جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
نتیجه دانش اندوزی
اصمعی می گوید؛ «در آن ایام که من تحصیل می کردم هر بامداد دراعه ]بالاپوش[ پوشیدمی و از برای طلب علم از خانه بیرون آمدی. در راهگذر من بقالی بود فضول، و از من سوالی کردی که «به کجا می روی؟» گفتمی؛ به نزدیک فلان محدث ]حدیث گوی[» و به وقت مراجعت همان سوال بکردی، و گفتی؛ «تو روزگار خود ضایع می کنی، و ثروتی و نعمتی نداری، چرا حرفتی نیاموزی که قوت تو از آن حاصل شود؟ این جمله کاغذها به من ده تا در خمره ای کنم و آب در آن ریزم، تا یک هفته دیگر که نگاه کنی همه آب بود و تو را از آن هیچ فایده نبود.»
پیوسته آن فضول، از این نوع، مرا ملامت کردی و می رنجیدم، تا محنت فقر به غایت برسید و جامه من خلقان شد ]کهنه و ژنده[، و چندان میسر نمی گشت ]قدرت و امکان نداشتم[ که پیرهنی خود را خریدمی. روزی بر در خانه ایستاده بودم و فکرت می کردم. خادمی بیامد و گفت؛ «امیر بصره، محمد، تو را می خواند.» گفتم؛ «او مرا چه شناسد؟ من مردی معیل ]عیالوار[ و درویشم، و نیز با این جامه خلق نزدیک او چگونه روم؟»
خادم بازگشت و آن حال و پریشانی من با امیر بازگفت. درحال دیدم که هزار دینار زر و تختی جامه برسر آن ]یک دست لباس روی آن[ بیاوردند، و گفت؛ «جامه بدل کن و بیا تا مهی ]کار واجب[ که هست باتو تقریر کرده آید.» چون جامه بدل کردم و اطراف را مهذب گردانیدم ]سر و وضع را مرتب کردم[ و به خدمت امیر محمد شدم، امیر در حق من الطاف بسیار کرد و گفت؛ «تو را به جهت تأدیب پسر خلیفه اختیار کرده ام، ساخته ]آماده[ می باید شد تا به بغداد روی و بدان قیام نمایی.»
پس به بغداد روانه شدم و شرف دستبوس امیر دریافتم. فرمود که؛ «بعد از استخارت و استشارت ]مشورت خواستن[ تو را برای تأدیب این فرزند اختیار کرده ایم. باید که در آن شرط نصیحت به جای آری و هیچ دقیقه از دقایق تفهیم و تعلیم مهمل نگذاری ]هیچ نکته تربیتی را نادیده نگیری[. باشد ]ممکن است[ که وقتی ]زمانی[ امام مومنان گردد.» پس خدمت کردم ]سر فرود آوردم[. و مرا به مکتب خانه بردند و امیر محمد را بیاوردند و رسم نثار به جای آوردند ]زر و سیم بر سروپای من افشاندند[ و هر ماهی هزار درهم وظیفه ]حقوق[ معین کردند.
و هر مال که مرا به دست می آمد، به بصره می فرستادم، و به جهت من سرایها عمارت می کردند. و چون چند سال بر این برآمد و امیر محمد اهلیتی به کمال حاصل کرد و از هر علمی حظی یافت، از خدمت امیر التماس نمودم تا او را امتحان کند. و چون امتحان فرمود اعتقاد او در باب من بیفزود و فرمود که «می خواهم که روز آدینه خطبه بگوید.» پس روز آدینه به مسجد آمد و شرط خطابت و امامت را تقدیم نمود ]مراسم خواندن خطبه و امامت را به جای آورد[ و نثارها کردند ]زر و گوهر افشاندند[. و مثال فرمود که؛ «جمله معاریف بصره باید که به خدمت اصمعی آیند.» و مرا به اغراز و اکرم به بصره فرستادند، و در سرای قدیم خود نزول کردم. روزی آن بقال فضول با جماعتی به نزد من آمد. چون او را بدیدم گفتم؛ «شیخا، آن کاغذ را در خنب ]خم[ کردم و آب در وی ریختم، دیدی که چه ثمره آورد؟» بیچاره در مقام اعتذار و استغفار ]عذرخواهی[ آمد.
جوامع الحکایات - سدیدالدین عوفی
منبع : روزنامه کارگزاران
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران غزه حسن روحانی مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی دولت سیزدهم روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
یسنا هلال احمر قوه قضاییه آتش سوزی پلیس تهران بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سازمان هواشناسی
بانک مرکزی حراج سکه قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران حقوق بازنشستگان
سریال نمایشگاه کتاب کتاب مسعود اسکویی تلویزیون عفاف و حجاب سینمای ایران سینما دفاع مقدس
رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین جنگ غزه نوار غزه اوکراین چین ترکیه انگلیس نتانیاهو ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال استقلال پرسپولیس علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ برتر رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ
هوش مصنوعی گوگل کولر اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
خواب بیمه فشار خون کبد چرب کاهش وزن دیابت