شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

شنل داران


شنل داران
روزی که پرسید چرا را به یاد دارید؟ و مهمتر پاسخی که دریافت کردید.
میپرسیم اما با پاسخهایی که دریافت میکنیم یاد میگیریم که بهتر است نپرسیم.
میشنویم و در حالی که میدانیم اشتباه است می گذریم، زیرا آموخته ایم که نباید پرسید و نباید انتقاد کرد.
دیگر این روزها کسی یاد نمی گیرد.
تمایلی ندارد که بیاموزد.
آخر همه، همه چیز را میدانیم و نیازی نیست که بیاموزیم.
میدانیم، درحالی که نمیدانیم.
میدانیم گرما سبب انبساط است اما اگر کسی بپرسد چرا، میگوییم ....... این که خیلی واضح است!
این وضوح را سالهاست که میشنوم اما هرگز برایم واضح نشده است.
فکر میکنم من به قدر کافی هوش ندارم گرچه در امتحانات زیادی پذیرفته شده ام.
سر کلاس های دانشگاه بارها جملاتی میشنویم که برق از چشممان میگذرد، سر دفاعیه هایی حضور می یابیم که داورها چرت میزنند، جلسات بحث و گفتگویی را میبینیم که به ما وعده بعداً میدهند.
دیگر حتی حوصل نداریم یک خط از یک موضوع نو بخوانیم و تنها بار علم را به دوش میکشیم. همه ما را با این شنل می شناسند و نمیدانند این تنها شنلی است از ننگ.
سالهایی که برای کارشناسی ، کارشناسی ارشد و حتی دکتری میگذرانیم فقط خود را ارضاء میکنیم که لیاقت این را داریم که مدرک بگیریم و من به جرات میگویم که می توانسم این را در ۶ ماه انجام دهیم.
میدانیم باید برای کارشناسی ۴ سال زحمت کشید، پس ۴ سال نشینیم که زمان بگذرد و حالا وقت برداشت است، اما چیزی نکاشته ایم و غافل .... شنل کارشناسان را می پوشیم و ادامه میدهیم.
آنچه داریم توهمی از علم است، سایه ای است از حقیقت، نمایشی است از آموختن ، نمایشی که وقتی صحنه را ترک می کنیم فراموشمان میشود که ، که بودیم و همان نقشی را می گیریم که در نمایش به ما داده بودند و اینگونه عالم میشویم زیرا که در نمایش به ما نقش عالم داده بودند و البته که زحمت زیادی کشیده بودیم تا این نقش را به ما بدهند زیرا که باهوش بودیم و پر استعداد، و گمان کردیم روی صحنه میرویم تا استعداد خود را شکوفا سازیم اما هیچ کس به ما نگفت که اینجا صحنه نمایش است و از علم آموزی خبری نیست.
و بالاترین مدرک را کسی خواهد داشت که بهتر نقش بازی کند و بیشتر در آن فرو رود. بهتری بفریبد و طبیعی تر جلوه کند.
پس از این نمایش وقتی از صحنه پایین می آییم خود را فراموش کرده ایم و باورمان است که عالمیم. اما مگر آنجا جز بازی کاری کردیم؟ این سوال به ذهنمان خطور میکند اما وقتی میبینیم که همه برای ما دست میزنند و ما را مهندس و دکتر خطاب میکنند باور میکنیم که اشتباه از ماست.
در دانشگاه و مدرسه مجازی گام برمیداریم، به کلاسهای دروغین میرویم ، امتحان هایی را تجربه میکنیم که بار علمش تنها ۳۰ دقیقه بعد از امتحان با ماست.
البته ناگفته نماند در این میان استادانی یافت میشوند که حیف است میان ما گام بردارند.
میترسم روزی از خواب بیدار شوم و به من بگویند همه چیز مجازی بود.
میدانم اما خواب نیست، سایه ای است در دنیای واقعی که من از بازیگرانش هستم. بازیگری که وسط دیالوگ متوجه میشویم این حرف ها از آن من نیست. چشم میبندم و میدانم شنلم نباید بیفتد.
توهم تمامی ندارد و پیش میرود و می تازد و مرزها را در هم میشکند. آنچه ادعا میکنیم را همه باور دارند و کسی نمی پرسد تو کیستی ؟ از کجا آمده ای؟
تنها میشنویم " چه شنل زیبایی".
چون این جمله را میشنوم دیگر میل ندارم کتابی بخوانم، سوالی بپرسم و یا جستجو کنم.
من که نقش خویش دارم و کسی نمیداند که کیستم، حتی خودم هم نمیدانم.
من فقط باید نقشم را خوب بازی کنم. تا بتوانم جایزه پژوهشگر نمونه را از آن خود کنم.
مجالی نیست برای نکوهش و نکوهشی نیست برای بهبود.
من یک شنل دارم. شنلم شاید کوتاه باشد اما زمان بلندش میکند.
باید دیالوگم را خوب بلد باشم.
صدای دست زدن تماشاگران را میشنوم که برایم کف میزنند. به خودم و شنلم افتخار میکنم.
من امشب باید دیالوگم را برای فردا خوب حفظ کنم، دلم میخواست کتابهای علمی بخوانم اما فرصتی ندارم.
درگیر حفظ کردنم.
اما مهم نیست. مهم این است که من شنل دارم.
نسیم نوسودی