یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


کارگاه‌های دستان‌نویسی یک شکل کردن بی‌شکلان یا من شاگردم پس نیستم.


کارگاه‌های دستان‌نویسی یک شکل کردن بی‌شکلان  یا من شاگردم پس نیستم.
چند وقت پیش، از سر اتفاق، ویژه‌نامهٔ سومین جایزهٔ ادبی اصفهان با نام «گام سوم» را دیدم. آنجور که نوشته بود در بخش مجموعهٔ داستان کتاب «آفتاب مهتاب» نوشتهٔ «شیوا ارسطویی» برنده شده بود و در معرفی کتاب اینگونه نوشته بودند: «کتاب با ده داستان، ۱۰۴ صفحه از شیوا ارسطویی که مجموعه داستانی است، مثل مجموعه داستان‌های دیگر که در مقایسه با آثاری که از دیگران، همزمان چاپ شده است امتیازی افزونتر ندارد...»
واقعیت داستان‌نویسی اکنون ایران همین یک جمله «امتیازی افزونتر ندارد» است. همین «یک شکلی کشنده» و همین من «می‌خوانمش و می‌گذرم» و انگار جایی خواندمش و...
این بیماری مسری یک شکلی –یا بی‌شکلی- نه تنها حرفه‌ای‌های این کار را مبتلا کرده است بلکه به تبع آن جوان‌ترها را هم درگیر کرده است و کانون و مرکز این یکسان‌سازی کشنده، علاوه بر کتاب‌های منتشر شده و نظرگاه نویسندگان آنها، کارگاه‌های داستان‌نویسی هستند یا به قولی استادان کارگاه‌های داستانویسی.
استادان کارگاه‌های داستان‌نویسی بی‌شباهت به برنامهٔ ماتریکس نیستند که خودش خودش را تکثیر می‌کرد و پیدا و پنهان دغدغهٔ ایشان، تکثیر خودشان و افکار خودشان است. و کم و بیش همه‌گی بر یک اصل کلی بنا نهاده‌ شده‌اند «آنچه ما می‌گوییم درست است.» و این اصل کلی کم از «ده فرمان موسی» ندارد و تخطی از آن چیزی عاید نویسندهٔ جوان کارگاه آمده نمی‌کند جز حذف و طرد و نادیده‌گرفته شدن و بی‌استعداد شناخته شدن.
همین کورکورانه پذیرفتن اصولی که تا بُن‌دندان «اصول» و «قانون» هستند نویسندهٔ جوان را به چیزی منگل و هرهری و گیج و گول تبدیل می‌کند و از این آدم گیج و گول چیزی جز آنچه که به تحقیر «داستان کارگاهی» می‌خوانند تولید نمی‌شود. چرا که به قول ژاک لاکان: «کل هستی بنده [نویسنده جوان] به دام هراس افتاده است؛ چرا که بنده ترس از مرگ، آن خداوندگار مطلق را تجربه کرده است. بنده در این تجربه کاملا به صورت خودکار عمل کرده، تار و پود هستی‌اش به لرزه درآمده...»
این «تولید داستان کارگاهی» ‌بی‌شباهت به آنچه مارکس «کار بیگانه شده» می‌خواند نیست. نویسندهٔ «داستان‌ کارگاهی» بیش و کم با نوشتهٔ خود بیگانه است و دلیل شباهت بیمارگون و آیینه‌وار داستانش را دیگری نمی‌داند. اما همانجور که گفته شد علت آن را باید در ماهیت خدایگان، نویسنده، استاد، پدر...کارگاه دانست. ماهیت استادان کارگاه‌ها شباهت انکارناپذیری با مفهوم پدر فروید دارد. همان پدری که مالک زن است و پسر خودش را نه به چشم پسر- شاگرد خود، که به چشم رقیبی که می‌خواهد زن-داستان را از چنگ او خارج کند می‌بیند و فرض می‌کند و به تبع شاگرد را مهار می‌کند و اخته می‌کند و او را به چیزی شبیه خود تبدیل می‌کند و شاید این کار را ناخودآگاه انجام می‌دهد.
به دیگر سخن این پدر-نویسندهٔ کارگاه، میان فرزند[داستانویس جوان] و مادر [داستان] جدایی ایجاد می‌کند و کودک وقتی خود را با پدر همسان انگاشت، هویت تازه‌ای پیدا می‌کند. و قوانین حاکم برداستانویسی که در کارگاه‌ها آموزش داده می‌شود آدم را به یاد آنچه لاکان می‌گوید می‌اندازد. لاکان مدعی است که قانون در نام پدر متجسم است. این نظام نمادین، که به وجود آورندهٔ قانون است شالودهٔ جامعهٔ [ادبی] را قوام می‌بخشد.
و آنچه که در این کارگاه‌ها درس داده می‌شود به دلیل فقدان دید کلی استادان به داستانویسی و بعضا آکادمیک نبودن، آشنا نبودن استادان کارگاه‌ها با تمامی نظریات زیبایی‌شناسی و زبانی و فلسفی مربوط به داستان و... جز آنچه که ایشان به هر نحو «لباس حقیقت» برآن پوشانیده‌اند نیست و این امر به قول فوکو احتیاج به «واژگونی» دارد به این معنا که این نظرگاه یکه و تام به داستان و داستان‌نویسی باید با طرح و تفسیر نظریاتی مخالف و منتقد یا همان «واژگونی» مورد بررسی قرار گیرد و این تقابل چیزی است که خواننده و نویسنده و کارگاه داستان را از رخوت و کسالتی که حاکم برآن است خارج می‌کند. و کارگاه داستانویسی را از «ماشینی شبیه‌ساز» به موتوری برای شکوفایی ذهن و درک نویسندهٔ جوان از هستی خویش تبدیل می‌کند.
علی چنگیزی


همچنین مشاهده کنید