یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


بیرون از آنچه روایت می شود


بیرون از آنچه روایت می شود
«قطار پنجاه و هفت» رمانی است درباره وضعیت فردی چند شخصیت که در برابر وضعیتی تاریخی یعنی انقلاب قرار می گیرند و زندگی فردی شان با این وضعیت تاریخی گره می خورد. تعدد شخصیت و ماجرا از ویژگی های اصلی این رمان است و اصلی ترین مشکل آن هم، نحوه اجرای ادبی و زبانی این تعدد و درونی نشدن آن وضعیت تاریخی در ساخت ادبی متن است چرا که نویسنده، جز در مواردی خاص و استثنایی، نتوانسته ضرباهنگ زبانی و تکنیک رمان را با ضرباهنگ حوادث هماهنگ کند. زبان رمان، کاملاً بیرون از آنچه روایت می شود ایستاده و این زبان بیش از حد بیرونی، از ماجرا تصویری ناقص ارائه داده است هر چند نویسنده کوشیده با آوردن شخصیت ها و حوادث فرعی و پیوندشان با بدنه اصلی روایت، این نقیصه را جبران کند. ماجرای اصلی رمان، ماجرای تقابل دو شخصیت به نام «خیال» و «قامت» است؛ تقابلی که در همان صفحات آغازین رمان، زمینه آن چیده شده است.
رمان با دستگیری اعضای یک گروهک - که «قامت» هم جزء آنها است - توسط ساواک آغاز می شود. «قامت» و «خیال» در زندان رودرروی هم قرار می گیرند. «قامت» از ترس تیرباران شدن حاضر می شود به برخی از خواسته های ماموران امنیتی تن دهد. «قامت» به عنوان مبارزی نااستوار در برابر «خیال» که مردی اصولگرا است قرار می گیرد اما برجسته شدن این ویژگی ها در این دو شخصیت و حذف همه خصلت های دیگر از شخصیت آنها، «قامت» و «خیال» را از شخصیت به مدل هایی تخت و نه چندان جاندار تقلیل می دهد. این تقلیل، به ویژه در پرداخت شخصیت «خیال» مشهود است. نویسنده کل وجود خیال را به چند ویژگی تقلیل داده و چندان به درون او نرفته است.
همان طور که در بسیاری از بخش های رمان از حرکت در عمق وضعیت تاریخی و عمق حوادثی که در پی هم می آیند هم پرهیز کرده و با کلی گویی و توصیف هایی که با روایت پیوندی ارگانیک برقرار نکرده اند قصه را دور زده است. این کلی گویی را حتی در معرفی شخصیت های فرعی و روایت اضطراب های درونی شخصیت های رمان هم می توان دید. به همین دلیل است که گاه متن، از رمان به نوعی وقایع نگاری بدل می شود. مثل آغاز فصل دوم که در آن راوی وضعیت روزهای اول انقلاب را این گونه وصف می کند؛ «پنج روز است رژیم شاه از هم پاشیده و انقلابی ها تمامی مراکز و مخفیگاه های سران دولت را تصرف کرده اند. با آنکه درگیری ها به پایان رسیده، از گوشه و کنار شهر همچنان صدای تیراندازی های پراکنده شنیده می شود. اعضای دولت موقت معرفی شده اند، اما حرف شان برو نیست. شهر به دست گروه ها و شبه نظامیانی اداره می شود که هر یک تابع مقام و مقررات خاصی هستند. افراط در نافرمانی و شور و شوق آزادی، سبب هرج و مرج شده است. اوضاع به کلافی سردرگم می ماند که کمتر کسی از پس آن برمی آید.» (ص ۱۴۷)
اما ضرباهنگ زبان با کلاف سردرگمی که راوی تنها از آن حرف می زند همخوان نیست. زبان در هیچ کجای متن به کلافی سردرگم بدل نمی شود و به همین دلیل است که می گویم بیرون از حادثه و وضعیتی که روایت می شود می ایستد و حتی وقتی وضعیت درونی شخصیت ها را هم روایت می کند، باز بیرون از این وضعیت و پایبند به نظم و اصول مقتدرانه اش می ماند و بیشتر به توصیف ها و تشبیه هایی کلیشه یی تن می دهد. مثل آنجا که راوی در مورد «قامت» می گوید؛ «دلش می گیرد. میل دارد گریه کند اما در اعماق وجودش لایه یی از غرور و خودبینی هست که همچون دیواری از آهن و سنگ، قلبش را احاطه کرده و مانع از بروز احساسات طبیعی اش می شود.» (ص۱۷۸)
یا توصیف هایی از این دست؛ «برق حیوانی خاصی در چشم پسر هیجده ساله می درخشد.» یا «سپس با حالتی نفرت آمیز و حقارت بار، بنا می کند به حرف زدن.» البته نویسنده در بخش هایی، توانسته با ارائه تصویرهای عینی از وضعیت هایی آشفته و درهم جوش، آن تصویرها را با وضعیت درونی شخصیت ها پیوند زند یا وجوهی از یک موقعیت کلی را آشکار کند. مثل جایی که ناتوانی «قامت» از روشن کردن «پیپ» را تصویر می کند؛ «قامت به تنور پیپ کبریت می زند اما توتون آتش نمی گیرد. دوباره سعی خودش را می کند. بی فایده است. از خیر پیپ کشیدن می گذرد...» (ص ۱۳۶) یا آنجا که «قامت» در حال سخنرانی است و رفقایش دارند یک میز ناهارخوری را جابه جا می کنند؛ «در حالی که قامت گرم صحبت است، دینامیت با چهار جوان دیگر در گوشه یی از اتاق کنفرانس مشغول جابه جایی یک میز ناهارخوری شش نفره اند. آنها تصمیم دارند میز را از میان دری که سمت راست اتاق است بیرون ببرند. میز را یک پهلو کرده اند تا راه دست شان باز باشد، اما کار گره خورده است. دینامیت سردسته گروه با صورت سرخ و عرق کرده، پایه های میز را پس و پیش می کند و از بقیه می خواهد دست بجنبانند. یک آن صدای آنها از حد معمول بالاتر می رود و بی توجه به جلسه یی که قامت سخنران آن است، بنا می کنند با یکدیگر جر و بحث کردن.» (ص ۲۶۱)
در همین چند سطر تاکید بر اینکه؛ «کار گره خوره است» یا «بی توجه به جلسه یی که قامت سخنران آن است.» اضافه است و وسیله یی است برای خلاصی زبان از رفتن به درون موقعیت. زبان و نحوه روایت «قطار پنجاه و هفت»، به رغم تنوع شخصیت های حوادث در این رمان، زبانی است سخت تک بعدی و تقلیل یافته به چند اصل ساده و بارها تجربه شده روایی.
حال آنکه نویسنده می توانست با بحرانی کردن این زبان و درهم شکستن بنیان مقتدرانه آن، امکان های گوناگونی از زبان و روایت را وارد رمان کند؛ زبانی که قابلیت درونی کردن حوادث و شخصیت هایی را که در پی هم می آیند داشته باشد. حوادثی که می توانستند از طرح حادثه فراتر رفته و با توجه بیشتر نویسنده به جزئیات شکل رمانی بی نقص تر را به خود بگیرد؛ شکلی که بیرون ماندن زبان از عمق واقعیت، متن را از رسیدن به آن باز داشته است.
علی شروقی
منبع : روزنامه اعتماد