شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

عامل بروز خلاقیت


عامل بروز خلاقیت
نظام تعلیم و تربیت ما در حالت عادی، صرفنظر از مشکلات زبانی، با مشکلات فراوانی مواجه است. از جمله آن که بین شیوه ها و روش های آموزشی و قوانین تحول روانی کودک، هیچ تناسبی وجود ندارد و برنامه های آموزشی صرفاً براساس لفاظی کلاسی و تصویری هستند. در حالی که یک کودک، تنها زمانی می تواند به معلومات بنیادی خود دست یابد که براساس فعالیت های هدایت شده و متناسب با سن خود، واقعیت را کشف کند.
اما آنچه که بیش از همه، ضرورت نوشتن این مقاله را ایجاب کرده مشکلی مضاف بر مشکل قبلی است که کودکان دو زبانه کشور ما را (که به استناد یک تحقیق ۵۳درصد کل دانش آموزان ایران را تشکیل می دهند) تهدید می کند و این مشکل یکی از چند علت مهم اختلالات یادگیری و در نتیجه افت تحصیلی دانش آموزان- مخصوصاً در دوره ابتدایی- به شمار می آید. به گفته مدیر کل دفتر آموزش و پرورش دوره ابتدایی و کارشناسان این دفتر، دو زبانه بودن دانش آموزان در بدو ورود به مدرسه، مهمترین علت افت تحصیلی و در نتیجه عامل ترک تحصیل آنهاست و حتی برگزاری دوره های یک ماهه و یا یک ساله آمادگی زبانی هم برطرف کننده این مشکل نبوده است.
بنا بر این بررسی، علل این مشکلات زبانی و افت تحصیلی شدید دانش آموزان دوزبانه ورود آنها به جرگه بی سوادان و متعاقب آن بروز یک سری مشکلات شخصیتی، هویتی و شغلی در آنها و همچنین بررسی میزان سودمندی تدابیری که نظام آموزش و پرورش برای حل این مسئله در نظر گرفته است (یعنی کاهش تجربه ۶ ساله کودک به یک دوره تصنعی یک ماهه و یا یک ساله آمادگی و پیش دبستانی) ضروری به نظر می رسد.
اما قبل از ورود به بحث، درباره مفاهیمی مثل زبان مادری، دوزبانگی و انواع آن و زبان دوم، باید تعاریفی را یادآور شویم.
زبان مادری: کودک تا زمانی که به سن مدرسه نرسیده، به زبانی تکلم می کند که زبان محاوره ای مردم اطراف او یعنی پدر و مادر، همسالان و اطرافیان و بیش از همه مادر است. این زبان، زبان مادری گفته می شود.
دوزبانگی: فرد دو زبانه کسی است که حداقل در یکی از چهار مهارت زبانی یعنی درک شنیداری، صحبت کردن، خواندن و نوشتن به زبانی غیر از زبان مادری عمل کند.
دوزبانگی را با توجه به ابعاد گوناگون مثل زمان یادگیری، نوع یادگیری، میزان تبحر و... می توان به دسته های مختلفی تقسیم کرد؛
* از لحاظ زمانی، دوزبانگی می تواند به سه دسته کودکی، نوجوانی و بزرگسالی تقسیم شود.
* از لحاظ نوع یادگیری می توان زبان را به سه دسته شفاهی، شفاهی و کتبی به صورت آمیخته و کامل تقسیم کرد.
در دسته اول (شفاهی) فرد با هر دو زبان به صورت شفاهی آشنا می شود.
در دسته دوم (شفاهی و کتبی به صورت آمیخته) یکی از زبان ها به صورت شفاهی و دیگری، هم به صورت شفاهی و هم به صورت کتبی آموخته می شود.
در دسته سوم (کامل) هر دو زبان هم به صورت کتبی و هم به صورت شفاهی یاد گرفته می شوند.
* از لحاظ میزان تبحر، دوزبانگی را می توان به دو دسته طبیعی (برابر) و آموزشی و (نابرابر) تقسیم کرد.
در دوزبانگی برابر، فرد از آغاز تولد در یک خانواده یا جامعه دو زبانه زندگی می کند و در هر دو زبان (هم کتباً و هم شفاهاً ) قادر به برقراری ارتباط است.
در دوزبانگی نابرابر(آموزشی) فرد پس از فراگیری زبان مادری به صورت شفاهی، به دلایل آموزشی یا فرهنگی با یک زبان دیگر تماس می یابد و دو زبانه می شود (مثل وضعیت دانش آموزان دو زبانه در ایران).
* زبان دوم: به زبانی غیر از زبان مادری گفته می شود که امکان دارد همزمان و به موازات یادگیری زبان اول، پس از یادگیری کامل زبان اول یا پیش از یادگیری کامل زبان اول (مثل مدلی که در نظام آموزشی ما هست) صورت بگیرد.
دانشمندان مختلفی از جمله برونر، دیگوتکس، چامسکی، پیاژه و… بر حسب نوع رویکردی که داشتند، نظریات مختلفی در خصوص یادگیری زبان داده اند.
مثلاً چامسکی معتقد است انسان از بدو تولد با حساسیتی ویژه، نسبت به آن صورت از دستورهای زبانی که جنبه عام و کلی دارند، به دانش مجهز است. یعنی این خصوصیات دستوری، مختص زبان خاصی نیست و کودک می تواند خصوصیات دستوری زبان خاصی را که با آن سروکار دارد، تشخیص دهد. بنابراین نخستین سال های کودکی بهترین فرصت برای تسلط بر دستور زبان در کودک است.
یا «ویگوتسکی» معتقد است مرحله پیش دبستانی- یعنی از تولد تا ۶ سالگی- مرحله رشد زبان در کودک است. کودک در این سنین در مرحله اکتساب صورت زبان است و بعد از ورود به مدرسه با کارکرد آن آشنا می شود؛ یعنی کودک در این ۶ سال باید به حد معینی از توانایی های زبانی برسد تا در مدرسه با تدریس خوب و متناسب با سن خود، قادر به انتقال از مرحله تشخیص صورت کلمات به معناهای (معانی) آنها باشد.
«پیاژه» هم یکی دیگر از روانشناسانی است که در زمینه رشد کودک- مخصوصاً رشد شناختی- تحقیقات زیادی انجام داده است. او معتقد است زبان و کارکردهای شناختی انسان در نتیجه مبارزه با طبیعت و در جریان رشد، تحول می یابد و از مراحل مختلفی عبور می کند. از نظر او، رشد زبان و مفاهیم و در نتیجه، رشد تفکر در کودک از ۴ مرحله عبور می کند.
* مرحله اول: مرحله حسی- حرکتی است که از تولد تا ۲سالگی را شامل می شود. رفتار کودک در این مرحله در سطح عمل است و رشد مفاهیم در او حالت بازتابی دارد.
* مرحله دوم: مرحله پیش عملیاتی است که از ۲ تا ۷ سالگی را شامل می شود. در این مرحله کنش مهم زبان آموزی و آشنایی با علائم و نمادها شروع می شود و کودک به تدریج زبان را یاد می گیرد. کودک در ابتدای این مرحله، فکر می کند که علائم زبانی و کلمات و مصداق های آنها یکی است؛ مثلاً وقتی کودک از کسی کلمه توپ را بشنود، مدام سراغ آن را می گیرد و فکر می کند که کلمه توپ برابر با وجود خارجی آن است، اما در اواخر این دوره می فهمد که بین اشیاء و کلمات، تفاوت وجود دارد و کلمات صرفاً برای بیان مقصود به کار می روند.
* مرحله سوم: مرحله عملیات عینی است که از ۷ تا ۱۲ سالگی را شامل می شود و کودک در این مرحله با رویارویی با اشیاء و امور ملموس و عینی، از ظرفیت های زبانی تازه ای برخوردار می شود و به چگونگی کاربرد علائم پی می برد. بنابراین در این مرحله می توان به او خواندن، نوشتن و حساب کردن را که همگی مستلزم سیستم علامتی است، یاد داد.
* مرحله چهارم: مرحله عملیات صوری است و از ۱۲ تا ۱۵ سالگی را شامل می شود. در این مرحله کودک بدون حضور اشیاء ملموس و عینی می تواند فرضیه بدهد، قضاوت کند، استدلال کند و به صورت انتزاعی بیندیشد.
پیاژه معتقد است که هیچکدام از این مراحل در خلال تحول به صورت ناگهانی و بی مقدمه به وجود نمی آیند و از یک توالی منظم برخوردارند و تا یک مرحله سپری نشود، نمی توان به مرحله بعدی قدم گذاشت. وی تأکید می کند که در امر آموزش، باید به این مراحل شناختی توجه کرد.
اما آنچه که با توجه به تئوری های یاد شده می توان استنباط کرد، این است که هسته اصلی زبان مادری در ۴ و ۵ سال اول زندگی از طریق پدر و مادر و اطرافیان و همبازی های کودک شکل می گیرد. در واقع کودک انسان می تواند هر زبانی را فرا بگیرد، چون انسان در همه جا و در همه حال با انسان های دیگر برابر است اما باید توجه داشت که:
اولاً: استعداد زبان آموزی در یک دوره معین که دوره بحرانی رشد ذهن است به کمال خود می رسد و با بالا رفتن سن، از این استعداد کاسته می شود. زبان شناسان معتقدند که برای آموختن هر کدام از اجزای مختلف زبانی اعم از واج، هجا، آوا، حرف، کلمه، جمله و ... دوره خاصی وجود دارد که اگر آن دوره سپری شود مشکل می توان هریک از این اجزاء را بعداً یاد گرفت. کودک یک ماهه و حتی چند روزه قادر است واج های تمام زبان های مختلف را از هم تشخیص دهد و در سه ماهگی می تواند هر واجی را بر زبان بیاورد؛ اما اگر واج خاصی در زبانش نباشد و توسط اطرافیان تقویت نشود، کودک به تدریج قدرت تشخیص و تولید آن را از دست می دهد و حتی در بزرگسالی هم نمی تواند از عهده این کار برآید.
ثانیاً: زبان دارای دو بعد شفاهی و کتبی است. کودک پیش از آنکه از مهارت های زبانی آگاهی یابد، از طریق گفت وشنود با اطرافیان خود و به صورت ناخودآگاه به آنها پی می برد و آگاهی اش از اموری که درباره شان صحبت می کند، مقدم بر اموری است که به یاری آنها تکلم می کند (کلمات) و آگاهی اش از خود کلمات، مقدم بر قواعدی است که در این توالی کلمات به کار می برد.
در واقع کودک قبل از ورود به مدرسه دارای یک نظام سمبولیک و شفاهی از زبان است و در این مرحله فقط می تواند از زبان خود در حد رفع نیازهای روزمره استفاده کند و این زبان فقط برای زیستن در یک اجتماع محدود کافی است.در صورتی که وظیفه نظام آموزشی ما این است که به کودک کمک کند تا این زبان، درونی شده و آگاهانه به کار برده شود. کودک باید از این به بعد یاد بگیرد که به جریانات فکری خود به صورت ساخت دار و خردمندانه نظارت کند. باید یاد بگیرد نه تنها تکلم کند، بلکه آنچه را که می گوید گزیده و سنجیده بگوید. نظام مفهومی او باید در جهت افزایش قدرت تجسم و تصور، بسط یابد. لازم است او توان تصرف و دستکاری در امور و سمبل ها را دارا باشد تا در هنگام ضرورت، از آن بهره برداری کند و بتواند به نوسازی و ساختن واژه های جدید بپردازد. در واقع کودک در هیچ زبانی به اندازه زبان مادری خود، قدرت خلاقیت ندارد. زبان کودک و نیروی تخیل او با زبان مادری بال و پر می گشاید؛ زیرا ضرب المثل ها، اشعار و قصه های دوران کودکی که اساس بسط زبانی را تشکیل می دهند، برای همیشه در ذهن کودک باقی می مانند. در ضمن خواندن و نوشتن که دنباله طبیعی شنیدن و حرف زدن آن است، باعث غنای زبانی کودک می شود. باید گفت آگاهی از جنبه نظری و ساختمان زبان مادری بسیار راحت تر از یادگیری زبان دوم است، زیرا این زبان در اثر کسب تجربه و عملاً به دست آمده و دربرگیرنده مناسبات اجتماعی و روابط فرزند و والدین است که بسیار طبیعی تر از مناسبات تصنعی ای است که در یادگیری زبان دوم به وجود می آید، اما از آنجا که مدرسه درباره ساختمان زبان مادری اطلاعات درستی نمی دهد و یا اصلاً اطلاعات نمی دهد، اکثر دانش آموزان به ساختمان زبان مادری خود از طریق زبان های دیگر پی می برند. در واقع آگاهی از جنبه نظری زبان مادری، آموختن زبان های دیگر را تسهیل می کند. نتایج بعضی از تحقیقات نشان می دهد کودکی که زبان مادری خود را خوب فرا نگرفته و ساخت های زبان در ذهن او استحکام نیافته، شرایط مساعدی برای یادگیری زبان دوم نخواهد داشت و اگر به این کودک زبان دومی غیر از زبان مادری یاد دهیم، باعث ایجاد اختلال در گویایی و در هم ریختن فکر کودک خواهد شد. او عملاً دو زبان را با هم مخلوط خواهد کرد و تا مدت ها نخواهد توانست آنها را از هم جدا کند؛ مخصوصاً اگر زبان دومی که یاد می گیرد، از لحاظ دستوری کاملاً متفاوت از زبان مادری اش باشد.
البته نتایج بعضی از تحقیقات هم نشان می دهد که یادگیری زبان دوم در کودکی مشکلات کمتری را در مقایسه با یادگیری زبان دوم در بزرگسالی به وجود می آورد و این تداخلی هم که در صحبت های کودک دیده می شود بسیار طبیعی است و با افزایش سن کاهش می یابد. سپس همانطور که می بینیم، در مورد زمان یادگیری زبان دوم نتایج متناقض است اما آنچه که بدیهی به نظر می رسد، این است که در هیچ منبعی در تأیید یادگیری زبان دوم قبل از استحکام زبان اول (یعنی دقیقاً همان مدلی که در نظام آموزشی ما برای دوزبانه ها به کار برده می شود و زبان دوم در صورتی یاد داده می شود که کودک با زبان مادری خود در حد شفاهی آشناست) هیچ سخنی به میان نیامده است.
در مورد نوع یادگیری زبان دوم و روشی که باید در یادگیری زبان دوم اتخاذ کرد، باید گفت: دانش زبان دوم اکتسابی و شامل دو مرحله است؛ در مرحله نخست، یادگیری زبان دوم به واسطه زبان مادری صورت می گیرد که به آن یادگیری ترجمه ای می گویند. اما در مرحله دوم، یادگیری مستقیماً و بدون واسطه صورت می گیرد که اصطلاحاً به آن یادگیری غیرترجمه ای می گویند.
نوع اندیشه به نوع زبان بستگی دارد؛ بنابراین ترجمه اندیشه ای به زبانی غیر از زبان مادری، باعث دگرگونی اندیشه می شود. پس برای جلوگیری از این دگرگونی اندیشه ها باید زبان دوم را به صورت عملی و غیرترجمه ای یاد گرفت که البته شیوه درست هم همین است.
طبق گفته بسیاری از دانشمندان، دوزبانگی و یادگیری زبان های دیگر غیر از زبان مادری، فی نفسه امری مثبت است و دانستن زبان های دیگر، نوعی ثروت ملی محسوب می شود. در جوامعی که به طور طبیعی زبان های متعددی وجود دارد و بدون صرف سرمایه اضافی در فرایند طبیعی اجتماعی شدن فرا گرفته می شود، نه تنها نباید در از میان بردن آنها سعی شود، بلکه برای نگهداری این ثروت ملی به برنامه ریزی زبانی اقدام شود.پس در یادگیری زبان دوم آنچه که باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد، زمان یادگیری و روشی است که برای اکتساب آن اتخاذ می شود. در غیر این صورت منتظر پیامدهای منفی دوزبانگی باشیم که هم اکنون شاهد این نتایج منفی در جامعه خود هستیم.
در واقع:
کودکی که از زبان مادری اش بریده می شود، خواه ناخواه به این فکر مشغول است که چرا در خانه، محل زندگی و با پدر و مادر و اطرافیان خود به یک زبان و در بیرون از خانه به زبان دیگر صحبت می کند. او برای اینکه فرد مفیدی باشد، باید به مدرسه برود و با زبان دیگری درس بخواند یعنی برای کسب علم، زبان او به درد نمی خورد. در ضمن چون کودک، زبان معلم را نمی فهمد، بخش عمده آموزش های او را نمی فهمد و اگر هم بفهمد نمی تواند بیان کند زیرا فهم و بیانش از هم جداست و رابطه بین ذهن و زبانش کاملاً قطع شده است؛ یعنی وضعیت او دقیقاً مثل کودک دو سه ساله ای است که با اینکه می فهمد، ولی نمی تواند صحبت کند.
این شکست های تحصیلی به علاوه افکار آزاردهنده ای که کودک در زمینه اعتبار زبان مادری اش دارد باعث می شود که رفته رفته و به تدریج اعتماد به نفس خود را از دست بدهد و از رفتن به مدرسه امتناع ورزد. کودکانی هم که موفق به ادامه تحصیل می شوند، کم کم اعتمادی را که به خانواده، زبان و فرهنگ خود داشته اند از دست می دهند و پس از مدتی، هویتی را که از خانواده خود کسب کرده اند، رها می کنند؛ پس اینجاست که پیامدهای منفی دوزبانگی از بعد فرهنگی آشکار می شود.
در آخر باید گفت: امروزه خواندن و نوشتن در جوامع بشری از جمله جامعه ما اهمیت یافته تا آنجا که کسانی که از این نعمت برخوردار نیستند از نظر اجتماعی موجودات ناقص محسوب می شوند. حق خواندن و نوشتن حقی است که با زندگی کردن، خوشبختی و آزادی برابر است؛ در حالی که نظام تعلیم و تربیت کمتر حقی از حقوق کودک را، به اندازه حق خواندن و نوشتن او مورد تجاوز قرار داده است.
آموزش و پرورش باید به کودکان دو زبانه برنامه ای ارائه دهد که ضمن آموزش زبان رسمی از آموزش زبان مادری نیز به طور یکسان برخوردار باشند. همانطور که می دانیم، این مشکل تنها مشکل کشور ما نیست و اغلب کشورها با این مشکل درگیرند اما ظاهراً بسیاری از کشورها خیلی زودتر از ما موفق شده اند این مشکل را حل کنند. در این کشورها علاوه بر آنکه سعی می شود به تفاوت های زبانی، اقلیمی، قومی، نژادی و... توجه شود و روی آنها برنامه ریزی شود (تفاوت های گروهی) به تفاوت های تک تک افراد هم توجه می شود (تفاوت های فردی)؛ یعنی سعی می کنند هر فردی را با توجه به استعدادها، علائق و توانایی های منحصر به فرد آموزش بدهند.
کودک با این هدف به مدرسه نمی رود که زبان یاد بگیرد، بلکه در مدرسه با این فرض که او قادر به فهم و تکلم به زبان مورد نظر است، به او هم زبان نوشتاری یاد خواهند داد و هم دروس دیگری اعم از ریاضی، تاریخ، علوم و ... ؛ به همان زبانی که نمی داند و نمی فهمد و نتیجه این خواهد شد که وقتی معلم به طور مثال به گل سرخ یا مار اشاره کرده یا در مورد ویژگی های آنها صحبت می کند، این مفاهیم برای کودک قابل درک نخواهد بود. چون برای درک این مفاهیم لازم است که کودک به تجارب پیشین خود از مادر و گل سرخ برگردد و آنها را بسیج کند تا با این دو مفهوم ارتباط برقرار کند؛ در حالی که کودک دو زبانه نخواهد توانست این ارتباط را درک کند. برای او این کلمات صرفاً کلمات مدرسه ای خواهند بود که تجربه مدرسه را مجسم می سازند، بنابراین رابطه دنیای کلمات و معانی مدرسه با دنیای خارج از کلاس درس قطع خواهد شد.
حال تصور کنید کودکی را که:
۱) به زبانی تکلم می کند که از ارزش خواندن و نوشتن ساقط شده است.
۲) به زبانی می خواند و می نویسد که مفاهیم برایش قابل درک نیست و قادر به صحبت به آن زبان نیست.
۳) و در این میان، زبان های سوم و چهارمی هم به نام های عربی و انگلیسی فرا می گیرد.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
اعظم محمدپور
منبع : روزنامه همشهری