پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا

ایمان مقایسه‏ای تطبیقی بین اسلام و مسیحیت


ایمان مقایسه‏ای تطبیقی بین اسلام و مسیحیت
این مقاله نگاهی تطبیقی به مسئله ایمان از دیدگاه اسلام و مسیحیت افكنده و در باب ماهیت، متعلّق، ابعاد و آثار ایمان به بحث پرداخته است؛ همچنین به طور گذرا، ارتباط ایمان با مقولاتی همچون علم و عمل را نیز بررسی كرده است.
● ایمان مسیحی
ایمان(۱) در كتاب مقدّس، سرآمد همه فضایل به شمار می‏آید. ما تنها به وسیله ایمان نجات می‏یابیم: «... به خداوندِ عیسی مسیح ایمان آور كه تو و اهل خانه‏ات نجات خواهید یافت.»(۲) به وسیله ایمان در روح قوی می‏گردیم(۳) و به وسیله ایمان تقدیس می‏شویم: «... بلكه محض ایمان دل‏های ایشان را طاهر نمود.»(۴) ایمان ما را محفوظ و پایدار می‏دارد: «... زیرا به ایمان قائم هستید»(۵) و سبب شفا یافتن ما(۶) و پیروزی بر مشكلات می‏شود.(۷)
در قاموس كتاب مقدّس، بی‏ایمانی گناهی بس بزرگ و نابخشودنی به حساب می‏آید.(۸)
● ماهیت ایمان
مكاتب و اندیشمندان مسیحی درباره حقیقت ایمان، برداشت‏های متفاوتی دارند كه تنها به بررسی دیدگاه‏های شاخص كاتولیك و پروتستان می‏پردازیم:
● دیدگاه كاتولیك
این دیدگاه در قالب نظریه توماس آكویناس (۱۲۲۵ـ ۱۲۷۴) مورد بررسی قرار می‏گیرد. عناصر اصلی نظریه او در تحلیل‏های جدید كاتولیكی اندیشمندانی همچون پاسكال و ویلیام جیمز مشاهده می‏شوند.
● عناصر عمده نظریه آكویناس درباره ایمان(۹)
الف) ایمان تصدیق گزاره‏های وحیانی و قبول قلبی آن‏هاست. آكویناس دو پدیده «وحی» و «ایمان» را در ارتباط با هم مورد تحلیل قرار داده، می‏گوید: «وحی عبارت است از: مجموعه‏ای گزاره كه به وسیله خداوند به رسول خود القا شده است. این گزاره‏ها در كتاب گرد آمده و مؤمنان كسانی هستند كه به این گزاره‏ها باور دارند. ایمان ماهیتی معرفتی دارد و عبارت است از تصدیق گزاره‏های وحی شده و قبول قلبی آن‏ها.»(۱۰)
مطابق این تعریف، تلقّی آكویناس از وحی، گزاره‏ای است؛ یعنی خداوند در فرایند وحی، یك سلسله گزاره و قضایایی را به پیامبران نازل می‏نماید كه اگر این عمل توسط خدا صورت نمی‏گرفت، عقل و توانایی آدمیان هیچ‏گاه به مضامین آن گزاره‏ها دست نمی‏یافتند. مطابق این تعریف از وحی، طبعا ایمان هم متناسب با آن، شناخت آن مجموعه و تصدیق و باور قلبی آن‏ها خواهد بود.(۱۱)
ب) ایمان نوعی باور و آگاهی است كه بین معرفت (= علم(۱۲)) و رأی و گمان(۱۳) قرار دارد؛ یعنی ایمان نه در حد بالای معرفت علمی است و نه در حد پایین رأی و گمان؛ زیرا معرفت در معرفت‏شناسی عبارت است از: «باور صادق موجّه»؛ یعنی اعتقادی مطابق با واقع كه شواهد و دلایل كافی بر صدق آن وجود دارد، به گونه‏ای كه هر كسی از آن شواهد و مدارك آگاه شود، صدق قضیه موردنظر را بدون تردید می‏پذیرد. اما معرفتی كه در ایمان وجود دارد، اگرچه دو شرط نخست را دارد ـ یعنی مؤمن باور صادق دارد ـ اما صدق باورش دارای شواهد و دلایل كافی نیست. برای مثال، حضور خداوند آن‏قدر ملموس نیست كه بتوان دلیلی قاطع بر علم به وجودش اقامه كرد؛ زیرا در برابر آن، شواهدی مانند شرور وجود دارند كه موجب سستی شواهد صدق گزاره مربوط به خدا و صفات او مانند خیر مطلق و قدرت مطلق می‏شوند. بدین‏روی، آكویناس معتقد است: «در ساحت معرفتی، با وجود این شواهد ناقص، نباید اعتقاد و جزم به اوصاف كمال خداوند داشت و اگر هم اعتقادی حاصل شود، غیرمعقول است.»(۱۴)
بنابراین، ایمان از آن‏رو كه بر شواهد ناكافی و ناقص مبتنی است، از حیث معرفتی در مرتبه‏ای پایین‏تر از علم قرار می‏گیرد. اما نباید آن را تا حد رأی و گمان تنزّل داد. «رأی» به اعتقادی گفته می‏شود كه فاقد دلیل و شاهد است و احتمال خلاف در آن می‏رود، در صورتی كه «ایمان» هرگز بدون شاهد نیست و هیچ‏گاه احتمال خلاف و تردید در آن راه ندارد.
منظور از «شاهد» دو قسم است: شاهد عقلی و شاهد تجربی. اگر ادعا كردیم كه «علی در اینجا نشسته است» و از ما دلیل و شاهد طلب شد، می‏توانیم با اشاره حسّی نشان دهیم و آن را به اثبات برسانیم. در اینجا، به قضیه مذكور معرفت داریم و شاهد تجربی كافی نیز برایش ذكر كرده‏ایم. ولی اگر در همین حال، ادعا كنیم كه «علی در جای دیگر نیست»، در اینجا نمی‏توان شاهد تجربی اقامه كرد، بلكه باید شاهد عقلی آورد: علی در یك آن، نمی‏تواند در دو جا وجود داشته باشد؛ علی در اینجاست، پس علی در جای دیگر نیست. در اینجا نیز ما به قضیه مذكور معرفت داریم، اما شاهدمان عقلانی است و نه تجربی. البته شواهد تجربی بر دو دسته‏اند: شواهد تجربی بیرونی و شواهد تجربی درونی. از این‏رو، به اعتقاد آكویناس، عارف همانند فیلسوف، به وجود خداوند معرفت دارد، نه ایمان؛ عارف با استناد به شواهد تجربی درونی و فیلسوف با استناد به شواهد عقلی.(۱۵)
ج. متعلّق ایمان عالم غیب است. اختلاف ایمان و وحی در ناحیه شواهد، سبب این اعتقاد آكویناس شد كه علم چون دارای شواهد كافی است، به مشهودات تعلّق می‏گیرد، اما ایمان به عالم غیب تعلّق دارد؛ زیرا شواهد كافی ندارد. از این‏رو، شخص واحد نمی‏تواند به یك چیز هم عالم باشد و هم مؤمن؛ زیرا آن چیز یا شواهد كافی دارد و یا شواهد كافی ندارد؛ در صورت نخست، متعلّق علم و در صورت دوم، متعلّق ایمان می‏باشد.
اما یك قضیه نسبت به دو شخص می‏تواند متفاوت باشد؛ بدین صورت كه نسبت به یك شخص متعلّق ایمان، و نسبت به شخص دیگری متعلّق علم باشد؛ همانند قضیه «خدا وجود دارد» كه برای فیلسوف متعلّق علم و برای بسیاری از مردم متعلّق ایمان است.(۱۶)
د. ایمان به واسطه اراده انسانی تحقق می‏یابد و این اراده مسبوق به فیض الهی است.
تا اینجا دانستیم كه بنابر نظریه آكویناس، ایمان باور صادقی است كه شواهد كافی برایش وجود ندارند. حال این پرسش مطرح می‏شود كه آیا به اعتقاد آكویناس، ایمان امری نامعقول و ناموجّه است و باید از آن دست كشید یا به عكس، دارای توجیه عقلانی است؟
آكویناس می‏گوید: ایمان دارای توجیه عقلانی است، و راهی كه برای جبران ضعف شواهد و توجیه ایمان در پیش می‏گیرد دخالت دادن عنصر اراده و خواست آدمی است. به اعتقاد او، در فرایند ایمان، «عنصر اراده و خواست آدمی دخالت می‏كند و در اثر آن، عقل انسان چنان مؤكّد و سخت به وجود خداوند و دیگر اصول دینی اعتقاد پیدا می‏كند كه منجر به اطاعت محض او از خداوند می‏شود. ایمان كار عقل است و همان تصدیق به حقیقت الوهی، اما تصدیقی كه ریشه در خواست آدمی دارد. پس خواست و اراده ماست كه به كمك فقدان مدارك كافی آمده، نقص آن‏ها را جبران می‏كند.»(۱۷)
پس چون در ایمان ـ به خلاف علم ـ شواهد كافی وجود ندارد تا به طور قهری تصدیق به آن حاصل آید، جا برای اراده و اختیار آدمی هست كه تصدیق بكند و یا تصدیق نكند. و مؤمن كسی است كه با وجود شواهد ناقص، تصمیم به تصدیق به وجود خدا می‏گیرد و به آن شواهد ناكافی پاسخ مثبت می‏دهد. آكویناس وجود شواهد ناقص را برای ایمان لازم می‏داند، تا عنصر ایمان به صورت ضدعقلانی و عقیده‏ای فاقد مدرك در نیاید.(۱۸)
نكته‏ای كه باید به آن اشاره شود این است كه آكویناس در باب اراده ایمان، قایل به فیض الهی است؛ یعنی علت اینكه با وجود شواهد ناقص، عده‏ای تصمیم به ایمان می‏گیرند، آن است كه لطف سابق خداوند شامل حال آنان شده و آن لطف، كمبود شواهد را جبران می‏كند.(۱۹)
با توجه به دیدگاه آكویناس، دائرهٔ‏المعارف كاتولیك درباره وحی می‏نویسد: «وحی را می‏توان به عنوان انتقال برخی حقایق از جانب خداوند به موجودات عاقل از طریق وسایلی كه ورای جریان معمول طبیعت است، تعریف نمود.»(۲۰) مطابق این برداشت، ایمان نیز پذیرش بی‏چون و چرای آن حقایق وحیانی از جانب انسان است. از این‏رو، شورای واتیكان در سال ۱۸۷۰ «ایمان» را این‏گونه تعریف كرد: «یك كیفیت ماوراءالطبیعی كه به واسطه آن، در حالی كه لطف خداوند شامل حال ما گردیده و به مدد ما شتافته، باور كنیم كه چیزهایی كه خداوند وحی كرده، همه واقعی هستند.»(۲۱)
نقشی كه این دیدگاه به اراده در ایمان داده است، زمینه‏ای شد برای شماری از نظریه‏های جدید در باب ایمان كه به نظریه‏های اراده‏گرایانه در باب ایمان مشهور شده‏اند؛ مانند نظریه‏های بلز پاسكال، ویلیام جیمز، تننت، و برخی دیگر.(۲۲)
● دیدگاه پروتستان
مارتین لوتر، بنیانگذار اصلاح كلیسا، «ایمان» را همان اعتماد(۲۳) به خدا می‏داند. ایمان یعنی: «اعتماد همه‏جانبه به فیض الهی و عشق و محبت آشكار به عیسی مسیح.»(۲۴)
به اعتقاد وی، باور دو كاربرد دارد: یكی به معنای «باور به یك گزاره»(۲۵) و دیگری به معنای باور به كسی،(۲۶) و روح ایمان بر خلاف آكویناس، باور به كسی است، نه باور به یك گزاره. اختلاف لوتر با شورای واتیكان نیز در همین نكته است كه آن‏ها باورهای گزاره‏ای را مقدّم می‏دانند، اگرچه تصریح می‏كنند كه این باورهای گزاره‏ای باید بر اساس باور به كسی (خدا) فراهم آیند. اما لوتر گوهر ایمان را باور به خدا می‏گیرد و باور به گزاره‏های وحیانی را در مرتبه بعد قرار داده، آن‏ها را برای گوهر ایمان لازم نمی‏شمارد.(۲۷)ریچارد سویین برن، تفسیری از كلام لوتر ارائه می‏دهد كه مطابق آن، نظریه لوتر بر همان نظریه آكویناس استوار می‏گردد؛ بدین معنا كه سویین برن «اعتماد» را به معنای «علم به خیرخواهی خداوند» معنا كرده است؛ علمی كه شواهدی بر خلاف آن در طبیعت یافت می‏شوند. با این همه، بر اساس خواست و اراده خود به خدا ایمان آورده، به او اعتماد می‏كنیم.(۲۸)
اما جان هیك، در تفسیر كلام لوتر می‏نویسد: مارتین لوتر نقطه شروع ایمان را پاسخ به پرسش از وجود خدا ندانسته و مفهوم اعتماد لوتر به معنایی كه سویین برن گفته نیست. از نگاه لوتر وجود خدا آن‏قدر روشن است كه نیازی به استدلال و برهان بر وجودش نیست. ایمان از نگاه او، دانستن وجود خدا نیست، بلكه دل سپردن و اعتماد به خدای آشكار است. مطابق این تفسیر از كلام لوتر، نظریه او از مجموعه نظریه‏های گزاره‏ای در باب ایمان خارج می‏شود و در مقابل آن‏ها قرار می‏گیرد.(۲۹)
● نظریه جان هیك درباره ایمان
جان هیك، متكلّم پروتستانی معاصر، نظریه‏ای درباره ایمان ارائه داده كه طرفداران زیادی در میان این فرقه دارد. مدافعان این نظریه پیشینه آن را به اندیشه مصلحان كلیسا ـ یعنی لوتر و كالون و دیگران ـ و حتی جلوتر، به كلیسای نخستین برمی‏گردانند. مطابق این نظریه، «وحی» به حوادثی گفته می‏شود كه در اثر دخالت خداوند در تاریخ به وجود می‏آیند. «مضمون وحی مجموعه‏ای از حقایق درباره خداوند نیست، بلكه خداوند از راه تأثیر گذاشتن در تاریخ، به قلمرو تجربه بشری وارد می‏گردد.»(۳۰) از این‏رو، وحی از مقوله حادثه است، نه گفتار.
مطابق این تفسیر از «وحی»، ایمان از سنخ تصدیق چند گزاره وحیانی نخواهد بود، بلكه «شناخت اختیاری فعل خداوند در تاریخ بشر است و شامل دیدن، ادراك كردن یا تعبیر حوادث به طریقی خاص است.»(۳۱) بنابراین، ایمان از سنخ دیدن و تجربه كردن است. ایمان شناخت و تجربه حوادث وحیانی است و خداوند با آن حوادث وحیانی در قلمرو تجربه بشر قرار می‏گیرد.
مراد او از «شناخت اختیاری فعل خداوند» آن است كه ظهور خدا در جهان نه چندان آشكار است كه همه به راحتی آن را ببینند و متقاعد شوند، و نه چندان مستور و پنهان از دیدگان است كه رهروان راستین كوی او از شناختش بازمانند؛ زیرا در هر یك از این دو حالت، جایی برای اختیار و اراده انسان باقی نمی‏ماند. در صورت نخست، بدون اراده ایمان می‏آورد و در صورت دوم، ایمان نمی‏آورد و اگر هم ایمان برایش حاصل شود، ایمانی كوركورانه خواهد بود. «از این‏رو، فرایند آگاهی یافتن نسبت به خداوند، اگر نخواهیم كه استقلال شكننده شخصیت انسانی در هم شكسته شود، باید متضمّن پاسخ آزادانه خود فرد از روی بینش و رضایت باشد.»(۳۲)
اما منظور جان هیك، از «حوادث وحیانی» و تعبیر آن‏ها این است كه ما روزانه حوادث بی‏شماری را مشاهده می‏كنیم كه از كنارشان به آسانی می‏گذریم. اما گاهی تجربه‏ای در این حوادث رخ می‏دهد كه انسان در آن‏ها دست خدا را مشاهده می‏كند، به گونه‏ای كه آن حادثه پس از آن تجربه ایمانی، به طور جاودانه امری معنادار و مهم جلوه می‏كند. هرگاه این نوع تجربه در حادثه‏ای رخ دهد، انسان حضور خدا و صفات او را درك می‏كند. وی برای تبیین این مسئله از اصطلاح «Experiencing as» (چنین تجربه می‏كنم كه) استفاده می‏كند. وی این واژه را از اصطلاح «Seeing as» (چنین می‏بینم كه)، كه لودیك ویتگنشتاین آن را هنگام بحث از مسئله معرفت‏شناسی تصاویر دو پهلو و معنادار(۳۳) به كار می‏برد، به عاریت گرفته است. برای مثال، صفحه‏ای را در نظر بگیرید كه ظاهرا پوشیده از نقطه‏های درهم و بر هم است كه وقتی در آن خیره می‏شویم، ناگهان به صورت تصاویر انسان‏هایی در می‏آید كه در میان درختان ایستاده‏اند. اكنون آن صفحه به صورت تصویری كه دارای این نوع خاص از معناست به چشم می‏آید و نه به صورت‏های دیگر. حال، هرگاه به آن صفحه نگاه شود، دیگر معنای خاصی برای شما خواهد داشت و اهمیتی می‏یابد كه پیشتر نداشت؛ یعنی آن نقطه‏ها و خط‏ها مفهومی تازه برای شما دارند. جان هیك می‏گوید: همان‏گونه كه در آن تصویر این اتفاق روی می‏دهد، در تجارب ایمانی نیز كه فرایند پیچیده‏تری از دیدن محض هستند و شامل ادراك و تعبیر آن نیز می‏شوند، می‏توانند مانند «seeing as» به صورت «experiencing as» درآیند؛ یعنی به صورتی درآیند كه انسان هر وقت آن حادثه را ببیند، آن تجربه تداعی شود؛ یعنی حضور و قدرت خدا را در آن حادثه ببیند و تجربه كند.(۳۴)
اما مراد جان هیك از تعبیر «interpretation» واكنشی است كه انسان در موقعیت‏های گوناگون از خود نشان می‏دهد، چه به صورت بیان و گفتار باشد و چه به صورت‏های دیگر. بنابراین، از نظر او، «ایمان» عبارت است از: «دیدن حادثه‏هایی كه افعال الهی هستند و با این حساب، واكنشی خاص از ما می‏طلبد كه همان عبودیت است.»(۳۵)
از این‏رو، جان هیك ایمان را امری تجربی دانسته، اساس آن را تعلّق و وابستگی به خدا می‏داند. وی در توجیه كنار گذاشتن استدلال و روآوردن به تجربه‏گرایی می‏گوید: «همان‏طور كه پایه‏های اولیه هر علمی بر اساس مشاهدات تجربی است، مبادی اولیه كلام هم بر اساس مشاهدات پیامبران شكل گرفته است.» مشاهدات پیامبران، كه بارزترین تجربه‏های حوادث وحیانی است، مبنای سنّت دینی خاصی قرار می‏گیرد و ملاك صحّت و سقم تجربه‏های دیگران است.(۳۶)
● ابعاد ایمان
با توجه به تحلیل‏های پیش گفته و نیز تحلیل‏ها و نظریه‏های متفاوت دیگری كه در این زمینه وجود دارند، می‏توان گفت: گوهر ایمان دارای سه بعد است:
۱) بعد معرفتی:
ایمان بدون داشتن آگاهی تحقق نمی‏یابد. شناخت متعلّقات ایمان شرط ایمان است. به تعبیر پولس، «لهذا، می‏دانیم خدایی هست و به همین دلیل، به وجود او ایمان می‏آوریم»،(۳۷) و یا در مزمور آمده است: «آنانی كه نام تو را می‏شناسند بر تو توكّل خواهند داشت؛ زیرا ای خداوند، تو طالبان خود را هرگز ترك نكرده‏ای.»(۳۸) بنابراین، بدون داشتن آگاهی، ایمان قدم نهادن در تاریكی، و بی‏اساس خواهد بود.(۳۹) از این‏رو، انسان‏ها نخست باید حقیقت خداوند و عیسی مسیح را بشناسند و آن‏گاه در پرتو این آگاهی، قلبشان ایمان بیاورد. بر این اساس، ایمان دینی آن چنان نیست كه برتراند راسل بیان كرده است؛ یعنی «اعتقاد به چیزی كه می‏دانید آن‏گونه نیست»،(۴۰) بلكه بر تأمّلات عقلانی (اعتقاد به صدق یك گزاره یا قضیه) متّكی است. اعتقاد درباره اینكه «خداوند شبیه چیست و شخص چگونه با او ارتباط یابد، ایمان به خداوند و مؤمنانه زیستن، چیزی بیش از تصدیق عقلی اعتقاد به وجود خداوند و اعتقاد به كمال مطلق قدرت، علم و عدل اوست. اما ایمان به خداوند حداقل مستلزم این قبیل اعتقادات است... . ایمان دینی به هرحال، مبتنی بر اعتقاداتی است كه شخص راجع به متعلّق ایمانش دارد.»(۴۱) البته روشن است كه مراد از معرفت، «باور صادق موجّه»، كه هیچ شاهد مخالفی نداشته باشد، نیست.
۲) بعد ارادی:
ایمان افزون بر وجه معرفتی، متضمّن وجه ارادی نیز هست كه در قالب تعهّد به موضوع ایمان و اطاعت از فرامین جلوه‏گر می‏شود.(۴۲) این بعد از ایمان به معنای «تسلیم كامل اراده به خداوند مسیح» است. «واژه یونانی و عبری "ایمان"، هر دو به معنای انقیاد تام و تسلیم كامل اراده آمده است.»(۴۳) بنابراین، ایمان از این حیث، شامل سپردن دل به خدا و پذیرفتن مسیح به عنوان نجات‏دهنده است. «ای پسرم، دل خود را به من بده و چشمان تو به راه‏های من شاد باشد.»(۴۴) و آیه «بیایید نزد من، ای تمام زحمتكشان و گران‏باران، و من شما را آرامی خواهم بخشید. یوغ مرا بر خود گیرید و از من تعلیم یابید.»(۴۵) در تشویق‏های كتاب مقدّس به ایمان به مسیح، عمل تسلیم شدن مستتر است. «ایمان آوردن به خداوند بودن مسیح به این معناست كه او را به عنوان خداوند بشناسیم و نمی‏توانیم او را خداوند بشناسیم، مگر اینكه خودمان كنار برویم.»(۴۶)
۳) بعد عاطفی:
این بعد از ایمان از جنس اعتماد عشق و امید است. «پس ایمان اعتماد بر چیزهای امید داشته شده است و برهان، چیزهای نادیده.»(۴۷) در ایمان نجات‏بخش، افزون بر شناخت و پذیرش حقیقت انجیل، باید اعتماد به عیسی مسیح را افزود.(۴۸) بنابراین، هرگاه سخن از ایمان به میان می‏آید، مقصود از آن اعتمادی است كه لازمه ایمان است.
«در نحوه استعمال عهد جدید نیز معنای ریشه این واژه، "اعتماد" است. این واقعیت كه ایمان اساسا همان اتّكا و اطمینان به خداست، در سوره مهم قهرمانان ایمان [نامه به[ عبرانیان، باب، ۱۱، مورد توجه قرار می‏گیرد. ساره در آیه ۱۱ به وعده‏های خدا اطمینان داشت؛ ابراهیم در آیات ۱۷ـ۱۹ به وعده‏های خداوند و هم به قدرت معجزه‏آسای او اتّكا داشت، و نوح در آیه ۷ به هشدارهای خداوند وثوق داشت كه به ساختن كشتی مبادرت ورزید. همین پیام اعتماد بر قدرت و وعده‏های خدا، به طور آشكار در اشاره پولس به ایمان ابراهیم در [نامه به] رومیان، باب ۴، آیات ۱۶ـ۱۸ آمده است.»(۴۹)
اعتماد به خداوند دارای آثار فراوانی است؛ از جمله اینكه به نحو اجتناب‏ناپذیری در حالات و رفتار متفاوت آدمی ظهور و بروز می‏یابد، به گونه‏ای كه نبود آن حالات و اعمال، از ضعف و نقصان آن اعتماد حكایت می‏كند.(۵۰) با توجه به همین جنبه از ایمان، می‏توان آن را با اطاعت، امید، وفاداری، یقین و امثال آن سنجید. «اگر شخصی به فردی اعتماد كند، در این صورت، طبعا گفته‏های او را می‏پذیرد، خواسته‏های، او را انجام می‏دهد، به انحای مختلف با او راز و نیاز می‏كند، امیدوارانه چشم به وعده‏هایش می‏دوزد، اتحاد با او را تجربه می‏كند و مانند آن.»(۵۱) و این همه تجلّی واقعی آن اعتماد خواهد بود.
شخصی را تصور كنید كه بر روی صخره‏ای، در میان دریای متلاطم و خروشان، به دام افتاده، به گونه‏ای كه هر لحظه خطر غرق شدن او را تهدید می‏كند. در این هنگام، از دور كشتی‏ای را می‏بیند كه به سمتش به پیش می‏آید. شخص به آن كشتی می‏نگرد و اعتقاد پیدا می‏كند كه آن كشتی وسیله نجات اوست (وجه معرفتی ایمان.) وقتی اضطرابش شدیدتر می‏شود، برای بار دوم به كشتی می‏نگرد و یقین می‏كند كه آن كشتی به موقع آمده و او به آن محتاج است و به خاطر همین، به درگاه خدا شكر می‏كند (وجه ارادی ایمان). روشن است كه برای نجات آن شخص این دو مرحله از ایمان، كفایت نمی‏كنند، او باید به آن كشتی اعتماد كند و به قصد نجات سوارش شود. از این‏رو، اگر به دنبال كشتی نرود و به آن اعتماد نكند و سوارش نشود، آن كشتی هیچ سودی به حال او نخواهد داشت و هرگز به ساحل سعادت و نجات نخواهد رسید (وجه عاطفی ایمان.)(۵۲)
● متعلّقات ایمان
در فرهنگ مسیحی، نه فقط خدا، بلكه عیسی مسیح نیز متعلّق شایسته ایمان تلقّی می‏گردد: «ما به عیسی مسیح ایمان آورده‏ایم تا از راه ایمان به مسیح، مورد قبول خدا واقع شویم.»(۵۳) بولتمان درباره تعلق ایمان به خدا و مسیح می‏نویسد: «خدا و مسیح در نزد مؤمن، دو متعلّق متفاوت ایمان نیستند كه یا هم رتبه باشند و یا یكی از دیگری تبعیت كند. بر عكس، خدا خود، ما را به مسیح پیوند می‏دهد.»(۵۴)
ایمان به مسیح به عنوان «خدا»، شامل ایمان به معجزه رستاخیز او نیز می‏شود. پولس رسول شرط رسیدن به رستگاری را این‏گونه بیان می‏كند: «سخن این است كه ما اعلام‏می‏كنیم: اگر با زبان اقرار دارید كه "عیسی خداست"، و اگر در قلبتان ایمان دارید كه خدا او را پس از مرگ زنده كرده، در این صورت، رستگار خواهید شد؛ زیرا ایمانی كه منجر به حقانیت می‏شود، در قلب جای دارد و اقراری كه به رستگاری می‏انجامد، بر زبان جاری است.»(۵۵)
در این گفته، پولس افزون بر مشخص نمودن ماهیت ایمان، كه وی آن را پذیرش قلبی و اقرار زبانی می‏داند، متعلّق ایمان را اعتقاد به عیسی و رستاخیز او می‏داند. بولتمان در این مورد می‏نویسد: «روشن است كه تصدیق عیسی به عنوان خدا به همراه تصدیق معجزه رستاخیز او، یعنی پذیرش صدق این معجزه، ویژگی اصلی ایمان مسیحی است. این دو آموزه، وحدتی درونی به وجود می‏آورند. رستاخیز صرفا یك واقعه فوق‏العاده استثنایی نیست، بلكه واقعیتی مربوط به رستگاری بشر است كه به واسطه آن، عیسی پروردگار گردید. طبعا به لحاظ وحدت درونی، یا یكی از آموزه‏ها را می‏توان به تنهایی بیان كرد، یا واقعه رستگاری را می‏توان به نحوی متفاوت یا واضح‏تر بیان نمود. این كلیّت همواره در نظر است.»(۵۶)● آثار ایمان
ایمان آثار و نتایج بی‏شماری دارد كه به چند نمونه آن اشاره می‏شود:
الف) اطمینان: وقتی
انسان به وعده‏های كلام خدا ایمان بیاورد در او اطمینان به وجود می‏آید كه بر اثر آن صلح و سلامتی،(۵۷) آرامش(۵۸) و شادی(۵۹) پدید می‏آید.(۶۰)
ب) اتحاد با مسیح:
به واسطه حلول روح‏القدس در قلوب، مسیح در ما ساكن می‏شود و با ما زندگی می‏كند. «لكن شما در جسم نیستید، بلكه در روح، هر گاه روح خدا در شما ساكن باشد و هرگاه كسی روح مسیح را ندارد، وی از آن او نیست و اگر مسیح در شماست، جسم به سبب گناه مرده است و اما روح به سبب عدالت [دارای [حیات است و اگر روح او، كه عیسی را از مردگان برخیزانید در شما ساكن باشد، او كه مسیح را از مردگان برخیزانید، بدن‏های فانی شما را نیز زنده خواهد ساخت به روح خود كه در شما ساكن است.»(۶۱)
ج) فهم حقایق دینی:
یكی از نتایج ایمان این است كه انسان حقایق دینی را به گونه‏ای می‏فهمد كه می‏تواند فضل و جمال الهی را مشاهده كند و به معنای آن آگاه شود.(۶۲) بر اثر این فهم، مؤمن به درجه یقین نایل می‏آید. یقین از گوهر ایمان نیست، اما از توابع نیكوی آن به شمار می‏آید.(۶۳)
د) محبّت:
محبت به خدا و مسیح و روح‏القدس از نتایج ضروری ایمان است. وقتی فرد فهمید كه خداوند از روی لطف و محبت، فرزند یگانه خود، عیسی مسیح، را به فریادش رسانده، تا با فدا نمودن جانش او را نجات دهد، قلب خود را از محبت او پر ساخته، زندگی‏اش را برای او خاضع می‏گرداند. از این‏رو، گفته شده است كه ایمان با محبت عمل می‏كند و قلب را پاك می‏سازد. و تعلیم رسولان این بود كه ایمان بدون محبت ناشدنی است؛ زیرا بدون ایمان در زیر حكم و داوری شریعت قرار داریم و تا وقتی كه این‏گونه باشیم، دشمن خداییم و ثمره دشمن خدا بودن، مرگ است... .(۶۴)
هـ) كارهای نیكو:
ایمان لزوما كارهای نیكو می‏آفریند. سیرت نیكو، كردار شایسته و اطاعت از خدا نشانه‏های ایمان حقیقی‏اند و بدون این نشانه‏ها، ایمان كم سو و مرده می‏نماید.(۶۵) عیسی فرمود: «بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نیكوی شما را دیده پدر شما، كه در آسمان است، تمجید نمایند.»(۶۶)
● ایمان اسلامی
واژه «ایمان» ضد كفر، مصدر باب افعال از ریشه (أ م ن) در لغت، به معنای تصدیق كردن، اذعان نمودن، گرویدن، ایمن گردانیدن، امان دادن و اقرار كردن است.(۶۷) واژه «امن» نیز در زبان عربی به معنای امنیت داشتن، اعتماد ورزیدن و روی كردن است كه كلمات امانت و امان نیز از آن برگرفته شده‏اند. فعل «امن»، هم به معنای باور كردن و اعتقاد خود را ظاهر ساختن است و هم با حرف اضافه «باء» به معنای حمایت كردن و امان دادن و امنیت بخشیدن به كار رفته است. واژه «ایمان» در قرآن، گاه به معنای فعل ایمان و گاه به معنای محتوای آن به كار رفته و گاهی نیز هر دو معنا یكجا از آن مستفاد می‏شوند.(۶۸)
تفتازانی می‏گوید: ماده «أمن» به دو دلیل به باب افعال برده می‏شود: یكی افاده معنای تعدیه، و دومی رساندن معنای صیرورت؛ اوّلی در آنجا كه لفظ ایمان مقرون به «باء» باشد كه در این صورت، به معنای اقرار و اعتراف است؛ مانند: «آمَنَ الرَسولُ بِما اُنزل اِلیهِ.» (بقره: ۲۸۵) اما اگر مقرون به «لام» باشد، معنای اذعان، تصدیق و قبول را افاده می‏كند؛ مانند: «وَ مَا أَنتَ بِمؤمنٍ لَنا و لو كُنّا صادقینَ.» (یوسف: ۱۷) ولی دومی ـ یعنی معنای صیرورت ـ در آنجاست كه ایمان متعدی بنفسه باشد كه در این صورت، به معنای «ایمن گردیدن» است؛ زیرا مؤمن به سبب تصدیق و اعتقاد به خداوند از انتساب كذب ایمن می‏گردد.(۶۹)
● ماهیت ایمان
متكلّمان اسلامی درباره حقیقت ایمان، نظریه‏های گوناگونی ارائه داده‏اند كه برخی از آن‏ها عبارتند از:
۱) نظریه معرفت‏گرایانه:
جهم بن صفوان و پیروانش معتقدند كه حقیقت ایمان همان «معرفت عقلی» است.(۷۰) و تفتازانی به اشتباه، نظریه «یكسانی علم و ایمان» را به همه متكلّمان شیعه نسبت داده است.(۷۱)
۲) نظریه لفظ‏گرایانه:
كرّامیه (پیروان محمّدبن كرّام سجستانی)، گوهر اصلی ایمان را اقرار زبانی می‏دانند. از این‏رو، اگر كسی در باطن خود كافر باشد، اما در ظاهر و به زبان، به ایمان اعتراف نماید، مؤمن واقعی است، اگرچه او به سبب كفر باطنی استحقاق خلود در دوزخ داشته باشد. از سوی دیگر، اگر كسی، به ظاهر اظهار كفر نماید، اما در دل مؤمن باشد، او را مؤمن ندانسته، شایسته ورود به بهشت نمی‏دانند.(۷۲) به عقیده آن‏ها، شاخصه اصلی تمایز میان كفر و ایمان، اقرار زبانی به رسالت است.
۳) نظریه تلفیق اظهار زبانی و تصدیق:
عده‏ای از متكلّمان شیعه همچون محقّق طوسی در تجریدالعقائد(۷۳) و محقّق حلّی در مناهج الیقین(۷۴) معتقدند: حقیقت ایمان تصدیق قلبی و اقرار زبانی است.
۴) نظریه عمل‏گرایانه:
معتزله و خوارج بر این عقیده پای می‏فشارند كه حقیقت ایمان، همان عمل است. از این‏رو، خوارج مرتكبان به گناه و كردار زشت را مؤمن نمی‏داند و معتزله آنان را در مرتبه‏ای میان كفر و ایمان قرار می‏دهند.(۷۵)
۵) نظریه تصدیق‏گرایانه:
جمهور اشاعره ایمان را از مقوله «تصدیق قلبی» می‏دانند.(۷۶) برخی از دانشمندان شیعه نیز این رویكرد را پذیرفته و معتقدند: ایمان به خدا فراتر از معرفت عقلی است.(۷۷)
۶) نظریه جمع‏گرایانه:
شیخ مفید و بیشتر علمای سلف اعتقاد دارند كه ایمان اعتقاد قلبی، اقرار زبانی و عمل با جوارح است.(۷۸)
پس از بیان اقوال گوناگون درباره حقیقت ایمان، بایسته است بدانیم كه بسیاری از متكلّمان معاصر شیعه درباره حقیقت ایمان به نظریه «تصدیق‏گرایانه» روی آورده، اقرار زبانی و عمل جوارحی را از لوازم لاینفك ایمان به شمار آورده‏اند: «حقیقت ایمان تسلیم قلب است. تسلیم زبان یا فكر و عقل اگر با تسلیم قلب توأم نباشد ایمان نیست. تسلیم قلب مساوی است با تسلیم سراسر وجود انسان و نفی هرگونه جحود و عناد.»(۷۹) بدین روی، رسوخ و استقرار عقیده در قلب را ایمان می‏گویند؛ یعنی اعتقاد علمی باید با جان و قلب انسان معتقد و عالِم عجین شود و در اوصاف نفسانی و اعمال بدنی او جلوه كند. بنابراین، عقیده‏ای كه تنها در ذهن بماند و در جان و قلب آدمی جای نگیرد، ایمان نیست؛ چنان‏كه فرمود: «وَ جَحَدوا بِها و اَستَیقَنتها اَنفُسهُم» (نمل: ۱۴) همچنین به كسی كه عقیده حق را تنها بر زبان می‏راند و در دل به آن باور ندارد، مؤمن نتوان گفت: «مِنَ الَّذِینَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ»(مائده: ۴۱) عقد علمی، كه قضیه ذهنی و معقول است، تا با جان عالِم گره نخورد، ایمان نیست.(۸۰)
علّامه طباطبائی، در تعریف «ایمان» می‏نویسد: «ایمان همان قرار گرفتن عقیده در قلب است كه از ماده «أمن» گرفته شده است و مناسبتش این است كه مؤمن در واقع، موضوعات اعتقادی خود را از شك و ریب، كه آفت اعتقاد است، امنیت بخشیده است.»(۸۱) وی در جای دیگر،(۸۲) می‏نویسد: ایمان علم به چیزی و التزام عملی نسبت به آن است. بنابراین، صرف علم و یقین به وجود چیزی بدون التزام عملی نسبت به آن، ایمان نمی‏باشد: «وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ»(نمل: ۱۴) و «أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ.» (جاثیه: ۲۳)
ایشان در تعریف اخیر، ایمان را به معنای علمی گرفته كه منشأ عمل باشد؛ یعنی علمی كه در جان آدمی رسوخ نموده، موجب اوصاف نفسانی و اعمال بدنی می‏شود و این همان تصدیق قلبی است. از این‏رو، ایشان صرف دانستن و معرفت به خدا و پیامبران و كتب آسمانی را مقوّم ایمان نمی‏داند، بلكه این نوع آگاهی را مقدّمه و شرط لازم برای تحقق ایمان دانسته، اذعان و تصدیق را، كه امری درونی و قلبی است و موجب التزام عملی به لوازم آن می‏شود، در ماهیت ایمان دخیل می‏داند و چنین توضیح می‏دهد: ایمان به معنای اذعان و تصدیق به چیزی و التزام به لوازم آن است. بنابراین، در قرآن كریم، ایمان به خداوند به معنای تصدیق به یگانگی او و تصدیق به پیغمبران و روز قیامت و همه آنچه را كه فرستادگان او آورده‏اند، می‏باشد، البته تا اندازه‏ای با پیروی عملی؛ یعنی مؤمن فی‏الجمله، باید از تصدیقات خود پیروی نیز بنماید. بدین‏روی، هر جا قرآن صفات نیك مؤمنان را می‏شمارد و یا از پاداش جزیل آنان سخن می‏گوید، به دنبال ایمان، «عمل صالح» را هم ذكر می‏كند: «مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهًٔ طَیِّبَهًٔ»(نحل: ۹۷)؛ «الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ طُوبَی لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ»(رعد:۲۹)وآیات‏بسیار دیگر.
بنابراین، صرف اعتقاد به چیزی بدون التزام به لوازم و آثار آن، ایمان نیست؛ زیرا ایمان علم به چیزی است كه همراه با سكون و اطمینان باشد و چنین سكون و اطمینانی ممكن نیست كه منفك از التزام به لوازم باشد. آری، علم گاهی از سكون و التزام جدا می‏شود؛ مانند بسیاری از معتادان به عادت‏های زشت و یا مضر كه علم به زشتی و یا ضرر عادت خود دارند، ولی در عین حال، آن، را ترك نمی‏كنند و عذر می‏آورند كه ما معتادیم. قرآن كریم نیز درباره منكران دعوت‏های پیامبران می‏فرماید: «وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ.» اگرچه ایمان در بعضی مواقع، به خاطر هواهای نفسانی، از وجود التزام عملی به لوازم خود جدا می‏شود، اما این مطلب همیشگی و همه جایی نیست؛ بدین معنا كه برخی از مؤمنان در مواردی، هواهای نفسانی بر آن‏ها غلبه می‏كند و مرتكب گناه می‏شوند، اما این بدان معنا نیست كه آن‏ها هیچ‏گاه به لوازم ایمانشان پایبند نباشند.(۸۳)
بنابراین، از منظر مرحوم علّامه طباطبائی، ایمان باوری است قلبی كه منشأ عمل و تسلیم می‏باشد؛ چنان كه در ذیل آیه شریفه «وَ الَّذینَ هُم بِآیاتِنا یُؤمِنون» (اعراف: ۱۵۶) می‏نویسد: ایمان آوردن به آیات، به معنای تسلیم در برابر هر آیه و نشانه‏ای است كه از طرف خداوند رسیده باشد، چه اینكه آن نشانه معجزه باشد؛ مانند معجزات حضرت موسی و عیسی و رسول خدا علیهم‏السلام و چه اینكه احكام آسمانی باشد؛ مانند شرایع دین حضرت موسی و دستورات سایر انبیا علیهم‏السلام و چه خود انبیا باشند، و یا نشانه‏ای از نشانه‏های نبوّت پیغمبری باشد؛ مانند نشانه‏هایی كه خداوند در تورات حضرت موسی و انجیل حضرت عیسی برای حضرت محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ذكر كرده است. همه این‏ها آیات الهی هستند و بر همه واجب است در برابر آن‏ها تسلیم شوند.(۸۴)● ایمان و علم
از آنچه درباره ماهیت ایمان گفته شد، روشن می‏شود كه میان ایمان و علم، رابطه‏ای تنگاتنگ وجود دارد. اما ایمان غیر از علم است؛ زیرا علم و ادراك، حظ عقل، و ایمان بهره قلب است. انسان به مجرّد آنكه به خدا و ملائكه و پیغمبران و روز قیامت علم پیدا كرد، نمی‏توان او را «مؤمن» گفت؛ چنانكه ابلیس تمام این امور را علما و ادراكا می‏دانست و حق تعالی او را «كافر» خواند، و چه بسا فیلسوفی بتواند با برهان‏های فلسفی، شعب توحید و مراتب آن را مبرهن كند، اما خود، مؤمن به خدا نباشد؛ یعنی علمش از مرتبه عقل و كلّیت و تعقّل، به مرتبه قلب و جزئیت و وجدان نرسیده باشد.(۸۵)
افزون بر آن، ایمان امری اختیاری است، و حال آنكه علم ممكن است به شكل غیر اختیاری برای انسان حاصل شود.(۸۶)
بنابراین، می‏توان گفت: ایمان بدون علم ممكن نیست، اما علم بدون ایمان امكان دارد. ایمان هیچ گاه مستقل و جدا از نوعی معرفت به متعلّق ایمان نخواهد بود. استناد ایمان، یا برهان عقلی است و یا دلیل نقلی و گاه نیز وجدان كشفی است. همان‏گونه كه برای ارزیابی برهان عقلی و نقلی، معیار خاصی وجود دارد، برای مشاهده نیز معیار ویژه‏ای، كه صحت كشف را ارزیابی كند، وجود دارد.(۸۷)
در قرآن كریم نیز آیاتی وجود دارند كه بر لزوم شناخت و معرفت در ایمان دلالت دارند؛ مانند: «لِّیَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَیِّنَهٍٔ وَیَحْیَی مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَهٍٔ»(انفال: ۴۲)؛ «بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْوَاءهُم بِغَیْرِ عِلْمٍ فَمَن یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِینَ» (روم: ۲۹)؛ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا» (حجرات: ۱۵)؛ «لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ یُحْیِی وَ یُمِیتُ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الأَوَّلِینَ بَلْ هُمْ فِی شَكٍّ یَلْعَبُونَ» (دخان: ۸ـ۹) و آیات فراوان دیگر.
علّامه طباطبائی نیز با استناد به برخی از آیات، به این نتیجه رسیده‏اند كه علم لازمه ایمان است، اما ایمان صرف دانستن نیست؛ یعنی صرف علم به چیزی و یقین به اینكه آن چیز حق است، در حصول ایمان كافی نیست و صاحب آن علم را نمی‏توان «مؤمن» نامید، بلكه باید ملتزم به مقتضای علم خود نیز باشد و طبق مؤدّای علم، عقد قلبی داشته باشد، به گونه‏ای كه آثار عملی علم ـ هرچند فی‏الجمله ـ از وی بروز نمایند. بنابراین، كسی كه علم دارد به اینكه خدای تعالی معبودی است كه جز او معبودی نیست و التزام به مقتضای علمش نیز دارد، یعنی در مقام انجام مراسم عبودیت و عبادت خدا بر می‏آید، چنین كسی مؤمن است. اما اگر علم مزبور را دارد، ولی التزام به آن را ندارد، یعنی اعمالی كه نشانه عبودیت باشند از او سر نزنند، چنین كسی عالم است، اما مؤمن نیست.(۸۸)
در جای دیگر، با تكرار این مطلب كه ایمان صرف دانستن نیست، می‏نویسد: مجرّد دانستن و درك كردن با استكبار و انكار می‏سازد. و چون می‏دانیم ایمان با انكار نمی‏سازد، نتیجه می‏گیریم كه ایمان صرف ادراك نیست، بلكه قبول مخصوصی است از ناحیه نفس نسبت به آنچه درك كرده است؛ قبولی كه باعث شود نفس در برابر آن، ادراك و آثاری را كه اقتضا دارد تسلیم شود. نشانه داشتن چنین قبولی آن است كه سایر قوا و جوارح آدمی نیز آن را قبول نموده، مانند خود نفس در برابرش تسلیم شوند. برای مثال، بسیاری از معتادان را می‏بینیم كه با علم و درك زشتی و پلیدی عملی، به آن عمل اعتیاد دارند و نمی‏توانند خود را از آن باز دارند؛ زیرا تنها قبح آن را درك كرده‏اند، ولی به آن ایمان ندارند. در نتیجه تسلیم درك خود نمی‏شوند. اما بعضی دیگر از همین اشخاص را می‏بینیم كه افزون بر درك، تسلیم هم شده‏اند. از این‏رو، توانسته‏اند بدون درنگ، دست از آن كار بردارند. و این همان ایمان است.(۸۹)
● ایمان و عمل
ایمان چیزی بیش از علم است و در ماهیت و حقیقت خود، تسلیم و خضوع در برابر حق را به همراه دارد و همین موجب می‏شود تا ارتباط تنگاتنگی با مقوله عمل داشته باشد. علّامه طباطبائی نیز بر التزام عملی به لوازم ایمان تأكید كرده‏اند. در اینجا ممكن است این پرسش مطرح شود كه آیا عمل جزء حقیقت ایمان است و یا از لوازم آن به شمار می‏آید؟ پیشینه این مسئله به صدر اسلام برمی‏گردد و ـ همان‏گونه كه اشاره شد ـ عده‏ای از فرقه‏ها و مكاتب اسلامی، مانند خوارج و معتزله، عمل را در حقیقت و گوهر ایمان جای دادند و در نتیجه، كسی را كه اطاعت نكند و یا بر خلاف ایمان خود عمل نمایند مؤمن نمی‏خوانند.
اما شیعه بر این اعتقاد است كه ماهیت ایمان همان «تصدیق» است و عمل و اطاعت جزء آن به حساب نمی‏آید؛ زیرا اگر اطاعت جزء ایمان باشد، لازم می‏آید در بسیاری از آیات، كه عمل صالح را به ایمان عطف كرده است، مانند «اِنَّ الَّذینَ آمَنوا وَ عَمِلوُا الصالِحاتِ» (بقره: ۲۷۷) تكرار بدون فایده صورت گرفته باشد. بنابراین، از نگاه ما، مؤمنانی كه به مقتضای ایمان خود عمل نمی‏كنند و یا مرتكب گناه می‏شوند، از دایره ایمان خارج نمی‏گردند، بلكه مؤمن فاسق قلمداد می‏شوند.(۹۰)
افزون بر وجود آیاتی كه در آن‏ها عمل صالح به ایمان عطف شده است، آیاتی نیز وجود دارند كه به نحو بهتری به جدایی عمل از ایمان شهادت می‏دهند؛ مانند: «وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتَ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَی وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَـئِكَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَٔ وَلاَ یُظْلَمُونَ نَقِیرا» (نساء: ۱۲۴)، این آیه نشان می‏دهد كه عمل صالح گاهی همراه ایمان و گاهی بدون آن صورت می‏گیرد و آیه «وَالْمُقِیمِینَ الصَّلاَهَٔ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاهَٔ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ»(نساء: ۱۶۲) و آیات دیگر.(۹۱)
علّامه طباطبائی نیز بر این عقیده هستند كه عمل از حقیقت ایمان خارج است؛ زیرا عمل با نفاق جمع می‏شود؛ یعنی منافقان، كه حق بر ایشان ظهور علمی یافته، عمل می‏كنند، اما در عین حال، ایمان ندارند.(۹۲)
به هر روی، درست است كه عمل از ماهیت ایمان جداست، اما بدون شك، در قوّت و ضعف ایمان تأثیر بسزایی دارد. ایمان در اثر مداومت در اطاعت، قوی و در اثر ارتكاب گناهان، ضعیف می‏شود و همین قوّت اثر و ضعف آن كاشف از این است كه مبدأ اثر قوی یا ضعیف بوده است: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»(فاطر: ۱۰)؛ «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَهَٔ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَی أَن كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِؤُون.»(روم: ۱۰) بنابراین، ثمره درخت ایمان عمل شایسته است و اگر ایمانی این ثمره را به بار نیاورد، معلوم می‏شود كه ضعیف و یا بر اثر تكرار گناهان، نابود شده است.(۹۳)
● متعلّق ایمان
یكی از مباحث مهم درباره ایمان، این است كه ایمان به چه چیزهایی تعلّق می‏گیرد؟ در بسیاری از آیات، ایمان یا مؤمن به طور مطلق آمده و متعلّق آن ذكر نشده است؛ مانند: «اِلاَّ الَّذینَ آمَنوُا وَ عَمِلوُا الصّالِحات»(عصر: ۳)؛ «مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهًٔ طَیِّبَهًٔ» (نحل: ۹۷)؛ «وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِینَ» (مائده: ۵۷)؛ و آیات دیگر. اما در بسیاری از آیات، با تعابیر گوناگون، متعلّق ایمان را «اللّه» ذكر كرده است؛ مانند: «وَ مَن یُؤمِنِ بِاللّهِ»(تغابن: ۹)؛ «مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ» (بقره: ۱۱۲)؛ «وَمَن یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَی اللَّهِ»(لقمان: ۲۲) و «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ.»(فصلّت: ۳۰)
و در آیات بسیاری، در كنار ایمان به «اللّه»، ایمان به قیامت، ملائكه، كتب آسمانی و پیامبران نیز ذكر شده است؛ مانند: «وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِكَهِٔ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ» (بقره: ۱۷۷) و «لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ» (حدید: ۲۱)؛ «وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ»(محمّد: ۲) در برخی از آیات، متعلّق ایمان را «غیب» می‏داند: «الَّذینَ یُؤمِنونَ بِالغِیب.»(بقره: ۳)
بنابراین، متعلّق ایمان از نگاه قرآن، عبارت است از: اللّه، معاد، رسالت، غیب، ملائكه، پیامبران و كتب آسمانی.مسئله دیگر در ارتباط با متعلّق ایمان، این است كه از دیدگاه قرآن، ایمان نسبت به متعلّقات خود، باید مطلق باشد و تبعیض برنمی‏دارد. آیاتی در قرآن به این مسئله می‏پردازند: «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاء مَن یَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیَاهِٔ الدُّنْیَا وَیَوْمَ الْقِیَامَهِٔ یُرَدُّونَ إِلَی أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»(بقره: ۸۵) و یا آیه «إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَن یُفَرِّقُواْ بَیْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَیقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُواْ بَیْنَ ذَلِكَ سَبِیلاً أُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِینَ عَذَابا مُّهِینا.»(نساء: ۱۵۰ـ ۱۵۱)
علّامه طباطبائی در تفسیر آیه اخیر می‏نویسد: منظور از «كفّار» در این آیه، كه به خدا و پیامبران او كفر می‏ورزند، یهود و نصارا هستند؛ یهود به حضرت موسی ایمان آورده، به حضرت عیسی علیه‏السلام و حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله كفر می‏ورزند و نصارا به حضرت موسی و عیسی علیهماالسلام ایمان دارند، ولی به حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله كفر می‏ورزند. این دو طایفه بر این پندارند كه به خدا و به بعضی از رسولان او كفر نورزیده‏اند، بلكه تنها به برخی از رسولان او كافر شده‏اند، در حالی كه این آیه به طور مطلق فرموده است: این‏ها به خدا و به همه رسولان او كفر ورزیده‏اند. سپس برای توضیح مراد از اطلاق در آیه «إنَّ الَّذینَ یَكفُرونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ...»، جمله «یُریدوُنَ أَن یُفَّرِّقوُا... وَ نَكفُر بِبَعضٍ» را بر آن عطف كرد. حاصل بیان چنین است كه یهود و نصارا به خدا و به همه رسولان او كافرند؛ زیرا می‏گویند: «ما به بعضی ایمان داریم و به بعضی دیگر كافریم»، می‏خواهند بین خدا و رسولان او جدایی ایجاد كنند؛ یعنی به خدا و بعضی از رسولانش ایمان آورند و به بعضی دیگر از رسولانش كفر بورزند، با اینكه آن بعض نیز فرستاده خداست و ردّ آن ردّ خدای تعالی است.
آن‏گاه به بیانی دیگر و با عطف تفسیر، مطلب را روشن‏تر نموده، می‏فرماید: «یُریدوُنَ أَنْ یَتَّخِذوا بَینَ ذَلكَ سَبیلاً» می‏خواهند بین ایمان به خدا و همه رسولانش و كفر به خدا و همه رسولانش راهی میانه اتخاذ كنند؛ یعنی به بعضی از رسولان خدا ایمان بیاورند و به بعضی دیگر كافر شوند، در حالی كه تنها یك راه به سوی خدا وجود دارد و آن ایمان به او و به همه رسولان اوست؛ زیرا رسول بدان دلیل كه فرستاده خداست از خود چیزی و اختیاری ندارد. پس ایمان به رسول خدا، ایمان به خداست و كفر به او، كفر محض به خداست.
بنابراین، كفر به بعضی و ایمان به بعضی دیگر از رسولان به همراه ایمان به خدای تعالی، چیزی جز جدایی انداختن میان خدا و رسولان او و استقلال دادن به رسول نیست و معنایش این است كه ایمان به آن رسول، هیچ ربطی به ایمان به خدا ندارد؛ كفر به او نیز ربطی به كفر به خدای تعالی ندارد. در نتیجه، این روش، روشی میانه است، اما چیزی جز پندار باطل نمی‏باشد؛ زیرا نمی‏توان رسالت كسی را فرض كرد كه ایمان و كفر او هیچ ربطی به ایمان و كفر به خدای متعال نداشته باشد. با این بیان، روشن شد كه ایمان و خضوع در مقابل رسولی كه چنین شأنی دارد ـ یعنی مستقل است و كفر و ایمان به او هیچ ارتباطی به كفر و ایمان به خدا ندارد ـ شرك به خداست. بدین روی، خداوند پس از توصیف یهود و نصارا، می‏فرماید: «اولئِكَ هُمُ الْكافِرونَ حَقّا وَأعْتَدْنَا لِلكافِرینَ عَذابا مُهیِنا.» (نساء: ۱۵۱)(۹۴)
بنابراین، ایمان باید مطلق باشد و ایمان تبعیضی هیچ سودی در پی نداشته، انسان را به رستگاری ابدی رهنمون نمی‏سازد. سرّ مطلب آن است كه توحید در اسلام دارای مراتب است و اولین مرتبه و نصاب آن این است كه شخص امور ذیل را بپذیرد:
الف) واجب‏الوجود منحصر به اللّه است.
ب) اللّه خالق است.
ج) ربوبیت تكوینی از آن اوست.
د) ربوبیت تشریعی مختص اوست.
ه) كسی جز اللّه، شایسته پرستش نیست.
پس از پذیرش این پنج عقیده، او پا به عرصه توحید و اسلام گذاشته است و می‏تواند با سیر تكاملی خود، در دو حوزه علم و عمل به مراتب بالاتری از توحید نایل آید.(۹۵)
حال اگر فردی یكی از این پنج عقیده را نپذیرد و یا پس از پذیرش، انكار نماید، از وادی اسلام خارج شده، در زمره كفّار قرار می‏گیرد. برای مثال، ابلیس، كه داستانش به طور مكرّر در قرآن بیان شده است، به خالقیت اللّه(۹۶) و ربوبیت او(۹۷) و روز قیامت،(۹۸) اعتقاد داشت و به فرموده امام علی علیه‏السلام ، شش هزار سال خدا را عبادت كرد،(۹۹) اما تنها بدین دلیل كه توحید در ربوبیت تشریعی نداشت، خداوند او را كافر نامید.(۱۰۰)
● آثار ایمان
ایمان افزون بر نجات انسان از آتش دوزخ، آثار و كاركردهایی نیز در حیات دنیوی دارد. از آیات قرآن استفاده می‏شود كه هر كس به خدا و پیامبر او ایمان آورد و مطابق آن عمل كند، زنده می‏شود، و هر كس این چنین نباشد، قهرا مرده خواهد بود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا یُحْیِیكُمْ» (انفال: ۲۴) در آیه دیگری، منظور خود را از این زندگی بیان می‏كند: «مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهًٔ طَیِّبَهًٔ» (نحل: ۹۷) یعنی: خداوند به انسان‏های مؤمنی كه كارهای نیك انجام می‏دهند، حیات پاكیزه‏ای می‏بخشد.
علّامه طباطبائی در معنای «حیات طیبه» می‏نویسد: معنای «حیات طیبه» این نیست كه خداوند زندگی طبیعی و مادی او را خوب و پاكیزه می‏كند؛ زیرا زندگی طبیعی محكوم به زوال و دگرگونی است و این نمی‏تواند طیّب باشد. بنابراین، خداوند مؤمنان را به زندگی جدیدی زنده می‏كند كه آن غیر از زندگی است كه به دیگران نیز داده است. خداوند در این آیه، نفرمود اگر كسی مؤمن بود و عمل خوب كرد، ما زندگی موجود او را پاكیزه می‏كنیم؛ یعنی تنها صفت زندگی او را، كه مثلاً، خبیث بود، به طیب تبدیل می‏كنیم، بلكه فرمود: ما او را به زندگی پاكیزه زنده می‏كنیم و از این تعبیر، استفاده می‏شود كه مقصود از «حیات طیبّه» یك زندگی تازه‏ای است كه در حریم آن آلودگی راه ندارد و آثار حقیقی بر آن مترتّب می‏شود.(۱۰۱)
علّامه طباطبائی آن‏گاه به آثار حیات طیّبه اشاره می‏كند و می‏نویسد: مؤمنان در حیات طیّبه دارای علم و قدرتی هستند كه می‏توانند حقیقت اشیا را ببینند، از این‏رو، اشیا در نگاه آنان، به دو گونه حق و باطل نمودار می‏شود. آنان از امور باطل، كه زندگی مادی دنیا و ظواهر فریبنده آن است، دوری می‏كنند و به عزّت خداوند اعتزاز می‏جویند. وقتی عزّت مؤمنان از خدا شد، دیگر وسوسه‏های شیطان و هوا و هوس‏های نفس امّاره و فریبندگی‏های دنیا نمی‏توانند آن‏ها را ذلیل سازند؛ زیرا دریافته‏اند كه دنیا و نعمت‏هایش فناپذیرند.
صاحبان حیات طیّبه دل در گرو پروردگار خویش سپرده‏اند و جز او را نمی‏خواهند و جز تقرّب به درگاه او را دوست نمی‏دارند. آن‏ها تنها از سخط خدا در هراسند و برای خویشتن زندگی پاك و جاودانه‏ای سراغ دارند كه جز پروردگار بخشنده و مهربان آن را اداره نمی‏كند و در مسیر زندگی خود، جز معصیت و نافرمانی خدا، همه چیز را جمیل و زیبا می‏بینند.
وقتی انسان به چنین جایگاهی برسد، در نفس خود نور و كمال و قوّت و عزّت و لذت و سروری می‏یابد كه نه می‏توان اندازه‏اش گرفت و نه می‏توان توصیفش نمود. و چرا این‏گونه نباشد و حال آنكه او در حیاتی جاودانه و نعمتی فناناپذیر و لذتی خالص از درد و كدورت و سعادتی خالی از شقاوت غرق است؟ و این همه، آثاری است حقیقی و ماندگار از آن حیات طیّبه. بنابراین، زندگی پاكیزه حیاتی است خالص كه هیچ خباثتی در آن نیست تا آن را فاسد و یا آثارش را تباه سازد.(۱۰۲)
علّامه طباطبائی در جایی دیگر، به كرامت‏هایی كه خداوند به مؤمنان در دنیا عنایت فرموده است، اشاره می‏كند و می‏نویسد: خداوند این افراد را به حیاتی طیّبه زنده می‏كند و به روح ایمان تأیید می‏نماید،(۱۰۳) از تاریكی‏ها بیرون و به سوی نور حركتشان می‏دهد،(۱۰۴) برایشان نوری ایجاد می‏كند كه با آن نور مسیر زندگی را طی می‏كنند،(۱۰۵) خداوند ولی و سرپرست ایشان است،(۱۰۶) آن‏ها نه ترسی دارند و نه دچار اندوه می‏گردند،(۱۰۷) خداوند همواره با آن‏هاست،(۱۰۸) اگر او را بخوانند دعایشان را مستجاب می‏كند،(۱۰۹) و چون به یاد او بیفتند او نیز به یادشان خواهد بود،(۱۱۰) و فرشتگان همواره به بشارت و سلام بر آنان نازل می‏شوند(۱۱۱) و غیر آن.(۱۱۲)
اما قرآن درباره كسانی كه مؤمن نیستند، می‏فرماید: خداوند آن‏ها را گم‏راه می‏كند، از نور به سوی ظلمت بیرون می‏برد، بر دل‏هایشان مهر می‏زند، بر گوش و چشمانشان پرده می‏افكند، رویشان را به عقب برمی‏گرداند، شیطان‏ها را قرین و دمساز آنان می‏كند تا گم‏راهشان كند، به طوری كه از گم‏راهیشان خرسند باشند و بپندارند كه راه همان است كه ایشان دارند، شیاطین كارهای زشتشان را در نظرشان زینت می‏بخشند، شیاطین سرپرست آن‏ها هستند، خداوند آن‏ها را به طریقی كه خودشان نیز نفهمند، استدراج می‏كند و آن‏ها را به لذایذ و زینت‏های ظاهری دنیا سرگرم می‏كند تا از اصلاح خود غافل بمانند و به ادامه طغیان وادارشان می‏دارد تا بكلی سرگردان شوند و... .(۱۱۳)
بنابراین، مؤمن در دنیا غرق در شادی، شكیبایی، آرامش، هدایت، رضایت و عبادت است، اما كافر در دنیا، با گم‏راهی، جهالت، سرگردانی، غم و اندوه و احساس پوچی و بی‏معنایی همراه است.
مصطفی آزادیان
پی‏نوشت‏ها
۱. faith.
۲ـ اعمال، ۱۶:۳۱؛ رومیان: ۵:۱؛ ۹:۳۰؛ افسسیان ۲:۸.
۳ـ غلاطیان، ۳: ۵ و ۱۴.
۴ـ اعمال، ۱۵:۹؛ ۲۶:۱۸.
۵ـ قرنتیان دوم، ۱: ۲۴؛ رومیان، ۱۱: ۲۰؛ اول پطرس، ۱:۵؛ اول یوحنّا، ۵:۴.
۶ـ اعمال: ۱۴:۹.
۷ـ مرقس، ۹: ۲۳؛ رومیان، ۴:۱۸ـ۲۱؛ عبرانیان، ۱۱:۳۲ـ۴۰.
۸ـ یوحنّا، ۱۶:۹؛ رومیان، ۱۴:۲۳.
۹. John Hick, "FAITH", IN Encyclopedia of Philosophy, (Ed.) Paul Edwards, V.۳, P. ۱۶۵.
۱۰. Ibid.
۱۱ـ محسن جوادی، ایمان در عرصه كلام و قرآن، قم، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی، ۱۳۷۶، ص ۱۹و۲۰.
۱۲. sience.
۱۳. Opinion.
۱۴ـ محسن جوادی، پیشین، ص ۸۵.
۱۵ـ محمّدتقی فعّالی، ایمان دینی در اسلام و مسیحیت، كانون اندیشه جوان، ۱۳۷۸، ص ۸۵ و ۸۶.
۱۶ـ محسن جوادی، پیشین، ص ۲۴.
۱۷ـ همان، ص ۲۳.
۱۸ـ همان، ص ۲۴.
۱۹ـ محمّدتقی فعّالی، پیشین، ص ۸۷.
۲۰ـ جان هیك، فلسفه دین، ترجمه بهزاد سالكی، تهران، الهدی، ۱۳۷۶، ص ۱۳۲، به نقل از:
The Catholic Encyclopedia, (New york: Robert Appleton Co., ۱۹۱۲), ×۱۱۱,۱.
۲۱ـ جان هیك، پیشین.
۲۲ـ برای اطلاع از این نظریه‏ها، ر.ك: جان هیك، پیشین، ص ۱۳۶ـ ۱۴۴.
۲۳. trust.
۲۴. The Encyclopedia of Philosophy, Ibid, P.۱۶۶.
۲۵. belief that.
۲۶. belief in.
۲۷ـ محسن جوادی، پیشین، ص ۲۸.
۲۸. Rechard Swinburne, Faith and Reason, (New Yok: Oxford University Press inc, ۱۹۹?), p. ۱۱۰.
۲۹ـ محسن جوادی، پیشین، ص ۳۰.
۳۰ـ جان هیك، پیشین، ص ۱۴۹.
۳۱ـ همان، ص ۱۵۱.
۳۲ـ همان، ص ۱۵۰.
۳۳. Puzzle pictures.
۳۴ـ جان هیك، پیشین، ص ۱۵۱ و ۱۵۲.
۳۵ـ محسن جوادی، پیشین، ص ۵۱ و ۵۲.
۳۶ـ همان، ص ۵۳.
۳۷ـ رومیان، ۱:۱۹ـ۲۰.
۳۸ـ مزمور، ۹:۱۰.
۳۹ـ چارلز هورن، نجات‏شناسی، ترجمه سارو خاچیكی، تهران، آفتاب عدالت، ۱۳۶۱، ص ۸۹.
۴۰ـ مایكل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، تهران، طرح نو، ۱۳۷۶، ص ۵۰۴.
۴۱ـ همان، ص ۹۵.
۴۲ـ همان، ص ۹۲.
۴۳ـ سارو خاچیكی، اصول مسیحیت، چ دوم، تهران، حیات ابدی، ۱۹۸۲ م، ص ۹۵.
۴۴ـ امثال، ۲۳:۲۶.
۴۵ـ متی، ۱۱:۲۸ـ۲۹.
۴۶ـ هنری تیسین، الهیات مسیحی، ترجمه ط. میكائیلیان، تهران، حیات ابدی، ص ۲۵۸.
۴۷ـ عبرانیان، ۱۱؛۱.
۴۸ـ چارلز هورن، پیشین، ص ۹۰.
۴۹ـ الوین پلانتینجا، عقل و ایمان، ترجمه بهناز صفری، قم، اشراق، ۱۳۸۱، ص ۳۳.
۵۰ـ همان.
۵۱ـ همان.
۵۲ـ القس جیمس انس الامیركانی، نظام التعلیم فی علم اللاهوت القویم، بیروت، مطبعهٔ الامیركائی، ۱۸۸۸، ج ۲، ص ۳۴۳ و ۳۴۴.
۵۳ـ غلاطیان، ۲:۱۶.
۵۴ـ الوین پلانتینجا، پیشین، پاورقی ص ۱۳۷.
۵۵ـ رومیان، ۱۰،۸ ـ۱۰.
۵۶ـ الوین پلانتینجا، پیشین، ص ۳۷.
۵۷ـ «پس چون كه به ایمان عادل شمرده شدیم، نزد خدا سلامتی داریم به وساطت خداوند ما عیسی مسیح.» (رومیان، ۵:۱).
۵۸ـ عبرانیان، ۴:۳.
۵۹ـ اول پطرس، ۱:۸ / القس جیمس انس الامیركائی، پیشین، ج ۲، ص ۳۴۲.
۶۰ـ هنری تیسین، پیشین، ص ۲۵۹.
۶۱ـ رومیان، ۸:۹ـ۱۱.
۶۲ـ القس جیمس انس الامیركانی، پیشین، ص ۳۴۲ـ ۳۴۳.
۶۳ـ همان، ص ۳۴۶.
۶۴ـ همان.
۶۵ـ همان.
۶۶ـ متی، ۵:۱۶.
۶۷ـ خلیل بن احمد فراهیدی، ترتیب كتاب‏العین، مقدّمه و تعلیق محمدحسن بكائی، قم، انتشارات اسلامی، ۱۴۱۴ ق، واژه «ایمان» / ابن منظور، لسان‏العرب المحیط، مقدّمه شیخ عبداللّه علایلی، بیروت، دارالجبل و دارالسان العرب، ۱۴۰۸ ق، واژه «امن»، ج ۱ / ابن اثیر، النهایه، تحقیق طاهر احمد زاوی و محمود طناحی، چ چهارم، قم، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، ۱۳۶۷، ج ۱، واژه «امن».
۶۸. L. Gardet, "Iman", In The Encyclopadia of Islam, V.III, Leiden E.J. Brill and London Luzac & co. ۱۹۸۶, P. ۱۱۷۰.
۶۹ـ سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد، تحقیق و تعلیق و مقدّمه عبدالرحمن عمیره، بیروت، عالم‏الكتب، ج ۵، ص ۱۷۵ـ ۱۷۷.
۷۰ـ همان، ص ۷۶ / فاضل مقداد سیوری، ارشادالطالبین الی نهج‏المسترشدین، تحقیق سیدمهدی رجائی، به اهتمام سیدمحمود مرعشی، قم، كتابخانه آیهٔ‏الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۵ ق، ص ۴۳۹.
۷۱ـ سعدالدین تفتازانی، پیشین.
۷۲ـ همان.
۷۳ـ نصیرالدین طوسی، تجرید الاعتقاد، تحقیق محمدجواد حسینی جلالی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۰۷ ق، ص ۳۰۹.
۷۴ـ علّامه حلی، مناهج الیقین فی اصول‏الدین، تحقیق یعقوب جعفری، تهران، اسوه، ۱۴۱۵ ق، ص ۵۳۲.
۷۵ـ فاضل مقداد سیوری، پیشین، ص ۴۳۹ / سعدالدین تفتازانی، پیشین، ص ۱۷۵.
۷۶ـ سعدالدین تفتازانی، پیشین، ص ۱۷۵.
۷۷ـ علّامه حلّی، انوارالملكوت فی شرح الیاقوت، تحقیق محمدمهدی نجمی، چ دوم، رضی و بیدار، ۱۳۶۳، ص ۱۷۹ / ابن میثم بحرانی، قواعدالمرام فی علم الكلام، تحقیق سیداحمد حسینی، چ دوم، قم، كتابخانه آیهٔ‏الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۶ ق، ص ۱۷۰.
۷۸ـ ابن میثم بحرانی، پیشین، ص ۱۷۰ / فاضل مقداد سیوری، پیشین، ص ۴۴۰.
۷۹ـ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، چ دوم، تهران، صدرا، ۱۳۷۰. ج ۱، ص ۲۹۱.
۸۰ـ عبدالله جوادی آملی، تسنیم (تفسیر قرآن كریم)، قم، اسراء، ۱۳۷۸، ج ۲، ص ۱۵۶ و ۱۵۷.
۸۱ـ سید محمدحسین طباطبائی، المیزان فی تفسیرالقرآن، چ پنجم، قم، اسماعیلیان، ۱۴۱۲ ق، ج ۱، ص ۴۵.
۸۲ـ همان، ج ۱۸، ص ۱۵۸.
۸۳ـ همان، ج ۱۵، ص ۶.
۸۴ـ همان، ج ۸، ص ۲۷۷.
۸۵ـ روح‏الله موسوی خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، ۱۳۷۷، ص ۸۷ و ۸۸.
۸۶ـ محمدتقی مصباح، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ۱۳۷۸، ج ۱، ص ۱۲۸.
۸۷ـ عبداللّه جوادی آملی، پیشین، ج ۲، ص ۱۵۷.
۸۸ـ سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج ۱۸، ص ۲۵۹.
۸۹ـ همان، ج ۱۱، ص ۳۵۴.
۹۰ـ علّامه حلّی، انوارالملكوت فی شرح‏الیاقوت، ص ۱۷۹ـ۱۸۰.
۹۱ـ مانند آیات: اعراف: ۱۵۸ / سجده: ۱۸ـ۲۰ / فاطر: ۱۰.
۹۲ـ سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج ۱۸، ص ۲۵۹.
۹۳ـ همان، ص ۲۶۰ و ۲۶۱.
۹۴ـ همان، ج ۵، ص ۱۲۵ـ ۱۲۶.
۹۵ـ محمدتقی مصباح، معارف قرآن، چ دوم، قم، مؤسسه در راه حق، ۱۳۶۸، ج ۳، ص ۶۰.
۹۶ـ «مرا از آتش آفریدی و او را از گل آفریدی.» (اعراف: ۱۲)
۹۷ـ «گفت: پروردگارا، به سبب آنكه مرا گم‏راه ساختی، من [هم گناهانش را] در زمین برایشان می‏آرایم و همه را گم‏راه خواهم ساخت.» (حجر: ۳۹)
۹۸ـ «گفت: پروردگارا، پس مرا تا روزی كه برانگیخته خواهند شد، مهلت ده.» (حجر: ۳۶)
۹۹ـ نهج‏البلاغه، خطبه قاصعه.
۱۰۰ـ بقره: ۳۴.
۱۰۱ـ سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج ۱۲، ص ۳۴۲.
۱۰۲ـ همان، ج ۱۲، ص ۳۴۲ و ۳۴۳.
۱۰۳ـ مجادله: ۲۲.
۱۰۴ـ مجادله: ۲۲.
۱۰۵ـ انعام: ۱۲۲.
۱۰۶ـ بقره: ۲۵۷ / آل عمران: ۶۸.
۱۰۷ـ مائده: ۶۹.
۱۰۸ـ توبه: ۴۰.
۱۰۹ـ غافر: ۶۰.
۱۱۰ـ بقره: ۱۵۲.
۱۱۱ـ هود: ۶۹ / نحل: ۳۲ / غافر: ۷ / شوری: ۵.
۱۱۲ـ سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج ۲، ص ۹۱.
۱۱۳ـ همان.
منبع : مجله معرفت