دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


احساس گم نمی‌شود


احساس گم نمی‌شود
شهر غریبی است زندگی بدون «او»، هرچند شهر را ریسه بسته باشند به صد چراغ. شهر غریبی است زندگی كه یك باره درون حوض آن می‌افتی... برهنه و سرد.
كسی را به خاطر نمی‌آوری و در خاطره كسی هم جای نداری. زندگی چون قطار بزرگ آهنی تو را كه روی ریل‌ها نشسته‌ای نشانه می‌رود، میان بودن و نبودن معلقی كه دست‌هایش از درون دلش ریشه می‌زنند و چون پیچكی سبز تن سرد و برهنه تو را می‌پوشانند. شهر غریبه زندگی آشنا می‌شود و شهر تاریك بدون كورسو نوری روشن و جهان‌گهواری كه او لای‌لای‌اش می‌گوید و تو، غریبه‌ای كه با او آشنای همه لحظه‌ها شده‌ای در آن به خواب می‌روی، پیچك‌ها به آسمان می‌روند و روی تخته سفید ابرها می‌نویسند «مادر».
● بی‌بی قصه‌های مجید
ذهن ما برای به یادآوردن پروین‌دخت یزدانیان زمان زیادی نمی‌خواهد، چرا كه بی‌بی قصه‌های مجید، بیش از آنكه در میان سلول‌های خاكستری مغز ما جایی را اشغال كرده باشد درون دل ما جای گرفته است. او كه با نقش‌آفرینی‌هایش یاد مادر و مادربزرگی گمشده را در خاطرات ما زنده كرد و به ما این فرصت را داده كه مزه شیرین داشتن مادری دلسوز را تجربه كنیم، مادری كه بعضی از ما مهرواره‌اش را در كوچه‌های شهر زندگی به ناگاه از دست داده‌ایم.
به بهانه روز «مادر و زن» به سراغ او رفتیم كه پشت پرده چشمانش لرزش دل یك مادر را می‌شد دید اما خبری از بی‌بی مجید در كوچه‌های شهر اصفهان نیست و مدتی است این شهر صدای پای بی‌بی را بر سنگ‌فروش خود نشنیده است. به گفته توران پوراحمد؛ (دخترش) بی‌بی از ۴، ۵ سال پیش با فراموشی‌های كوچكی روبه‌رو می‌شود؛ تا اینكه یك سكته مغزی باعث تشكیل لخته خونی در یكی از شاهرگ‌هایش می‌شود و كم‌كم فراموشی‌های كوچك بزرگ می‌شوند تا امروز كه بی‌بی یك روز سرحال و خوب است، شعرهای حافظ و مولانا را زیر لب زمزمه می‌كند و روز دیگر در خود فرو می‌رود، كم‌حوصله می‌شود، مادری كه مدام در حال جنب و جوش بود، فیلم می‌دید و شعر می‌خواند نقاشی می‌كرد، گلدوزی می‌كرد، غذاهای سنتی می‌پخت امروز دیگر به زحمت روی پای خود می‌ایستد و برای راه رفتن احتیاج به كمك دارد.
- خانم پوراحمد شخصیتی كه از خانم پروین‌دخت یزدانیان در فیلم‌ها می‌دیدیم یك زن سنتی با شاخصه‌های شناخته‌شده‌ای چون زن خانه‌دار، كدبانو، با باورهای سنتی بود كه در عین فهمیدگی تا جایی هم روشنفكری و حضور در اجتماع در ذات او دیده می‌شد. این ویژگی‌ها تا چه حد با شخصیت واقعی ایشان همخوانی داشت؟
من به همراه برادر و خواهرهایم ۱۲ بچه بودیم و برخلاف بسیاری كه می‌گویند ما در كوچه‌ها بزرگ شدیم همه ما بیشتر وقتمان را در خانه می‌گذراندیم و اینكه چطور ۱۲ بچه را در خانه نگه داشته آن هم نه به زور و در زمانی كه نه وسیله بازی بود نه امكانات تفریحی، امروز كاری بود كه از دست «مادر» برمی‌آمد. مادر با ما ریاضی كار می‌كرد، قصه می‌گفت و بیشتر وقت‌ها برایمان شعر می‌خواند، رابطه‌ای كه با مادرمان داشتیم «مادر- فرزندی» نبود رابطه‌ای دوستانه بود كه برای خیلی از هم‌سن و سالان ما، عجیب و باورنكردنی بود. مادر یك زن قدیمی بود اما فوق‌العاده فهمیده و روشنفكر تا جایی كه ریزه‌ریز اتفاقاتی را كه طی روز برای ما می‌افتاد برای مادر تعریف می‌كردیم.
- این رابطه تنها چگونه بین شما شكل گرفته بود، در حالی كه رسیدن به این حالت برخلاف تصور بسیاری از ما ساده نیست!
مادر اعتماد ما را جلب كرده بود و اگر ما خطایی می‌كردیم اولین نفر مادر بود كه متوجه این موضوع می‌شد، مادر به ما فرصت تجربه‌كردن می‌داد و ما هم وقتی می‌دیدیم اگر به گفته مادر عمل نكنیم واقعاً به ضررمان تمام می‌شود، این ایمان و اعتماد در ما بیشتر می‌شد. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود روز‌هایی كه از مدرسه به خانه برمی‌گشتیم و عین جوجه‌ها كه به دنبال مادرشان راه می‌افتادند به دنبال مادر راه می‌رفتیم و تمام اتفاقاتی را كه افتاده بود برایش تعریف می‌كردیم.
- این رابطه تنها بین دخترها و مادر بود یا بین پسرها و مادر هم وجود داشت؟
نه! مادر محرم اسرار همه ما بود تا جایی كه اگر پدرم هم می‌خواست نكته‌ای را به ما یا برادرهایم بگوید از مادرم می‌خواست تا با زبان خودش این خواسته پدر را با مادر میان بگذارد. جالب اینكه این رابطه تنها به ما كه فرزندان او بودیم تمام نمی‌شد بلكه نوه‌ها تا همین چند سال قبل تمام رازهایشان پیش مادر بوده حتی این رابطه بین مادر و عروس‌‌هایش هم وجود داشت این را من نمی‌گویم؛ برادر من به همراه خانواده‌اش ۱۵ سال است با مادرم در یك خانه زندگی می‌كنند بدون اینكه كوچك‌ترین مشكلی با مادرم داشته باشند.
- در بعضی خانواده‌ها این رابطه خوب كه بین فرزند و مادر یا فرزند و پدر وجود دارد بین پدر و مادر دیده نمی‌شود در خانواده شما این موضوع چگونه بود. آیا صمیمیتی كه بین شما و مادر بود، در رابطه مادر و پدر هم دیده می‌شد؟
پدر و مادرم هر دو مثل همدیگر بودند، پدرم هم مرد فهمیده‌ای بود اگر مخالف رفتاری در میان ما بود هیچ وقت با جر و بحث موضوع را مطرح نمی‌كرد. مثلا یك روز پدرم دیده بود یكی از برادرهایم سیگار می‌كشد به مادر گفته بود شما با ایشان صحبت كنید و مادر به نوعی این موضوع را مطرح می‌كرد كه ما بدون هیچ مقاومتی قبول می‌كردیم چون می‌دانستیم به نفع ما است. این رفتار و احترامی كه بین پدر و مادرم وجود داشت باعث شده بود برادرهای من حتی وقتی موهایشان سپید شده بود و ۶۰-۵۰ ساله شده بودند وقتی پدرم وارد خانه می‌شد اگر سیگار در دستشان بود به احترام پدر آتش سیگار را توی دستشان خاموش می‌كردند.
- ورود مادر به دنیای تلویزیون و بازیگری در سن سالمندی می‌تواند هم نشانه‌ای از روح پرشور مادر باشد و هم به نوعی فراسنتی بودن افكار پدر كه به هر حال اسیر باورهای قدیمی نیست؟
البته اوایل پدرم یك مقداری مخالفت كردند اما مخالفت‌شان به خاطر بازیگر شدن مادر نبود و تنها نگرانی پدرم دوری مادر از خانه بود كه بعدا راضی شدند.
- الان رابطه پدر و مادر با توجه به وضعیتی كه خانم یزدانیان پیدا كرده‌اند چگونه است؟
پدرم ۱۷-۱۶ سال پیش فوت شدند یعنی همان اوایل كه قصه‌های مجید شروع شده بود. حتی یادم می‌آید وقتی قسمت «خواب‌نما» ضبط می‌شد و مجید خوابی دیده بود و بی‌بی تعبیر كرده بود كه این خواب علامت فرارسیدن مرگ مادر است، پدرم تازه فوت كرده بود. در صحنه‌ای از فیلم كه بی‌بی كنار حوض می‌نشیند و گریه می‌كند دقیقا حس واقعی مادرم بود نسبت به جریان فوت پدرم كه این صحنه برای همه ما فوق‌العاده تكان‌دهنده و البته زیبا بود.
- پیشنهاد بازی نقش بی‌بی از طرف مادر بود یا خود آقای پوراحمد؟
هیچكدام. چند روزی بود كه كیومرث دنبال پیر‌زنی برای ایفای نقش بی‌بی بود و خیلی‌ها هم تست داده بودند اما یك روز یكی از خواهرهایم اگر اشتباه نكنم به كیومرث گفته بود چرا از مادر برای این نقش استفاده نمی‌كنی! این شد كه مادر تست داد و كیومرث هم اتفاقا خیلی راضی بود اما فكر كرد شاید به‌خاطر حس مادر و فرزندی است كه از این صحنه خیلی راضی بوده. ژبه همین خاطر فیلم را تهران می‌برد و بدون اینكه به كسی بگوید این پیرزن مادرم است، به دیگران نشان می‌دهد و همه متفق‌القول می‌گویند مادر بهتر از دیگران است!
- الان كه به مادر فكر می‌كنید، خصوصا با وضعیتی كه این روزها پیدا كرده‌اید، بیشترین صحنه‌هایی كه در ذهن شما از سال‌های جوانی مادر نقش می‌بندد چیست؟
مادر مدام زیر لب شعر زمزمه می‌كرد، حتی الان هم شعرها از ذهن‌شان پاك نشدند و ما وقتی می‌خواهیم سربه‌سرشان بگذاریم، یك كلمه را اشتباه می‌گوییم و مادر تصحیح می‌كند. گذشته از این حالت، مادر مدام در حال كار كردن بود؛ گلدوزی، نقاشی، آشپزی حتی چند سال قبل شروع كرد به كلاس نقاشی رفتن. به تلویزیون هم علاقه بسیار زیادی داشتند، مخصوصا برنامه‌های كودك. یادم می‌آید اگر در سفر بود یا سر ضبط كاری زنگ می‌زد و می‌گفت فلان برنامه را برای من ضبط كنید. مادر برنامه‌ها را می‌دید. با آنها شاد می‌شد و می‌خندید و گاه هم‌پای آنها گریه می‌كرد. حتی زمانی كه برنامه تلویزیون نگاه می‌كرد، نمی‌توانست آسوده باشد و كاری انجام ندهد. میل بافتنی از دستش نمی‌افتاد و بافتنی می‌بافت!
- چند وقت یك بار به مادر سر می‌زنید؟
من چون همسایه دیوار به دیوار مادر هستم. هر روز به دیدن مادرم می‌آیم.
- و یازده فرزند دیگر خانم یزدانیان...
همه به‌نوعی به مادر سر می‌زنند و از حال مادر جویا می‌شوند. برادرهایم ۲۴ ساعته از تهران به بهانه دیدن مادر به اصفهان می‌آیند، حتی بچه‌هایی كه سوئد و ایتالیا هستند، حداقل روزی ۲ بار زنگ می‌زنند تا صدای مادر را بشنوند و همه نگران حال مادر هستند.
- فكر می‌كنید چطور این اتفاق برای مادر می‌افتد؟ یعنی بچه‌ها در هر حالی باشند، مادر را فراموش نمی‌كنند و به سختی هم كه شده به دیدن او می‌آیند.
به‌نظر من «مهر مادری» آن‌قدر قوی بود كه در همه ما تاثیر گذاشته. ما محبت مادر را با جان و دل چشیدیم و در خون و رگ ما این مهر جریان دارد حالا فرق نمی‌كند همسایه دیوار به دیوار مادر باشیم یا فرسنگ‌ها با او فاصله داشته باشیم.
- طی این سال‌ها هیچ وقت بچه‌ها روز مادر را فراموش كردند؟
هیچ‌وقت. ما هر سال دور هم جمع می‌شویم و با هم كادویی برای مادر می‌خریم، شعر می‌خوانیم، معمولاً كیومرث متنی برای مادرمی نویسد و می‌خواند.
- و عكس‌العمل مادر چیست؟
قطره‌های اشك. مادر خیلی برای همه ما زحمت كشید و اگر امروز به این حال افتاده، به‌خاطر همه سختی‌هایی است كه به‌خاطر ما متحمل شده، سختی‌هایی كه واقعاً خارج از حد و توان او بوده است.
- زمزمه‌های بی‌بی
می‌خواهیم با بی‌بی قصه‌ها صحبت كنیم، پس منتظر پشت خط می‌ایستم و به او فكر می‌كنیم. به او كه لب حوض نشسته و چشمانش در میان شوری قطره‌های اشك به این‌طرف و آن‌طرف می‌رود، با دست پیر و چروك‌خورده‌اش آب حوض را به‌هم می‌زند و ماهی‌های قرمز ته دلشان می‌لرزد، خواب «مجید» بیداری ما را هم گرفته اما باور نمی‌كنیم بی‌بی برای خود گریه كند. فردا كه از ماهی‌ها می‌پرسیم، زل می‌زنند به ما و از مجید می‌پرسند. از پشت سیم‌های تلفن نمی‌توان خط چهره‌ها را دید اما صدایش همان صدای آشناست. خسته و ضعیف اما به همان مهربانی كه دست ما را گرفت و برد تا كوچه‌های اصفهان تا خانه بی‌بی. صحبت كوتاه است. به ارتفاع سلام و عرض احوالپرسی و آرزوی سلامتی... توران پوراحمد می‌گوید مادر بیش از این نمی‌تواند تن به كلمه‌ها بسپارد چون پاك‌كن فراموشی مدام میان حرف‌هایش رژه می‌روند و ما سوال آخر را از او می‌پرسیم.
- نمی‌ترسید یك روز مادر شما را هم فراموش كند؟
نه! مامان هر چیزی را كه از دست بدهد، احساساتش را، عشق و علاقه‌اش را حفظ می‌كند... من مطمئنم...
تلفن قطع می‌شود و بی‌بی دست به كمر زده كنار حوض آرام‌آرام راه می‌رود و زیر لب شعر همیشگی‌اش را می‌خواند...
دید موسی یك شبانی را به راه
كو همی گفت ای خدا و ای اله
تو كجایی تا شوم من چاكرت
چارقت دوزم كنم شانه سرت
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید