یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

ما، پینوکیوهای بینوا


ما، پینوکیوهای بینوا
برداشت های فلسفی و عارفانه از فیلم ها و کارتون ها، مدت هاست که چنگی به دل کسی نمی زند. از هر المان تصویری، نمادی فلسفی ساختن و از هر دیالوگی به عنوان آموزه ای برای رستگاری بشری بهره بردن، کلیشه رایجی برای نوشتن نقدهای حیرت برانگیز و شگفتی افزا شده است.
من اما چه کنم که سال هاست لحظه ای پیش از آنکه چشم برهم بگذارم کالسکه ای را پیش چشمانم تصور می کنم که دنبال من آمده تا مرا به زیباترین شهر بازی دنیا ببرد. آنجاست که آرزوها شروع می شوند و تمام خواسته هایی که برای آینده دور خودم تصویر کرده ام، پیش چشمانم رژه می روند.
اینکه قرار است بعدها چه کنم، چه کاخ هایی بسازم، چه اوامری صادر کنم و چه لذت ها ببرم از جهانی که گویا پایانی ندارد. حساب و کتاب هایم را که می کنم اما ناگهان چهره پسرک چوبینی را پیش رو می بینم که حیرت زده دست بر سرش می کشد و به استقبال گوش هایی می رود که در پس شبی رویایی، بر فراز آن روییده اند. اینجاست که بی رحمانه به این نتیجه می رسم که داستان پینوکیو، همچون دن کیشوت سروانتس، چیزی نیست جز تاریخ نگاری زندگی بشر مدرن.
بشری که آمده است تا شبی را به لذت و عیش و نوش بگذراند و فردا قامت محجوب چوبی اش را به ردای الاغی درازگوش بفروشد. شاید با این تفاوت که پینوکیوها می توانستند به شهر بازی نروند و پینوکیو بمانند اما ما به ناچار درهم تنیده با این سرنوشت پوچ و بیهوده ایم که فارغ از وحشت درازگوش شدن، دل به همان اشتیاق یک شبه بسپاریم. در چنین شرایطی تنها کاری که می توانی بکنی این است که ریموت دی وی دی پلیرت را بفشاری و دل بسپاری به آهنگ هتل کالیفرنیا.
داستان مرد حیرانی که در بیابان سرگردان بود و به توصیه عشوه گرانه زنی پای به هتل کالیفرنیا نهاد تا لذت و ابتهاج را تجربه کند. فردا صبح، وقتی مرد می خواست بار و بندیلش را ببندد و از شهر برود، شنید که اینجا هتل کالیفرنیاست. می توانی دوباره بمانی و شبی دیگر را با همان شور و شوق تجربه کنی. اما فکر محال بیرون رفتن را هم از سرت بیرون کن.
ما پینوکیوهای جهان جدید چاره ای نداریم جز اینکه شبی را به رویاپردازی بگذرانیم و در انتظار روییدن گوش ها، تا صبح هتل کالیفرنیا بشنویم. کسی پیشنهاد دیگری دارد؟

حمیدرضا ابک
منبع : روزنامه شرق