پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

چه کسی از دموکراسی می ترسد؟


چه کسی از دموکراسی می ترسد؟
« دموکراسی نفرت آور است » و ژاک رانسیر می گوید که ما باید مجذوب این نفرت باشیم. دموکراسی نفرت آور است نه فقط برای آنان که نگران محو شدن ارزش های اخلاقی هستند یا مایل به قدرتی اقتدار گراتر ، بلکه برای کسانی نیز که مدعی آن هستند اما به نام آن ، نوعی نخبه گرایی را ارج می نهند . برای تمامی کسانی که ایمان دارند امور مهم باید به دست زنان ومردان برگزیده باشد ، دموکراسی نفرت آور است . دموکراسی حکومت اراذل ، حکومت توده و حکومت گوسفندانی است که صلاحیت حکمرانی را ندارند. چرا که طبیعت حکم می کند که تنها آنان که شایسته ترند حاکم باشند. ...این نفرت ازدموکراسی بیش از هر چیز محصول فردگرایی لیبرال و پیامد آن است... لیبرال هایی که پیامدهای آزادی را تحمل نمی کردند و جمهوری خواههایی که پیامد های فردگرایی را...
« دموکراسی در ابتدا نوعی توهین بوده است » . و رانسیر معتقد است که باید توان رسوابودگی دموکراسی را به آن باز گرداند .بی آبروئی و رسوایی دموکراسی ،بیش از هر چیز ،در برابری بنیادی میان « شایسته » و «غیر شایسته » است . برابری نه در همه ابعاد ،بلکه برابری در شایستگی برای حکمرانی ..
این برابری بنیادی ، پیش شرط دموکراسی است، در این معنا ،دموکراسی نه شکل ویژه ای از حکمرانی بلکه بنیاد خود سیاست است .... رسوائی دموکراسی ، رسوائی سیاست نیز هست و رسوائی سیاست ، رسوائی برابری.
دموکراسی نه حکومت مبتنی بر نمایندگی و قانون اساسی و نه آن نوع جامعه ای است که بر پایه ی بازار آزاد سرمایه داری بنا شده باشد ،بلکه حکومتی است که در آن « هرکس » ( فارغ از ویژگی های شخصیتی و قومی اش ) ،حق حکومت کردن را داراست .چنین ، بدگویی ازفردگرایی دموکراتیک ،به سادگی نفرت از برابری بنیادی است که بواسطه آن ، بخشی از روشنفکران مسلط اصرار دارند که تنها نخبگان، شایسته ی هدایت ، راهبری و فرمانداری رمه ی کور هستند
رانسیر توضیح می دهد :
ـ افلاطون در کتاب سوم « قوانین » (Lois III, ۶۹۰a-c)، هفت موقعیت را مطرح می کند که بواسطه ی آن موقعیت ها ، فرد ،شایسته ی دارا بودن حق فرمان دهی می گردد . چهار موقعیت به طور مستقیم یا غیر مستقیم به اصل فرد و چگونگی تولد او مربوط می شود ( حق فرماندهی پدران بر فرزندان ، سالخوردگان بر جوانان ، اربابان بر بندگان ، اصیل زادگان بر عوام ) ، دو موقعیت نیز با شاستگی های شخصی پیوند می یابد ( توان و آگاهی یا قدرت و معرفت) . موقعیت هفتم اما تنها بر «بخت و اقبال » دلالت دارد . بر « انتخاب خدا »، بر قرعه کشی و همین موقعیت هفتم است که با دموکراسی پیوند می یابد .جوهر دموکراسی ، نه انتخابات است ، نه مباحثه ( در الیگارشی هم مباحثه وجود دارد ) ونه دولت مبتی بر قانون ( همه انواع رژیم های سیاسی به حقوق و قوانین متناسب با خودشان ، احترام می گذارند ) . بلکه شانس - شانس برابر شهروندان ،در به دست گرفتن قدرت - است . رسوائی و بی آبروئی دموکراسی و آنچه که نفرت از دموکراسی را بر می انگیزد ، همین برابری بنیادی همه با همه است . برابری ای که بواسطه ی آن مسوولیت ها ،لزوما به کسانی که شایستگی آن را دارند نمی رسد. چنین ، رانسیر یکی از آپوریا های دموکراسی در دوران معاصر را طرح می کند .
غالبا این مساله بدیهی انگاشته می شود که برای حکومت کردن ، باید حداقلی از اقتصاد ، حقوق ، علوم سیاسی و .... را دانست. فراخوانی شایستگی های فردی به عنوانی معیاری برای حکمرانی ، در ادبیات افلاطون ، چیزی جز فراخوانی آریستوکراسی نیست ....اگرچه جامعه مدرن ، رویکردی مخالف نسبت به آریستوکراسی دارد و نظام انتخابات را تجویز می کند ،اما آنچه به دست می آید نه دموکراسی که گونه ای الیگارشی است؛ بواسطه ی نظام انتخابات ، قدرت به کسانی می رسد که بیشترین تمایل به کسب آن را داشته و توانایی اقناع دیگران و همراه کردن آنها را با خود دارند. هرکسی که نمایش بهتری ترتیب ببیند و امکانات مادی ( سرمایه ) و معنوی ( رسانه ) بیشتری داشته باشد ، آن را به دست خواهد آورد ؛ در تضاد با این اصل قدیمی که قدرت را باید به کسانی داد که طالب آن نیستند .این بدترین وضعیتی است که افلاطون می تواند تصور می کند : آنهایی که قدرت را دوست دارند ، واجد آن هستند .... آنچه امروز دموکراسی نامیده می شود، بر خلاف جوهر آن ( برابری بی قید و شرط ) ، چیزی است در میانه و در نوسان میان آریستوکراسی و الیگارشی .
چنین ، در نظر گرفتن دموکراسی هم چون یک رژیم پارلمانتاریستی مبتنی بر قانون اساسی منجر به فراموش کردن قاعده ی اصلی دموکراسی شده است.
رانسیر تصریح می کند که دموکراسی هرگز به یک رژیم سیاسی قابل تقلیل نیست و نمی توان آن را در یک شکل حقوقی-سیاسی تعریف کرد .نه بدین خاطر که دموکراسی ، نسبت به این اشکال بی تفاوت است ،بلکه از آن رو که «قدرت مردم » همواره بیرون از این اشکال قرار دارد و هیچ گاه به طور کامل در نهادها درونی نشده و بواسطه ی آنها بازنمائی نمی شود. قدرت دموکراتیک مردم ،هر گاه که به جریان بیفند ،مازادی است که خود را بر انواع اشکال نهادی تحمیل می کند .
دموکراسی محدوده ی امر مازاد و باقی مانده ای است که همچون نیروی برسازنده ظهور می کند.دموکراسی « فوران سیاست » است . سیاست نه به معنای مصوب کردن و به صورت قانون در آمدن اصول و قوانین اجتماع ، بلکه سیاست در معنائی که هیچ arche ای ندارد و یکسر آنارشیک است . مطابق با رانسیر ، خود نام « دموکراسی » این موضوع را تائید می کند .همان طور که افلاطون خاطر نشان کرده است ، دموکراسی هیچ arche و هیچ پیمانه ، مقیاس و واحدی ندارد. تکینگی کنش archein+demos به جای demos+ cratein به یک بی نظمی آغازین وابسته است ؛ آنجا که demos ، همزمان هم نامی برای اجتماع و هم نامی برای تقسیمات آن است . و سیاست ،بدین معنا ، حوزه ی ویژه ی زندگی سیاسی را از سایر حوزه ها جدا نمی کند . بلکه همه اجتماع را از خودش تفکیک می کند.
از نظر رانسیر ، دو شیوه برای شمارش یک اجتماع وجود دارد .نوع اول اینکه می توان یک اجتماع را مجموعه ی اعضاء آن و کیفیت ها و ویژگی هائی که آن اعضاء واجد آن هستند ، در نظر گرفت . این شیوه در ارتباط با فرایند مدریتی است که رانسیر Police می نامد.شیوه ی شمارش دیگر ، اینکه می توان ،علاوه بر آن مجموعه ی اعضا ، نوعی افزوده و مکمل بر این مجموعه را در نظر گرفت ، به عبارت دیگر بخش آنهایی را که هیچ بخشی ندارند و در هیچ بخشی جا نمی گیرند؛ بخشی که تمامیت اجتماع را از بخش ها ، کارکردها و مکان ها و خصوصیاتش تفکیک می کند. سیاست با این نوع دوم پیوند می یابد . و چنین ، نه یک حوزه ی خاص که فرایند ی است با پیشفرض آغازین برابری همه با همه .
در اینجا برابری دیگر هدفی در پیش رو ( مانند یک وضعیت اقتصادی یا اجتماعی برابر میان شهروندان ) نیست ، بلکه پیش فرضی است یونیورسال و جهان شمول .
برابری را نه به عنوان هدف و نقطه ی پایان فرایند رهائی ، بلکه باید آن را به عنوان نقطه ی عزیمت درک کرد . میان تمام انسانها ، برابری بنیادی وجود دارد که نابرابری های اجتماعی آن را نقض کرده اند ... اگر چه میان انسانها تفاوت های طبیعی وجود دارد و ممکن است که همه به یک اندازه قادربه فکر کردن نباشد ، اما در همه به یک میزان این اراده به فکر کردن وجود دارد.
رسیدن به یک اجتماع برابر با انجام تغییرات اجتماعی ، که برنامه ی اولین کمونیست های آرمان گرا- مانند پی یر لرو (Pierre Leroux, ۱۸۳۰) - بود ، میراثی است از برادری اسپارتی و برابری مسیحی .
برادری اسپارتی یک وضعیت پسینی رومانتیک بود از اجتماعی که از جنگ دست کشیده است .وبرابری مسیحی نوعی برابری بندگان . برابری دموکراتیک ، اما نه برابری اربابان اسپارتی و نه بندگان مسیحی است ، بلکه برابری در نقطه ی آغاز و در آستانه ی فوران سیاست است .
امیر کیان پور
منبع :
Jacques Rancière(۲۰۰۵), La Haine de la démocratie, Paris, La Fabrique.-
Jacques Rancière(۱۹۹۸) , « La communauté des égaux », Aux bords du politique, Paris, La
منبع: سایت رخداد
منبع : مجله سیاسی صلح جاویدان