پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا

تئوری دیده بانی؛ نظریه ای برای تحول در علوم


تئوری دیده بانی؛ نظریه ای برای تحول در علوم
● اشاره:
این که کلاف سردرگم تحول در علوم به ویژه علوم انسانی به معنای عام، چگونه باید باز شود و تولید علم و نهضت نرم افزاری حالت جریانی و گفتمانی به خود گیرد و از تک نظریه ها خارج شود، چند سالی است که دغدغه اصلی متولیان امور شده و آن ها را به تلاش و تکاپو واداشته است.
آن چه در سالیان اخیر درکرسی های نظریه پردازی ارائه شده بیشتر نظریه هایی بوده که به یک مسئله محدود می شده است، اما حجت الاسلام والمسلمین دکتر خسروپناه طی نظریه ای که ٢١ آذرماه در کرسی نظریه پردازی با حضور ناقدان و داوران مطرح کرد، راهکار تحول فرامسئله ای علوم را ارائه داد. براساس نظریه دکتر خسروپناه مدیرگروه فلسفه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی که آن را نظریه «دیده بانی» نامیده با تاسیس فلسفه های مضاف به علوم با رویکرد تاریخی - منطقی می توان تحول اساسی در علوم ایجاد و زمینه را برای پیدایی علوم انسانی اسلامی فراهم کرد. او در این گفت و گو که بخشی از آن نیز در سایت www. korsi.ir آمده است، به توضیح نظریه خود پرداخته و کلید واژه های آن را به اختصار بیان کرده است. وی آن گاه نظریه تاسیس فلسفه های مضاف به علوم را در مورد فلسفه فلسفه اسلامی به تفصیل بیشتر مطرح و سعی کرده از این طریق به طراحی فلسفه نوین اسلامی نزدیک شود.
بی شک کسی و حتی خود حجت الاسلام خسروپناه نمی تواند ادعا کند که این نظریه چارچوب فلسفه نوین اسلامی را ارائه کرده است. همین اندازه می توان گفت که این محقق پس از سال ها تلاش، رهیافتی را به طراحی فلسفه نوین اسلامی مطرح و راهکاری برای تحول در علوم انسانی از طریق تاسیس فلسفه های مضاف به علوم با رویکرد تاریخی- منطقی پیشنهاد داده است.
تحول در علوم چرا و چگونه صورت می گیرد و نظریه ای که شما برای تحول ارائه کرده اید چیست؟
شکی نیست که علوم بشری با توجه به تغییر نیازها و مقتضیات زمان، تحول و تکامل پیدا می کنند. یعنی تحول زمان، منشاء تحول نیازهای معرفتی و رفتاری و آن هم منشاء تحول علوم و تکنولوژی می شود.
گاهی تحول در علوم عقب تر از تحولات زمان و نیازهای جامعه است که بسیار برای توسعه جامعه زیان بار است و شاید بتوان از حدیث «العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس»و «العلم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس» نیز استفاده کرد.
تحول در علوم یا مسئله ای و یا فرامسئله ای (یعنی ساختاری، تعریفی، روشی و پارادایمی) است و پاسخ بنده، تئوری دیده بانی است؛ یعنی تحول فرامسئله ای با تاسیس فلسفه های مضاف به علوم با رویکرد تاریخی-منطقی میسر است.
▪ منظور از فلسفه های مضاف چیست؟
ـ برای وارد شدن به فلسفه های مضاف و ارتباط آن با موضوع دیگر بحث یعنی فلسفه فلسفه اسلامی باید به تبیین واژگان کلیدی مرتبط با بحث بپردازیم که من این واژگان کلیدی را ٦ مورد می دانم:
١) فلسفه های مضاف به علوم، دانش هایی هستند که به پرسش های بیرونی مضاف الیه خود پاسخ می دهند و وارد مسائل درون علمی مضاف الیه نمی شوند؛ مانند: فلسفه فیزیک که پرسش از چیستی و روش فیزیک و رابطه آن با علوم دیگر در آن مطرح است نه مباحث مربوط به وزن و جرم و حجم وحرکت.
٢) فلسفه های مضاف به موجودات و واقعیت ها، دانش هایی هستند که به پرسش های درونی واقعیت های نفس الامری (اعم از حقیقی و اعتباری و اعم از مجرد و مادی) می پردازد؛ مانند: فلسفه نفس که از جوهریت یا عرضیت و مادیت یا تجرد نفس بحث می کند.
٣) دانش های درجه اول، دانش هایی هستند که به جهان دوم مربوط می شوند به تعبیر دیگر، اگر واقعیت های نفس الامری را جهان اول بدانیم، دانش های درجه اول درباره این واقعیت ها به گفت وگو می پردازند. به همین دلیل می توان همه فلسفه های مضاف به واقعیت را دانش های درجه اول دانست.
٤) دانش های درجه دوم، دانش هایی هستند که به جهان سوم مربوط می شوند؛ یعنی درباره دانش های درجه اول و جهان دوم بحث می کنند. براین اساس، همه فلسفه های مضاف به نظام معرفتی (اعم از مکاتب و علوم)، دانش های درجه دوم به شمار می آیند.
٥) رویکرد منطقی: اگر مسائل دانش با صرف نظر از هویت تاریخی موضوع علم مطالعه شوند و پرسش های آن دانش در مقام بایسته و به صورت هنجاری پاسخ داده شوند، از آن به رویکرد منطقی تعبیر می کنیم. مانند: فلسفه اسلامی و فیزیک که بدون توجه به تاریخ وجود یا جسم درباره آن ها بحث می کنند.
٦) رویکرد تاریخی: این رویکرد، زاویه دید خاصی است که محقق به وسیله آن به هویت تحقق یافته و تاریخی موضوع علم نظر می کند و به پرسش های حوزه معرفتی خود به صورت توصیفی پاسخ می دهد یعنی با روش تاریخی به توجیه مسائل خود می پردازد. مانند: تبیین فلسفه علم از چیستی استقرا و توان حجیت آن (اثبات و تایید و ابطال و غیره) که تنها با شواهد تاریخی برگرفته از هویت تحقق یافته و منبسط علم به دست می آید.
▪ به طور کلی فلسفه های مضاف به چند دسته تقسیم می شوند؟
ـ با توجه به مباحث گذشته، می توان هر یک از فلسفه های مضاف به نظام معرفتی و واقعیت ها را با دو رویکرد تاریخی و منطقی بررسی کرد و فلسفه های مضاف را به ٤ گروه تقسیم کرد که عبارتند از:
١) فلسفه مضاف به علوم با رویکرد منطقی
٢) فلسفه مضاف به علوم با رویکرد تاریخی؛
این دسته از فلسفه های مضاف از آن نظر که درباره علوم و جهان دوم بحث می کنند، دانش های درجه دوم به شمار می آیند.
٣) فلسفه مضاف به موجودات با رویکرد منطقی؛
٤) فلسفه مضاف به موجودات با رویکرد تاریخی؛
این دسته از فلسفه های مضاف بدان جهت که درباره واقعیت ها و جهان اول بحث می کنند، دانش های درجه اول به شمار می آیند.
▪ دو رویکرد منطقی و تاریخی به فلسفه مضاف چه تفاوت هایی با یکدیگر دارند؟
ـ فلسفه مضاف به علوم (دانش درجه دوم) مدلی از فلسفه است که با رویکرد توصیفی-تاریخی درباره علوم سخن می گوید؛ مانند: فلسفه معرفت دینی، فلسفه علوم تجربی، فلسفه علوم اجتماعی و غیره؛ این نوع از فلسفه های مضاف درصدد است تا پس از تحقق تاریخی رشته علمی درباره پرسش های بیرونی آن دانش مضاف الیه هم چون تعریف و روش و رابطه آن با علوم دیگر و... بحث کند و پاسخ آن ها را با روش تاریخی به دست آورد و براین اساس به توصیه بپردازد یعنی فیلسوف علم در این مدل فلسفی، تابع عملیات عالمان پیشین است. شاید وجه تسمیه چنین دانشی به فلسفه، رویکرد کلان آن به علوم باشد.
اما فلسفه مضاف به علوم (دانش درجه دوم) مدلی از فلسفه است که با رویکرد هنجاری و منطقی درباره علوم بحث می کند مانند: فلسفه علم اقتصاد اسلامی؛ توضیح این که: با توجه به این که هنوز دانش اقتصاد اسلامی (نه فقه یا مکتب اقتصاد اسلامی) تحقق پیدا نکرده و تاریخی را پشت سر نگذاشته است نمی توان با رویکرد تاریخی و توصیفی به پرسش های بیرونی آن پاسخ داد براین اساس، می توان پرسش های بیرونی آن را با رویکرد منطقی و استدلالی دنبال کرد و تعریف و روش و رابطه با علوم دیگر را در مقام بایسته نه تحقق بررسی کرد. تمام فلسفه های علوم تجربی دینی از این سنخ اند.
▪ آیا می توان علاوه بر فلسفه های مضاف کنونی، فلسفه های مضاف دیگر هم داشت؟
ـ بله، پاسخ بنده به این پرسش مثبت است یعنی می توان فلسفه مضاف به علوم یا واقعیت هایی داشت که ابتدا با رویکرد تاریخی به پرسش های بیرونی یا درونی آن ها پاسخ دهد و سپس با رویکرد منطقی، به آسیب شناسی پاسخ ها و نظریه های آن ها پرداخت و بعد به نظریه های بایسته دست یافت. رویکرد تاریخی، مانند عملیات دیده بانی در مناطق جنگی، نگرش کلان به واقعیت یا علم را برای محقق فراهم می آورد تا با توجه به نیازهای زمان و روش منطقی بتواند به مقام بایسته دست یابد و منشاء تحول در علوم شود. منظور بنده از تئوری دیده بانی، فلسفه مضاف به علوم با رویکرد تاریخی-منطقی است که تحول فرامسئله ای در علوم را فراهم می کند و آن ها را از رکود و سکون بیرون می آورد. بنده بر این باورم که خدای سبحان در قرآن با رویکرد تاریخی-منطقی درباره جوامع گذشته سخن گفته است یعنی ابتدا با رویکرد تاریخی به توصیف آن ها و سپس با روش منطقی به توصیه پرداخته است.
▪ با توجه به آن چه گفته شد، بفرمایید که منظور شما از فلسفه فلسفه اسلامی چیست؟
ـ فلسفه فلسفه اسلامی یکی از فلسفه های مضاف به علوم است که با رویکرد تاریخی-منطقی به پرسش های بیرونی فلسفه اسلامی مانند: چیستی و موضوع و روش و رابطه آن با علوم و مقوله های دیگر و غیره می پردازد. بنابراین، موضوع این دانش فرانگرانه عبارت از هویت جمعی و تاریخی فلسفه اسلامی تحقق یافته با رویکردهای گوناگونش هم چون حکمت مشایی، حکمت اشراقی و حکمت یمانی، حکمت صدرایی و غیره (سایر رویکردهای غیرمعروف که در تاریخ فلسفه اسلامی گزارش شده اند) و رهیافت های شخصیت های برجسته حکمت اسلامی است که با روش تاریخی به نگرش کلان نسبت به هویت تحقق یافته فلسفه اسلامی دست یافته است و با روش منطقی و با توجه به نیازهای معاصر، تعریف و روش و ساختار فلسفه بایسته کشف می شود.
به طور کلی چه مسائلی در حوزه فلسفه فلسفه اسلامی مطرح می شود.
با توجه به مطالب پیش گفته می توان مسائل فلسفه فلسفه اسلامی را به این شرح بیان کرد.
١) تعریف و موضوع فلسفه اسلامی
٢) چیستی اسلامیت فلسفه
٣) هندسه و قلمرو فلسفه اسلامی
٤) معناشناسی مفاهیم فلسفی
٥) روش شناسی فلسفه اسلامی
٦) غایت و کارکرد فلسفه اسلامی
٧) مطالعه تاریخی و تطبیقی رویکردها و رهیافت های فلسفه اسلامی
٨) نسبت و مناسبات فلسفه اسلامی با فلسفه های غرب
٩) نسبت و مناسبات فلسفه اسلامی با علوم و مقوله های همگون
١٠) آسیب شناسی و بایسته های فلسفه اسلامی
لازم به توضیح است که اگر این مسائل با رویکرد تاریخی پاسخ داده شوند آن گاه می توان پس از آسیب شناسی با رویکرد منطقی به تحول فرامسئله ای فلسفه اسلامی دست یافت.
چه غایت مشخصی را می توان برای فلسفه فلسفه اسلامی بیان کرد؟
غایت و هدف این دانش، توصیف و تحلیل مکاتب و گرایش های فلسفه اسلامی و ارزیابی و کشف آسیب ها و توانایی های آن ها برای اثبات ضرورت تحول این دانش عقلی و دست یابی به تعریف و ساختار نوین و ایده آل برای حکمت اسلامی است.این هدف برای تحقق کارآمدی و نقش فلسفه در عرصه الهیات، علوم، فلسفه های مضاف، فرهنگ و تکنولوژی و کاربرد و روزآمدی فلسفه در نیازهای معاصر دنیوی و اخروی، مادی و معنوی، فردی و اجتماعی درصدد ارائه پیشنهاد دستگاه جدید حکمت اسلامی است. به عبارت دیگر، هدف نهایی فلسفه فلسفه اسلامی عبارت است از کشف و ارائه ساختاری نظام مند برای حکمت نوین اسلامی که دارای چهار ویژگی است:
الف) فلسفی بودن و بهره مندی تمام مسائل حکمت اسلامی از روش شناسی عقلی.
ب) اسلامی بودن به معنای استفاده و همراهی مسائل فلسفی با آموزه های اسلامی و لااقل مخالفت نداشتن صریح آن ها با اسلام.
ج) کارآمدی و روزآمدی یعنی ایفای نقش حکمت اسلامی در الهیات، علوم، فلسفه های مضاف، فرهنگ و تکنولوژی و سایر نیازهای انسان معاصر.
د) پاکسازی حکمت نوین اسلامی از هرگونه آسیب ها و نقدهای کلان بر مکاتب و جریان های فلسفی تحقق یافته.
▪ آیا شما در واقع با این نظریه، می خواسته اید برای برون رفت از بن بست موجود در تولید علم و به ویژه در علوم انسانی و برای تحول از منظر فلسفی راه حل جدیدی ارائه دهید؟
ـ بله، حرف من در این نظریه این است که اگرچه فلسفه ما در پاسخ گویی به مسائل بنیادین مثل مبداء و معاد توانایی زیادی دارد؛ ولی مبانی علوم انسانی را تامین نمی کند و با توجه به این که علوم انسانی مبتنی بر مبانی معرفتی فلسفی هستند، چاره ای نداریم جز این که بیاییم و نظام فلسفی جدیدی را تاسیس کنیم تا از این طریق دریچه ای برای ورود به علوم انسانی اسلامی باز شودو نیز چالش موجود میان علوم انسانی و مبانی فلسفی ما خود به خود برطرف شود.
▪ آیا به نظر شما برای تحول باید فلسفه صدرایی را بازسازی کرد چنان که علامه طباطبایی و شهید مطهری انجام داده اند، یا این که فلسفه جدیدی بنیان گذاشته شود؟
ـ وقتی از تاسیس فلسفه جدید صحبت می کنیم منظور ما این نیست که میراث گذشته به کلی کنار گذاشته شود. چنان که وقتی حکمت متعالیه تاسیس شد، چنان نبود که حکمت مشاء یا اشراق را به کلی کنار بزند؛ بلکه از آن ها بهره فراوان می برد. منظور من هم از تاسیس نظام فلسفی جدید، کنار گذاشتن میراث فلسفی اسلامی و کنار گذاشتن چهار گرایش آن نیست؛ ولی اگر بخواهیم، مبانی جدیدی را بنیان بگذاریم باید به مباحث جدید هم بپردازیم؛ یعنی اگر بخواهد فلسفه جدیدی تاسیس شود باید تقریبا به همه فلسفه های مضاف به حقایق بپردازد در حالی که فلسفه اسلامی با گرایش چهارگانه یا پنج گانه اش (مشاء، اشراق، حکمت یمانی، میرداماد و حکمت صدرایی و حتی نوصدرایی که به نظر من از زمان آقا علی حکیم شروع شد و علامه طباطبایی آن را توسعه داد) در همه این ها فلسفه های مضاف به حقایق عبارتند از فلسفه هستی، فلسفه علم، فلسفه نفس و فلسفه دین یا مبداء و معاد. اما در این ها بحثی از فلسفه جامعه، از فلسفه زبان، از فلسفه انسان به معنای اگزیستانسیالیستی، یا از فلسفه معرفت و یا سایر فلسفه های مضاف صورت نگرفته است. در حالی که این ها باید وارد ساختار فلسفه بشود. بنابراین باید در تعریف فلسفه تجدیدنظر کنیم و من خودم تعریف فلسفه را از انسان انضمامی آغاز کرده ام که بدیهی ترین وجود است.
▪ در سیر تحول فلسفه اسلامی که حداقل طی آن نحله به وجود آمد مکانیزم خاصی وجود داشت و آیا شما هم در نظریه خود به این سیر تحول و به تجربه های پیشینیان توجه داشته اید؟ یا این که نوع تحول در گذشته یا حال متفاوت بوده است؟
ـ اساسا در مبحث تغییر و تحول مباحث خاصی مطرح می شود و مقام معظم رهبری هم بر همین تحول تاکید کرده اند؛ ولی باید بدانیم که تغییر و تحول نیاز به نظریه دارد. به نظر من اگر ما بخواهیم، تحول در این زمینه ایجاد کنیم، باید از نظریه دیده بانی استفاده کنیم. و این دیدگاه، یک نگاه کلی به گستره تاریخ علم است. در واقع نوعی رویکرد تاریخی به علم است و ما از این طریق می فهمیم که ضعف ها یا شایستگی و بایستگی های آن کدام است. این است که بنده قبل از این که به فلسفه اسلامی بپردازم، فلسفه فلسفه اسلامی را بررسی کردم و در حین مطالعه دیدم که باید پیش از آن به فلسفه های مضاف بپردازم. این بود که وقت مستوفایی به چیستی فلسفه های مضاف اختصاص دادم و فهمیدم که فلسفه های مضاف چه هستند، به چند دسته تقسیم می شوند و دراین مبحث یک نظریه کشف و یک نظریه تاسیس داشتم. یعنی چهار مدل فلسفه مضاف را از کتاب هایی که به صورت مصداقی به فلسفه مضاف پرداخته بودند مثل فلسفه علم، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق کشف کردم و دو مدل دیگر خودم تاسیس کردم و سپس از این طریق به فلسفه فلسفه اسلامی وارد شدم که همه این ها کارهای نو و بی سابقه ای هستند. نوآوری دیگر بنده این بوده که از فلسفه فلسفه اسلامی رسیدم به فلسفه نوین اسلامی. اما لازم است که متذکر شوم،کسانی مثل ملاصدرا که حکمت جدیدی، مثل حکمت متعالیه را تاسیس کرده اند و یا کسانی مثل شیخ اشراق و ابن سینا هم یک نگاه کلان و یک دیده بانی تاریخی داشته اند و علاوه بر این کاستی ها و ضعف های زمان خود را نیز می دانسته اند و براساس این دو پارامتر به تاسیس فلسفه جدید پرداخته اند. من هم برهمین اساس دیدگاه دیده بانی و درجه دو را نسبت به جریان فلسفی از کندی تا عصر حاضر دنبال و هویت تاریخی فلسفه را شناسایی کرده ام در نتیجه فهمیده ام فلسفه ما چه قوت ها و ضعف هایی دارد و به نیازهای زمان خودمان هم که عبارت است از توسعه علم، توجه کرده ام و دریافته ام که کار اصلی ما با توجه به این کاستی، تاسیس یک نظام جدید فلسفی است. به عبارت دیگر در این راه اولین گام مهم چیستی فلسفه مضاف و تاسیس دو مدل فلسفی مضاف بود. گام دوم تاسیس فلسفه فلسفه اسلامی بود. اما گام چهارمی که هنوز برداشته نشده این است که بعد از تاسیس فلسفه نوین اسلامی، باید نحوه تاثیرگذاری آن را بر ایجاد و توسعه علوم انسانی اسلامی بررسی کنیم. البته ادامه این کار نیاز به همکاری دارد. من تا این جا کار را پیش برده ام ولی در مراحل بعد نیاز به یک مجموعه است تا با همکاری با یکدیگر بتوان به تاسیس علوم انسانی اسلامی پرداخت.
آقای دکتر آیا می توان گفت که نظریه شما باعث خواهد شد که دوباره حکمت عملی هم احیا شود؟
بله من در این کار برای این که برخوردی با منتقدان فلسفه و طرفداران مکتب تفکیک پیدا نکنم، از کتاب و سنت در تعریف و در روش شناسی فلسفه، استفاده زیادی برده ام. یعنی بخش عمده آن چه گرفته ام برگرفته از آیات و روایات است منتهی نه به شکلی که اگر کسی استناد به آن ها را نپذیرفت، کل مطلب را نپذیرد. بحثی که ارائه کرده ام، کاملا عقلانی و منطقی است ولی بر نصوص دینی متکی است.یعنی اگر بنده موضوع فلسفه را واقعیت انضمامی انسان گرفته ام، به این علت است که قرآن هم موضوع خود را انسان معرفی کرده است. اگرچه غایت الغایات آن خداوند متعال است. یا یکی دیگر از واژه های کلیدی قرآن، بحث حکمت است و حکمت هم جنبه عملی و هم جنبه نظری دارد. من معتقدم که فلسفه اسلامی هم بر همین اساس باید دو جنبه و دو حیث عملی و نظری داشته باشد.
▪ آیا قبول دارید که کسی که می خواهد تعریف جدیدی ارائه دهد باید به لوازم تغییر در تعریف هم مانند تغییر روش و ... پایبند باشد؟
ـ بله وقتی موضوع تغییر می کند، تعریف، روش، رویکرد، غایت، کارکرد، ساختار، قلمرو آن و... تغییر می کند و به خاطر همین تغییرات است که من اسم آن را گذاشته ام، فلسفه نوین اسلامی. بنابراین نمی توان گفت که فلسفه جدید صددرصد ادامه حکمت است؛ هرچند به نوعی ادامه آن می تواند باشد؛ چون اگر حکمت گذشته نبود، ادامه آن هم معنایی نداشت.
▪ آیا می توان «روش رئالیسم» را یک گام در این راستا قلمداد بکنیم که پیش از این برداشته شده است؟
ـ بله حتما همین طور است؛ چون علامه طباطبایی، یک تغییر و تحول در حکمت صدرایی ایجاد کرده است و به همین دلیل می توان او را ادامه دهنده حکمت نو صدرایی دانست.البته همان طور که گفتم شروع و تاسیس فلسفه نوصدرایی با آقاعلی حکیم بوده که کار برجسته ای هم انجام داده است.
▪ برخی آغاز تحول در علوم را از تحول در علوم اجتماعی می دانند و پیش از آن که بر فلسفه به عنوان محور تحول در علوم انسانی تاکید کنند بر علوم اجتماعی تکیه می کنند دیدگاه شما در این باره چیست؟
ـ از آن جا که علوم انسانی به دو دسته تولیدکننده و مصرف کننده تقسیم می شود، طبیعی است که برای تحول در علوم مصرف کننده باید از علوم تولیدکننده آغاز کرد و علوم اجتماعی تولیدکننده هم نسبت به فلسفه، درمقام مصرف کننده قرار می گیرند که نیاز به یک سری مبادی فلسفی دارند.
منبع : روزنامه خراسان