یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


رو دست خوردن با دهان کافکا


رو دست خوردن با دهان کافکا
کم کم به انتهای فیلم دایره زنگی نزدیک می شوی.در اواخر فیلم به خود می آیی ؛روی صندلی ات کمی جابجا می شوی؛ می بینی رودست خورده ای.اصلا به این فکر نمی افتی که فیلم را دوباره از ابتدا ببینی.
در کلانشهری مانند تهران که سمبل مدرنیته در جامعه ی ایرانی است و فضای فیلم فضای مدرن و چالشهایشان و دغدغه هایشان خاص آدمهایی است که غرق مدرنیته اند (ماهواره، هری پاتر، فیلم کوتاه،کوهنوردی،ترانه سرایی برای لس انجلس نشینان و...)مناسبات آدمها وحوادث داستان کاملا بر حسب تصادف شکل میگیرند گویی فیلم در دهکده ای کوچک اتفاق می افتد. ماشین شریفی نیا درست پشت ماشین محمد و شیرین در بزرگراه جلوی پسر گوسفند فروش می ایستد. چون نام فیلم دایره زنگی است قرار است فرم فیلمنامه دایره ای باشد پس حامد بهداد اول فیلم آخر فیلم هم بر حسب تصادف پیدایش می شود ...
در ابتدای فیلم مردی در سکانس قطع درختی که راه را بسته مشغول دایره زنگی زدن است(که در سکانس پایانی خط کمرنگی از آن را می شنویم و ممکن است اصلا متوجه حضورش نشویم) کمی به پیش می آییم .
آنجا که می فهمیم دایره زنگی استعاره ای از دیشهای ماهواره است.به این نتیجه می رسیم که با قصه ای درباره ماهواره و کارکردهای آن و مسایل اجتماعی پیرامونش روبروییم.اما این هم نیست.. قضیه ماهواره در میانه رها می شود و راستش در این زمانه اصلا ماهواره موضوعیتی ندارد که بخواهد برای یک فیلم جذاب باشد. شوخیهای مربوط به ماهواره بسیار کهنه است و شاید برای چند سال پیش مناسب می توانست باشد ولی امروز؟....
نشانه هایی هم که در طول فیلم به ما نمایانده می شود کمکی به پیشبرد درام یا افزودن لایه های فرا متنی فیلم نمی کند.هر چه جستجو میکنم هیچ کارکرد توجیه پذیری برای عناصر برون متنی آن نمی یابم( از دهان کافکا گرفته تا پرتره ی همفری بوگارت تا پوستر سینما پارادیزو و ...)به جز یک مورد که مادر ( گوهر خیر اندیش) با پسرش درباره بی غیرتی درباره خواهرش حرف می زند و در تلویزیون پشت سر ، جیمز کان(سانی) در پدرخوانده را می بینیم که در حال لت و پار کردن دامادشان است.
آنچه بیش از همه در فیلم نمود دارد شخصیت ها و بازیهاست.کاراکترهای فیلم دارای شناسنامه و تحلیلی روانشناختی و اجتماعی نیستند.نمی دانیم از کجا آمده اند؛چه تازیخچه ای دارند؛ و... حیایی و شریفی نیا کپی بقیه فیلمهایشان هستند(انگار اینبار انرژی کمتری هم مصرف کرده اند).نیلوفر خوش خلق سرد و زمخت است و بازیش به جنس فیلم نمی خورد . امیر نوری با آن کاراکتر غیر واقعی و نچسب با ان اسم بی مسمای فیض ا... چیزی در حد اکسسوارهای صحنه است و ما کودک ۲ ساله مدیری را خیلی بیشتر از او باور می کنیم.مهران مدیری در چند مزه پرانی همیشگی خلاصه میشود و چیز چشمگیری در بازیش نیست.
صابر ابر در حد مجری کودکان باقی می ماند و انگار هنوز رسانه اش را نمی شناسد و بازی ضعیفش با نگاههای بلاهت آمیز و بغضهای خاله زنکی و دهان همیشه بازمانده در برابر بازی موثر باران کوثری کاریکاتوریزه میشود و... تنها کاراکتر جا افتاده و درست تعریف شده ی فیلم عبد الله زاده است.(مقایسه کنید با کاراکتر یک لایه و بی هویت شعله با بازی متوسط بهاره رهنما).
بازی دکتر امید روحانی فراتر از حد انتظار است.شخصیتی سنتی در جغرافیایی مدرن با چالشها و دلمشغولیهای خاص این طبقه که در محیط جدید پذیرفته نمی شود (با اشاره به خطوطی که همسایه ها از سر تنفر روی ماشینش انداخته اند)؛ خود نیز به ستیز با مناسبات و الگوهای فرهنگی جامعه جدید بر میخیزد.این چالش و گیر کردن لای سنت و مدرنیته را در کاراکتر شاهرخ شاهی و خصوصا در گریمش می توان دید؛ (موهای بلند از پشت بسته با ریش بلند مثل پدر و تسبیح زدنش و...) کاراکتری که تا آخرین سکانس حضورش در فیلم منتظر حرکتی جنون آمیز ،خیانت کارانه یا به دور از شوونات خانوادگی از او هستیم .
اما او نیز رودست می خورد.درست بر خلاف باران کوثری با دلیل انتخابش چهره و صدا و بازی کودکانه و معصومانه اش بوده که همدلی بیش از اندازه تماشاگر را بر انگیزد و درست موقعی که باورش کرده ای و نگران نگرانیهایش هستی( تا حدی که شب قبل خانه نرفتنش را یکسره می اندازی گردن پدرش!!)و.. ناگهان لایه واقعی چهره اش را رو میکند و تو در خلا رها میشوی.فکر کنید اگر مهناز افشار برای این نقش انتخاب می شد در ده دقیقه اول همه چیز لو می رفت....
ساختار فیلم حالتی کولاژگونه دارد .تعداد زیادی خرده روایت و گره های دراماتیک داریم که عقیم می مانند و رها می گردند. پیدا شدن پیژامای عبدالله زاده در ماشین شعله، حضور محسن قاضی مرادی با آن حوله ی آبی رنگش، قضیه ی ماهواره های فارسی زبان و دستگیری شعله، فیلم ساختن پسر عبدالله زاده ،حضور بی کارکرد خانواده مردی که پسرش اصرار می کند ماهواره بگذارند ولی پدر مخالف است و اصلا دیگر در فیلم حضور ندارند... بالاخره اینکه تدوین فیلم در ابتدای ان و دکوپاژهاکاملا هوشمندانه و دارای ریتمی مناسب است که به تدریج دچار افتی محسوس می گردد.انگار این بار بدون دهان کافکا قرار است در این حوزه هم رو دست بخوریم.
علی جعفرزاده
منبع : ماهنامه آدم برفی‌ها


همچنین مشاهده کنید