چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

آیت الله مهدوی کنی عبور از خط قرمزها


آیت الله مهدوی کنی عبور از خط قرمزها
کسانی که با جغرافیای تهران آشنا هستند، نام «فرشته» برای آنها تداعی خیابان لوکس و گرانقیمتی است که تنه به تنه خیابان های گرانقیمت نیویورک و لندن و پاریس می زند. در یکی از ساختمان های شیک و گران این خیابان، بنیاد مستضعفان و جانبازان موسسه یی را تاسیس کرده است که به گواهی کسانی که از «مخزن» این موسسه خبر دارند، ناب ترین اسناد تاریخ معاصر و حتی دوران قاجار در این مخزن نگهداری می شود. این موسسه توسط چهره های پژوهشی مورد اعتماد بنیاد اداره می شود، برای همین دسترسی نشریات گوناگون این افراد به شخصیت های طراز اول کشور برای مصاحبه و طرح کردن سوژه های ناب، به سادگی ممکن و میسور است.
ماهنامه یادآور، یکی از نشریات موسسه مطالعات تاریخ معاصر است که در تازه ترین شماره خود به سراغ چهره های گوناگونی رفته است تا از آنان درباره «بیم ها و امیدها در آستانه ورود به سومین دهه فقدان امام خمینی» بپرسد. یکی از این افراد، آیت الله محمدرضا مهدوی کنی است. مهدوی کنی که سابقه حضور در مناصب گوناگون در نظام جمهوری اسلامی از عضویت در فقهای شورای نگهبان گرفته تا نخست وزیری و عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام دارد، وقت مصاحبه با ماهنامه یادآور را مغتنم شمرده تا هم به بیان برخی خاطرات تاریخی بپردازد و هم از برخی واژه ها که سال ها بر ادبیات سیاسی ایران سایه انداخته بود، رمزگشایی کند. آیت الله مهدوی کنی که از زمان حادثه گروگانگیری با بیان جمله یی معروف درباره آن حادثه مرزبندی خود را هم با جو رایج جامعه هم درباره گروه های سیاسی فعال آن زمان پررنگ کرد، پس از نزدیک به بیست سال درباره گرایش اقتصادی امام خمینی(ره)، انشعاب مجمع روحانیون از جامعه روحانیت و واژه «اسلام امریکایی» نظرات و خاطرات خود را با این ماهنامه بیان کرده است. مهدوی کنی در بخشی از مصاحبه خود درباره گرایش اقتصادی امام می گوید؛ «در اول انقلاب که در شورای انقلاب و بعد در شورای نگهبان بودم، با این تفسیر که بازرگانی خارجی دست دولت باشد و دولت بشود تاجر و وارد کننده و صادر کننده، مشکل داشتم و نمی توانستم این را بپذیرم. البته بنده اقتصاددان نبودم، ولی این تناقض با ذهنیت من جور در نمی آمد. قبل از انقلاب به خاطر بحث هایی که با کمونیست ها پیش می آمد، در این زمینه مطالعاتی داشتم و می دانستم که در دنیا هم تجربه شده که دولت نمی تواند تاجر خوبی باشد؛ به همین جهت در همان وقت مقاله مفصلی نوشتم که نمی دانم در اطلاعات چاپ شد یا کیهان. به دوستان گفته ام که آن را پیدا کنند. گمانم در اوایل دهه ۶۰ باشد. من در شورای نگهبان بودم و مجلس شورای اسلامی، تازه تشکیل شده بود. در آن مقاله استدلال کردم که در بازرگانی خارجی، دولت باید بر صادرات و واردات، سرمایه گذاری ها و کمیت و کیفیت آنها نظارت کند که هر چیزی وارد کشور نشود و کشور به سوی مصرف گرایی و اجناس کم فایده یا تجملی نرود، ولی اینکه خود دولت خرید و فروش کند، صحیح نیست. البته برخی از دوستان جوابیه یی نوشتند و گفتند که من طرفدار سرمایه دارها هستم، به هر حال، امام هم می پسندیدند که سرمایه از دست سرمایه دارها بیرون برود، در عین حال که برای اصل ثروت احترام قائل بودند، اما اینکه دست اشخاص باشد، می گفتند نتیجه اش همین می شود. به هر حال اینها بحث هایی بودند که هنوز به درستی تجربه و پخته نشده بودند. در زمانی که آقای عسگر اولادی در دولت شهید باهنر، وزیر بازرگانی شد، خدمت امام عرض شد که بازرگانی را باید افراد و بخش خصوصی هم انجام بدهد که ایشان گفتند مردم و دولت در کنار هم کار کنند. تحلیل من این است که در آن زمان به خاطر تاثر از جریانات قبل از انقلاب و ثروت اندوزی عده یی، این فکر پیش آمده بود و امام هم در مخالفت با سرمایه داری به این شکل، این فکر را می پسندید و لذا تفکر سرمایه داری و سرمایه سالاری را تعبیر به «اسلام امریکایی» می کردند، به این معنا که صاحبان این عقیده مسلمان هستند، ولی دوباره می خواهند سرمایه داری را حاکم کنند و لذا در شورای انقلاب، ۵۲ کارخانه ملی شد. ملی شدن بانک ها هم نتیجه همین حرکت بود. من می پرسیدم؛ «شما که این سرمایه ها را ملی می کنید، قرار است چه کسانی آنها را اداره کنند؟ صرف ملی کردن که کار را پیش نمی برد.»
حتی با آقای مهندس سحابی در این زمینه بحث داشتیم. در شورای انقلاب ایشان به شدت روی بند «ج» و ملی شدن این سرمایه ها اصرار داشت. من می گفتم این کارها را نکنید. عده یی از کارخانه دارها طاغوتی بودند ولی عده یی دیگر از آنها طاغوتی نبودند. من می گفتم؛ «شما که دارید مدیران خوب و مجرب را اخراج می کنید، می خواهید کار را به دست چه کسانی بسپارید؟ اینهایی که تازه از گرد راه رسیده اند، تجربه ندارند و نمی توانند کارخانه ها را اداره کنند» و همین طور هم شد و اصل سرمایه و ثروت و حتی مالکیت رفته رفته بی اعتبار شد. آقای مهندس سحابی در آن مقطع در جواب من می گفت؛ «آقای مهدوی، شما چه می گویید؟ اینها زالو صفتند. پول ها را از بانک ها گرفته و خورده اند.»
بله، خلاصه معتقد بودند که اصل و ربح و جریمه سرمایه ها را باید از این زالوصفت ها گرفت، جو، جو سوسیالیستی بود و در آن شرایط، این جور شعارها را می پسندیدند و لذا بنده متهم بودم که طرفدار سرمایه داری هستم، امام در مسائل اقتصادی، گرایش داشتند که از سرمایه دارها طرفداری نکنند. کسانی که با سرمایه دارها به این شکل مبارزه می کردند، مورد پسند اکثر انقلابیون بودند، با این همه بدیهی است که امام برای اصل ثروت و مالکیت احترام قائل بودند. کسی که فتوا به مالکیت خصوصی می دهد و خمس می گیرد، نمی تواند در باب اقتصاد، سوسیالیست باشد. آن گونه که از خاطرات آیت الله مهدوی کنی بر می آید، او معتقد است که بنیانگذار فقید نظام در حوزه اقتصاد گرایش های عدالت جویانه داشته است. در همین بخش، یک بار واژه «اسلام امریکایی» را به کار می برد. تولد این واژه در ادبیات سیاسی ایران مقارن است با انشعاب مجمع روحانیون مبارز از جامعه روحانیت مبارز.
آیت الله مهدوی کنی درباره این واژه و خاطرات خود از انشعاب مجمع و دیدارش با بنیانگذار نظام می گوید؛ دو سه سال که از انقلاب گذشت، این اختلاف سلیقه ها بیشتر بروز کردند. اغلب هم در هنگام انتخابات بود. در آن موقع جامعه روحانیت و حزب جمهوری در انتخابات خیلی فعال بودند. ما در انتخاب افراد با هم اختلاف سلیقه داشتیم. بعضی از دوستان ما حزب اللهی تر بودند یا خودشان خود را این طور حساب می کردند. آنها بعضی ها را قبول داشتند که ما نداشتیم و بالعکس و انشعاب هم بیشتر به خاطر این قضیه پیش آمد. اینها رفتند پیش امام و گفتند که اینها نمی گذارند ما کار کنیم و فعال باشیم و می خواهند در انتخابات دوره سوم، افراد کذا و کذا را ببرند در مجلس یا افرادی را از لیست حذف می کنند.
واقعاً بعضی از مسائل را نمی شود گفت. هر چه بود یکی اختلاف سلیقه ها بود و یکی عدم اعتماد. ما به بعضی ها اعتماد دینی نداشتیم. معنایش این نیست که آنها را بی دین می دانستیم، ولی می گفتیم هر کسی که آمد و شعار تندی داد، دلیل دینداری او نمی شود و نمی توانیم تاییدش کنیم؛ علی الخصوص با رفتارهایی که عده یی از آنها در سال های اولیه انقلاب داشتند. ما می گفتیم در جامعه روحانیت، وظیفه ما این است که خطوط را حفظ کنیم و تایید بعضی از افراد، شکستن این مرزهاست. آن آقایان اعتقادشان این بود که اینها خوب و درست هستند. مشکل جامعه روحانیت، بیشتر در این جور جاها بود. بعد هم تفسیر می کردند که شما طرفدار سرمایه داری یا سرمایه داران هستید. این آقایان شعارهای تند ضدسرمایه داری می دادند و امام هم در مواردی، این شعارها را می پسندیدند. به هر حال اینها رفتند گفتند که امثال ما جلوی کارها و انتخاب های انقلابی آنها را گرفته ایم و حقیقتش هم این بود که آنها در کنار ما رای نمی آوردند و لذا از امام اجازه انشعاب گرفتند و امام هم اجازه دادند.
نوروز ۶۷ بود و من مشهد بودم. یک مرتبه خبر اعلام انشعاب به اجازه امام را شنیدم، بدون اینکه قبلاً این تصمیم را به ما اعلام کرده باشند. روزنامه ها همه تعطیل بودند، دیدیم روزنامه های خاصی فوق العاده زده اند که انشعاب شد و دلیلش هم این است که این آقایان، اسلام شان امریکایی است و طرفدار سرمایه دارها هستند، در فاصله بین دو مرحله انتخابات بود. من رفتم خدمت حضرت امام و عرض کردم؛ «بعد از ۶۰ سال که از عمرمان گذشته، ما نمی دانستیم که امریکایی هستیم، ما فقه را پیش شما خواندیم، اصول را پیش شما خواندیم، فلسفه را پیش شما خواندیم، سیاست را از شما یاد گرفتیم؛ حالا چطور شده بعد از این همه مدت امریکایی از آب درآمدیم؟» امام معمولاً موقع صحبت به طرف مقابل خیره نمی شدند. این حرف را که زدم، یک مرتبه سرشان را بلند کردند و فرمودند؛ «من چنین حرفی نزده ام. من به شما علاقه دارم. کی چنین حرفی زده ام؟» آن وقت مرحوم بهشتی شهید شده بود. عرض کردم؛ «شهید بهشتی جمله جالبی دارد. می فرماید مفهوم کلام آن چیزی است که مردم می فهمند، نه آن چیزی که گوینده قصد کرده است.» امام فرمودند؛ «یعنی چه؟» گفتم؛ «ابتدا شما انشعاب را تایید کردید و فلسفه آن را آقایان بعداً ذکر کردند. گفتند اینها طرفدار سرمایه دارها هستند. شما هم که انشعاب را قبول کرده اید، پس مفهومش این است که شما فلسفه اش را هم قبول دارید.» امام فرمودند؛ «من چنین چیزی نگفته ام.» گفتم؛ «به هر حال نتیجه کار این شده.» بعد عرض کردم؛ «شما شخصیت قاطعی هستید که این انقلاب را ایجاد و رهبری کرده اید و از هیچ کس هم باک ندارید. اگر واقعاً ما امریکایی ها هستیم، قاعدتاً باید دو تا کار را انجام بدهید. یکی دستور بدهید کرکره جامعه روحانیت را پایین بکشند و رسماً آن را تعطیل کنند و ثانیاً همه ما را در یک هلیکوپتر سوار کنند و بگویید ما را ببرند بریزند توی دریاچه ساوه،» چون امام به من خیلی لطف داشتند، جسارت پیدا کرده بودم این طور حرف بزنم. گفتم؛ «یک مشت امریکایی را برای چه نگه داشته اید؟»
امام فرمودند؛ «من این را نگفته ام.» بین دو مرحله انتخابات بود و ما می خواستیم زرنگی کنیم و از تایید امام برای خودمان، در جهت انتخابات نیز بهره برداری کنیم، ولی امام از ما زرنگ تر بود. من نامه یی را نوشته بودم که «نه» را درباره اینکه امریکایی نیستیم از امام بگیرم، با خنده گفتم؛ «اگر این را قبول دارید و تایید می کنید، لطفاً مرقوم بفرمایید.» امام نگاهی کردند و فرمودند؛ «خیر، بین دو مرحله انتخابات چنین چیزی را نمی نویسم، ولی بعد از انتخابات بیایید اینجا و هرچه درباره رفع این اتهام بنویسید، من امضا می کنم.» امام تیزبینی خاصی داشتند و در سیاست، خیلی دقیق بودند. بعد از این دیدار، دوستان هرچه گفتند برو پیش امام، گفتم من دلم گرفته و مکدر شده ام و نمی روم، چون واقعاً ما خودمان را از این اتهامات مبرا می دانستیم.
به هر حال چنین برداشتی شد. هنوز هم بعضی ها این را می گویند چه رسد به آن روزها، من دیدم ما برای این انقلاب و در راه امام کتک خورده ایم. آن وقتی که نام امام را نمی شد بالای منبر برد و ساواک می گفت اسم خمینی را نیاورید، من مساله می گفتم و مثلاً شکیات می گفتم که فقط اسم امام را بیاورم. در همین گفت وگو بود که اوایل این هفته نظرات آیت الله کنی درباره آیت الله حسینعلی منتظری هم پخش شد. مهدوی کنی با صراحت گفت که من الان به ایشان جسارت نمی کنم کما اینکه هیچ وقت این کار را نکرده ام. در مقطعی باب شده بود خیلی ها علیه ایشان حرف می زدند و می نوشتند اما این کار را نکردم.»
و آیت الله سالخورده که هدایت دانشگاه امام صادق(ع) را به عهده دارند با این گفت و شنود نشان داد هنوز هم اسیر جو غالب جامعه نمی شود حتی اگر به خط قرمزها نزدیک شود یا از آنها عبور کند.
کیوان مهرگان
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید