یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

چگونه شاه، مشروطه خواه شد؟!


چگونه شاه، مشروطه خواه شد؟!
"شاه بابا" رضایت نمی داد که بمیرد. حالا من که هیچ، تمام خدم و حشم کلافه شده بودند و می گفتند مگر یک شاه سر چند تا صدر اعظم را می تواند بخورد؟ حتی زن های حرم سرا هم حوصله شان سر آمده بود و می گفتند: ما که تفریحی نداریم، غیر از همین مرگ شاه و آمدن شاه جدید، اما الان پنجاه ساله که از این خبرها نیست. شاه بابا، ماشا»الله پنجاه سال سلطنت کرده بود، ولی باز هم چهار چنگولی به قدرت چسبیده بود (بلا نسبت گربه عزیزم!) و اگر تیر میرزا رضای کرمانی خطا رفته بود باز هم مدتی دیگر شاه بود و اتفاقا چند تا زن تازه هم گرفته بود و روزها روی تخت سلطنت و شبها در حرمسرا می چرخید و به ریش همه می خندید. من هم بوق بودم... باید تا آخر عمر ولیعهد می ماندم و ولیعهد می مردم.
من تبریز بودم و شاه بابا تهران. سالی یکی - دوبار همدیگر را می دیدیم و شاه، انگار نه انگار باید مرا برای سلطنت آماده کند، گاه گداری که با من حرف می زد، دستی روی سرو گوشم می کشید انگار نه انگار که من میانسالی را هم رد کرده ام - و می گفت: "اوغلان، سلطنت چوخ سخت دی!" یعنی که پسرکم! سلطنت خیلی سخت است.
در تمام این سالها این تنها درسی بود که شاه بزرگ به ولیعهدش داد. اوایل فکر می کردم که شاه بابا عمدا چیزی یاد من نمی دهد که برایش شاخ نشوم. خوشبختانه آنقدر پدر کشی و پسرکشی در میان شاه های ایران به وفور یافت شده و نسل اندر نسل در سینه ها چرخیده که اگر من پدرم را می کشتم یا او مرا می کشت، حداکثر تعجب مردم از این عمل این بود که می گفتند: به مظفرالدین میرزا نمی آمد این قدر با عرضه باشد... یا از سلطان بن سلطان بن سلطان، خاقان بن خاقان بن خاقان سلطان عدالت گستر ناصرالدین شاه قاجار بعید بود که مظفر میرزا را بکشد! (در شاه ها فقط شاه عباس صفوی خیلی شاه بود که هم پدرش را کشت و هم پسرش را. بعد از آن هم هیچ کدام از شاه ها، خیلی شاه نبودند)
بعدها فهمیدم که شاه بابا از سلطنت فقط همین "چوخ سخت دی" را یاد گرفته. اگرچه اوایل میرزا تقی خان - شوهر مرحوم عمه محترمه مان - خیلی سعی کرد که به شاه بابا سیاست بیاموزد، اما انگار زور شاه بابا بیشتر بود که نه تنها سیاست نیاموخت، بلکه میرزا تقی خان امیرکبیر جوانمرگ شد و شاه بابا خودش آنقدر ماند تا صدای همه را در آورد!
یک روز شنیدم که یکی از اهل خلوت به رفیقش می گفت: شاه تازه اگر رویش می شد به میرزا رضای قاتل مرحوم شاه فقید جایزه هم می داد... عجب درباری داریم و عجب روزگاری!
شاه بابا زمانی رضایت داد که گلوله در راه زیارت شاه عبدالعظیم به وجود نازنینش اصابت کند و او را از پا در آورد که من به نوبه خودم یک پیرمرد زمین گیر و بلانسبت شما بیمار شده بودم و دیگر حال و حوصله سیاست و سلطان ابرقدرت قوی شوکت بودن را نداشتم، خوب حالا شما فرض کنید در چنین وضعیتی مشروطه خواهی هم اوج گرفته باشد، دیگر چه کاری می توانستم بکنم جز امضای یک فقره حکم مشروطیت!
شاید همین الان شاه بابا سرش را از قبر بیرون بیاورد و بگوید "اوغلان من سنه نچه دفعه دئیم، سلطنت چوخ سخت دی!" یعنی که پسرکم! من چند دفعه بهت گفتم که سلطنت خیلی سخته. راست می گفت شاه بابا و اتفاقا برای همین هم ما اختیارات سخت شاهی را دادیم به مشروطه خواهان و مجلس، تا ما بمانیم و سلطنت و حرمسرا... اما حیف که محمدعلی میرزا به شاه بابای فقیرمان رفته و انگار فقط من این وسط وصله ناهمرنگ بودم! من هم به روش شاه بابای مرحوم هر وقت محمدعلی را می بینم سفارش می کنم که "اوغلان سلطنت چوخ سخت دی، اما سلطنت مشروطه چوخ
یا چخی دی!" یعنی پسرکم! سلطنت خیلی سخت است، اما سلطنت مشروطه خیلی خوب است.
این اول و آخر و وسط ارتباط ما با مشروطه خواهان، حالا پس فردا اگر ما سرمان را گذاشتیم زمین، خدای ناکرده در عالم برزخ نشنویم که
تاریخ نویسان محترم تحلیل و تفسیر ویژه خود را از سلطنت شاه بابا، ما و محمدعلی میرزا به خورد مردم دادند، حقیقت همین است که ما گفتیم. بقیه داستان های سلطنت هم همان حرمسرای مفصل است که انشا»الله ذکر خیرش را باید در نوشته ای مطول بیاورم.
سیاست در مملکت شاهنشاهی دوره ما همین طوری هاست; این را من که شاه این مملکت هستم می گویم!
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید