دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


روزی که درخت در آغوشش بود


روزی که درخت در آغوشش بود
روزی درختی را در آغوش گرفت و نوازشش كرد. كم كم تبدیل به یك درخت شد و به جاودانگی رسید. درختی كه ریشه در خاك داشت و قوی، استثنایی و تنها بود. درختی كه با خانواده بزرگش، «جنگل» تمام كوه ها را در سیطره داشت و زمین به بهانه او نفس می كشید.
مشكل از آنجا شروع شد كه خدا مسؤولیت را آفرید. روزبه روز بار مسؤولیت سنگین تر شد. آنقدر سنگین كه هم وزن شد با یك روزمرگی ناگزیر. مسؤولیت و روزمرگی در هم آمیختند و همه چیز با همه چیز اشتباه شد. سنگینی روزمرگی، به بهانه انجام مسؤولیت، هنوز هم نفس ها را تنگ می كند. اگر همه خانواده ها مثل خانواده او باشند، هر ساعتشان را مسؤولیت ها تعریف می كنند. دقیقه های برنامه ریزی شده ای كه فرصت لبخند را می گیرد و گویا هیچ راه خلاصی نیست.
● راستی، آخرین بار كه درختی را در آغوش گرفتید، كی بود؟
صبح های پنجشنبه همه بچه ها به مدت ۱۵ دقیقه در رختخواب پدر و مادر می خوابند. آنها اجازه دارند جست و خیز كنند. برخلاف سایر روزها كه مجبورند سر ساعت مشخصی برای رفتن به مدرسه یا مهد كودك بیدار شوند، دیگر لازم نیست عجله كنند. آنها پدر و مادر را در آغوش می گیرند.
فرصتی برای عجله كردن نیست.
مادر عاشق موتزارت است. پدر بنان و شجریان دوست دارد و بچه ها تمام شعرهای پاپ را از حفظ می خوانند. هر خواننده ای برای خودش روز مشخصی دارد. فعالیت های روزانه این خانه خودش موسیقی است. مادر میز شام را با آهنگ پاپ می چیند، پدر با سونات های موتزارت روزنامه می خواند و بچه ها، با شنیدن بنان و شجریان آنقدر احساس سرخوشی می كنند كه همراه با آهنگ شروع می كنند به خواندن: «آه! ای الهه ناز...»
● یك، دو، سه!
خانواده دوبار در روز تمرین تنفس دارد. همه همراه با هم ۳ بار نفس عمیق می كشند. یك... دو... سه. بچه ها از خیلی از همسالان خود آرام تر و با نشاط ترند و یاد گرفته اند هنگامی كه عصبانی می شوند، ۳ بار نفس عمیق بكشند و با آرامش با مشكلات برخورد كنند. حتی بعضی وقت ها كه مادر یا پدر عصبانی هستند، آنها بازیركی یادآوری می كنند «مامان! ۳ بار نفس عمیق بكش!»
بچه ها دوست دارند هنگامی كه پدر و مادر از كارهای خوبشان پیش مادربزرگ تعریف می كنند گوش بایستند. آنها گاهی واقعاً نیاز به تشویق دارند. مادر می داند كه شنیدن تمجیدها به كودكانش اعتماد به نفس می دهد. چون از صمیم قلب است. خانواده وقتی پس از مدتها دور هم جمع می شوند یك بازی جالب دارند. اسم بازی را گذاشته اند «دستمال سفره سخنگو!» آنها یك دستمال سفره قرمز رنگ را روی میز می گذارند و به نوبت به هم پاس می دهند. هركس كه دستمال به او رسید باید از اتفاقات چند روز گذشته كه فرصتی برای بیان آنها نداشته است صحبت كند. بچه های كوچكتر شنیدن حرفهای دیگران و صحبت كردن درباره مسائل روز مره را تمرین می كنند.
جشن تولد گرفتن وقت وانرژی زیادی از مادر می گیرد. هنگامی كه آخرین میهمان ها می روند، فرصتی است كه مادر و فرزند با هم تنها باشند و گپی بزنند. آنها پس از میهمانی با هم به یك پیتزا فروشی یا پارك می روند. پس از استراحت كوتاه وقتی به خانه باز می گردند، بچه ها خوشحال تر از همیشه اند و به مادر برای نظافت خانه كمك می كنند. بوی جوی مولیان آیدهمی... یادیار مهربان آیدهمی...» مادر عادت دارد هنگام خواب برای بچه هایش شعر بخواند. او هر شب با شور شعر متفاوتی از آوازهای بزرگترها را می خواند. شعرهایی كه خودش دوست دارد و بچه ها هم دوست دارند. آنقدر برایشان شعرهای مختلف خوانده كه آنها انواع موسیقی و آواز را می دانند و چیزهایی كه از شعر ها می فهمند در زندگی به كار می گیرند.
«برایم تكرار كن!» هر روز صبح مادر، وظایف بچه ها را به آنها گوشزد می كند و از آنها می خواهد برایش تكرار كنند. معمولاً والدین از اینكه كودكشان منظور پدر و مادر را برای بار اول درك نمی كنند، شگفت زده می شوند.مادر می گوید «سر ساعت ۸ تلویزیون خاموش است.» و كودك جواب می دهد: «من نمی توانم تا ساعت ۸ تلویزیون تماشا كنم.» مادر دوباره تكرار می كند و با این كار از بی برنامگی و بی نظمی كاسته می شود.
هر روز، ساعت مشخصی وجود دارد كه همه اعضای خانواده به مدت ده دقیقه با هم بازی می كنند. گاهی شطرنج و گاهی پازل های ۱۰۰ قطعه ای. حتی گاهی این دقیقه ها به خواندن یك صفحه از یك كتاب داستان اختصاص می یابد. آنها پس از یك روز كار خسته كننده، دسته جمعی دعا می خوانند و به آرامش می رسند.
یكبار در هفته والدین، برای یك ساعت مال یكی از كودكان هستند و به دلخواه آنها رفتار می كنند. بعد از ظهرهای ۳ شنبه، طفل سه ساله دلش می خواهد لباس های كمدش را یكی یكی امتحان كند. چهارشنبه ها، پسر بزرگتر بدش نمی آید یك دست كارت بسكتبال با پدرش بازی كند یا همراه با هم، فایل های كامپیوتر را به هم بریزند. وقتی كودكان می بینند والدین زمان های ویژه ای را به آنها اختصاص داده اند، یاد می گیرند برای دیگران هم وقت بگذارند.
وقتی زندگی بیش از حد یكنواخت می شود، زمان تغییر و تنوع فرا می رسد. «مسافرت جاده ای!» همه خانواده در یك ماشین و یك مسیر به سمت مقصدی رؤیایی! خیلی دور نیست. كتابخانه، استخر یا مغازه بستنی فروشی مقصد آنهاست. هر جایی كه بیشتر از یك ساعت وقت نمی گیرد و خاطره لذت بخش آن به طور اسرارآمیزی تا مدت ها ورد زبان خانواده است.
كمی از وقت عصرانه یا شام یا حتی قبل از خواب، برای شنیدن خاطرات خوب گذاشته می شود. خاطراتی كه با جمله «اگر بدانی چه روز خوبی بود!» آغاز می شوند و یا سایر افراد خانواده را مشتاق شنیدن می كنند. به این كار می گویند «تقسیم كردن خوشبختی!» بهترین روش برای پایان دادن به یك روز خوب!
اعضای خانواده در تعطیلات آخر هفته به هم نزدیك ترند. یخچال پر از تنقلات است و معمولاً بعد از ظهر جمعه تعدادی از همسایه ها یا فامیل با بچه هایشان برای شام یا فقط خوردن تنقلات یخچال دعوت می شوند. آجیل، ساندویچ سرد، شكلات و كیك خانگی! این تنها اشاره كوچكی بود به شب نشینی خوشمزه این هفته!
روز نیمه سال یا روز نیمه ماه، روز جالب توجهی است. خیلی بامزه است كه یك كیك نصفه نیمه پخت، یك ساندویچ نصفه نیمه درست كرد و یك تولد نصفه نیمه گرفت. فقط برای آنكه دست و دلبازی در كار نباشد همه چیز نصفه فرض می شود. تنها یك دلیل برای برگزاری جشنی كوچك كافی است. مهم نیست تا چه اندازه موضوع كم اهمیت یا پیش پا افتاده باشد. فقط باید كمی از فشار كاری روزمره كم كند، همین!
معمولاً پدر و مادر، نیاز دارند هنگامی كه كاری انجام می دهند بچه های لجباز خود را ساكت كنند. اما مرتب خواسته های خود را تكرار نمی كنند و توضیح نمی دهند.
آنها با انتخاب یك جمله مناسب، تنها یك بار آنچه می خواهند، طلب می كنند: «بهتر است برویم! هوا دارد تاریك می شود!» این جمله برای ترك كردن پارك كفایت می كند. نمی گویند وقت شام یا ساعت خواب است. تاریكی هوا، احتمال هر بهانه دیگری را از كودك می گیرد و این نقطه پایانی بر جر و بحث هاست. در مورد غذا خوردن هم وضعیت مشابه است. تعداد انتخاب های كودك آنقدر زیاد نیست كه در تصمیم گیری دچار مشكل شود و خارج از كنترل به نظر برسد. توضیح اضافه برای آنچه قرار است حتماً اتفاق بیفتد، لازم نیست.
به جای فرستادن بچه ها به كلاس های یوگا، بدنسازی یا ورزش های فكری برایشان یك كاست از موزیك های لایت می گذارند و به آنها یاد می دهند كه چگونه عضله ها را شل كنند. لذتش در این است كه والدین نیز با كودكشان همراه هستند و دسته جمعی به آرامش می رسند.
جمعه ها روزهایی است كه اعضای خانواده معمولاً دور هم و پشت یك میز غذا می خورند. جابه جا كردن ترتیب نشستن همیشگی اعضای خانواده كمك می كند تا در وعده های غذایی روزانه، چهره یكدیگر را مقابل خود داشته باشند. با این كار از مشاجره های بین بچه ها تا حد زیادی كاسته می شود و علاوه بر این، همه می توانند با بغل دستی جدید خود سر صحبت را باز كنند و این رمز ارتباط گرم خانوادگی آنها است.
روزی در هفته وجود دارد كه هیچ كس از تلویزیون، VCR، كامپیوتر و استریو ضبط استفاده نمی كند. آنها وقتشان را با هم می گذرانند تا از تفریحات گروهی لذت ببرند. تفریحاتی كه تا حد امكان از تكنولوژی بی بهره هستند: ساز زدن، آواز خواندن، جوك گفتن یا فقط حرف زدن خالی!
۵ دقیقه از پایان روز به خویشاوندان اختصاص دارد. به آنها زنگ می زنند یا برایشان ایمیل می فرستند و از احوال خانواده و اتفاقات بد و خوب با خبرشان می كنند. پدر و مادر هم بسیار نزدیك هستند و برای هم به عنوان همسر وقت می گذارند. حتی اگر در حد یك ناهار كوتاه باشد. آنها قدرتمند هستند و خانواده شادی دارند.
راست است كه یك سیب باعث كشف جاذبه زمین شد؟ شاید هم افسانه باشد. اما نمی توان به این وسیله تأثیر عمیق را انكار كرد.كودكان خانواده، مانند والدینشان، دست ها را برای در آغوش كشیدن درختان باز می كنند! مانند آنها، كمی درنگ می كنند و به گل های رز لبخند می زنند و به ستاره های درخشان آسمان خیره می شوند. آنها می فهمند كه مانند دنیای اطرافشان، خیلی بزرگ، خیلی قوی، خیلی استثنایی و خیلی تنها هستند. زندگی كمتر نگرانشان می كند. زیرا می دانند مركز عالم نیستند، اما بخش كوچكی از آنند.راستی، آخرین بار كه درختی را در آغوش گرفتید، كی بود؟
مهدا جهانگیر
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید