دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

شهید فاتح


شهید فاتح
چون و چرا درباره اقدام سیدالشهدا(ع) در آغاز از طرف مخالفان قیام و هواداران بنی امیه به پیش کشیده شد تا با تمسک به ظواهر آیاتی چون «و لاتلقوا بایدیکم الی التهلکه»، تحریف و تخطئه گردد و سپس همان را علمای سلفیه پی گرفتند. دانشمندان شیعه در جوابگویی به آنها به تحلیلی اقناعی و مبتنی به مقبولات مخالف بسنده کردند اما طولی نکشید تا این جواب که در موضع انفعالی و به صورت تدافعی تدارک شده بود از باب «دفع افسد به فاسد» انگاشته شد و مردود و متروک واقع گشت و برای توضیح مطالب پای مباحثی چون عصمت و علم امام هم که بیشتر در علم کلام مطرح بود به میان کشیده شد و در این میان اصل شهادت بر هر اصل دیگری در حوزه عاشوراپژوهی غلبه پیدا کرد تا این که در عصر ما با ترجمه و انتشار سخنان شریف مرتضی بحث های گذشته دوباره از سر گرفته شد. حال جا دارد فهرست رئوس مطالبی را در نظر داشته باشیم که حکمت و فلسفه قیام امام(ع) خارج از این چند مطلب و مطلوب نیست:
۱) امتناع از بیعت با یزید به هر نحو ممکن ولو با کشته شدن
۲) جوابگویی و ترتیب اثر دادن به نامه ها و بیعت کوفیان و در نتیجه تشکیل حکومت
۳) امر به معروف و نهی از منکر تا پای جان و شهادت
به نظر می رسد که همه حرف ها در تحلیل عاشورا بالاخره به یکی از این سه سخن برمی گردد و اقوال و آرای دیگر نیز، یا مثل گریه و غیره سالبه به انتفای موضوع اند و هرگز ربطی به قیام سیدالشهدا(ع) ندارند و یا با برخی توجیه های عاشقانه و.‎/‎/ در زیر یکی از این سه اصل بویژه اصل سوم می گنجند.اما با کمی تأمل معلوم می شود که حتی این سه رأی به ظاهر متضاد هم در حقیقت تعارضی با هم ندارند و هر سه قابل جمع اند و با عنوان کلی تر و دقیق تر و همچنین مستندتر و واقعی تر می توان هر سه نظر را در طول هم و هرکدام را در جایگاه دقیق خود داشت تا به نتیجه ای که بایسته و شایسته می نماید رسید. زیرا که با ملاحظه همه اسناد و آرا این کار ضروری می نماید.
افشاگری و نفاق زدایی
هیچ یک از این سه مورد به تنهایی نمی توانست هدف اساسی و نهایی امام حسین(ع) باشد زیرا در مورد اول (بیعت نکردن) دو اشکال مهم پیش می آید که گفته می شود:
۱) همان طوری که ابن عباس پیشنهاد می کرد و دیگران نیز کم و بیش در سخنان خود اشاره می کردند امام(ع) می توانست به یمن و یا مناطق دوردست برود و بیعت هم نکند و جان خود و خاندان و یارانش را نیز حفظ کند. از این که امام(ع) چنین نکرد معلوم می شود که هدف تنها بیعت نکردن نبود و امام(ع) در مقابله با یزید هرگز به این مقدار مخالفت بسنده نمی کرد.
۲) با بیعت نکردن و قبول این که هدف امام حسین(ع) امتناع از بیعت بود قضیه تمام نمی شود و باز آن پرسش اساسی به جای خود باقی است که بالاخره امام(ع) با این امتناع چه هدف یا اهدافی را دنبال می کرد، چرا و چگونه و برای چه نمی خواست بیعت کند
در مورد دوم (تشکیل حکومت) نیز چند نکته مهم رخ می نماید و مهم تر از همه این که به گواه تاریخ و همه منابع مختلف و معتبر، در آن شرایط نامساعد، اگر نگوییم آرزویی محال بود، دست کم به احتمال قوی و معقول، تحقق آن امکان نداشت و بیشتر ناشدنی و ناممکن بود. حتی قائلان به این قول خود نیز آن را برای امام(ع) هدفی مقطعی می دانند و می گویند که پس از وصول خبر شهادت مسلم بن عقیل، امام(ع) از این هدفش برگشت، به عبارت دیگر پیش بینی دقیق آنان را که می گفتند به این راه ادامه ندهد و از پیمان شکنی کوفیان بر حذر باشد صواب و صحیح دید و از رأی خود پشیمان گشت!
در مورد سوم (به استقبال شهادت رفتن) نیز اشکال مهمی پیش می آید که در توضیح آن گفته می شود شهادت بالاخره هرچه بزرگ و آرمانی باشد باز از این دنیا بریدن و از این جهان هستی رفتن است و این همان آرزوی بزرگ یزید بن معاویه بود که هر طوری شده بود می خواست حسین بن علی(ع) را بکشد و دست او را از این دنیا قطع کند. آرزوی بزرگ یزید چگونه می تواند هدف بزرگ امام حسین(ع) هم باشد
و آن اشکال که در مورد اول گفته شد در اینجا نیز وارد است به این معنی که در صورت قبول این قول باز آن پرسش مهم و اساسی به قوت خود باقی است و هر انسان اندیشمند از خود می پرسد که امام حسین(ع) چرا می خواست شهید شود و چه هدف یا اهدافی را با شهادتش دنبال می کرد
با ملاحظه متون و منابع معلوم می شود که این هر سه هدف، اهداف مقدماتی امام حسین(ع) بودند ـ یعنی هم در بیعت نکردن و از مدینه خارج شدن؛ هم در ترتیب اثر دادن به نامه های مردم کوفه و از مکه خارج شدن و به سوی کوفه رفتن؛ هم در هر حال به استقبال شهادت شتافتن و هر خطر احتمالی را به جان خریدن ـ او یک هدف بزرگ و نهایی را تعقیب می کرد که احتمال می رفت با یکی از این مقدمات به آن برسد.
و آن هدف بزرگ و نهایی «افشاگری و نفاق زدایی» و در نتیجه «نجات اسلام و قرآن و مسلمانان» بود. تاریخ گواه است که پس از تسلط مروان بر خلافت اسلامی، قدرت و حکومت اسلامی، توسط جبهه نفاق اشغال شد و قدرت و شوکتی که مسلمانان در سایه اسلام و قرآن یافته بودند به دست بنی امیه یعنی دشمنان قسم خورده اسلام افتاد تا آنجا که چهار سال و ۹ ماه حکومت امام علی(ع) نیز نتوانست آن را از دست آنها که از دیرباز پایه های قدرت خود را در شام ریخته بودند رهایی بخشد. با شهادت امام علی(ع) و مظلومیت امام حسن(ع)، معاویه یکه تاز میدان شد و سیطره خود را تا اقصا نقاط ممالک اسلامی گسترد. در حالی که در دل هرگز اعتقادی به اسلام و قرآن نداشت و کینه پیامبر(ص) و علی(ع) و اسلام را همچنان در دل می پروراند. وی خود و خاندانش را همه کاره اسلام و مسلمانان ساخت و با تزویر و ریا و به یاری زر و زور حکومتش را امتداد همان حکومت پیامبر و خلفای راشدین قلمداد کرد، گذشت زمان و درگذشت یاران و اصحاب پیامبر(ص) یکی پس از دیگری نیز به یاری وی شتافت تا آنجا که در باور و اعتقاد نسل جوان و میانسال که هرگز پیامبر(ص) را ندیده بودند به عناوینی چون «خلیفة الله»، «خلیفة الرسول»، «کاتب الوحی»، «خال المؤمنین» و «امیرالمؤمنین» رسوخ کرد و امرش امر خدا و نهی اش نهی خدا و اطاعتش اطاعت خدا دانسته شد تا آنجا که در دید مردم دمشق و شامات آن روز، کسی عزیزتر و نزدیک تر از معاویه به خدای سبحان و رسول خدا(ص) شناخته نمی شد. معاویه برای خود چهره کاملاً موجه و مقدسی گرفته بود که می رفت در تاریخ اسلام با شهرتی چون «قدیس» و «صدیق» ثبت شود. اما معاویه بیش از حد فزون طلب بود و هرگز به این همه قانع نبود. او می خواست نام و یاد نه تنها علی(ع) که قاتل اجداد خود و اعمام خویش می دانست بلکه نام و یاد محمد(ص) را نیز از صحنه روزگار و صفحه تاریخ محو کند. لعن و دشنام به علی(ع) را از شعائر اسلامی ساخته و در منابر و مساجد و در خطبه ها و قنوت های نماز رایج کرده بود.معاویه به این همه قانع نبود و پسرش را نیز برای بعد از خود خلیفه ساخت و مردمان مسلمان از همه جا بی خبر هم یزید را «خلیفةالله»نامیدند که در عداوت و عناد با اسلام و پیامبر نه تنها دست کمی از پدر نداشت که بیشتر از پدرش و عجولانه تر از معاویه با اسلام و پیامبر عناد می ورزید.
و مشکل مهم و بنیان برانداز آنجا بود که این همه عنادورزی و اسلام ستیزی با نام اسلام و قرآن می شد و مردم آن روز مثل ما مردمان امروز نبودند که معاویه و یزید را به درستی بشناسند بلکه برعکس آن دو را خلیفة الله و قطب آسیاب اسلام می شناختند و اگر امام حسین(ع) قیام نمی کرد امروز ما و همه مسلمانان دیگر نیز معاویه و یزید را خلیفةالله می پنداشتیم و کارهای خلاف و ظالمانه معاویه و یزید و جانشینان یزید را از چشم اسلام و قرآن می دیدیم و شاید هم دفاع از آنها و اقدامات آنها را وظیفه شرعی و اسلامی خود می انگاشتیم و اسلام و قرآن و سنت و آئین پیامبر را با رسم و رسوم آنها تطبیق داده و تفسیر می کردیم.
و معلوم بود که در این صورت دیگر برای انصاف و عدالت، انسانیت و رحمت، مروت و عقلانیت، منطق و تفکر جایگاهی نمی توانست در اسلام بوده باشد چرا که اعمال و سیرت معاویه ها و یزیدها به فرض خلیفة الله بودن آنها، همه این اصول انسانی و اسلامی را از اسلام نفی می کرد و در عوض از اسلام تصویری سیاه و ستم پرور به جهانیان و تاریخ معرفی می کرد که دیر یا زود رنگ می باخت و در همان سده های نخستین متروک می شد و مانند ده ها بلکه صدها مذهب مقطعی و دین ادواری در گورستان تاریخ دفن می شد و فراموش می گشت.
امام حسین(ع) در مقام یک مسلمانی که به اسلام با تمام وجود ایمان داشت هرگز نمی توانست بنشیند و ببیند دین خدا را بازیچه آمال و آرزوهای پست خود می سازند و آن گاه نام این همه ناجوانمردی و تزویر را جانبداری از اسلام و دفاع از قرآن و خدا می گذارند، با هر سخنی و در هرگام نفاق می ورزند و هر لحظه ویروس نفاق را در فضای مساجد و منابر پراکنده می کنند.
و چنین بود که حسین(ع) قیام کرد و هدف بزرگی را که در این قیام دنبال می کرد همانا نفاق زدایی و افشاگری بود. اولین گام در این راه بیعت نکردن بود و امام حسین (ع) هرگز بیعت نکرد تا شهید شد. گام بعدی این بود که حضرت اعتراض خود و بیعت نکردنش را به مردم اعلام کند و امام حسین (ع) با خروج از مدینه و در توقف چند ماهه خود در مکه به صورت گسترده و به حد کافی این کار را کرد. پس از آن که در این دو شهر مهم و مذهبی پیام و اعتراض خود را ابلاغ کرد برای تبلیغ بیشتر رو به سوی عراق آورد چرا که پس از مدینه و مکه، کوفه مناسب ترین و مهمترین شهری بود که مردمان دینداری به ویژه شیعیان در آنجا سکونت داشتند و بهتر از همه می توانستند حرف و رأی حسین بن علی(ع) را بفهمند و گذشت زمان نشان داد که مردم عراق، سوگمندانه گرچه دیر، اما زودتر از همه شهرهای دیگر پیام حسین (ع) را فهمیدند که قیام توابین و مختار ثقفی و بعدها زیدبن علی و.‎/‎/ همه گواه این است.
به هر حال امام این گام را نیز به سوی عراق برداشت و از مکه تا کربلا منزل به منزل امتناع خود را از بیعت به گوش مردمان، حتی مسلمانان بادیه نشین و اعراب رسانید و در ضمن خطری که اسلام را از سوی یزید و بنی امیه تهدید می کرد با خطبه ها و سخنرانی های مستدل و رسای خود توضیح داد و آن دیوار بلندی را که میان اسلام و بنی امیه بود و اینک معاویه پس از سالها آن را از میان برداشته و با تزویر و ریا از اذهان و عقاید مردم زدوده بود، دوباره پی نهاد و بلند کرد و پس از آن که خبر شهادتش به گوش مردم رسید. همان دیوار به سد پولادین و خلل ناپذیری تبدیل شد که مسیر تاریخ را تعیین کرد و تا ابد مرز میان اسلام و نفاق را مشخص کرد.
● شهید فاتح
تردیدی نیست که امام حسین (ع) به هدف بزرگی که داشت دست یافت و شاید هم بهتر و گسترده تر از آن که خود می خواست جبهه نفاق را رسوا و منفور همگان ساخت. پس از عاشورا همه دلها و عاطفه و عقیده ها معطوف عاشورا و درنتیجه مجذوب اهل بیت و آل علی(ع) شد. چیزی نگذشت که سه شهر مهم مسلمانان، مدینه و کوفه ومکه به پا خاستند و یزید و یزیدیان را سردرگم و سرگردان ساختند. مدینه با فاجعه حره، کوفه با قیام توابین و مختار و.‎/‎/ و مکه با شورش عبدالله بن زبیر هر یک پژواکی از صدای رسای امام حسین (ع) بود که در کربلا بلند شد و در هر کوی و برزنی طنین انداخت سید الشهدا با شهادت خود اسلام را از تحریف و استخدام شدن در خدمت ستمگران نجات داد و مکتبی را به عنوان «مکتب خونین اعتراض» در برابر ستمگران و زورمداران بنیان نهاد و مزارش تا ابد مطاف احرار و شهیدان گردید.
محمد صحتی سردرودی
منبع : روزنامه ایران