سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

نیمه تاریک - Near Dark


نیمه تاریک - Near Dark
سال تولید : ۱۹۸۷
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : استیون چارلز جاف
کارگردان : کاترین بیگلو.
فیلمنامه‌نویس : اریک رِد و بیگلو.
فیلمبردار : آدام گرین‌برگ.
آهنگساز(موسیقی متن) : تنجرین دریم.
هنرپیشگان : ایدریان پاسدار، جنی رایت، لنس هنریکسن، بیل پاکستن، جِنِت گُلدستاین، جاشوآ میلر، مارسی لیدز، تیم تامبرسن، کنی کال، اد کوربت و تروی اوانز.
نوع فیلم : رنگی، ۹۴ دقیقه.


آریزونا. «کِیلب کالتن» (پاسدار)، کشاورز جوان، یک شب از دختری به‌نام «مِی» (رایت) دعوت می‌کند با وانتش او را برساند. نزدیک صبح «می» سراسیمه از «کیلب» می‌خواهد او را به خانه ببرد و وقتی «کیلب» به او نزدیک می‌شود، «می» گردنش را گاز می‌گیرد و می‌گریزد. وانت روشن نمی‌شود و «کیلب» پیاده به سوی خانه راه می‌افتد؛ با تابش آفتاب، پوست بدنش شروع به سوختن می‌کند و ناگهان نزدیک مزرعه‌شان اتوموبیل بزرگی از راه می‌رسد و جلوی چشم‌های پدرش، «لوی» (تامبرسن) و خواهر کوچکش، «سارا» (لیدز) او را می‌ربایند. داخل اتوموبیل، که شیشه‌های سیاه دارد، «کیلب» با دسته‌ای مسافر خون آشام روبه‌رو می‌شود: «مِی»، «جسی» (هنریکسن) پیرمردی که رهبر دسته است و همسر مریضش، «دایمندبک» (گُلدستاین)، «هومر» (میلر) یازده ساله، و «سِورین» (پاکستن) وحشی که همان‌جا می‌خواهد «کیلب» را بکشد. اما وقتی «می» می‌گوید او را گاز گرفته، «جسی» به «کیلب» فرصتی می‌دهدتا راه و رسم آدم‌کشی را بیاموزد. شب هنگام، گروه برای یافتن طعمه پراکنده می‌شوند و «کیلب» وقتی برگشتن به خانه، احساس ناخوشی می‌کند. او از اتوبوس پیاده می‌شود و برمی‌گردد، «می» را می‌یابد و وقتی از خون مُچ دست او می‌نوشد، حالش خوب می‌شود. «می» به او می‌گوید خودش باید بتواند کسی را بکشد اما وقتی طعمه‌ای پیدا می‌کنند، «کیلب» از پسِ کشتنش برنمی‌آید. او دوباره از دستِ «می» خون می‌نوشد و گروه یک شب دیگر به او فرصت می‌دهند تا خودی نشان دهد. در یک کافه، هر کدام از اعضای گروه کسی ار می‌کشد اما طعمه «کیلب» می‌گریزد و با فرا رسیدن صبح، گروه در یک مُتل مخفی می‌شوند. قربانیِ جان‌به‌دربُرده جای آنان را لو می‌دهد و پلیس محاصره‌شان می‌کند اما با فداکاری شجاعانه «کیلب» هستند، در آن اقامت کرده‌اند. «کیلب» با آنان می‌گریزد و به مزرعه برمی‌گردد؛ «لوی» خون او را عوض می‌کند و «کیلب» به حالت عادی برمی‌گردد، اما همان شب، گروه «سارا» را می‌رباید و «کیلب» برای نجات او می‌رود. در نبردی خونین، «سورین» در یک انفجار و «هومر»، «دایمندبک» و «جسی» بر اثر تابش نور آفتاب می‌سوزند و «سارا» با کمک «می» نجات می‌یابد. در مزعه، خون «می» را هم عوض می‌کنند.
*«مِی»، دختر مرموزی که «کیلب» در راه رساندن به خانه دل‌باخته‌اش شده، او را از وانت پیاده می‌کند تا چیزی نشانش دهد. «کیلب» که حواسش به خود دخترک است منظورش را نمی‌فهمد، و «می» زمزمه می‌کند: «گوش کُن، خوب گوش کُن! تاریک است». کمی بعدتر که «کیلب» می‌خواهد به «می» نزدیک شود او گردنش را می‌گزد؛ از همین جا، جوان ساده نیه تاریک به هوای چیزی تازه‌تر از هر روز دنیای دهاتی‌اش به خوابی خشونت‌بار و اروتیک می‌رود که در گوشه‌های زیرین سطح ساده زندگی‌اش می‌گذرد. نخستین اثر مستقل بیگلو متعلق به موج فیلم‌هائی است که با بی‌عشق (بیگلو و مانتی مونتگامری، 1982) به راه افتاد؛ فیلم‌هائی مثل مخمل آبی رنگِ دیوید لینچ، 1986، بزرگ کردن آریزونای جوئل‌کوئن، 1987 و چیزی وحشیِ جاناتان دمی، 1986، بزرگ کردن آریزونای جوئل کوئن، 1987 و چیزی وحشیِ جاناتان دمی، 1986 که اعماق تاریک و کابوس‌وار زندگیِ ظاهراً معصومانه و معمولی در شهرهای کوچک ایالت‌های دورافتاده آمریکا را به رخ می‌کشید. با اینکه بیگلو و رِد (با فیلم‌نامه موجز و کم‌گفت‌وگوی‌شان) برخی از شاخ و برگ‌های سنتی ژانر - و فیلم‌های خون آشامی - را، به نفع روشن‌ترین نشانه‌های آن، کنار گذاشته‌اند اما خیلی از مایه‌های پنهان و کم‌رنگ دراکولای دویست و چند ساله برام‌استوکر اینجا آشکار و رو شده: «کیلب» و «مِی» همان معصومیت آسیب‌پذیری را دارند که «جاناتان هارکر» و «مینا»ی رُمان داشتند اما رابطه زوج سال‌های دهه 1980، تحت‌الشعاع وابستگیِ انگلی مرد به زن، به‌خصوص در صحنه‌های هم زمان آزارنده و اروتیکی که «کیلب» از خونِ دست «مِی» می‌نوشد، اعماقی ممنوع و ناگفتنی از عشق را عریان می‌کند. در طرف دیگر، جانشینانِ عجیب و غریب «کُنت درا کولا» (نمونه اشرافیتی رو به زوال که به ضرب خونِ طبقه بورژوازی زنده می‌ماند) گروهی خون آشام خانه به دوش‌اند که با دزدی اتوموبیل و سفرهای شبانه، اینجا و آنجا آدم‌کشی می‌کنند: «جسی»، سردسته زخم‌خورده (از سال‌های جنگِ انفصال) با کُت جیر و موی بافته که وقتی تیری به شکمش شلیک می‌شود، گلوله را از دهانش بیرون می‌کشد، «دایمندبک»، همسر پُرشور و تلخش که (در برخورد با «هومر» یا «سارا») احساسات مادرانه اما منحرفی نشان می‌دهد، «هرمرِ» یازده ساله یاغی که در مدرسه «می» را آلوده کرده، و «سِورینِ» تشنه خون با چکمه‌ها و مهیزهای مرگباری که گردن می‌زنند. کارگردانیِ بیگلو و فیلم‌برداری گرین‌برگ (که پُر است از رنگ‌های آبی و نارنجی و سایه روشن‌های پُرکنتراست) الگوهای دو ژانر ترسناک و وسترن را درهم می‌آمیزد - مثلاً وقتی پاسدار در صحنه اوج فیلم با اسب از خانه بیرون می‌رود تا خواهرش را از چنگ خانواده خون آشام‌ها نجات دهد به جان وین‌جویندگانِ جان‌فورد 1956 شبیه است - و تدوینِ نفس‌گیر هوارد اسمیت و موسیقیِ متفاوتِ تنجرین دریم به روایتِ موشکافانه فیلم از دوگانگیِ مشکوک نیکی و بدی، بُعدی افسانه‌ای می‌بخشد.


همچنین مشاهده کنید