شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

ادبیات جنگ و دموکراسی


ادبیات جنگ و دموکراسی
پیش‌تر گفته می‌شد که دنیای مدرن با این غلیان عقل و فوران وابستگی‌های متقابل شایسته جنگ نیست؛ نیز شایع بود که جنگ را با مدرنیسم که عین دوره تکامل بشری است، نسبتی نیست. جنگ‌ها اما برقرار ماندند. چه، دوران مدرن چنان شکافی با دوران پیشامدرن ندارد که مستحق سلب فعلی چون جنگ باشد. جنگ از بدو حیات آدمی چونان کنش و کردار انسانی، یا دقیق‌تر بگوییم جامعه انسانی همراه و همگام بشر بوده است و اکنون نیز که مقدر شده جامعه انسانی به عقلش تن دردهد، هنوز جنگیدن برای ارزش‌ها، خود ارزشی عقلانی بلکه والاتر هم تصور می‌شود.
فرونشستن احساس در برابر عقل و نشاندن عقل روبه‌روی جنگ اگرچه محاسبات رزمی را پیچیده‌تر ساخته اما از امکان جنگ نکاسته است. پس از خاتمه جنگ دوم جهانی عرشه یک کشتی نظامی پذیرای نظرات آرمان‌گرایانه دو سیاستمرد کهنه‌کار بود. آیزنهاور و چرچیل گمان می‌کردند، این‌بار خلاف جنگ نخست جهانی می‌توانند علیه جنگ فرمان جنگ صادر کنند. علت شکست جامعه ملل اگرچه متنوع بود اما اصلی‌ترین دلیل آن را باید در توقع آرمانی از نهادهای بین‌المللی در شرایطی دانست که توزیع قدرت در نظام آنارشیک به عنوان مهم‌ترین اصل دوام سیستم وستفالیایی چهره‌گشایی می‌کند. وینستون چرچیل که کشورش بانی سازمان ملل متحد بود، ابتدا کوشید تا با استقرار نهادی بین‌المللی به نبرد با جنگ برود و این زائده را از تن تمدن‌بردارد سپس دریافت که وجود اتحاد شوروی چنان‌که خود معتقد بود مانع از تحقق آن است. چرچیل از یاد برده بود که به حکم تاریخ اگر قدرت مسلط از جنگ بیزار باشند، قدرت‌های نوآمده اما به آزمودن جنگ بی‌اشتیاق نیستند و شاید مایل نبود که به یادآورد جنگ ابزار دست ناراضیان از وضع موجود است و شوروی بی‌شک در مقام رضایت نبود چنان‌که آلمان نازی و ایتالیای فاشیست نبودند و جهان مدرن با همه مناقب‌اش سازوکاری نیاورده که جنگ را از جرگه گزینه‌های قدرت معترض حذف کند. نظر به اینکه توزیع قدرت در ساختار جهانی ارضاگر طبع سلطه‌جویانه همه ابنای بشر نیست، لاجرم تقبیح ارزش جنگ به همان اندازه غیرواقع‌بینانه است که تقدیس جنگ. پل کندی، مورخ انگلیسی در «ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ» به خوبی نشان داده که همه جابه‌جایی قدرت‌های جهانی منهای جایگزینی آمریکا و بریتانیا در نیمه سده گذشته پس از وقوع جنگی بزرگ رخ داده است.
حال این پرسش مطرح است که تمایز دوره اخیر که مملو از مولفه‌های بدیع در زندگی انسانی است با دوره‌های سابق که اطلاعات و دانش هنوز به انفجار نرسیده بود، ملت‌ها به هم نچسبیده بودند و دولت‌ها آزرم جنگ بی‌جواز نداشتند، در چیست؟ جنگ‌ها البته در دوران ما دموکراتیزه شده‌اند و این مرز فصل جنگ‌های قدیم و جنگ‌های جدید است؛ بدین معنا که ایده جنگ اگر از اتاق‌های فکر تراوش می‌کند و مشروعیت آن از میان مردمان برمی‌خیزد، خاصه در جوامع دموکراتیک که اضافه بر عنصر پاسخگویی رهبران در ازای مصادره مالیات‌ها و روانه ساختن آن به جبهه‌های نبرد، تصویر جنگ در اذهان عموم خصلتی دفاعی به خود گرفته است. قدرت‌هایی که قصد تهاجم و گسترش‌طلبی دارند در جامعه پرسشگر چنین القا می‌کنند که در حال دفاع از کیان و تمامیت خویش هستند؛ نه مانند پتر کبیر و لویی هجدهم که آشکارا به همسایگی خویش به بهانه گسترش، قشون می‌کشیدند. در چنین شرایطی است که ادبیات جنگ به ویژه هنگامی که تعریف از جنگ به مفهوم «کاربردن خشونت به اعلای درجه به هدف نابودی دشمن» در عمل با مختصات حاکمیت نیم بند دولت‌ها نمی‌خواند، مهم می‌نماید.
هدف از جنگ امروزه نه لزوما نابودی بلکه متقاعد‌سازی هم هست. به این ترتیب جنگ بیش از آنکه پدیده نظامی باشد روند سیاسی است. چنان‌که دیدیم یورش عراق به ایران و کویت که جنبه تهاجمی داشت یا حمله آمریکا به پاناما و بعدها عراق که جنبه دفاعی داشت، هیچ یک نتوانست بر قدرت عراق و آمریکا بیفزاید و در عوض این دو را در معرض ناملایمات بین‌المللی قرار داد. سبب شکست قطعی عراق و نسبی آمریکا ریشه در یک ساخت مشترک دارد؛ کثرت‌گرایی و دموکراسی در دو ساحت بین‌المللی و داخلی که اولی به اجماع جهانی علیه صدام منتهی شد و دومی ماشین نظامی آمریکا را ناکار کرد. مضافا عراق در ارائه تصویری مشروع از اقدام نظامی بر ایران و کویت ناکام ماند و آمریکا نتوانست مشروعیت راهبردی خویش را در بلند مدت حفظ کند. از این روست که جنگ‌های عصر حاضر باید به حیث زمانی سریع، به لحاظ مکانی محدود و از نقطه نظر تحریک افکارعمومی مهیج باشند.
تهی شدن جنگ افغانستان از هیجان برای کشورهای اروپایی ناتو از دلایل عیان بحران حمایت آلمانی‌ها و فرانسوی‌ها به گسیل سربازان بیشتر به افغانستان است؛ حالتی که با عدم‌ترسیم جدول زمانی خروج نظامیان برای آمریکا نیز می‌تواند تکرار شود. آمریکا به مانند هر کشور جنگ‌زده دیگری به عامل هیجان و مشروعیت برآمده از آن نیاز دارد. هیجانی که برخلاف انتظار در جنگ ویتنام از ناحیه آمریکایی‌ها دوام نیافت و همزمان نبرد ۱۹۶۷ اعراب و اسرائیل که قویا کوتاه و قاطعانه بود و هیجانی وصف‌ناپذیر نه‌تنها در سراسر اسرائیل بلکه در کل غرب به پا کرد. از این رو اولی به فاجعه تبدیل شد و از دیگری به نقطه عطف تعبیر شد. با نظر به حساسیت فزاینده افکارعموم و ملازم شدن رضایت و اقناع مردمان با آغاز و ادامه جنگ، اکنون وعده تلفات گسترده و جنگ فرسایشی و همه‌گیر اقبالی ندارد؛ چه بسا که بازیگران خاطی این قاعده، حداقل یک روی سکه یعنی حمایت توده‌های مردم و اجماع جهانی را از کف خواهند داد.
دیاکوحسینی
منبع : روزنامه کارگزاران