنند و به تدریج تئاتر را نیز در سبد کالای فرهنگی خانوادهها جا بدهند. به همین خاطر باید وضعیت تئاتر و رابطه آن با مردم را در سه زمینه¬ی مختلف بررسی کرد : یکی خانواده تئاتر و کسانی که در این حوزه فعالند. دوم سیاستگذاران تئاتر و دستگاههای دولتی مربوط، و سوم خود مردم.
من خودم به عنوان کسی که در عالیترین مرکز آموزش دانشگاهی تئاتر در ایران تحصیل کردهام، دیدهام که دانشجویان تئاتر از میان خانوادههای مختلف با نژادها و طبقات اجتماعی مختلف وارد این مراکز میشوند، درس میخوانند و بعد از چند سال تبدیل میشوند به کسانی که انگار دیگر جزوی از آن خانوادهها نیستند. یک حس قرنطینهای در همه دانشگاههای تئاتر ما دیده میشود. اغلب دانشجویان انگار در تلاشند حصاری دور خودشان بکشند و خودشان را از جامعه دور نگه دارند. دور از دسترسترین (البته برای یک ایرانی با فرهنگ شرقی ـ اسلامی) ایدئولوژیهای غربی را که در نمایشهای غربی وجود دارند انتخاب میکنند، اجرا میکنند و فقط تعدادی دانشجوی دیگر میآیند، میبینند و به به و چه چه میکنند و میروند و در این میان، آنچه که اهمیتی ندارد مردم عادی هستند. این اتفاق بارها و بارها میافتد.
انگار قرار نیست ما نمایشی داشته باشیم که مردم عادی هم آن را ببینند و بپسندند. شاید حد و اندازه ما خیلی بالاتر از مردم شده است! و اصلاً آنها چه میفهمند نمایشهای اکسپرسیون و سوررئال و چه و چه یعنی چه؟ و بماند که برای آنکه این ایدئولوژیها خیلی هم دور از دسترس آن عزیزان نباشد، گاه حمله کنند به فرهنگ ایرانی ـ اسلامی (آن هم در حالی که نه آن جهانبینی را درست فهمیدهاند و نه این یکی را) که این مطلب در حوصله نوشته فعلی نمیگنجد و در زمانی دیگر اگر خدا بخواهد مفصلاً درباره آن صحبت خواهیم کرد. و همین عزیزانند که بعدها که فارغ التحصیل شدند، وارد بازار حرفهای تئاتر میشوند و این آش و آن کاسه، حکایتی مکرر میشود. انگار ما قسم خوردهایم حتماً باید در هر کسوتی که باشیم، نمایشهای عجیب و غریب و کسلکننده را به عنوان تجربه کردن و یا مدرن بودن اجرا کنیم.
وضعیت در شهرستانها اما، بسیار وحشتناکتر و اسفبارتر از مرکز است. اینجا لااقل بودجهای وجود دارد که گروهها در نوبت بمانند و بالاخره روزی اجرا بروند، در آنجا که این هم وجود ندارد. این مسأله مستقیماً ناشی از ضعف سیاستگذاری مالی ادارات ارشاد شهرستانهاست. قوانین این اجازه را به مدیران ادارات کل ارشاد میدهد که از ردیف بودجه مربوط به تئاتر، برداشتهای مربوط به ساختمان و حقوق کارمندان و قند و چایی را نیز انجام بدهند. بنابراین اگر نمای ساختمان یک اداره کل سنگ شود، گروههای تئاتری میفهمند که دیگر پولی برای اجرای تئاتر در کیسه نمانده است.
گروههای تئاتری شهرستانها، عملاً مثل ماهیهایی هستند که در کف رودخانه ماندهاند و آب هر لحظه دارد کمتر و کمتر میشود و این ماهیها فقط زنده ماندهاند! آن هم به زور، و اگر کمی دیگر باران به کوهستان نبارد، شاهد مرگ ماهیها هم خواهیم بود. این همان وابستگی گروههای تئاتری به بودجه دولتی است که در سطرهای بالاتر صحبتش بود. حالا گروههای تئاتری یا باید بمیرند و یا به فکر نمایشهای کمیک سطح پایین باشند تا بتوانند خانوادهها را به سالنها بکشانند و اینگونه به حیاتشان ادامه بدهند؛ اتفاقی که در تهران هم گریبان بسیاری از تئاتریهای تجربی و دانشگاهی را گرفته و سطح شهر پر است از این سالنها که اتفاقاً از اقبال عامه خوبی هم برخوردار هستند.
اما چرا همان خانوادهها که پولشان را برای این نمایشها میدهند، برای نمایشهای فرهیخته خرج نمیکنند؟ ببینید، ماجرای تورم و گرانی و بیکاری چیز تازهای نیست که ما با آن بیگانه باشیم و همه ما میدانیم که خانوادهها چقدر در فشار مالی هستند. حالا خانوادهای که با زحمت زیاد پولی را به دست آورده و برای تفریح کنار گذاشته است (که بسیاری از خانوادهها به همین مرحله هم نمیرسند) میخواهد از خرج کردن پول خود لذت ببرد. برای او تفریح یک نیاز است، نه فرهنگ. بنابراین میرود و نمایش کمدی سطح پایین تماشا میکند و اصلاً بیاید کدام فرهنگ را تماشا کند؟ فرهنگ نمایشهای غربی که خود کارگردان آن نمایش هم آن فرهنگ را تجربه نکرده و بسیار الکن است از بازگو کردن درست آن؟
من فکر میکنم اگر سالنهای دولتی در کنارِ (یا در عوض) کارت مهمانهایشان، قیمت بلیتها را کاهش دهند (که در نهایت خیلی هم بار مالی به دولت نخواهد داشت)، گروههای تئاتری هم فاصله شدیدی که از مردم گرفتهاند کم کنند (چرا که اکثر آنها در اجرا توانمندند و بیشتر گلایه من از متون اجراییشان است که فاصله زیادی با خواست مردم دارد) و سوراخهایی در حصار اطرافشان ایجاد کنند (اگر هم نخواهند حصارها را بردارند) که مردم عادی هم بتوانند از آن سوراخها وارد شده و به سمتشان بیایند، به تدریج میتوان امیدوار بود که تماشاگر عادی با تئاتر حرفهای ما آشتی کند و این همان اتفاق مبارکی است که نمیدانم کی خواهد افتاد.
مردم باید به تدریج به تئاتر خو بگیرند. باید قبول کنیم تلویزیون، ماهواره و سیدیهای مختلف، خانوادهها را ـ نه فقط در ایران بلکه در همه جای دنیا ـ تنبل کرده است و آنها خیلی سخت حاضرند برای تماشای نمایشی یا فیلمی از خانه بیرون بروند. اما میروند. نمونههایش را بسیار در سینما و تئاترهای عامه پسند دیده ایم. پس غیر ممکن نیست. سخت هست، اما غیر ممکن نیست. اتفاقاً مردم در خیلی جاها نشان دادهاند که حاضرند برای تئاتر خوب پول خرج کنند، از یاد نبریم نمایشهای «عشق آباد» و «دندون طلا» و... را که فروش بسیار خوبی داشتند و صفهای طولانی برای خرید بلیت شکل میگرفت. من فقط دوست دارم تئاتریهای امروز ما ـ بویژه قشر دانشگاه رفته ـ از برج عاجشان بیرون بیایند. همین. آن وقت است که در عرض چند سال آن معجزهای که باید رخ بدهد، رخ میدهد.
مهدی پوربلاسی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
عراق دانشگاه تهران انتخابات حسن روحانی مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی دولت دولت سیزدهم چین رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی
ایران بارش باران تهران هواشناسی یسنا هلال احمر روز معلم آتش سوزی پلیس معلم سیل شهرداری تهران
سهام عدالت قیمت خودرو قیمت طلا بازار خودرو حقوق بازنشستگان قیمت دلار خودرو بانک مرکزی ایران خودرو سایپا کارگران ارز
عمو پورنگ لیلا بلوکات سریال موسیقی پردیس پورعابدینی تلویزیون عفاف و حجاب صداوسیما مسعود اسکویی سینمای ایران سینما
رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین غزه آمریکا جنگ غزه روسیه حماس ترکیه نوار غزه انگلیس اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال تراکتور لیگ برتر جواد نکونام لیگ برتر ایران رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا
هوش مصنوعی اینستاگرام اپل گوگل تبلیغات ناسا دبی
خواب فشار خون کبد چرب